eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.6هزار دنبال‌کننده
329 عکس
304 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_شصت_ششم🎬: بالاخره بعد از گذشت روزها از شروع حرکت کاروان ک
🎬: در بین برادران، بنیامین همچون پدر هنوز منتظر و مشتاق یوسف بود و این نشان دهنده تفاوت کیفیت تعامل مومنین با ولیّ غایب است پس برای ولیّ خدا فرق است بین کسی که عاشقانه تمام لحظه ها را در انتظار و جستجوی ولیّ غایب است و آن کسی که غیبت حجت خدا برایش کمترین اهمیتی ندارد و بی شک آن منتظر ارج و قرب خاصی در چشم حجت خدا دارد که این در داستان حضرت یوسف خیلی زیبا نمود پیدا می کند . یوسف دستور داده بود برادرانی که از مادر مشترک هستند دو به دو رو به روی هم بنشینند، بنابراین بنیامین طرد شده و تنها ماند، برادران نسبت به بنیامین همچون یوسف حسادت داشتند اما درحدی پایین تر، پس اجر انتظار بنیامین این بود که از همه نزدیکتر به ولیّ خدا باشد و یوسف نبی او را به جلو فراخواند و نزدیک خود نشاند و این اولین مواجه دو برادرتنی در فرم ظاهر بود. برادران با دیده ی حسادت به بنیامین که اینک هم غذا با عزیز مصر شده بود نگاه می کردند و در گوش هم می گفتند: ببینید این هم مانند برادرش یوسف است، بعد از یوسف تمام توجه پدر را به خود جلب کرد و اینک هنوز از گرد راه نرسیده عزیز مصر را مجذوب خود کرده است. بنیامین در کنار یوسف احساسی خاص داشت، حسی دلچسپ و آشنا و شیرین، انگار عزیز مصر خاطره ای از یک محبوب را در دلش زنده می کرد اما نمی دانست این احساسات از کجا نشأت می گیرد. سفره ی غذا را جمع کردند و عزیز مصر دستور داد تا به هر دو برادر تنی برای استراحت یک اتاق بدهند و باز بنیامین تنها ماند و باز هم عزیز مصر در کنارش ماند و بدین وسیله توانست فرصتی را برای گفتگو با بنیامین به دست بیاورد. در خلوت دو نفره شان، ذهن بنیامین پر از سوالات مبهم شده بود اما قبل از اینکه او سوالی بپرسد، یوسف علت برخورد بد دیگر برادران با او را جویا شد و بنیامین ماجرای حسادت و کاری که با برادر کوچکترشان کرده بودند را شرح داد. در این هنگام بود که یوسف دست به گردن بنیامین انداخت و همانطور که اشک شوق از دیدگانش روان شده بود، خود را به بنیامین معرفی کرد و از احوال او جویا شد، بنیامین که قبل از این حس کرده بود این محبت عجیب عزیز مصر به او دلیلی دارد، حالا خود را در آغوش برادر دور از وطن و حجت دور از نظر می دید، او داستان سالها هجران را برای یوسف تعریف کرد، سالهایی که شب و روز به یوسف می اندیشید. یوسف از او پرسید آیا ازدواج کرده ای؟! بنیامین پاسخ داد آری اینک صاحب یازده پسر هستم یوسف با شوخی گفت: تو چگونه عاشق منتظری بودی که حتی دست از زندگی عادی خود هم برنداشتی؟! بنیامین پاسخ داد: انتظار دیدن تو در تار و پود زندگی من بود، یازده پسر دارم که نام تمام این یازده پسر برگرفته از اسم یوسف است و از مشتقات اسم شماست، من این یازده پسر را همچون شما لباس می پوشیدم تا با نگاه کردن به هر کدام از آنها و صدا زدن هر پسر، به یاد شما بیافتم. و براستی رسم انتظار واقعی چنین است و ما مدعیانی هستیم که در سراب انتظار دست و پا میزنیم. در این هنگام یوسف هم از هجرانی که کشیده بود داستان ها گفت تا اینکه داستان رسید به آمدن بنیامین و برخورد برادران پس نسبت به طرد شدن توسط برادران و هم برای کاری که روز بعد می خواست انجام دهد با بنیامین حرف زد و به او فرمود: برای تهمت و حرفهای ناروای برادران نگران نباش، من تدبیری از طرف خداوند برای بنی اسرائیل دارم که لازمه آن، ماندن تو پیش من است. ادامه دارد 📝به قلم: طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨