eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
321 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_سی_سه🎬: حذقیل شبکه ای از مومنین بنی اسرائیل تشکیل داده بود
🎬: آن شب، شبی سخت برای موسی بود و همراهانش میدیدند که موسی مدام دست به دعا داشت و از خدا می خواست که به گوش هامان و به قصر فرعون، خبر کشته شدن آن پیرمرد قبطی توسط موسی نرسیده باشد، این نگرانی موسی آنقدر زیاد بود که رو به سامری فرمود: این کار از وسوسه های شیطان بود و تو نمی بایست مرا به نام منجی بخوانی، حفاظت از ودیعه ی خداوند اینگونه نیست. موسی از جان خویش هراس نداشت، بلکه او می دانست اگر گزندی به وجود او که مقدر شده بود منجی مومنین و بنی اسرائیل باشد، برسد، امکان دارد هر بلایی بر سر بنی اسرائیل بیاید و فرعون با سپاهش حمله کند و آنها را از میان بردارد و نه نامی و نه نشانی از مومنین خداپرست و بنی اسرائیل بر جای ماند. موسی شب را تا سحر به دعا و راز و نیاز و شب زنده داری پرداخت و فردا صبح منتظر خبری از جانب حذقیل بود تا بداند آیا نام او و کشته شدن مرد قبطی لو رفته یانه؟! و زمانی که قاصد حذقیل از راه رسید و به او خبر داد که همه چیز در امن و امان است و کسی از کشته شدن آن جلاد به دست موسی بویی نبرده، خدا را شکر کرد و از خانه بیرون رفت. او می خواست افراد با نفوذ و سرکرده تیم های مومنین را یکجا جمع کند و سخنانی برایشان بازگو نماید و به آنها آموزش دهد که یک مومن باید کیّس باشد و هیچ وقت اطلاعات مومنین را آشکار نکند و‌جان کسی را به خطر نیاندازد. موسی به سمت مکان مورد نظرش حرکت کرد و هارون هم در پی او سایه به سایه اش راه می رفت تا مبادا چشم زخمی به منجی دنیایشان وارد شود. آنها از پیچ کوچه ای گذشتند که دوباره سرو صدایی به گوششان خورد، کمی جلوتر سامری را دیدند که باز با سربازی قبطی درگیر شده بود. در این هنگام سامری چشمش به موسی افتاد و این بار هم با نادانی تمام به سمت موسی اشاره کرد و گفت: ای منجی بنی اسرائیل به فریادم برس که این سرباز می خواهد مرا در بند کند و به قصر فرعون ببرد و حتما سر از تنم جدا می کنند. موسی سری به نشانه ی تاسف تکان داد و همانطور که پیش میرفت تا سامری را از دست سرباز قبطی نجات دهد فرمود: چرا باز نام منجی را بر زبان آوردی؟! مگر نمی دانی این هویت باید پنهان بماند تا زمان موعود فرا رسد؟! سامری که این حرف را شنید، خیال کرد که موسی قصد دارد او را تنبیه کند، پس گستاخانه رو به او گفت: ای موسی! آنقدر به تو گفتند منجی بنی اسراییل که انگار خودت باورت شده که منجی هستی، نه خیر تو یک مردی قلدر و زورگو هستی از بخت خوبت در قصر بزرگ شدی و قوی هیکل گشتی و حالا هم قصد داری همانطور که دیروز آن پیرمرد قبطی که مامور ویژه ی دربار مصر بود را کشتی، مرا نیز بکشی... در این لحظه سرباز که انگار تازه فهمیده بود با چه کسی طرف است و رازی بزرگ را این مرد نادان برایش فاش کرده بود، یقه ی سامری را رها کرد و به طرف موسی حمله ور شد و با صدای بلند دیگر سربازان را که در خانه ها و کوچه های اطراف پراکنده شده بودند به کمک خواست و گفت: آهای سربازها! بیایید...بیایید که منجی بنی اسراییل که سالهای سال فرمانروا در جستجویش بود و نوزادانی زیادی را گردن زد تا او زنده نماند، زنده است و اینجاست، بیایید که این منجی کسی جر موسی،ولیعهد فرعون نیست، کمک کنید تا او را دستگیر نماییم در این هنگام... ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕