#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_هشتم🎬: یازدهمین سردار سپاه ابلیس «تمریح» نام دارد و وظیف
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_هفتاد_نهم🎬:
دوازدهمین سردار ابلیس یکی از فرزندان ملعون او به نام «القیس» است، این فرد دختر ابلیس و مامور ترویج همجنس گرایی است.
وظیفه ی این شیطان، دعوت انسان ها به همجنس گرایی و همجنس بازی است. این شیطان در برخی از دوره ها مانند قوم لوط در سدوم که بعدها داستانش را برایتان خواهیم گفت، بسیار موفق بوده است البته با یک نگاه اجمالی به زمان حال در می یابیم که امروزه نیز آمار همجنس بازها در برخی از کشورها بسیار زیاد است و حتی برای خودشان هویت قانونی و اجتماعی دارند و در برخی کشورها این جماعت ابلیس گونه را به رسمیت می شناسند و به آنها میدان می دهند و این افراد بازوی قدرتمندی برای القیس شده اند.
در کل فطرت انسان ها از همجنس بازی تنفر دارد و این رویه را بر نمی تابد اما همجنس بازی هم یکی از سکه های بدل شیطان است که در مقابل امر مقدس ازدواج و زوجیت علم شده و ابلیس سرداری قدرتمند را برای این کار گمارده است، درست است که انسان ذاتا از همجنس بازی بیزار است اما در پشت صحنه یکی از سرداران ابلیس، آن عمل را تزیین می کند و چنان زیبا و شیرین بر دل و خیال و وهم انسان آن را می نشاند که افرادی جذب آن می شوند و پشت پا می زنند به ندای پاک فطرتشان و جزء لشکر ملعون ابلیس در می آیند.
سیزدهمین سردار ابلیس «متکون» نامیده می شود، این سردار کارش کمی متفاوت تر از بقیه ابلیسک هاست و در برخی از شرایط که لازم باشد شیاطین به صورت مجسم برای وسوسه و انحراف انسان ها ظاهر
شوند، متکون این عملیات را بر عهده می گیرد.
یعنی گاهی لازم می شود که شیطان در برابر یکی از منحرفین به صورت جسم، انسان و یا حیوان نمود ظاهری پیدا کند و او را بیش از قبل منحرف نماید، در اینجا متکون به میدان می آید، این سردار ابلیس معمولا برای کاهنان یا شیطان پرستان خالص اتفاق می افتد تا آنها را با تمام قوا یاری کند و به نوعی آن فرد با دیدن شیطان، به ابلیس ایمان خالص پیدا کند.
عزیزان دقت کنید که ابلیس برای تمام ابعاد زندگی ما برنامه چیده و سردار برگزیده پس بر ماست که این دشمن قسم خورده را بشناسیم و به جنگ با او برخیزیم، با ما همراه باشید با معرفی دیگر عوامل اتاق عملیات ابلیس...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_نهم🎬: دوازدهمین سردار ابلیس یکی از فرزندان ملعون او به نا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_هشتاد🎬:
چهاردهمین سردار ابلیس که بسیار مرموزانه و هوشمندانه پای به میدان عمل می گذارد «مُذّهب» نام دارد.
این شیطان مامور فرقه سازی و مذهب سازی می باشد این ابلیسک در طول قرن ها پس ازطوفان نوح با پشتکار زیاد مشغول فعالیتی که بر عهده اش گذارده شده بوده است و اتفاقا در دوران ما که آخرالزمان است و زمانی حساس برای یارگیری دو حزب شیطان و حزب الله محسوب می شود، این ابلیسک بسیار موفق ظاهر
شده است. محتواها و عقاید مذاهب باطل و فرقه های انحرافی که امروزه وجود دارند، به کلی باطل و غلط نیست بلکه رگه هایی از حق در آن ها وجود دارند اما آن ها حق و باطل را بایکدیگر آمیخته می کنند و اینگونه
مخاطبین خود را فریب می دهند. به عنوان مثال گاهی اوقات خواب ها و رویاهای شبیه به صادقه برای انسان
ها ایجاد می کند یا پیشگویی های صادق نسبت به آینده انجام می دهد تا اعتماد انسان ها را جلب کند و بتواند دروغ بزرگی را بر این واقعیت ها سوار کند. از آن جا که ابلیس مدت زمانی در آسمان ها زندگی می کرده و از اخبار غیب آسمان هفتم آگاه است، پس دارای قدرت هایی است که از آن ها برای جذب افراد بیشتر استفاده می کند.
اگر این شیطان موفق در جذب افراد به این فرقه های انحرافی شود حالا دیگر گروهی را در اختیار دارد که کاملا تحت فرمان او هستند و تمام مناسکی که شیطان به آن ها دستور بدهد را انجام می دهند.
امروزه نیز با استفاده از کلمات و اسامی زیبا و استفاده از عرفان های روانشناسانه افراد را فریب می دهند و جذب فرقه های گوناگون می کنند.
ممکن است این شیطان خودش را به شکل های مختلفی تبدیل کند و
مانند یک پیر فرزانه ظاهر شود تا انسان را با سخنان زیبای خودش جذب کند و بعد از آن که انسان را فریب داد همین فرد تبدیل به عامل همان شیطان شده و بقیه انسان ها را به این فرقه جذب می کند.
البته این شیطان برای جذب انسان ها به آن ها خدمات ویژه ای می دهد تا بتواند آن ها را از هر طریقی که
می تواند جذب کند و این خدمات عموما از طریق سحر و ساحری ست.
در ذیل به برخی از این فرقه ها اشاره می کنیم تا شما با روند کار ابلیسکی به نام مذّهب بیشتر آشنا شوید و به دیگران هم این موارد را گوشزد نمایید
بهائیت ، بابیت
انجمن حجتیه
🔥جماعت احمدیه
🔥فرقه خراسانی
🔥جماعت تبلیغ
🔥جریان یمانی عراق
🔥فرقه یمانی
🔥جریان اسلام رحمانی
🔥قرآنیون
🔥وهابیت
🔥آتئیسم
🔥باستانگرایی
🔥آئین های شرقی
🔥کی پاپ
🔥زرتشتی گرایی
🔥سلطنت طلبها
🔥جن، موکل و...
🔥سحر، ختومات و طلسمات
🔥فال قهوه، پیشگویی
🔥شیطان پرستی، ایلومیناتی، تاتوها و ..
🔥خون بازی....خودزنی
🔥انجمنهای ۱۲ قدمی با۲۵۶ موضوع
🔥مدعیان ارتباط با امام زمان
🔥شیخیه
🔥تشیع انگلیسی و نفوذ در هیأتها
🔥تجزیه طلب ها
🔥یوگا
🔥جنبش خام خواران و گیاهخواران
🔥انجمنهای حامی حیوانات(سگهای ولگرد
🔥حامیان سگ فرزندی
🔥مسیحیت تبشیری
🔥قانون جذب
🔥شکرگزاری (جریان وارداتی)
🔥مراقبه با فرشتگان
🔥دروایش و صوفیه
🔥فرقه گنابادی
🔥فرقه خاکساری
🔥جریان تفکیک
🔥مدیتیشن
🔥جریان اووشو
🔥ساتیا سای بابا
🔥اکنکار
🔥چاکراها و...
🔥سنگ درمانی
🔥عرفان حلقه
🔥سکولاریسم
🔥انواع ایسم ها(لیبرالیسم،سوسیالیسم..
🔥فرق ضاله
🔥کتب ضاله...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فراخوان سیزدهمین جشنواره جایزه ادبی یوسف ( استان کرمان)
https://maghar41.ir/festival/27
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #مجنون_الحسین #قسمت_سوم🎬: شب آخر ماه ذی الحجه بود و در مسجد پاسرو، غلغله ای برپا بو
#داستان_واقعی
#مجنون_الحسین
#قسمت_چهارم🎬:
همهمه ای در گرفته بود، اسم میزبانی عزای حسین علیه السلام وسط بود و هر کس می خواست به طریقی این سعادت از آن او شود...
میزبان شب اول و دوم و سوم......تا نهم مشخص شد.
هیچ کس به حرکات و شیون های آن مرد ژنده پوش و نیمه لال که مشهور به دیوانهٔ آن شهر بود توجهی نمی کرد.
آقاسید دستش را به علامت سکوت بالا برد، همه جمعیت ساکت شدند و آقاسید گفت: عزیزان! میزبانی نُه شب مشخص شد، حالا میزبان شب دهم را تعیین میکنیم، نمی خوام دلی بشکنه، نمی خوام....
حرف آقا سید نصف و نیمه ماند که ناگهان صدای فریاد بریده بریده عبدالله دیوانه کل فضا را پر کرد: ..ح...سین....حسین...خونه...ما
مردم به آخر مجلس نگاهی کردند و ناخوداگاه راهی باریک برای عبدالله دیوانه که همانطور بر سر و سینه میزد و حسین حسین میگفت و جلو می آمد، باز کردند.
عبدالله دیوانه خودش را به آقا سید رساند و مثل کودکی که دلش بهانه چیزی را گرفته باشد جلوی منبر چوبی زانو زد و با دو تا دست عبای آقا سید را چسپید و همانطور که التماس از تمام حرکاتش می بارید و اشک از چهار گوشه چشمانش جاری شده بود، با لکنت گفت:ح..س..ین...حسین...خو..خونه...ما...
آقا سید نگاه مهربانی به عبدالله انداخت، او و تمامی اهالی این شهر عبدالله را خوب می شناختند و از وضع زندگی اش آگاه بودند، آقا سید دو دست عبدالله را در دست گرفت و با لحنی لرزان گفت: آقا عبدالله، عزیز دل برادر! شما که وضع مالی ات خوب نیست، مگه میتونی خرج هیأت را بدی؟ اونم توی شب عاشورا که هیأت از همیشه شلوغ تر هست و بعد نفسش را آرام بیرون داد و به پشت عبدالله دیوانه زد و گفت: میدونم که می خوای به عزادارهای اباعبدالله خدمت کنی، سفارش می کنم که چای شب دهم را تو بین عزادارا پخش کنی، اصلا چای ریز مجلس بشی، باشه قبوله؟!
عبدالله که انگار مجنون تر از هر وقت شده بود سرش را به دو طرف تکان داد و گفت:ن..ن...نه...نه....و بعد به بازوهایش اشاره کرد و ادامه داد:من...ک...کار....کار....پول....حسین...حسین...
و همه فهمیدند که عبدالله میگوید: کار میکنم و پول مجلس امام حسین را در می آورم.
آقا سید انگار در برزخ گیر کرده بود، از یک طرف نمی خواست دل عبدالله دیوانه را که محب امام حسین بود بشکند و از طرفی نمی توانست ریسک کند و سرنوشت شب دهم هیات را به قول نصف و نیمه و کارکرد عبدالله بسپارد...
عبدالله که تردید آقا سید را دید دوباره شروع کرد محکم به سرو سینه زدن و همزمان حسین حسین هم می گفت، صحنه ای پیش آمد که اشک همه جمع را درآورده بود،در این هنگام کربلایی جعفر که از هیأتی های مسجد بود جلو آمد و چیزی در گوش آقا سید زمزمه کرد و سید همانطور که سرش را تکان می داد رو به عبدالله گفت:..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هشتاد🎬: چهاردهمین سردار ابلیس که بسیار مرموزانه و هوشمندانه پای
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_هشتاد_یکم🎬:
پانزدهمین سردار ابلیس«خنذب» نامیده می شود، ماموریت اصلی این سردار ابلیس آن است که طوری عمل کند حائلی بین نمازگزار و نمازش باشد، به این طریق که ذهن نمازگزار را پر از دغدغه های ریز و درشت دنیوی می کند به طوریکه شخص از نمازی که خوانده است چیزی نمی فهمد و فقط ادا و حرکات نماز خواندن در می آورد.
همانطور که ابلیس اعتراف کرد یکی از اعمالی که باعث می شود شیطان احساس شکستی بزرگ در مقابل مومنین داشته باشه، اقامه نماز است، وقتی مومن به نماز می ایستد شیطان اندوهگین می شود و برای همین سرداری را مختص نماز گذارده تا این ابلیسک مانع حضور قلب مومن شود و تلاش می کند که مومن نتواند نمازی خالص به درگاه خدا به جای آورد، پس لازم است که ما از وجود خنذب مطلع باشیم و در وقت نماز ذهنمان را از هر چه که وسوسه خنذب است پاک سازیم و معطوف نماز گردانیم تا شیطان را از خود ناامید کنیم و خدا را خوشحال نماییم.
شانزدهمین سردار ابلیس«مقلاص» نام دارد، ماموریت ویژه این سردارشیطانی در رابطه با قمار و هر مسئله و موردی که رنگ و بوی قمار دارد می باشد، این ابلیسک ملعون چنان اعمال قمار را در نظر فرد قمار باز تزیین می کند و لذتی از قمار در جان فرد می اندازد که آن فرد حاضر نیست دست از قمار بردارد و اینجاست که با اعمالش خود را جز جنود شیطان جای میدهد .
هفدهمین و آخرین سردار ابلیس«طرطبه» است، این ابلیسک هم دختر شیطان و خواهر لاقیس است، ماموریت او تکمیل کارهای لاقیس است و به نوعی این دو خواهر همکار و همرتبه هستند، طرطبه مامور ترغیب زنان و مردان به فحشاء است حال این فساد و فحشا گاهی در قالب زنا و گاهی هم در قالب همجنس بازی بروز می کند.
این دو خواهر ممکن است از طریق یک موسیقی حرام وارد شوند و سپس صحنه های شهوانی را در ذهن فرد وارد می کنند و به این وسیله فرد را تحریک و انسان را تحت الشعاع این احساسات شهوانی قرار می دهد که عاقبت فرد به فحشا منتهی میشود و متاسفانه در این دوران با وجود فضاهای مجازی و روابط آزاد کار طرطبه و لاقیس بسیار راحت شده و با اندک اشاره ای، فرد غرق در منجلاب فحشاء می شود و برای اینکه وجدان خودش را آسوده کند وعده توبه به خود می دهد اما نمی داند که سرداران ابلیس به صف شده اند تا مومن را از توبه بازدارند.
هفده سردار ابلیسی را که اتاق عملیات شیطان بود، معرفی نمودیم، این اتاق فکر و عملیات را ابلیس پس ازطوفان نوح پایه ریزی کرد، هدف ابتدای ابلیس انحراف بنی بشر از راه پرستش خداست اما هدف اصلی ابلیس از اموزش سرداران و تشکیل لشکر و جنود شیطانی چیزی بالاتر از انحراف بنی بشر است.
ابلیس بسیار هوشمندانه عمل می کند، او در زمان انبیا قبل از نوح بوده و دیده انبیا، مناسک الهی برپا کرده اند و سپس با آمدن نوح برپایی شریعت الهی هم به مناسک الهی اضافه شد، ابلیس در مقابل شریعت الهی، شریعت ابلیسی راه انداخت، اما اینک که داستان ما بعد از طوفان نوح را به تصویر می کشد، ابلیس متوجه شده است که خداوند اراده کرده مرحله بعدی دین الهی که همان«اقامه» دین و دستوارت الهی ست را کلید بزند و ابلیس برای جلوگیری از اقامه احکام الهی و شریعت اسلام، دست به کار شد و سردارانی کار آزموده را با وظایفی مختص خود و ویژه برگزید و لشکرش را تجهیز نمود تا مانع اقامه شریعت الهی شود و هدف اصلی و بزرگ ابلیس ان است که بنی بشر ابلیس را به جای خدا بپرستند و مقام الوهیت خود را برپا کند و به جای برپایی حکومت عدل الهی، حکومت شیطان را جهانی کند.
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #مجنون_الحسین #قسمت_چهارم🎬: همهمه ای در گرفته بود، اسم میزبانی عزای حسین علیه السلا
#داستان_واقعی
#مجنون_الحسین
#قسمت_پنجم🎬:
کربلایی جعفر در گوش آقا سید زمزمه کرد: آقا سید، برای رضای خدا و امام حسین علیه السلام هم که شده میزبانی جلسه را به ایشون بدین اما شرط کنید که اگر نتونست خرج و مخارج شب دهم هیات را فراهم کنه، اون شب هیات به خانه ما بیادش و من هم تدبیری می اندیشم که یه چیزایی پیش بینی و اماده باشه تا به مشکلی نخوریم....
آقا سید رأی کربلایی جعفر را پذیرفت و رو به عبدالله دیوانه که همچنان حسین حسین می گفت و اشک می ریخت کرد و گفت: آقا عبدالله! باشه قبول؛ با اینکه همه مردم این شهر می دانند که شما از لحاظ مالی ضعیف هستین و نمی توانین خرج یک شب هیات را هم بدین، اما به خاطر ارادتت به سیدالشهدا و اصرارت توی این امر، قبول می کنیم اما اگر تا روز موعود نتونستی خرج و مخارجی فراهم کنی، هیأت به خانه تو نمیاد و به خانه کربلایی جعفر میره...
عبدالله دیوانه که باورش نمیشد میزبان عزادارها اونم توی شب عاشورا شده باشه، در میان گریه، خنده شیرینی کرد و همانطور که دست روی چشم می گذاشت و اشاره به بازویش می کرد گفت: م..م...من...کا...کار...کار...ب...ب..برای....حسین و با گفتن این حرف از مسجد بیرون زد.
عبدالله دیوانه در تاریکی شب به سمت خانه اش پیش می رفت، در حالیکه بلند بلند و با ذوقی زیاد فریاد می زد: ح...حسین...حسین...خانه ما..
عبدالله دیوانه به خانه محقرش که آنهم استیجاری بود رسید، ماه نسا همسر عبدالله که با همسایه ها جلوی در نشسته بود، با دیدن حال غریب عبدالله و حرفهای بریده بریده ای که میزد، مجلس خاله زنکی شبانه را ترک کرد و با سرعت پشت سر عبدالله وارد خانه شد.
در چوبی و رنگ و رو رفته خانه را بست و چفتش را انداخت و همانطور که از حیاط خاکی می گذشت پشت سر عبدالله وارد اتاق شد و گفت: هی عبدالله...چی شده؟! تو همینطور دیونه بودی، چی بهت گفتن که حال و روزت این شده و دیوانه تر از همیشه اومدی خونه؟! کو ببینم امروز کار کردی؟! پول و پله ای اوردی خانه؟! اصلا کو قرص نان و کوزه ماستت هاااا
عبدالله که حال خوشی داشت و می خواست همسرش هم در این حال شریک شود گفت:....
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هشتاد_یکم🎬: پانزدهمین سردار ابلیس«خنذب» نامیده می شود، ماموریت ا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_هشتاد_دوم🎬:
ابلیس اتاق عملیاتش را راه انداخت و به تربیت آنان می پرداخت اما این کافی نبود و او می خواست که به جای شریعت الهی، شریعت ابلیسی را رواج دهد و به جای حکومت الهی، حکومت ابلیس جهانی شود، پس می بایست خیلی زیرکانه عمل نماید.
ابلیس خوب می دانست برای اینکه موفق شود باید همانگونه که خدا قدم به قدم بنی بشرا را به راه درست هدایت می کند، از خداوند الگو برداری کند و برای جهانی شدن حاکمیتش تلاش کند.
حس پرستش، حسی بود که در وجود تمام بنی بشر وجود داشت،یعنی همه انسان ها فطرتا دنبال نیرویی مافوق تصور هستند تا به او تکیه کنند و در وقت نیاز دست به درگاهش بلند کنند و در وقت عبادت، آن را تقدیس کنند، پس ابلیس می خواست بهترین استفاده را از این حس بنماید.
او باید سکه بدل پرستش خدا را می زد سکه ای که به نام او و پرستش او ثبت می شد، پس همانگونه که خداوند برای هدایت بندگانش پیامبرانی بر می گزید و توسط آن پیامبران با بنده های عادی اش ارتباط می گرفت، او هم بر آن شد که از بین بندگان خدا برای خود پیامبرانی برگزیند، پیامبرانی که نام کاهن را بر آن می گذارند، این افراد از بین منحرف ترین افراد بشر انتخاب می شدند و سپس ابلیس برای آنها معجزاتی علم می کرد به طوریکه آن کاهن مفتون ابلیس می شد و با تمام توانش برای ابلیس کار می کرد و البته این کاهنان با کمک ابلیس مجهز به قدرت سحر و جادو می شدند و در درگاه شیطان حکم همان پیامبر را داشتند، کاهنانی که به اجنه خدمت می کنند و خدایشان ابلیس است، درست است این کاهنان عاقبت به پوچی می رسیدند و در اخر کارشان میدانستند که راه را کج رفتند و علاوه بر خود، تعداد زیادی از انسان های نا آگاه را مغضوب درگاه حق قرار داده اند، اما زمانی می فهمیدند که کار از کار گذشته بود و راه برگشت و فراری ندارند.
دومین چیزی که ابلیس به آن توجه داشت، این بود که ابلیس خوب از جایگاه کلمات مقدس خبر داشت و میدید که خداوند وقتی بنده اش به این کلمات مقدس متوسل می شود و آنان را واسطه قرار میدهند، خدا به بنده اش لطف می کند و حوايج آن را برآورده می کند، پس ابلیس هم باید واسطه ای دست و پا می کرد که سکه بدل این مورد باشد، پس دوباره دست به کار شد و آیین بت پرستی برپا نمود و باز هم بت «بعل» و «ودّ» را علم نمود و این بت ها در ظاهر پرستیده میشدند اما در باطن واسطه ای بین ابلیس و مردم بودند.
حال که با اتاق عملیات ابلیس و روند کارش آشنا شدید به داستان نوح برمی گردیم، به جایی در بین النهرین، مردمی که ایمانشان قوی بود و ابلیس به سختی می توانست انها را در بند کند، درست است مومنین خالصی بودند، اما ابلیس هم مجهزتر از قبل و با برنامه ای دقیق و موشکافانه پیش می آمد..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #مجنون_الحسین #قسمت_پنجم🎬: کربلایی جعفر در گوش آقا سید زمزمه کرد: آقا سید، برای رضا
#داستان_واقعی
#مجنون_الحسین
#قسمت_ششم🎬:
ماه نساء با نگاهی خشمگین به عبدالله چشم دوخته بود و عبدالله همانطور که گریه و خنده اش قاطی شده بود بریده بریده گفت: ح...ح..حسین حسین ...خ..ونه ...ما
ماه نساء چشمانش را ریز کرد و گفت: چی؟! در عوض اینکه کار کنی و خرجی و خوراکی برای من و خودت فراهم کنی رفتی مجلس روضه و الانم دست خالی اومدی؟!
عبدالله سرش را به شدت به دو طرف تکان داد و گفت:ن..ن..نه...نه... عاشورا ...حسین ....حسین ....خونه ما...
ماه نسا که باورش نمیشد و فکر می کرد عبدالله دیوانه همان یک ذره عقلی هم داشته از دست داده گفت: چی می گی دیوانه؟! هیات عزاداری، عاشورا میاد تو خونه ما؟!
عبدالله همانطور که برقی توی چشمانش می درخشید سرش را به نشانه بله تکان داد وگفت: هااا...هاااا
ماه نسا مثل گرگی زخمی، نعره ای کشید وگفت: تو خودت دیوونه بودی ، مردم هم دیوانه کردی، کدوم آدم عاقلی گفته که هیات بیاد خونهٔ توی ژنده پوش یک لاقبا که پولی نداری شکم خودت و منو سیر کنی، حالا حسین حسین هم بیاد اینجا!!...آخه مرتیکه دیوانه! از سر قبر بابات پول قند و چایی را میاری؟! اونم توی این خونه خرابه که تازه مال خودتم نیست و ماه تا ماه توی پول اجاره اش هم موندی...
ماه نساء کارد میزدی خونش درنمی آمد خرناسی کشید و به در اشاره کرد و گفت: همین الان میری به آقا سید میگی، من نمی تونم، شرایطش را ندارم، پول ندارم، فقیرم، بدبختم بیچاره ام، نمی تونم خرج هیات را بدم، فهمیدی؟!
عبدالله چشمانش را از حدقه در اورد و فریادی زد و گفت: نننن...نه! من....کار....پول....میارم....حسین ...حسین ....اینجا....عاشورا....
ماه نساء که انگار به سیم آخر زده بود، با یک حرکت ریسمانی را که روی میخ کنار دیوار آویزان بود و گهگاهی که عبدالله میرفت حمالی با این ریسمان بارها را میبست، از دیوار کشید و همانطور که ریسمان را بالا می برد و بر سر و صورت عبدالله فرود می آورد گفت: میگم برو بگو نمیتونم خرج هیات را بدم....روی حرف من حرف نززززن، وگرنه اینقدر با این ریسمان میزنمت که کل بدنت سیاه و کبود بشه....برو عبدالله دیوونه...خیلی هنر داری کار کن که دو تایی سر گشنه روی زمین نزاریم، قربون امام حسین بشم نمی خواد تو خرج هیاتش را بدی، خرج کن برای امام حسین بسیاره، تو رو چه به خرج امام.....
عبدالله که مجنون حسین بود و اینک جنونش بیش از قبل شده بود، جلوی پای همسرش زانو زد و همانطور که دستانش را حائل سرش می کرد گفت: تو...بززززن....سیاهم....کن....اما....حسین...حسین...خانه ما
ماه نسا انگار خشم جلوی چشمش را گرفته بود ریسمان را بالا می برد و بی هوا بر بدن عبدالله فرود می آورد و عبدالله هم فقط حسین حسین می کرد و اشک می ریخت.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
@bartaren
🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️