eitaa logo
#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
4.5هزار دنبال‌کننده
401 عکس
378 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_دهم 🎬: ماه اسفند بود و موسم جشن بزرگ شکرگزاری در اسفندار،
🎬: حضرت جاماسب تمام تلاش خود را برای هدایت مردم ایران نمود اما انگار مردم در مقابل او کور و کر بودند. حالا جاماسب در شهر اسفندار بود، در مقابل مردمی لجوج، پس رو به درگاه خداوند آورد و دستانش را رو به آسمان بالا برد و فرمود: بار الها! ای خداوند کوه ها و درختان و دریا! ای پروردگار زمین و آسمان، ای خداوند یکتا! تو خود شاهد بودی که من به هر زبانی با این قوم سخن گفتم، این قوم اصحاب الراس، چشمانشان را بر حقیقت بسته اند و غرق در خواب غفلت هستند و به هیچ طریقی حاضر نیستند که از این خواب بی خبری بیرون آیند و دست از این بت پرستی بردارند، پس من به درگاه شما دعا می کنم این صنوبر بزرگ را که مشهور به شاه درخت هست بخشکانی و در پی اش صنوبرهای دیگر شهرها را که مردم به دورشان می گردند و آنها را عبادت می کنند خشک شوند، تا همه بدانند که قدرت مطلق و خدای یگانه فقط و فقط تو هستی، همان که صنوبرها را آفرید. جاماسب دعا می کرد و مردم همچون همیشه او را مسخره می نمودند، جاماسب به سجده رفت و آنقدر در سجده ماند که آفتاب غروب کرد. شبی دیگر در کره زمین آغاز شده بود، شبی که می رفت به صبحی سرشار از اتفاقات بزرگ گره بخورد. اشعه های طلایی خورشید از پس کوه های سر به فلک کشیده بیرون زده بود که خبری هولناک در شهر پیچید. نگهبان صنوبر در شهر می گشت فریاد می زد: وا مصیبتا....خدای خدایان، شاه درخت اسفندار، صنوبر مقدس یک شبه خشک شده، خودم دیشب دیدم که سرسبز و شاداب بود اما اینک حتی یک برگ سبز هم بر او نیست،انگار سالهای سال است که خشک بوده...وای مردم! خدایتان مُرد، خدایتان خشک شده... آن مرد هراسان این جملات را می گفت و در شهر می دوید تا خود را به خانه ترکوز بن یاغوز، حاکم و پادشاه قوم اصحاب الراس رسانید. این خبر دهان به دهان می چرخید و خیلی زود همه مردم باخبر شدند که چه اتفاقی افتاده است. شهر در شوکی عظیم دست و پا می زد ، حاکم و مردمش گیج شده بودند، پس کمیته ای حقیقت یاب تشکیل شد تا بفهمند خشکیده شدن درخت صنوبر آنهم یک شبه کار چه کسی ست؟! مردم گمان می کردند شخصی از سر دشمنی ماده ای پای درخت ریخته که آن را خشکانیده و تیر این شک و تهمت به سمت جاماسب روانه بود که در پی اش خبری دیگر رسید و قاصدهایی از دیگر شهرها می رسید که حامل خبر بدی بودند، گویا در آن شهرها هم درختان صنوبر به یکباره خشکیده بودند و مردم دیگر خدایی برای پرستش نداشتند. وقتی معلوم شد که تمام درختان صنوبر در یک شب و یکباره خشک شدند، مردم به این نتیجه رسیدند که این خشکیده شدن نمی تواند به خاطر آسیب ریشه ها و نقشه زمینی باشد و گویا نیروهای دیگری در کار بوده است پس پادشاه امر کرد تا قاصدهایی به شهرهای اطراف بروند و بزرگان هر شهر در اسفندار برای برپایی جلسه اضطراری جمع شوند تا برای این معضل تصمیم درستی بگیرند. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕