eitaa logo
#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
4.5هزار دنبال‌کننده
401 عکس
378 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_هفتم🎬: جمیل در کنار رودخانه که حالا می دانست برای مردم رود
🎬: جمیل که هزاران سوال در ذهنش چرخ می زد اما می خواست یکی یکی و ناملموس آنها را بپرسد، چشمانش را ریز کرد و‌گفت: پس آن چشمه که زیر درخت است چه؟! چرا کسی از آب آن استفاده نمی کند؟! آن مرد با حالتی عصبانی چشمانش را درشت نمود و گفت: ای مرد! تو یا نمی فهمی و یا خود را به نفهمیدن میزنی، آن چشمه که سر چشمه اصلی اش کنار صنوبر بزرگ در شهر اسفندار است متعلق به خدایان صنوبر هست و فقط و فقط برای خداست و هیچ کس نباید به این چشمه تعرض کند که تعرض به چشمه برابر است با مرگ، آنهم نه مرگی راحت، بلکه باید در پای خدایگان صنوبر قربانی شود. سر چشمه تمام چشمه ها دوشاب است که چون رگهای خونین در بدن انسان به بقیه چشمه ها مرتبط است، همانطور که درختان صنوبر همه در امتداد و هم ریشه با درخت صنوبر بزرگ در شهر اسفندار است. جمیل سری تکان داد و گفت: من قصد تعرض و توهین نداشتم فقط می خواستم سوال کنم، حالا ان نگون بختی که قربانی می کنید به چه روشی قربانی می شود؟! آن مرد به آتشی که کنار صنوبر برپا بود اشاره کرد و گفت: همانطور که میدانی شهرهای دوازدهگانه هر کدام به نام یکی از ماه هاست و هر وقت که ماه و شهر یکی می شود در آن شهر به مدت چند روز جشن برپا می شود، مثلا الان ماه اردیبهشت است و در این شهر که اردیبهشتار است، جشن برپا بود و امروز آخرین روز جشن بود و ما در آخرین روز جشن، قربانی ها را به درگاه خدایگان صنوبر عرضه می داریم. جمیل نگاهی به درخت و مردم دورش کرد و گفت: اما من اثری از قربانی نمی بینم ... آن مرد خنده بلندی کرد و گفت: خوب دیر رسیدی، قربانی ها را در نیمه جشن به آتش می سپارند، درست زمانی که شعله های آتش بر آسمان گُر می گیرد و می رسد، قربانی ها را اگر انسان خطاکار باشند به داخل آتش پرتاب می کنند و اگر هم انسانی نباشد، چندین گاو و گوسفند را زنده زنده به داخل آتش پرتاب می کنند. و در این هنگام جمیل تازه فهمید آن بوی کبابی که شنیده است نه از غذا بلکه از قربانی های بیچاره ای بود که می بایست به خاطر درخت صنوبری بی مقدار بسوزند و از این دنیا بروند. سوالات ریز و درشت زیادی در سر جمیل جولان می داد اما وقایع قبل او را محتاط کرده بود و نمی خواست به جرم کنجکاوی در امر خدایان، دوباره او را در بند کنند و به عقوبت برسانند، پس تصمیم گرفت خیلی آرام و بی صدا در بین مردم شهر بگردد و دانستنی هایی که می بایست کسب کند، با چشم خود ببیند. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره_سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕