eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.3هزار دنبال‌کننده
318 عکس
298 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مکتب سلیمانی
- ناشناس.mp3
31.83M
زندگی نامه خودنوشت سربازوطن شهید حاج قاسم سلیمانی تقدیم شما عزیزان خواهد شد🌹🌹🌹التماس دعا🙏 🌐 کانال مکتب سلیمانی (رسانه خبری،تحلیلی مقاومت) 🔗 تلگرام | توئیتر | آپارات | ایتا | روبیکا | |یوتیوب | آرشیو | گروه مکتب | المقاومة الیمنیة| 🆔 @maktabsoleymani_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مکتب سلیمانی
- ناشناس.mp3
31.9M
زندگی نامه خودنوشت سربازوطن شهید حاج قاسم سلیمانی تقدیم شما عزیزان خواهد شد🌹🌹🌹التماس دعا🙏 🌐 کانال مکتب سلیمانی (رسانه خبری،تحلیلی مقاومت) 🔗 تلگرام | توئیتر | آپارات | ایتا | روبیکا | |یوتیوب | آرشیو | گروه مکتب | المقاومة الیمنیة| 🆔 @maktabsoleymani_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1779915691.mp3
3.83M
33 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣برای ياد گرفتن رانندگی؛ چقدر انرژی گذاشتی؟ برای نمازی که؛ قراره تا خود خدا بالا ببردت؛ چی؟ 👈هنوزم دیر نشده؛ بجنب شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
3160434269.mp3
5.28M
34 ❣خدا کنه یاد بگیریم؛ چجوری ميشه سوار مرکب نماز شد! اونوقت... 👈باید براش وقت بذاريم، تمرکز بگیریم، تا نماز رو، برای پرواز به استخدام بگیریم. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
راز پیراهن قسمت شصت و سه: حلما زیر لب ذکر با صاحب الزمان را تکرار می کرد، ناگهان زری در حالیکه صدا
راز پیراهن قسمت شصت و چهارم: حلما همانطور که سعی می کرد با دست موهایش را بپوشاند گفت: میشه... میشه شما که چادر دارین، روسریتون را به من بدین؟! زن با تعجب نگاهی به حلما کرد و گفت: با کمال میل، اما میشه بپرسم چرا خودتون روسری سرتون نیست؟ حلما سرش را پایین انداخت و گفت: بود اما... اما... زن نگذاشت حلما بیش از این اذیت شود و با یک حرکت روسری سرش را بیرون کشید و روی سر حلما انداخت و چادرش را جلو کشید و محکم با دست گرفت. حلما که از شادی اشک توی چشماش جمع شده بود گفت: ممنون خانم، میشه لطف کنید و گوشیتون هم بدین من با خانواده ام تماس بگیرم؟ زن که از هر حرکت و صحبت حلما متعجب تر میشد، سری تکان داد و دست به زیر چادر برد گوشی اش را بیرون اورد و صفحه شماره گیر را بالا اورد و گوشی را به سمت حلما داد. حلما بدون تعلل شماره وحید را گرفت با بوق اول صدای نگران وحید در گوشی پیچید: بفرمایید حلما با هیجان گفت: س... سلام وحید میشه بیای... هنوز حرف در دهان حلما بود که وحید به میان حرفش دوید و گفت: حلما خودتی؟ کجایی دختر؟ نصف عمر شدم.. حلما نگاهی به اطراف کرد و گفت: نمی دونم کجام، اما انگار منو دزدیدن... کار کار زری بود.. وحید آهی کشید و گفت: سریع ادرس جایی که هستی را بگو حلما که نمی دانست کجا هست، نگاهی به زن کرد و گفت: شما میدونید الان ما کجای تهران هستیم؟ زن سری تکان داد و حلما گوشی را به سمت اون خانم گرفت و گفت: میشه ادرس اینجا را به نامزد من بدین تا بیاد دنبالم؟ خانم گوشی را گرفت و مشغول ادرس دادن شد، انگار وحید چند تا چهار راه تا اونجا فاصله داشت. خانم از حلما خدا حافظی کرد و حلما هم جلوی سوپری ایستاد تا وحید بیاد. جمعیت پراکنده شد، انگار اتفاقی نیافتاده.. دقایق به کندی میگذشت، حلما خیره به نقطه ای نامعلوم روی جدول بود و اصلا متوجه ماشینی که به او نزدیک میشد، نشد. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رفاقت با شهدا
دربیان شهدا 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5782760425649078301.mp3
4.28M
35 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣وقتی نمازمون،نماز بشه؛ به مقام شهود میرسیم! 👈یعنی اذکارنماز ازقلبمون خارج ميشه،نه از زبانمون. ❤️با قلبمون میگيم؛ خدا...جز تودلبری ندارم. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
راز پیراهن قسمت شصت و چهارم: حلما همانطور که سعی می کرد با دست موهایش را بپوشاند گفت: میشه... میش
راز پیراهن قسمت شصت و پنجم: ماشین جلوی پای حلما ایستاد اما نگاه حلما دنبال ماشین سفید رنگی بود که از انتهای خیابان به او نزدیک میشد. حلما شک داشت آیا این ماشین، ماشین وحید است؟! نا گهان بدون آنکه بفهمد چه شده، ضربه ای به سرش فرود آمد و دیگر چیزی متوجه نشد. صدای فروشنده سوپر مارکت که حلما توجه اش را به خود جلب کرده بود، بلند شد: بردند... بردند... دختر مردم را جلوی چشم ملت بردند و صدا از کسی در نیامد.. مرد سوپری چند قدم دنبال ماشین دوید اما نتوانست به او برسد و فقط در آخرین لحظات، شماره ماشین را در ذهنش ثبت کرد. مردی که کمابیش شاهد ماجرا بود، اوفی کرد و گفت: دخترای مردم تقصیر خودشون هست، وقتی روسریشون را در میارن و ندای زن زندگی آزادی میدهند، همین میشه دیگه.. آزادی اراذل و اوباش... که به راحتی زنها را میدزدند تا آزادانه به هوی و هوسشون برسن... خیابان شلوغ شد و هر کس چیزی می گفت و چند ماشین به سرعت از آنجا گذشتند پیکر بیهوش حلما، بار دیگر صندلی عقب ماشین حامل زری، قرار گرفت. زری نگاهی به حلما که کمی خون از زیر موهایش بیرون زده بود و روی پیشانی اش نشسته بود کرد و گفت: دختره ی الدنگ، فکر کردی به این راحتی از دستت میدم؟ محااااله... و بعد نگاهی به راننده کرد و ادامه داد: دیگه از این غلطای اضافی نمی کنی هااا، توی کاری که بهت ربطی نداره، دخالت نمی کنی.. راننده شانه ای بالا انداخت و گفت: خوب اگر دخالت نمیکردم مرده بود که... زری چشمهایش از حدقه در اورد و صدای خرخری از گلویش بیرون آمد، اما چیزی نگفت و اشاره کرد که راهشان را ادامه دهند. ادامه دارد.. به قلم: ط_حسینی @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
@ostad_shojae-نماز.سکوی پرواز_36.mp3
4.95M
36 ❣هر چقدر روحت وسیع تر ميشه؛ بیشتر طاقت نشستن روی سجاده رو پیدا میکنی! عاشق تر وآرام تر! می شینی روبروی خدا؛ تو و خدا...دونفری باهم، بعداز نماز وقتشه؛باهاش حرف بزن شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 آسمان امشب نور باران است گوییا میلاد آن ماه تابان است همو که نوری اندر عرش رحمان است‌.. برای محمد(ص) مادری مهربان است و همسر امیر مؤمنان است.. بکشید کِل که همه جا گلباران است... بخواهید حاجت که شب،شبِ غفران است.. بزنید ساز که بزم، بزمِ عاشقان است نمایید افتخار که«زهرا» مادرشیعیان است به یُمن قدوم مادر، بگیرید دامن پسر بگویید جان حیدر، کی می رسی از سفر؟ و قدم می گذاری بر این چشمان منتظر... تا فدایت کنیم از پای تا به سر و ببینیم مولای غریبمان را در بَر... بگویید : ای ایزد منان! قسم به جان مادرشیعیان...... در این شب عاشقان.... دهید عیدی منتظران..‌‌. به دست مبارک صاحب الزمان. :ط_حسینی @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Namaz_37_ostadshojae_softgozar.com.mp3
5.35M
37 ❣بعد از نماز بشين و با خدا حرف بزن! از آرزوهای دنیات گرفته، تا دغدغه های بلند آسمونی.... 🔻زمان بعد از نماز، برای استجابت دعا، با هر زمان ديگه ای فرق می کنه. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
راز پیراهن قسمت شصت و پنجم: ماشین جلوی پای حلما ایستاد اما نگاه حلما دنبال ماشین سفید رنگی بود که ا
راز پیراهن قسمت شصت و ششم: ماشین به سرعت پیش میرفت و گاهی راننده از آینه و گاهی زری از شیشه پشت، عقب ماشین را نگاه می انداختند تا مطمئن شوند کسی آنها را تعقیب نمی کند. و مطمین شدند، پشت سرشان امن امن است. ماشین کم کم از شهر خارج شد و وارد کوره راهی خاکی شد و ناگهان در دست انداز افتاد و حرکت شدیدی کرد و این حرکت باعث شد حلما تکان بخورد و آرام چشمهایش را باز کرد. چشمانش سقف خاکستری ماشین را در دیدرس خود داشت و کم کم به خاطر آورد چه اتفاقی افتاده و ناگهان تکان به خود داد و می خواست از جا بر خیزد که دردی تیز در سرش پیچید. زری نگاهی به او کرد و در حالیکه نیشخندی میزد گفت: زیادی به خودت فشار نیار عزیزم، دیگه محاله بزارم از دستم فرار کنی. حلما آه کوتاهی کشید و همانطور که چشمانش را از درد می بست، ساعت پیش را به یاد آورد و دوباره جرقه ای در ذهنش زد و اهسته شروع به گفتن عبارت:«یا صاحب الزمان الغوث و الامان» کرد. باز خر خری از گلوی زری بیرون زد و چشمانش به رنگ خون درآمد و انگار آتشی سهمگین پر چشمانش روشن شده بود. حلما متوجه شد که حرکت مؤثر بوده، لبخندی کمرنگ روی لبانش نشست و با اطمینانی بیشتر عبارت معجزه گر را شروع به گفتن نمود. اما اینبار زری حرکتی مانند قبل انجام نداد و او هم خواست مقابله به مثل نماید و بنابراین شروع به خواندن وردهایی کرد که بی شک وردهایی شیطانی بود. هر چه صدای حلما بالاتر می رفت، صدای زری هم بالا و بالاتر می رفت. ماشین به بلندگویی سیار تبدیل شده بود که ذکرهایی مخالف هم به گوش میرسید. راننده و مرد کنارش از این وضعیت به ستوه امده بودند اما چاره ای نداشتند و حق اعتراض نداشتند. بالاخره بعد از مدتی رانندگی، درب سیاه و بزرگ با دیوارهایی بلند پیش رویشان قرار گرفت... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5794282023312949309.mp3
4.77M
38 ✍تمام رفیق های ناب خدا؛ سخت ترین لحظات زندگی شون رو، با امداد نماز، بسلامت و عافیت سپری کردند! 👈راستی ؛ چرا ما نمیتونيم، از نماز توی لحظه های سخت کمک بگیریم؟ 🍃 🦋🍃 @takhooda