#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_پنجم 🎬: فرعون وارد قصر شد و قبل از اینکه هر کس دیگه ا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_ششم 🎬:
حالا موسی به قصر وارد شده بود، دل مادرش یوکابد به دنبال او پر میزد و هر روز به بهانه ای خود را به کنار قصر فرعون می رساند تا شاید گلی از گوشه ی جمال جگر گوشه اش بچیند و این فراق بر او سخت آمد و در تاریخ نوشته اند که یوکابد،این مادر باایمان که ولی از اولیاالله بود، در غم هجران موسی خون جگرها خورد و خیلی زود از این دنیا رخت سفر بست.
حالا موسی در قصر فرعون در پناه آسیه این زن فداکار مومنه بود اما جریان مترفین که سر دسته ی آنها هامان بود،بسیار قدرتمند بود و آسیه به تنهایی یارای مبارزه با آنها را نداشت و از طرفی موسی می بایست تحت تعلیم مربی که به خدای یکتا ایمان داشته باشد پرورش یابد و هم اینک از خوراکی های حرامی مانند شراب و گوشت خوک و...که در قصر استفاده می شد دور ماند.
خداوند یکتا که عالم است بر اسرار تمام عالم برای این موضوع هم راهکار داشت، هنوز در دربار فرعون بودند مومنانی که از زمان حضرت یوسف و آخناتون در دربار باقی مانده بودند اما آنها نیز چون آسیه تقیه می کردند.
سردسته ی این مومنان که درست نقطه ی مقابل هامان بود، نامش «حذقیل» بود، حذقیل همان شخصی ست که در قران از او به نام «مومن آل فرعون» نام برده شده است، قدرت ایشان در دربار با قدر هامان برابری می کرد.
هامان سردسته ی مترفین و کاهنان و شیطان پرستان بود و حذقیل سردسته ی مومنانی که خداوند یکتا را می پرستیدند و اما تقیه می کردند.
فرعون تربیت موسی را بر عهده ی حذقیل نهاد و حذقیل هم با جان و دل به موسی درس می داد او تمام آنچه را که یک ولیعهد باید بداند به او آموزش میداد و حتی فنون رزم و جنگاوری را در مرتبه ی اعلا به او یاد داد و به خورد و خوراک موسی که از خوردنی های پاکیزه تهیه می شد توجه خاصی داشت.
موسی در قصر فرعون کم کم قد کشید و بزرگ شد، حالا او تبدیل به نوجوانی شده بود که اندامی شبیه پهلوانان داشت و از طرفی در جنگاوری نظیر نداشت و در تمام سرزمین مصر رقیبی برای او یافت نمی شد.
هامان بارها و بارها به رفتار موسی مشکوک شده بود و به او اعتراض می کرد، آخر موسی بر خلاف بقیه ی مترفین و اشراف، هوای مستمندان و ضعیفان جامعه را داشت، با آنها نشست و برخاست می کرد، درد آنها را می شنید و برای دردشان درمانی در دست داشت، به هر کجا می رفت قشر ضعیف جامعه دور او را می گرفتند و او با روی گشاده به تمام امور آنها رسیدگی می کرد و این رفتار موسی باعث شده بود هامان و اشراف دیگر به نزد فرعون بروند و به او اعتراض کنند
فرعون گرچه خود با این رفتار موسی مخالف بود اما وقتی می دید که رفتار ولیعهد، رضایت عمومی مردم را در پی دارد، به اعتراض و حرفهای هامان و کاهنان بهایی نمیداد تا اینکه...
ادامه دارد
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_ششم 🎬: حالا موسی به قصر وارد شده بود، دل مادرش یوکابد
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_هفتم🎬:
با ورود موسی به کاخ، شبکه مومنانه حذقیل جان تازه ای می گیرد و انسجام و نشاط آن بیشتر می شود چرا که آن ها نسبت به این که این نوزاد همان منجی بنی اسرائیل است مطلع بودند.
از این رو شبکه حذقیل شروع به جذب افراد جدید و گسترش خود می کند و ارتباطات خود را با بنی اسرائیل که اینک آن ها نیز برای خود یک شبکه مخفی ساخته بودند بیشتر می کند.
گسترش شبکه مومنان در کاخ علاوه بر این که برای شان فرصت خوبی به حساب می آمد، موجب حساسیت
بیشتر شبکه هامان شد؛ همچنین امکان لو رفتن حذقیل و شبکه او و کسب مدرک کافی علیه آنان را بیش از پیش آسان می کرد.
حضرت موسی در کاخ بزرگ شد و علاوه بر این که محبوب بزرگان و عقلاء کاخ قرار گرفت نظراتش نیز مورد پذیرش آنان واقع شد و از طرفی همانطور که گفتیم با پشتیبانی حضرت موسی از قشر مستضعف جامعه پایگاه مردمی خوبی در بین مردم شهرهای مختلف داشت.
حضرت موسی باید بیاموزد که در چنین شرایطی، کاملا مخفیانه عبادات و پرستشش را انجام دهد.
قرآن می فرماید: و هنگامی که موسی به سن رشد و استواء کامل رسید ما به او حکم و علم را عطا کردیم. به گفته برخی، موسی در این زمان در سن هیجده سالگی قرار داشت. طبق این آیه می توان گفت تمام حالاتی ،عزت
و احترام، عقالنیت، عبادت مخفیانه و...را که یوسف نبی در سنین نوجوانی در کاخ عزیز مصر داشت، اینک موسی نیز در کاخ فرعون دارد.
علاوه بر این که حضرت موسی در جایگاه ولیعهدی قرار دارد، و همین مساله موجب می شود تا در کنار قدرت عقلانی اش امکان اعمال قدرت در برخی از بخش ها و راه انداختن برخی از عملیات ها را هم داشته باشد. به همین خاطر هنگامی که موسی برای بازدید از شهر وارد آن می شد، از محرومین و مستضعفین در مقابل ظلم و آزار قبطیان دفاع می کرد. همچنین قوانینی وضع کرده بود تا ساعت کاری بردگان و کارگرها کمتر و خدماتی که به آنان داده می شود بیشتر باشد. به همین خاطر حضرت موسی در بین طبقه مستضعف جامعه کاملا محبوب بود
از طرف دیگر به همان اندازه نزد قبطیان منفور بود، چرا که آن ها سال های سال بر بنی اسرائیل حکمرانی
داشتند و نسبت به آنان هر ظلم و ستم و آزار و اذیتی را که می خواستند به راحتی روا می داشتند اما اینک با
حضور ولیعهد تمام اختیارات آن ها تحت الشعاع گرفته بود.
هر روز مجموعه ای از گزارش هایی علیه موسی، توسط بدنه ی قبطیان و همچنین شبکه هامان به فرعون داده می شد.
اما هیچکدام از این گزارش ها باعث نمی شد تا فرعون علیه موسی دست به اقدام خاصی بزند؛ چرا که فرعون از محبوبیت موسی نزد مردم و اقدامات مردم پسند او آگاه بود و این محبوبیت در نهایت به نفع دستگاه حکومت فرعون تمام می شد. هرچند که موسی طبقات مستضعف جامعه را به سمت خود دعوت می کرد و شیوه اداره ی او با شیوه جبارانه فرعونی متفاوت بود اما به هر حال این محبوبیت موسی نزد محرومین و طبقات مختلف اجتماعی باعث محکم تر شدن پایه های حکومت می شد. روش مسالمت آمیز موسی موجب استحکام حاکمیت فرعونی است؛ به همین خاطر فرعون به بدگویی های درباره موسی هیچ اعتنایی نمی کند.
اما به هر حال هردو جریان مخالف موسی، سعی در اضافه کردن و نو کردن پرونده های علیه موسی و تخریب وجهه او نزد فرعون دارند.
علاوه بر آن که هامان هنوز هم به شخص موسی مشکوک است و در آینده نزدیک اخباری به گوشش میرسد که مطمئن می شود موسی همان منجی بنی اسرائیل است اما هنوز هیچ مدرک و سندی برای ارائه به فرعون
ندارد و از این مساله سخت رنج می برد.
حتی عده ای از قبطیان به فکر ترور موسی افتاده بودند و چند باری هم تلاش کردند که موسی را ترور کنند اما اراده ی خداوند بر آن تعلق گرفته بود که موسی بماند و مردمی را نجات دهد پس آنها در نقشه ی ترور موفق نشدند. به همین خاطر حضرت موسی هنگامی که می خواست به شهر برود حتما با جمعی از محافظین وارد شهر می شد.
به هر حال حضرت موسی تا سی سالگی اش به همین منوال در قصر فرعون به سر برد و شبکه حذقیل سعی در محافظت از جان موسی و شبکه هامان سعی در تغییر ذهن فرعون به نفع خودشان علیه موسی را داشتند.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_هفتم🎬: با ورود موسی به کاخ، شبکه مومنانه حذقیل جان تا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_هشتم🎬:
در همین ایامی که حکم و علم به حضرت موسی اعطا شد، ایشان سعی در ارتباط گیری با بنی اسرائیل نمود.
او از بین بنی اسرائیل افراد قدرتمند و توانمندشان را شناسایی می کرد و بدین صورت شبکه ی مومنانه ای را در بیرون کاخ که متشکل از بنی اسرائیل بود به وجود آورد. برخی از این افراد که بعدا سر منشأ جریانات مهمی خواهند بود سامری، قارون و هارون هستند. هر چند نامی از بقیه افراد تاثیر گذار برده نشده اما ردپای آنان را در حوادث مهم بعدی شاهد خواهیم بود. این افراد که جزو طبقه رنج کشیده جامعه هستند، فرصت بسیار خوبی را برای حضرت موسی مهیا کردند که با بدنه بنی اسرائیل ارتباط داشته باشد.
همچنین قبلا گفته شد که فقیه بنی اسرائیل و تعدادی از نخبگانی که همراه او بوده اند موسی را دیده اند و به پای او افتاده اند.
تمام این قضایا باعث شد تا زمزمه هایی درباره منجی و ظهور او و نجات بنی اسرائیل در بین بنی اسرائیل درحال منتشر شدن است. این اخبار هرچند مایه دلگرمی بنی اسرائیل است اما از طرف دیگر باعث می شود تا شبکه جاسوسان هامان، بیش از پیش نسبت به ماجرا آگاه شده و کم کم به اطلاعات مهمی درباره منجی پی ببرند.
بنی اسرائیل مردمی رنج کشیده بودند و هنوز شیوه محافظت از اطلاعات مهم و مخفی کردن اسرار از جاسوسان را یاد نگرفته بودند. حضرت موسی و شبکه حذقیل هنوز فرصتی برای آموزش دادن نحوه حفاظت از اطلاعات به بنی اسرائیل را پیدا نکرده بودند به همین خاطر اطلاعات مهمی از میان بنی اسرائیل به بیرون درز پیدا می کرد. در این میان جاسوسان هامان به راحتی توانستند با ترفندهایی از قبیل تطمیع، تهدید و ... درون شبکه بنی اسرائیلی نفوذ کرده و به دنبال سر شبکه اصلی آنان بگردند که احتمالا درون کاخ فرعون به سر می برد و او را شناسایی کنند.
به همین خاطر هامان با جدیت تمام، این مساله را پیگیری می کند و پس از مدتی هامان و شبکه او به این یقین می رسند که شبکه نخبگانی بنی اسرائیلی توسط شخصی به نام موسی هدایت و رهبری می شود که اتفاقا در کاخ فرعون نیز به سر می برد و آن شخص همین موسی ولیعهد فرعون می باشد.
هامان تمام تلاش خود را می کند تا بتواند مدرک قطعی و یقینی از این ماجرا به دست بیاورد و آن را مستقیما به شخص فرعون گزارش دهد.
شبکه مومنان بنی اسرائیل باید کامال مراقب باشند که بهانه ای به دست هامان ندهند. هرگونه عملیاتی که زودتر از موعد انجام شود و بدون حساب و کتاب باشد کاملا به نفع هامان و شبکه او تمام خواهد شد.
حتی ممکن است که هامان عده ای از بنی اسرائیل را فریب داده باشد که هرچه زودتر این اتفاق بیفتد و بهانه و مدرک کافی برای هامان به دست بیاید. همانطور که بعدها شاهد خواهیم بود افرادی مثل قارون در دام هامان گرفتار شده و علیه موسی دست به عملیات می زنند!
در این شرایط بسیار حساس، کار برای حضرت موسی بسیار سخت می شود چرا که ایشان باید جریان را به نحوی مدیریت کند که هیچ بهانه ای به دست هامان نیفتد و این درحالی است که افراد عادی موجود در شبکه بنی اسرائیلی کار را برای موسی سخت می کنند و موسی در معرض آسیب جدی قرار دارد.
در ادامه مباحث خواهیم دید که این اتفاق ناگوار توسط یکی از نخبگان بنی اسرائیلی به وقوع می پیوندد و باعث می شود که حضرت موسی توسط او مورد شناسایی عوامل هامان قرار بگیرد.
حال باید ببینیم که این اتفاق ناگوار به چه چیزی منجر می شود و چگونه به نفع جریان مومنین بنی اسرائیلی تمام می شود؟
ادامه دارد
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
هدایت شده از گلچین برترین ها 😍
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸پیشرفت معنوی در تحمل سختی های زندگی
♻️اجر صبر بر #بداخلاقی همسر
#همسرداری
#پیشرفت_معنوی
#صبر
#دکتر_سعید_عزیزی
🪴 https://eitaa.com/joinchat/3093234336C811d28df6b
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_هشتم🎬: در همین ایامی که حکم و علم به حضرت موسی اعطا ش
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_نهم🎬:
رامسیس دوم یا همان فرعون زمان موسی، پادشاهی بود بسیار باهوش و در تاریخ ثبت شده که از تمام فرعون های مصر با ذکاوت تر بوده،دستگاه امنیتی و جاسوسی این فرعون بسیار پیشرفته بوده و در جای جای مصر جریان داشته، این دستگاه که سردسته اش هامان بود، تمام وقایع مصر را زیر نظر داشتند، خصوصا که کاهنان مدام هشدار میدادند که منجی بنی اسراییل به دنیا آمده و خبرهایی که از جمع مومنان بنی اسرائیل به گوش جاسوس ها می رسید نشان می داد که آنها مناظر خروج قریب الوقوع منجی شان هستند.
هامان نسبت به موسی شک کرده بود و چند بار در لفافه به فرعون گفت که مراقب اطرافیان، خصوصا ولیعهد باشد،اما چون مدرکی دال بر حرفش نداشت، نمی توانست به طور قطع ثابت کند،بنابراین تمام حرکات حضرت موسی را زیر نظر گرفته بود تا بالاخره یک روزی یک جایی آن مدرک محکم را به دست آورد.
از طرفی فرعون طبق وسوسه های هامان، کمی به موسی شک کرده بود و بارها و بارها موسی را به طرق مختلف امتحان کرد و هر بار با امداد خدا موسی حفظ شد و رامسس دوم نتوانست چیزی کشف کند.
حضرت موسی تقیه می کرد اما در جاهایی هم مجبور می کرد چیزی در مقابل حرفهای کافرانه ی فرعون بدهد که مشخص بود موسی بر عقیده فرعون نیست و اعتقاد او را قبول ندارد و فرعون چون موسی را ولیعهد خود می دانست می خواست تمام تلاشش را بکند که موسی آنگونه که او می خواهد بار بیاید و با اعتقادات فرعون بزرگ شود چرا که قرار بود بعد از فرعون بر مملکت بزرگ مصر حکومت کند و البته این کید خداوند بود تا موسی در قصر بزرگ شود و مملکت داری را آموزش ببیند.
موسی و آسیه و حذقیل علاوه بر اینکه در قصر برای خود پایگاهی درست کرده بودند،در خارج ازقصر هم بین مردم بنی اسرائیل گروه هایی تشکیل داده بودند که به صورت مخفیانه کار می کردند و پایگاه مردمی موسی محسوب می شدند، این گروه مردمی تقریبا می دانستند که موسی همان منجی بنی اسرائیل است، درست است آنها مومن بودند و موسی را دوست داشتند، اما مهارت های آنچنانی نداشتند زیرا سالهای سال تحت سلطه ی فرعونیان بودند و فقط بردگی کردن را می دانستند، آنها از لحاظ امنیتی خیلی ضعیف بودند و همین ضعفشان بلغث شد گرفتاری های بزرگی برای منجی شان به وجود آورند و به خاطر کج فهمی مریدان موسی، منجی بنی اسرائیل دچار رنج زیادی شد.
داستان از این قرار بود که روزی...
ادامه دارد..
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_نهم🎬: رامسیس دوم یا همان فرعون زمان موسی، پادشاهی بود
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_سی🎬:
یک روز فرعون طبق وسوسه های وقت و بی وقت هامان، باز موسی را فرا خوانددو اینبار به پیشنهاد هامان، بحث های اعتقادی را پیش گرفت و خود را خداوند تمام دنیا نامید و به موسی گفت: پسرم، اینک در روی زمین، من رامسیس دوم به عنوان خدای مقتدر زمین هستیم و همه در خدمت ما باید باشند و سالهای دیگر که من نیستم و تو هستی، تو باید آنزمان بر مردم حکمرانی کنی و نه تنها حکمرانی که باید خدایی کنی و مردم همه از دم بنده ی تو هستند و هر چه تو اراده کنی همان باید شود و هیچ کس نباید از حرف خدای مصر که تو هستی، عدول کند.
موسی سری به نشانه تاسف و نه تکان داد و گفت: شما حکمران مصر هستید و پس از شما هم، من فرمانروای مصر خواهم شد، اما مقام خدایی از آن من و تو نیست، خدایی برازنده ی آن کسی ست که من و تو و آسمان و زمین و درختان و رودخانه ها و هر چیزی را که در اطراف میبینیم و نمی بینیم خلق کرده، ما همه انسانیم و بنده ی خداوند هستیم.
فرعون که با شنیدن این حرف خونش به جوش آمده بود گفت: چه می گویی؟! آیا عقلت سر جایش هست؟! همه ی مردم میدانند که جایگاه خدایی از آن من است و حالا تو آمدی چنین می گویی؟! هیچمیدانی اگر حرف های کفر آمیز تو به گوش مردم برسد دیگر کسی برای ما سر خم نمی کنپ، دیگر در این مملکت هر کسی طبق نظر خودش عمل می کند و اینجا سراسر آشوب خواهد شد، پس به تو فرصت می دهم تا این حرفهای کفر آمیز توبه کنی و هم اینک اقرار کنی که اشتباه می کنی، از گناهت در می گذرم وگرنه شک نکن جان تو را خواهم گرفت.
موسی آه کوتاهی کشید وگفت: خداوند آن است که هر چه را اراده کند جان می دهد و حال تو اینک اینجا موجودی برای من خلق کن تا به قدرتت پی ببرم؟!
فرعون که با هر سخن موسی ، آتش عصبانیتش تندتر می شد پایش را محکم بر زمین کوبید و گفت: تو از راه خدایان منحرف شدی، تو مرا تحقیر کردی و به خدای این سرزمین اهانت نمودی، هم اینک به اقامتگاه خود برو و حق نداری از آنجا خارج شوی، باید مجازاتی سخت برای تو در نظر گیرم که عبرتی شود برای دیگران و سپس با فریادی دیوانه وار نگهبانان را صدا زد تا موسی را از آنجا خارج کنند و مانند اسیران در اقامتگاهش حبس نمایند.
موسی در اقامتگاهش زندانی شد و خیلی زود خبر این اسارت به گوش آسیه و حذقیل رسید
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_سی🎬: یک روز فرعون طبق وسوسه های وقت و بی وقت هامان، باز موس
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_سی_یک🎬:
آسیه و حذقیل به صورت مخفیانه در قصر با یکدیگر و نیروهای تحت امرشام تماس گرفتند و تصمیم بر آن شد تا موسی را به هر طریق ممکن نجات دهند، زیرا آنها هم فهمیده بودند که بی شک موسی همان منجی بنی اسرائیل و پیامبر خداست که قرار است بساط ظلم و بت پرستی فرعون را بر چیند.
پس صبر کردند تا سایه ی شب در همه جا گسترده شد، یکی از نیروهای حذقیل از درب پشتی اقامتگاه ولیعهد وارد آنجا شد، این دربی مخفی بود که نشان از هوشمندی جریان مومن داخل قصر داشت و در هنگام ساخت و آماده سازی این مکان برای ولیعهد، دربی پنهانی داخل دیوار تعبیه کرده بودند، این در شبیهه قسمتی از دیوار بود و هیچ کس نمی توانست با دیدن و حتی لمس کردن تشخیص دهد در اینجا در مخفی وجود دارد و اهرم کوچکی زیر خاک نرم کنار دیوار قرار داشت که افراد خاصی از آن اطلاع داشتند و با کشیدن این اهرم در که داخل خوابگاه ولیعهد بود باز میشد.
موسی دو زانو در محضر خداوند نشسته بود و مشغول راز و نیاز بود که ناگهان صدای قیژی در فضا پیچید و پشت سرش، دیوار کنار رفت و جریان هوای سرد به داخل خوابگاه وارد شد.
موسی به عقب برگشت و مردی مسلح و روی بسته را دید، آن مرد به موسی اشاره کرد که پشت سرش راه بیافتد.
موسی که خوب می دانست با طلوع خورشید صبح، فرعون حکم سختی درباره ی او خواهد داد، بدون تعلل از جا برخواست و به دنبال آن مرد راه افتاد.
از خوابگاه بیرون زدند و دوباره اهرم کشیده شد، آن مرد به داخل درختان انبوهی که پشت عمارت شاهانه ی فرعون و ولیعهد بود رفت و موسی به دنبالش روان شد و خیلی زود هر دو در تاریکی شب بین درختان گم شدند و اصلا کسی متوجه نشد که زندانی فرعون در حال فرار است.
طبق برنامه ی حذقیل و راه در رویی که پیش بینی کرده بود، موسی به راحتی در کمتر از ساعتی از قصر بیرون رفت.
حالا ماموریت آن مرد انجام شده بود، موسی لباس مبدل پوشید و از همراهش خدا حافظی کرد، او طبق برنامه ای که شبکه ی مومنانه ی داخل قصر برایش ریخته بود باید به سمت شهری میرفت که زمان ولیعهدی اش در آنجا حاضر میشد و پایگاه مردمی خوبی در آنجا داشت.
موسی به سمت شهری می رفت که مقدر شده بود واقعیت هایی از زندگی اش در آنجا برایش آشکار شود.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_سی_یک🎬: آسیه و حذقیل به صورت مخفیانه در قصر با یکدیگر و نیر
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_سی_دو🎬:
حضرت موسی طبق نقشه ای که حذقیل در اختیارش گذاشته بود از مرکز حکومت مصر خارج شد و به سمت شهری در همان نزدیکی رفت
شهری که روزگاری قبل، موسی به عنوان ولیعهد وارد انجا می شد و اقشار مختلف جامعه، خصوصا مستضعفین انجا، نشست و برخواست می کرد و حالا به عنوان یک فراری وارد این شهر شد.
درست است هنوز هامان و دم و دستگاهش و حتی فرعون،مدرکی بر گنهکار بودن موسی نداشتند و هنوز هامان با وجود شک و تردیدش نتوانسته بود ثابت کند که موسی همان منجی بنی اسرائیل است، اما موسی به فرعون که خود را خدای مصریان می دانست کافر شده بود و مستوجب عذاب بود اما اگر ثابت میشد که او همان منجی بنی اسرائیل است چه بسا قبل از اینکه بتواند رسالتش را علنی کند، کشته می شد.
موسی وارد شهر شد و طبق نشانی که به او داده بودند به سمت خانه ای رفت که گویا پایگاه مخفی مومنین بنی اسرائیل بود.
موسی در خانه را به طریق رمزی زد و خیلی زود در باز شد، مردی جوان که شباهتی زیاد به موسی داشت پشت در بود و با دیدن موسی، لبخندی کل صورتش را پوشانید و همانطور که او را در آغوش می گرفت گفت: سلام عزیز من! سلام ای منجی مومنین، سلام ای پیام اور رحمت...
موسی شانه به شانه ی آن مرد جوان که کسی جز هارون نبود به راه افتاد، از حیاط خاکی گذشتند ووارد اتاقی شدند که با شمع روشن شده بود.
موسی وارد اتاق شد و جمعی از مومنین که در آنجا بودند با دیدن او از حا برخواستند و به طرف او آمدند تا بوسه بر دست و صورتش بزنند.
بعد ازاینکه خوش و بشی کردند، هارون جلو آمد و رو بع موسی گفت: وقتی کودکی هایم را به خاطر می آورم فقط تو در آن می درخشی، مادرم یوکابد به تو شیر داد و تو جای برادر مرا همان که نمی دانم به یکباره چگونه ناپدید شد گرفتی، تو تمام جان و روح مادرم یوکابد شدی او آنقدر به تو وابسته شد که بعد از اینکه دو ساله شدی و به قصر رفتی، مادرم از غم هجران و دوری تو دق کرد و چشم از این دنیا فرو بست و همه در تعجب بودند چگونه زنی به خاطر فرزندی عاریتی جان می دهد.
موسی، دست هارون را در دست گرفت وگفت: خدا رحمت کند مادرت را که برایم مادری کرد، در این هنگام کلثم که در آن خانه مسول پخت و پز را بر عهده داشت وارد اتاق شد و با دیدن موسی، خود را به او رساند و او را در آغوش کشید و شروع به واگویه کرد: برادرم موسی، به خانه ی خودت خوش آمدی، کاش مادرمان زنده بود و میدید که بالاخره فرزند غریبش به خانه باز گشته....
هر حرفیکه کلثم می زد بر تعجب جمع افزوده می شد و حالا همه فهمیده بودند که موسی پسر عمران و یوکابد است و این موضوع دهان به دهان گشت و اخرش هم به گوش نفوذی های هامان رسید
حالا آنها هم اصل و نسب موسی را می دانستند.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨