eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.6هزار دنبال‌کننده
329 عکس
304 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت سی و هفتم🎬: بابا احمد همانطور که اشک چشماش را پاک میکرد گفت:پاسخ سوال شما خیلی ساده
لقمه حلال قسمت سی و هشتم🎬: بابا احمد ادامه داد:برای اینکه با حسین ع اشنا بشویم باید به چندین سال قبل یعنی ۱۴۰۰سال قبل برگردیم... بابا احمد بااختصار از نبوت اخرین فرستاده ی خدا گفت,از تنها فرزند پیامبر ص وازدواجش با علی ع گفت از فرزندان علی وزهرا گفت از عشق محمدص به حسن وحسین ع وسروری حسنین برجوانان اهل بهشت گفت ،از غدیر وامامت علی ع،از رحلت پیامبرص وتشکیل سقیفه بنی ساعده, از فراموشکاری مردم زمان پیامبر ص وفراموشی غدیر گفت,از خلافتی که ازعلی ع غصب شد,از دستانی که بسته شد, از پهلویی که شکسته شد ,از محسنی که نشکفته پرپر شد گفت,حرفش به اینجا که رسید ,صدای گریه وشیون گروه که نه مسلمان بودند ونه شیعه ,تمام فضای چادر راگرفته بود,مردمی که تا امروز حتی نامی از زهرا وعلی نشنیده بودند، مسیحی ویهودی وبودایی وحتی دربینشان لاییک وبی دین هم بود,اما همه وهمه برای مظلومیت علی ع وزهراس اشک میریختند,اخر اشک بر خاندان محمدص,مذهب نمیشناسد...بلکه لیاقت میخواهد... پدرم بااشاره به خدام موکب امرکرد نوشیدنی ومیوه وخوراکی برای گروه اورند وگفت:درمسلک ما این اشکها ارزش دارد اما خود رانگهدارید که هنوز بازگویی واقعه ی عظیم در راه است ,هنوز روضه ی اصلی مانده.... ادامه دارد... 🍃🌹 @bartaren 🌹🍃
لقمه حلال قسمت سی و نهم🎬: جمعیت همانطور که پذیرایی میشدند ,مشتاق شنیدن بودند ودراین بین دانیل از جایش بلند شد وگفت:اقا غلام حسین یک سوال داشتم اولا اگر خستگیتان را گرفتید ,بقیه ی ماجرا را بگویید که ما بیتابیم برای دانستن وسوال دومم این است که اسم شما واقعا غلام حسین است یااین نام هم برای,همان عشق حسین است واستعاره است؟ از اینهمه فهم ودرک دانیل ,هیجان زده شدم وبااین سوالش متعجب....نگاه به پدرم کردم,بابا احمد بالبخند زیبایی برلبش از جایش بلند شدوگفت:اگر ادامه ندادم برای این نبود که خسته شدم,که من وما از ابراز عشق به خاندان علی ع وصحبت پیرامون حسین ع,نیرو میگیریم وخستگیمان در میرود,میخواستم شما کمی استراحت کنید وسوال دومتان هم همانطور که حدس زدید نام اصلی من احمد که یکی از نامهای پیامبر اسلام است میباشد,وغلام حسین نامی ست که دلم دوست داشت برمن باشد ومن هم با دلم راه امدم,غلام حسین یعنی,غلام ونوکر امام حسین ع که این بزرگترین افتخار یک شیعه است.... ومن هم افتخار کردم بر داشتن همچین پدری... بابا احمد که اشتیاق جمعیت را برای دانستن دید بلند شد وگفت:حالا که دوست دارید بشنوید من هم میگویم اما باید یاداوری کنم که طول میکشد ,شایدتا سحر,روایت داستان امام حسین ع,به طول بیانجامد ,ایا موافقید؟خسته نمیشوید؟؟ جمعیت موافقتشان را با همهمه ای که راه انداختند اعلام کردند ودانیل هم بالبخندی گفت:ما هم از شنیدن خسته نمیشویم ,بلکه نیرو میگیریم ...... عجب عجب,عشقی حسین داردد.....خودی وبیگانه نمیشناسد.. ادامه دارد... 🍃🌹 @bartaren🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هیاهوی بی کسی... توی این روزای دل واپسی.. شده امید هر روز و شبم برم اربعین نجف، سمت حرم.. دل من پر از شور و نواست مرغ روحم ،توی راه کربلاست شبها خواب میبینم، قدم....قدم روی دوشم یه علم، میرم سمت حرم چی شد ای خدا، گرفتی این سعادتو؟ گرفتی لذته ،رفتنه زیارتو؟ درسته شده غرق گناه ،دنیای ما نذار بمونه عقده ی حرم، روی دلا ما را امتحان بکن با مال وجونمون خدا نه با دوری از حسین و کربلا... دلم من حرم میخواد حرم حرم.. برم پیاده کربلا با یه علم.... .....حسینی 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهل و دوم🎬: علی علیه السلام نگاهی به جمع نمود و ادامه داد: در روز عید غدیر
شاهزاده ای در خدمت قسمت صدو چهل وسه🎬: مولا علی نفسی تازه نمود و ادامه داد: بلی براستی که او همان کسی بود که با رسول الله همراه جمعی از اصحابش برای عیادت نزد من آمدند، رفیقش با گوشه چشم به او اشاره کرد و گفت: یا رسول الله !! تو درباره علی با ما عهد کردی ولی من در علی کسالتی می بینم ، اگر علی از دنیا رفت به سوی چه کسی برویم؟! پیامبر فرمود : بنشین!(و این جمله را سه بار تکرار کرد) و سپس رو به آن دو کرد و فرمود : علی علیه السلام نه فقط با غین مرضش نمیمیرد ، بلکه علی نخواهد مرد تا وقتی که او را از خشم پر کنید و حیله و ظلمی وسیع بر او روا بدارید، ولی علی را در مقابل این کردارها بردبار خواهید یافت و علی نمی میرد تا وقتی که از شما دو نفر ناراحتی و آزارهایی به او برسد و او نمی میرد بلکه اورا میکشند و شهید می شود. علی نگاهی به جمع انداخت و ادامه دادند: آری این دونفر همان هایی بودند که در جمعی هشتاد نفره که چهل نفر عرب و چهل نفر عجم ،حضور داشتند و این هشتاد نفر بر امیرالمومنین بودن من ، شهادت دادند. در آنزمان پیامبر رو به آنها و این دو ،فرمود: شما را شاهد می گیرم که علی برادر و وزیر ووارث و وصی و خلیفهٔ بعد از من میان امت و صاحب اختیار هر مؤمنی می باشد به دستورهای او گوش فرادهید و اطاعت کنید. آری ای جمع در میان آن گروه ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و سعد و ابن عوف و ابو عبیده سالم و معاذبن جبل و جمعی از انصار حضور داشتند و پیامبر باز فرمود شما را در این امر شاهد می گیرم و دیدید چگونه رسم عهد به جا آوردند و چگونه با امر خدا و دستور رسولش برخورد نمودند... علی انگار سر دردلش باز شده بود ، گفتنی هایی را میگفت که همه بر درستی اش شهادت می دادند..‌ ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 💦🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
12.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدئو کامل سخنرانی این سید بزرگوار را فقط یه از وسط سخنرانی او را پخش کردن برای روحانیت سلام کنید تا آخر گوش کنید و تا می توانید نشر دهید. 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت سی و نهم🎬: جمعیت همانطور که پذیرایی میشدند ,مشتاق شنیدن بودند ودراین بین دانیل از جا
لقمه حلال قسمت چهلم🎬: بابا احمد شروع به گفتن کرد:از معاویه حاکم ستمگر وکشتن نوه ی پیامبر ،امام حسن ع بانقشه ی موذیانه ی معاویه گفت,از جانشینی پسر دایم الخمر ومیمون باز,معاویه ,یزید علیه لعنه گفت واز,بیعت نکردن امام حسین ع با جرثومه ی فساد یعنی یزیدبن معاویه,از تنهایی وغربت امام حسین ع در شهرش مدینه واز هزاران هزار نامه ی کوفی ودعوت انها از امام حسین ع گفت.....از مهاجرت حسین ع با خانواده وفرزندانش ویاران نزدیکش به سمت کوفه گفت..... وبعد رسید به حیله ی یزید وعبیدالله,از بی وفایی کوفیان وبازهم از تنهایی حسین ع گفت.... از عاشورا وقحطی آب,از تشنگی کودکان کربلا,از فداشدن یاران باوفای حسین گفت وگفت از دودست بریده ی علمدار واز مشک پاره ی عباس بن علی گفت ,از کودکانی که دیگر آب نمیخواستند وزنده ماندن عمویشان را به رفع عطش وتشنگی ,ترجیح میدادند.. گفت وگفت تا به تنهایی حسین ع رسید وکودک شش ماهه اش,از ندای هل من ناصرینصرنی حسین ع گفت ونیامدن لبیکی,از زینب خواهری زجرکشیده گفت که جلوی چشمانش دردانه برادرش را سربریدند .....وقتی به سربریده ی حسین ع واتش کشیدن خیمه های حسین ع رسید,جمعیت همه سردرگریبان بودند وگریه میکردند.... خدای من اینها همه نامسلمانند اما یکی میگوید حسین وگریه میکند ,یکی ندای,یا عباس سرمیدهد واشک میریزد وان دیگری ورد زبانش یازینب است وناله میزند,یکی از علی اصغر دم میزند وبرسر میزند... پدرم که ساکت شد,ولوله جمع هم فرو نشست واشکها بی صدا برگونه ها روان شد ,که دانیل دوباره از جایش بلندشد وگفت: ادامه دارد... 🍃🌹 @bartaren 🌹🍃
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت صدو چهل وسه🎬: مولا علی نفسی تازه نمود و ادامه داد: بلی براستی که او همان کس
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و سی و چهار🎬: مولا علی علیه السلام ،بعد از نقل این قضیه رو به جمعیت نمود و فرمودند: سبحان الله از این که چقدر فتنه و گرفتاری از گوساله و سامری این امت به قلبشان رسوخ کرده است. آنان اقرار و ادعا کردند که پیامبر فرموده : خداوند برای ما اهل بیت نبوت و خلافت را جمع نمی کند!! و حال آنکه پیامبر به همین هشتاد نفر فرمود :«علی را به سِمَت امیرالمؤمنین قبول کنید» و آنان را بر این قضیه شاهد گرفت. و بعد به زعم خود خلیفه رسول خدا را کنار زدند و شورا انجام دادند و اقرار کردند پیامبر کسی را بعد خود خلیفه قرار نداده... امیر المؤمنین به اینجای کلامش رسیده بود و جمع پیش رو سرها را به زیر افکنده بودند ، هر کدام در ذهن خود شرمنده از اینهمه بد عهدی به دنبال راهی برای جبران بودند ، اما هنوز روزها و سالها باید میامد و میرفت تا حقی که غصب شده بود ،به صاحبش برگردد فضه از پشت درب تمام کلام مولایش میشنید ، اشک از چشم میسترد و در دل دعا می کرد که به زودی بساط ظلم و تحریف برچیده شود. در همین حین دود آتش تنور از اجاق مطبخ به هوا برخواست، فضه دانست که بانوی خانه در تدارک پختن نان است. سریع به سمت تنور روان شد ،تا چون همیشه دستی برساند و‌کمکی کند. هیاهوی فرزندان علی که با هم به بازی نشسته بودند بر آسمان بلند بود. فضه که مدتی بود در حادثه ای ناگوار ،فرزندش ثعلبه و شویش ابوثعلبه را از دست داده بود بیش از پیش به فرزندان مولایش احساس نزدیکی می کرد. او تازه به عقد مردی دیگر از عرب درآمده بود ،تا روزگار بگذراند و زندگی کند ،اما همچنان تنها کلامی که از دهانش خارج میشد ، کلام خدا بود و لاغیر... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Tagharrob_be_Khoda_va_EmamAsr_1.mp3
11.9M
چگونه به خدا و امام زمان عجل الله فرجه الشریف تقرب پیدا کنیم 🎤 استاد علیرضا پناهیان ی اول 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت چهلم🎬: بابا احمد شروع به گفتن کرد:از معاویه حاکم ستمگر وکشتن نوه ی پیامبر ،امام حسن
لقمه حلال قسمت چهل و یک: دانیل:خوب اقا احمد یا,بهتره بگم اقا غلام حسین,الان این همه جمعیت بعداز گذشت هزارواندی سال برای چی اینجا گرد هم میان ,یعنی یک نوع عزاداری هست؟؟ بابا احمد جواب داد:سوال خوبی هست,اولا بله چون ایام ,ایام کشته شدن امام حسین ع ویارانش هست ,این یک نوع عزاداری هست واز طرفی چون ان زمان کوفیان امام حسین ع را تنها گذاشتند ونامردمانی امام وفرزندانش راکشتند وهیچ کس به ندای هل من ناصر ینصرنی امام لبیک نگفت,اینان میایند وبه ندای امام لبیک میگویند ,البته اینبار به ندای کمک خواهی ویار طلبی نواده ی حسین ع لبیک میگویند . همینطور که بابا داشت صحبت میکرد ,دانیل باز پا شد وگفت:مگر نواده ی امام حسین ع زنده است؟ وبابا احمد دوباره شروع کرد به شرح حقیقت شیعه ,از امامی به امام دیگر که همه را کشتند وبه شهادت رسانیدند ورسید به حجت زنده ی خدا,امام مهدی عج وگفت که خداوند برای درامان نگه داشتن حجت اخرینش اورا از نظرها غیب میکند,تا دنیا اماده ی ورودش گردد,تا مردم از ته قلب مهدی رابخواهند تا دوباره واقعه ی کشتن حجت خدا تکرار نشود وجان امام درامان باشد وادامه داد:بعضی از شما مسیحی هستید واعتقاددارید عیسی مسیح هنوز زنده است وروزی خواهد امد,مهدی ما هم زنده است وروزی خواهد امد واین پیاده روی.... ادامه دارد.... 🍃🌹 @bartaren🌹🍃
لقمه حلال قسمت پایانی این پیاده روی باید انقدرادامه داشته باشد تا همه ی دنیا امام حسین ع رابشناسند اخر وقتی امام مهدی عج تشریف فرما میشوند میفرمایند:من فرزند حسینم واگرحسین ع را دنیا بشناسد پس فرزندش را هم میشناسند ویاریش میکنند. سخنان پدرم به اینجا که رسید ,دوباره دانیل از جایش برخاست وگفت:اقا غلام حسین من به نمایندگی از,بقیه سوالی داشتم,اگر امام مهدی عج شما بیاید چه اتفاقی میافتد؟چکار میکند؟وچرا الان نمیاید؟ایا مارا میبیند وحرفهای مارامیشنود؟ بابا احمد:سوالات کوتاهی پرسیدی که جوابهای مفصلی دارند اما به اختصار برایتان میگویم ,درحدیثی از معصومین ما امده که:که دنیا گرفتار ظلم وتباهی میشود تا قایم ما ظهورکند ودنیا رانجات دهد,درهمه ی ادیان به امدن منجی اخرالزمان با نام های مختلف بشارت داده شده است ,وهمه ی نامها ختم میشود به بقیه الله ,مهدی موعود که از سلاله ی انبیا است واخرین حجت خداوند برروی زمین,با ظهور مهدی موعود ,حضرت عیسی مسیح هم از اسمان به زمین میایند به اودست بیعت میدهد ومسلمان میشود....در یک کلام,دنیا از ظلم وستم پاک میشود واین جهان حقیقتا بهشتی زیبا میشود. وحضرت مهدی عج الان دربین ما,در دنیا وجود دارد ومارامیبیند وکلاممان رامیشنود وشاید بارها وبارها اورا دیده باشیم وبه کمکمان امده باشد اما خواست خدا این است تا ما اورانشناسیم تا ظهور صورت بگیرد وظهورصورت نمیگیرد مگراینکه تمام مردم دنیا از ته قلب,اورا بخواهند تا به فریادشان برسد وباید حلقه ی یاران امام که ۳۱۳نفر است کامل شود وهمه لبیک یامهدی سردهند ,تا خدا امر ظهور را محقق کند. دراین هنگام همان مردی که سوال پرسیده بودو خود رامعرفی نکرد از جا برخاست وگفت:من میخواهم مهدی بیاید ,اصلا ما میخواهیم مهدی بیاید وهمه بااو تکرار کردند ,آری آری ومرد ادامه داد ما الان نزدیک چهل نفرهستیم پس چهل نفر از ۳۱۳نفر کم کنید ,ما اماده ی جانفشانی در راه فرزندی هستیم که پدری چون حسین ع دارد.... پدرم از اینهمه سادگی این مردم لبخندی زد... ومرد ادامه داد....خدایاااا فرزند حسین را به داد دنیا برسان وندای لبیک یا حسین ولبیک یامهدی این جمع چهل نفره با صدای ملکوتی اذان صبح ,به هم گره خورد.... ((یا رب الحسین,بحق الحسین,اشف صدرالحسین,باالظهورالحجه)) …………پایان……… 🍃🌹 @bartaren 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Tagharrob_be_Khoda_va_EmamAsr_2.mp3
13.92M
چگونه به خدا و امام زمان عجل الله فرجه الشریف تقرب پیدا کنیم؟ 🎤 استاد علیرضا پناهیان ی دوم 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (عشق سرخ)،قسمت اول: توی یه دشت سرسبز بودم ناگهان یه بانوی بزرگوارکه صورتشان نورانی بود به طرفم آمد یه دسته گل رز سرخ به من داد وگفت:فراموش نکن دنیا یک امتحان است وبالبخندی زیبا مرا محوخودش کرد,توی دشت سرسبز دور خودم میچرخیدم ودسته گل رابو میکردم واز عطر بهشتی اش مدهوش بودم که ناگهان رعد وبرقی زد ودسته گلم پرپر شد وازاون دسته گل بزرگ ,یک غنچه کوچک دردستم باقی ماند,شروع به گریه کردم که با صدای خواهرم زهرا از خواب یا رویا ,بیدارشدم. زهرا:زینب ،پاشو دختر اذان صبحه,توچرا توخواب هم دیوونه بازی درمیاری,یکدفعه میخندی ویکبار گریه میکنی؟؟ هنوز گیج بودم واز بهت رویایی که دیده بودم,درنیامده بودم,همزمان که پتو راکنارمیزدم گفتم:یه خواب عجیب دیدم,زهرا با دودستش راهم را بست وگفت:تا نگی نمیذارم بری... زهرا یک سال ازمن کوچکتربودوبه گفته ی مادرم باهزارتا راز ونیاز ودعا وثنا بعداز هفت سال خدا مارا به خانواده عطا کرده,مادر میگه,من هدیه ای از طرف خانوم زینب کبری س هستم وبه خاطرهمین اسمم را زینب گذاشتند... خوابم رابرای زهرا تعریف کردم,زهرا متفکرانه نگاهی به من انداخت وگفت:ببینم روی دسته گل اسم کسی راننوشته بود؟باتعجب گفتم :نه,برای چی؟؟ زد زیرخنده وگفت:هیچی فکرکردم مادرشوهرت بوده ودسته گل هم ازطرف پسرش😁 فهمیدم داره مسخره ام میکنه,زهرا اخلاقش همینه باهمه چی شوخی داره ,چون یک ساله دیپلم گرفتم وپشت کنکوری هستم,همش میگه باید بپری وشوور کنی,هرروز خدا برام,خواستگار ردیف میکنه وکلی میخنده,اینم دنیای خواهری هست وکیفش به همین چیزاست. گفتم:بی مززززه منو بگو برای کی درد دل میکنم والاااا امروز صبح باگذشت چندین ساعت از رویای سحرم,هنوز عطر گلهای بهشتی که ان خانوم بهم داد تو مشامم بود,با همون حال خوش شروع کردم به مرور درسهام,بزارین یه کم از خودم براتون بگم,نوزده سالمه,دختر بزرگ خانواده ی چهارنفرمان هستم,پدرومادرم معلمند وزهرا خواهرکوچکترم معرف حضورتان هست,پارسال امتحان کنکورم راخراب کردم اخه تنها هدفم پزشکی بود که رتبه ام خراب شد اما امسال تمام تلاشم رامیکنم تاموفق بشم,زهرا سال اخردبیرستانه ودوست داره شغل بابا ومامانم را ادامه بدهد,ازلحاظ چهره ام ,چشمای درشت ومشکیم به مامانم رفته وابروهای کمونی وقدبلندم به بابام,به قول زهرا دختر تودل برویی هستم,هرازگاهی خواستگار هم برام میاد اما هیچ کدومشون به دلم ننشسته اند,مادیات اصلا برام مهم نیست ,من تنها خواسته ای که ازهمسرم دارم اینه که ایمانش قوی باشه ودریک کلام مخلص باشه وبتونه تو رسیدن به کمال به منم کمک کنه وبه قول زهراکه مسخره ام میکنه میگه شوورت باید همیشه درحال رکوع به درگاه خداباشه😁😁 مادرم اسمش انیس هست ونزدیک ۲۷ساله که با بابا محمد ازدواج کرده ومیگه که من عنایت حضرت زینب س هستم که بعداز هفت سال از ازدواجشان خونه شان رامنور به قدوم مبارکم کردم😁 ومادرم نذرکرده که هروقت موقعیتش فراهم شد با هم به کربلا وسوریه مشرف بشیم,اما متاسفانه هنوز برات زیارت ما امضا نشده😔 هروقت اسم کربلا میاد دلم یه جوری میشه,میلرزه,میشکنه,اشکم جاری میشه ,کاش وای کاش....هیچی ولش کن.. مامان وبابا بازنشسته شدن وبابا یه سوپرمارکت راه انداخته..... مامان:زینننب جان,اون گوشی منو بده,خودش راکشت اوه مامان,بیا باباست سه تماس بی پاسخ هم داری,انگار کارمهمی داره..... مامان شروع به صحبت کرد ومنم رفتم سراغ درسم.... باصدای شکسته شدن چیزی وجیغ مامان به سمت آشپزخونه رفتم وای خدامرگم بده ماماان چت شده؟چرا گریه میکنی؟بابا چی گفت؟؟ حال مامان را نمیفهمیدم هم گریه میکرد وهم خنده,یکی ازازاون لیوانای پلوخوریش هم که فقط مهمونا حق دست زدن بهشان راداشتند شکسته بود,اگه زهرابود حتما یه طنز ازاین صحنه میساخت ومیپرداخت. مامان رابلندکردم رو صندلی نشاندم یه لیوان اب خنک دستش دادم وگفتم بخور مامان جان زبونت باز بشه ببینیم چی شده که خنده وگریه قاطی شده🤔 مامان به رویم لبخندددد شکرینی زد وگفت:.... ادامه دارد... باماهمراه باشید داستان هیجان انگیز میشود @bartaren 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5773979223278488579.mp3
13.37M
🔊 صحبت‌های مهم استاد رائفی‌پور درباره تحقیق و تفحص مجلس از شرکت و حواشی آن 🔹 پاسخ محکم استاد رائفی‌پور به تهمت‌زنندگان به مؤسسه مصاف در این‌ موضوع 🔸 لزوم بررسی عملکرد مالی شرکت‌های دولتی و بانک‌های خصوصی 🎧 کیفیت 128kbps 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Tagharrob_be_Khoda_va_EmamAsr_6.mp3
12.09M
چگونه به خدا و امام زمان عجل الله فرجه الشریف تقرب پیدا کنیم؟ 🎤 استاد علیرضا پناهیان ی سوم 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (عشق سرخ)،قسمت اول: توی یه دشت سرسبز بودم ناگهان یه بانوی بزرگوارکه صورتشان نورانی بود به
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (عشق سرخ)قسمت دوم: مامان:میدونی بعداز گذشت چندین وچندسال داره آرزوم برآورده میشه ومیتونم نذرم را ادا کنم؟الان بابات زنگ زد,ان شاالله اگر خدابخواهد وامام حسین ع طلب کند,اربعین راهی کربلا هستیم,اونم پای پیاده,امروز بابات رفته دنبال ویزا و...میخواستیم شماراغافلگیرکنیم,ان شاالله هفته اینده راهی سفریم.. خشکم زد,باورم نمیشد منم شدم مثل مامان شوکه شده بودم... آااااااخ جووووونم وصورت مامان راغرق بوسه کردم... حال وهوای خونه مان کلا عوض شده بود,یه معنویت خاص ازسرورویمان میبارید,حتی زهرا هم که همیشه شروورمیگفت وادم رابه خنده وامیداشت تورویای سفرزیارتی غرق بود,عصر قرارگذاشتیم که من وزهرا بریم بازار وبراخودمون کوله پشتی سفری, مخصوص پیاده روی اربعین بخریم. زهرا:زززینب زود باش بریم دیگه,من آماده ام,زود باش یه کیس خوب واست پیدا کردم,طرف اینقددد مخلصه وهمیشه دستش به دعا وکمرش به رکوعه,تمام معیارهای تورا داره,امروز بایدنشونت بدهم,شاید پسندیدی وپریدی وراه منم برای عروس شدن باز شد😂😁 میدونستم زهرا داره فیلمم میکنه ,اما زهراباجدیت گفت ,خودم مکان اختصاصی طرف راشناسایی کردم,خیلی دور نیست سرهمین چهارراهه,وارد خیابان که شدیم,دستم رامحکم گرفت وشروع به کشیدن کرد.. من:عه زهرا داریم میریم خوب مثل بچه ها دستم را گرفتی,ول کن چادرم افتاد عه عه... سرچهارراه ,زهرا اشاره کردبه روبه روش وازخنده سرخ شد,بگیر طرفو درررر نره یه وقت😂😂 نگاه کردم وای خدای من یکی ازاین گداهای سرچهارراه که بنده خدا کمرش خمیده بود,سوژه زهرا برای من بود... از عصبانیت خون خودم رامیخوردم,نه برای اینکه من رابازی داده بود ,بلکه برای اینکه این بنده خدا رامسخره کرده بود. خلاصه آماده کردن وسایل وخرید وبسته بندی و...به سرعت گذشت وما بالاخره راهی سفرشدیم. بابا تصمیم گرفته بود با ماشین خودمون تا لب مرز بریم واز اونجا هرجور ارباب طلب کردم بریم,یعنی خودش ومارا سپرده بود به دست تقدیر واشاره ی ارباب,چه حالی چه هوایی,به قول زهرا,حتی داخل ماشین هم معنویت قل قل میکرد,برای ما که اولین سفرمان بود,خس تشنه ای راداشتیم که قدم قدم به آب چشمه ای گوارا نزدیک میشدیم وهرچه میگذشت ونزدیکتر میشدیم ,تشنگی ماهم بیشترمیشد. مرز شلمچه ماشین را داخل پارکینگ گذاشتیم وهرکدام وسایلی راکه مسوولش بودیم برداشتیم وحرکت کردیم به طرف باجه های ورود وخروج زایر. زهرا:وای زینب اصلا باورم نمیشه من:منم همینطور,انگاردارم خواب میبینم, یکدفعه زهرامحکم خوابوند توصورتم,خیلی دردگرفت باعصبانیت برگشتم طرفش من:چته؟؟چرا میزنی؟ زهرا:نزدم که,میخواستم بفهمی که بیداری خخخخ درضمن گفتم اصلاباورم نمیشه,برای توبود چون اینهمه ادم مخلص دورت راگرفتن زود تند سریع یکی راانتخاب کن ,وقت میگذره هااا من:بی مزه,اصلا من عروس نمیشم ,به شرطی عروس میشم که داماد راخود خود امام حسین ع انتخاب کنه.😊 زهرا یااماااام حسین ع دستم به دامنت یکی رابرسون😊 عیب زهرا همینه اصلا موقعیتها را درک نمیکنه درهرصورت میخوادمزه بریزه وکلا همیشه میزنه توبرجک معنویت ما... اما نمیدونستم همین شوخیای زهرا به زودی کاردستم,میده ومسیرزندگیم رادست خوش تحول میکنه... ادامه دارد... باماهمراه باشید... @bartaren 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Tagharrob_be_Khoda_va_EmamAsr_4.mp3
14.98M
چگونه به خدا و امام زمان عجل الله فرجه الشریف تقرب پیدا کنیم؟ 🎤 استاد علیرضا پناهیان ی چهارم 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا