#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_هشتاد_ششم🎬: در باره ی سحر باید یک سری توضیحاتی داد ،یک ت
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_هشتاد_هفتم🎬:
همزمان با مسلط شدن قبطیان بر بنی اسرائیل در مصر و بردگی رفتن بنی اسرائیل که ابتدا نعمت خدا بر آنها افزون شد و به خاطر کفران نعمت دوباره کافران و کاهنان بر آنان مسلط شدند و همزمان با رونق سحر و ساحری در مصر، پیامبری خوش سیما که صورتش مردم را یاد یوسف نبی می انداخت در کنعان به پیامبری رسید.
این پیامبر که نامش ایوب بود و نوه اسحاق و از نوادگان ابراهیم بود، پیامبر قوم خود شد، این پیامبر از بنی اسرائیل نبود اما ارتباط خویشی با یعقوب و یوسف داشت و از طرف مادر به حضرت لوط می رسید.
جوانی قوی هیکل و زیبا که صاحب زمین های بسیاری بود و با وجود باران فراوان زمین های حاصلخیز هر سال محصولی فراتر از انتظار می داد.
کار ایوب که کشاورزی و دامداری بود رونق بسیار گرفت.
او ابتدا گله ای گوسفند داشت و با محصول خوبی که از زمین هایش برداشت کرده بود، تعدادی شتر هم گرفت و کم کم این تعداد زاد و ولد کرد و تبدیل به گله ای شتر شد و سپس گله ای گاو و اسب هم به آن اضافه شد.
حضرت ایوب هر چه نعمتش افزون تر می شد، خاضع تر و کریم تر می شد و شب و روز سپاس خدا را به جای می آورد.
حضرت ایوب تلاش بسیار کرد تا مردم قومش را به سمت خداوند بیاورد اما طبق گواهی برخی در تاریخ که فقط سه نفر را توانست موحد کند، اما با این وجود باز هم دست از تلاش و کوشش بر نداشت و همیشه سپاسگذار خداوند بود
حضرت ایوب هر چه نعماتس بیشتر میشد، شکر گذارتر می شد و بی شک شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت، از کفت بیرون کند و اینچنین بود که روز به روز کارشان پر رونق و پر برکت تر میشد.
ابلیس که این وضع را نمی توانست تحمل کند پس تصمیم گرفت تا کاری کند که پیامبر را از چشم آن قومش بیاندازد و خواست که ایوب را به نوعی بشکند یا فریب دهد، اما ایوب پیامبر خداوند بود و شیطان را به سوی پیامبران راهی نیست.
پس شیطان به درگاه خداوند روی آورد و به ایشان گفت:
ادامه دارد...
📝به قلم: طاهره سادات حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨