eitaa logo
#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
4.5هزار دنبال‌کننده
401 عکس
379 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل_سه🎬: یوسف به سن بلوغ رسیده بود و زیباتر از همیشه می ن
🎬: حالا مکان دلبری و عشق بازی زلیخا برای یوسف مهیا شده بود و زلیخا باید گام بعدی را بر می داشت. صبح زود بود، ماهرترین مشاطه مصر که مشاطه دربار فرعون نیز بود به امر زلیخا به حضور او رسیده بود و با حوصله و ظرافتی زیاد مشغول آرایش زلیخا شد. آرایش و زیبا سازی زلیخا ساعت ها طول کشید اما زمانی که مشاطه دست از کار کشید، با شوقی در کلامش گفت: بانوی من! به جرأت می توانم بگویم اینک زیباترین زن مصر نه، زیباترین زن روی کره زمین را در پیش چشم خود می بینم، به راستی که شما از روز عروسی تان هم زیباتر شده اید و خوشا به سعادت عزیز مصر که چنین فرشته ای پری رو را در کنار خود دارد. زلیخا از شنیدن تعریف زیباییش سر ذوق آمده بود و زیر لب گفت: آیا در چشم آن دلبر گریز پای هم چنین زیبا و با عظمت جلوه می کنم؟! و سپس مشاطه را مرخص کرد و دستور داد زیباترین لباسی که در مصر بود و او اخیرا سفارش داده بود را بیاورند، لباسی از حریر سفید که در جای جای آن سنگ های الماس درخشان به چشم می خورد و آنقدر نرم و نازک بود که تمام تن و بدن زلیخا را به نمایش می گذاشت و لطافتی بیش از قبل به آن می بخشید و ناخوداگاه بیننده را وادار میکرد که به این زن ظریف و زیبا ساعت ها چشم بدوزد و لذت ببرد. زلیخا لباسش را پوشید و به سمت حجله ای که همچون گنجینه ای گرانبها با هفت در از دیگر ساختمان جدا میشد و با زیباترین آینه ها و محرک ترین تصاویر شهوانی آراسته شده بود رفت و در اتاق بر تختی زرین و چشم نواز که دور تا دورش را پرده های حریر قرمز کشیده بودند تکیه زد و ندیمه مخصوص خودش را به دنبال یوسف فرستاد و تا به او بگویند که بانوی قصر، برده کنعانی اش را برای امری مهم به حضور پذیرفته است. پیغام به یوسف رسید، یوسف که اینک به عنوان برده خوانده شده بود، مجبور به اطاعت از ولی نعمتش بود، پس به همراه ندیمه زلیخا به سمت اتاقی که وصفش شد، حرکت نمود. از در اول گذشتند، ندیمه در را با چند قفل بزرگ، قفل نمود، در دوم و سوم و چهارم و...تمام درها به همان روش قفل شد و ندیمه مخصوص جوری این کار را انجام می داد که یوسف ببیند و متوجه باشد به جایی که می رود از هر لحاظ پنهان و امن است تا یوسف در حضور بانویش با خیال راحت هر عملی که از او خواسته شد را انجام دهد. در هفتم باز شد و اینبار ندیمه داخل نشد، یوسف به تنهایی داخل شد و زلیخا که از دیدن یوسف قلبش با سرعت می تپید، سعی کرد دستپاچه نشود و با حالت آرامش ساختگی گفت: یوزارسیف! درب اتاق را پشت سرت قفل کن. یوسف نگاهی عجیب به اتاق انداخت و سرش را پایین انداخت و از جا حرکت نکرد، او دید که حتی کف اتاق هم آیینه کاری شده است. زلیخا این حرف نشنوی یوسف را پای دستپاچگی اش گذاشت و خود از جا بلند شد، با قدم هایی آرام و شمرده و با نازی در حرکاتش به سمت درب رفت، در هفتم نیز قفل شد. حالا همه چی مهیا بود و زلیخا شک نداشت که یوسف به در خواستش پاسخ مثبت می دهد. زلیخا با لبخندی ملیح دور تا دور یوسف شروع به چرخیدن نمود و بعد با ناز و عشوه ای در صدایش گفت: سرت را بالا بگیر یوزارسیف، مرا مستقیم نگاه کن، دوست ندارم تصویر مرا در آینه ببینی! نگاه کن چگونه به خاطر تو به زحمت افتادم، از صبح زیر دست بهترین مشاطه مصر بودم و این حجله هم مدتهاست که تحت نظر من مشغول تزیینش بوده اند، حالا همه چی آماده است، بیا بر این تخت بنشین تا با هم لحظاتی دلبرانه و عاشقانه رقم زنیم، من اینک تماما تحت اختیار تو هستم. یوسف حرکتی نکرد، زلیخا که انگار یکباره چیزی به خاطرش آمده باشد گفت: صبر کن! چیزی را فراموش کرده ام و سپس شال قرمز رنگ حریری را که دور گردنش انداخته بود از گردن باز کرد، به سمت قسمتی از اتاق که مجسمه آمون بود رفت، شال را بر روی آمون انداخت و گفت: این صحنه ها را آمون نبیند بهتراست، چرا که من الهه آمون هستم و ممکن است او به تو حسادت کند و اصلا خوبیت ندارد در مقابل چشم معبود،چنین صحنه هایی نمود پیدا کند ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل_چهارم🎬: حالا مکان دلبری و عشق بازی زلیخا برای یوسف مهی
🎬: یوسف همانطور که نگاهش را از زلیخا می گرفت، فرمود: چگونه تو از خدای سنگی خود که نه قدرت دیدن و نه شنیدن دارد ابا می کنی اما من از خداوند خود که همه جا حاضر است و بر تمام حرکات من ناظر است شرم نکنم؟! زلیخا با شنیدن این حرف انگار تشتی از آب یخ بر سرش ریخته باشند، آخر تمام مقدمه چینی هایی که زلیخا برای دعوت یوسف انجام داده بود در ذهن خودش هرگز احتمال نمی داد که یوسف به او پاسخ منفی بدهد بلکه او پا را یک قدم فراتر نهاده بود و بسیاری از صحنه آرایی هایی را که انجام داده بود نه برای جذب یوسف بلکه برای جذابتر شدن لحظاتی بود که یوسف در کنارش قرار می گرفت. فقط بخشی از مقدمات فراهم شده مثل قفل شدن هفت درب، آرایش اتاق و آرایش زلیخا و ...کافی بود تا زلیخا مطمئن باشد که یوسف به او پاسخ مثبت می دهد. هنگامی که یوسف وارد اتاق شد و زلیخا به او گفت: من در اختیار تو هستم.(هیت لک) در این هنگام بود که زلیخا با پاسخی از یوسف روبرو شد که اصلا انتظارش را نداشت. انگار که یوسف در عالمی دیگر سیر می کرد. یوسف با لحن و زبانی دیگر پاسخش را تکرار کرد و به زلیخا گفت: پناه بر خدا! من پروردگاری دارم که مرا به بهترین شکل آفریده، صورتی زیبا و نعماتی فراوان به من عطا کرده و مرا بزرگ نموده و من به او خیانت نمی کنم چرا که ستمگران هرگز سعادتمند نمی شوند و من نمی خواهم جز دسته ستمگران باشم. یوسف نه تنها دعوت زلیخا را رد کرد بلکه دعوت دیگری را در مقابل دعوت او می آورد. یوسف در اصلی ترین نقطه ای که یک دعوت جنسی در کانون اصلی یک تمدن اتفاق می افتد شروع به نبوت و پیامبری می کند و مهم ترین لغزشگاه هایی که در یک تمدن برای انسان پیش می آید را تبدیل به یک دعوت توحیدی می کند. این حرکت حضرت یوسف دقیقا شبیه به کاری است که جدش حضرت ابراهیم در ماجرای آتش و اقامه دین انجام داد. جلوه گری تمدن مصر برای یوسف زلیخا در این صحنه هر آن چه که تمدن مصر در حوزه جنسی و عشق و عاشقی داشت را رو کرد و دیگر چیزی باقی نماند. تمام تکنولوژی های شهوت، عشق و عاشقی، جلوه گری و دلربایی، ملاحت، زیبایی پوشش و نقاشی و آراستن دیوارها را زلیخا در این صحنه به کار بست اما پاسخ دلخواهش را از یوسف دریافت نکرد. پس از این اتفاق زلیخا تصمیم گرفت که از قدرت و جایگاه خودش برای رسیدن به مقصودش استفاده کند به همین خاطر با حالت آمرانه و تندی به یوسف دستور داد و گفت: تو یک برده کنعانی بیش نیستی و من هم صاحب تو هستم و اینک صاحبت به تو دستور می دهد که به سوی او آیی و فرامینش را مو به مو عمل کنی و سپس صدایش را بالا برد و فریاد زد: مگر کری و نمی شنوی؟! الساعه به سوی من بیا.... قرآن می فرماید که در این حالت زلیخا با تندی و خشم به سوی یوسف رفت و یوسف نیز می خواست که با او با تندی مقابله کند و با خشم و درگیری جواب او را بدهد، اما از آن جایی که یوسف نبی برهان پروردگارش را مشاهده کرد از درگیری فیزیکی با زلیخا منصرف شد. این درگیری فیزیکی دامی بود که زلیخا برای یوسف پهن کرده بود چرا که عزیز مصر پشت این درب های هفتگانه حضور داشت و اگر این صحنه وارد درگیری فیزیکی بین یوسف و زلیخا می شد و عزیز مصر این صحنه در گیری را می دید قطعا یوسف مجرم شناخته می شد. در این حال بود که باز یوسف به یاد کلماتی افتاد که جبرییل در عمق چاه به او آموزش داده بود، او کلمات مقدس را تکرار کرد، انگار زمان و مکان به عقب باز گشته بود، این قصر زلیخا همان آتش نمرود بود و یوسف هم ابراهیم بت شکن و در آنجا کلمه دوم به فریاد ابراهیم رسید و اینبار تا یوسف گفت:یا عالی بحق علی، مردی نورانی جلوی او جلوه نمود و با اشاره به قفل های در فرمود: از نزاع بپرهیز و به سمت در برو که به حرمت کلمات مقدس، قفل تمام هفت در باز خواهد شد و باز در یک تنگنای تاریخی مولای ما علی اعلی شد مشکل گشای دنیای یوسف... یوسف با دیدن کلمه دوم و الهامی که به او شد، سراسیمه به سوی درب اول گریخت و زلیخا که از حالت عقلانی خارج شده بود نیز به سوی یوسف دوید. درب های هفتگانه به قدرت الهی همانگونه که کلمه دوم فرموده بود، یکی پس از دیگری به روی یوسف گشوده می شد و بین یوسف و زلیخا مسابقه ای در گرفت که کدامیک زودتر به درب برسند. پیش از آن که درب هفتم به روی یوسف گشوده شود، دست زلیخا از پشت به پیراهن یوسف رسید و باعث پاره شدن پیراهن یوسف شد و در همین حین درب گشوده شد و یوسف در حال فرار از دست زلیخا، خود را مقابل عزیز مصر دید. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨