eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.6هزار دنبال‌کننده
329 عکس
304 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_یکم🎬: لاوی خود را بین یوسف و یهودا انداخت و گفت: بس است
🎬: یهودا با شنیدن این حرف با عصبانیت از جا بلند شد و به طرف یوسف حمله ور شد، می خواست با مشت بر دهان او بکوبد که باز هم لاوی مانع شد. صبح به ظهر رسید و ظهر به عصر، پسران یوسف گله را هی کردند تا نزدیک چاهی که یهودا می گفت شدند، آنها می خواستند یوسف را داخل چاه بیاندازند. لاوی برای آخرین بار یوسف را در آغوش گرفت، بوسه ای از گونه او چید و در گوشش زمزمه کرد: ببخش برادرم! من نتوانستم از تو محافظت کنم و خودت دیدی تمام زورم را زدم و آخر... یوسف لبخندی به روی مهربان ترین برادرش زد و گفت: من از تو سپاسگزارم، ایستادگی تو باعث شد که از کشتن من منصرف شوند. لاوی دو طرف شانه های یوسف را در دست گرفت و گفت: ببین یوسف، به زودی کاروانیانی که از این صحرا می گذرند. و در پی آب هستند به اینجا می آیند و تو را نجات خواهند داد، تو آنقدر زیبا و مهربان هستی که نی توانی نظر همه را به خود جلب کنی و مطمئن باش زندگی خیلی بهتری نسبت به بودن در کنار این برادران کینه جو خواهی داشت.. لاوی گفت و گفت و گفت اما خبر نداشت که یهودا حیله ای کثیف به کار برده و عمدا یوسف را بر بالای چاهی حاضر کرده که آبش شور است و هیچ کاروانی در اینجا اتراق نخواهد کرد. یهودا با دیدن حالت دوستانه لاوی و یوسف، باز خود را به میان آن دو انداخت و با اشاره به دیگر برادرانش به آنها نهیب زد: آهای دو نفرتان حاضر شوید و بیایید دو طرف یوسف را بگیرید و آن را در چاه اندازید. تا این حرف از دهان یهودا خارج شد، دو تن از برادران یوسف جلو آمدند، دو طرف او را گرفتند و او را بالای چاه گذاشتند، یکی از آنها می خواست با قدرت او را به داخل چاه پرتاب کند که باز هم لاوی مانع شد و طنابی به کمر یوسف بستند تا حفره های چاه را پله پله پایین برود. حفره اول حفره دوم حفره سوم که ناگهان پای یوسف لغزید به قعر چاه پرتاب شد. در این زمان خداوند به جبرییل فرمان داد تا در کف چاه بایستد و یوسف را در آغوش گیرد تا او آسیبی نبیند. جبرییل یوسف را در اغوش گرفت و مار قوی هیکلی که در کف چاه لانه داشت خود را به عقب کشانید جبرییل رو به مار فرمود: مبادا به یوسف آسیبی برسانی که یوسف نبی خداست و عزیز ملائک اسمان است مار عظیم الجثه به گوشی خزید و یوسف در اغوش امن جبرییل فرود آمد ادامه دارد 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕🌤