eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.1هزار دنبال‌کننده
310 عکس
296 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬: آزر سرش را بالا گرفت و گفت: ابراهیم پسری کنجکاو است و چند بار هم درباره بت ها سوالاتی از من پرسید و من برای روشن شدن ذهنش و همچنین برای اینکه مردم بدانند او کفر می گوید و فریب سخنانش را نخورند، چند جلسه با حضور کاهنان و نخبگان بابل برگزار کردم و از شواهد بر می آمد که ابراهیم آرام گرفته و دیروز هم در احوال ستارگان نگاه کرد و گفت بیمار می شود و برای همین از آمدن به خارج از شهر سر باز زد ولی من فکر نمی کنم او توانسته باشد به تنهایی... نمرود با عصبانیت به میان حرف آزر دوید و گفت: از تو بعید است که چنین پسر طغیان گری داشته باشی، وقتی او اعتقادات کفر آمیز دارد و از طرفی تنها کسی که در شهر حضور داشته ابراهیم بوده، پس این عمل زشت کار ابراهیم است و رو به سرباز کرد و گفت: فوری ابراهیم را به اینجا بیاورید. سرباز چشمی گفت و می خواست بیرون برود که نمرود گفت: نه...نه...ابراهیم را به معبد ببرید، ما هم به آنجا می آییم، باید خطاکار را به صحنه جرم آورد و در همانجا چگونگی مرگش را به شور بنشینیم و همه مردم عاقبت خطاکار را ببینند. نمرود این حرف را زد و رو به آزر گفت: چگونه چنین فرزندی تربیت کردی؟! کسی که به خدایان ظلم کند لیاقت بدترین مرگها را دارد و من به عنوان نماینده مردوک، چنان کنم که درس عبرتی برای کل تاریخ باشد، ای آزر تو باید از این پسر برائت جویی تا گزندی نبینی. آزر سری خم کرد و گفت: من از ابراهیم برائت می جویم، اما او انسان راستگویی ست منتظر می مانم تا او در معبد به گناه خویش اعتراف کند آن وقت است که اگر صلاح بدانید خودم با شمشیر سر از تنش جدا می کنم. نمرود سری تکان داد و گفت: آفرین، از بزرگ کاهنان همین انتظار را داشتم، اما مرگ با گردن زدن برای اینچنین جوان گستاخی، مرگی راحت است، من می خواهم او زجر کش شود تا همه ببیند هر کس به ساحت من و خدایان، اهانت کند سرانجامش بسیار دردناک خواهد بود. نمرود این را گفت و دستور داد ارابهٔ سلطنتی را آماده کنند تا به معبد برود. فوجی از سربازان به خانه آزر رفتند، آنها فکر می کردند که ابراهیم فرار کرده، اما در کمال تعجب دیدند که ابراهیم در خانه است. درب که زده شد، ابراهیم در را باز کرد و با لحنی سرشار از تعجب گفت: چه شده؟! چرا اینهمه سرباز اینجاست؟! سردسته سربازان رو به ابراهیم گفت: تو به خاطر اهانت به بت ها و در هم شکستن خدایان بابل باید همراه ما بیایی تا در پیشگاه پادشاه و خدایان و مردم اعتراف کنی و حکم مجازاتت صادر شود. ابراهیم ابرویی بالا داد و فرمود: من؟! آیا کسی دیده که من این کار را کرده باشم؟! سرباز شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دانم، گمان نکنم، اما دستور داریم تو را به معبد ببریم. و ابراهیم که می خواست عملا به مردم بفهماند بت ها هیچ قدرتی ندارند و خود منتظر چنین لحظه ای بود که در جمع تمام مردم بابل، بت ها را به مسلخ بی آبرویی کشد، همراه آنان شد ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕