eitaa logo
از ازل تا قیامت
299 دنبال‌کننده
129 عکس
132 ویدیو
1 فایل
بررسی عوالم شش گانهٔ خلقت آدمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴به میدان رفتن تمام نمای (صلی الله علیه و آله و سلم)🌴 🔴حضرت اکبر (علیه السلام)🔴 شیخ جعفر (ره) 👇👇👇👇👇 امام (علیه السلام) در مصیبت اکبر ع بار به حال رفت و مشرف به شد : 🍁 : وقتی دید اکبر ع آماده رفتن به میدان است. در کتاب دمعة الساکبه آمده است: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به اکبر گفتند: إرحَم غُربَتَنا: به ما رحم کن، وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم. زنان او را گرفتند، خواهران عنان و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به شد. وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او در ذات خدا و شهید در راه خداست. (سخنی که پیغمبر(ص) دربارۀ (ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام دربارۀ اکبر گفت.) به امر امام او را رها کردند ولی نمیدانم چگونه توانستند با او وداع کنند!؟ 🍁 : وقتی برگشت و از حضرت طلب کرد، يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة ماء من سبيل اتقوي بها علي الاعداء. «پدر مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مي شود كه شربت آبي به من برساني تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟» او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه حالت به او دست داد. 🍁 : وقتی اکبر از افتاد و پدر را صدا زد، که میگوید: لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة: وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، دیدم مشرف به شده است. دو چشمش مثل آدم می گردد و اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک: وسط خیمه فریاد زد: بکشد کسی که تو را کشت. شیخ مفید می گوید فریاد ابی عبدالله که بلند شد، کبری ناله زد: یا حَبیبَ قَلباه! وا ثَمَرَةَ فُؤاداه، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء: وای دلم، ای کاش قبل از این شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند. نوشته اند بعد از شهادت اکبر: رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء: صدای امام به گریه بلند شد و جوری برای علی اکبر گریه کرد که تا آن زمان به آن شکل کسی گریۀ امام را نشنیده بود. منبع : مروری بر مقتل سید الشهدا استاد حسین انصاریان 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺 🌹لطفا حتما تا آخر بخونید🌹 🌴داستانی در مورد فضیلت (علیه السلام)🌴 روزی اکرم به خانه حضرت آمدند . حضرت و (ص) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه ای از میوه های میل دارید بمن بگوئید تا به بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیة اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند : پدر جان به جبرائیل بگوئید از بهشتی برای ما بیاورد . و حضرت رسول اکرم هم به خواستة حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد. مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق بهشتی را آورده و در حجرة حضرت زهرا (سلام الله علیها)گذاشت. پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور . حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای را در دهان جگر گوشة خود حضرت نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای را هم در دهان حضرت نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت نهادند و همان جمله را تکرار نمودند . خرمای را برداشتند، و در دهان حضرت گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند. در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما خرما دادید اما به علی خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟ رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان وقتی خرما در دهان نهادم ، دیدم و شنیدم که و از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ». جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم . اما وقتی خرما در دهان نهادم شنیدم که از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان . به صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود : « یا رسول الله و قسم اگر تا قیامت خرما در دهان بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم جانت ، گوارای وجودت». منبع: جلاالعیون علامة مجلسی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyama
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴 هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ، امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ ) گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) . پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم . كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد : : تو از ما هستي ، يا از امت ( اسلام ) مي باشي ؟ امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم . راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟ امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم . راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟ امام باقر : تو سؤال كن . راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد : 🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت ، بين فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است . 🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . . راهب : راست فرمودي . 🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل مي خورند و مي آشامند ولي و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟ امام باقر : مانند در مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود . راهب : راست فرمودي . 🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟ امام باقر : نظير آن ، است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش) 🍁5 - به من بگو بدانم آن دو ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه ، ولي يكي از آن ها سال ديگري سال در دنيا عمر كرد . امام باقر : آن دو برادر و بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود . راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد . روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، و ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است. منبع : اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌹لطفا حتما تا آخر بخونید🌹 🌴داستانی در مورد فضیلت (علیه السلام)🌴 روزی اکرم به خانه حضرت آمدند . حضرت و (ص) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه ای از میوه های میل دارید بمن بگوئید تا به بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیة اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند : پدر جان به جبرائیل بگوئید از بهشتی برای ما بیاورد . و حضرت رسول اکرم هم به خواستة حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد. مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق بهشتی را آورده و در حجرة حضرت زهرا (سلام الله علیها)گذاشت. پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور . حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای را در دهان جگر گوشة خود حضرت نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای را هم در دهان حضرت نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت نهادند و همان جمله را تکرار نمودند . خرمای را برداشتند، و در دهان حضرت گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند. در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما خرما دادید اما به علی خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟ رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان وقتی خرما در دهان نهادم ، دیدم و شنیدم که و از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ». جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم . اما وقتی خرما در دهان نهادم شنیدم که از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان . به صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود : « یا رسول الله و قسم اگر تا قیامت خرما در دهان بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم جانت ، گوارای وجودت». منبع: جلاالعیون علامة مجلسی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyama
🌺🌺🌺🌺🌺 🌕"خلقت صدیقه کبری، حضرت زهرا سلام الله علیها" 🍁در روایتی که امام علیه السلام از خلقت حضرت فاطمه علیها السلام صحبت می‌نمایند، تعبیر این است: 🔸 فاطمه را خلق کرد از نور خودش... مبدأ خلقت روح چیست؟ مبدأخلقت او، دیگر درخت بهشتی نیست. «نُورِ عَظَمَتِه» است... از نور خدا خلق شده است. 🔹روح؛ یک چنین روحی، ؛ یک چنان بدنی که مایه اش بهشتی است. وقتی ارتباط بین آن روح و این بدن پیدا شود، چنین بشری چه خواهد شد؟ کجا بود و کجا آمد و اینجا که آمد، چه کرد و بعد که فردا سر از خاک بردارد، چه خواهد کرد؟ 📜 در روایتی دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید: خدا را از آفرید. بیان حضرت این است: آن روح را در حُقّه‌ای قرار داد. تعبیر مهم است، مثل که در یک گنجینه‌ای بگذارند. این روح را در آن حقّه قرار داد و آن حقّه را بر طاق معلّق کرد. 🔸طعام این و این نفس قدسی چه بود؟ طعام او ، سبحان الله و ، سبوح قدّوس و ، لا اله الا الله و تحمید، لله بود. 🔹تا وقتی که آن تعلّق به این بدن نگرفته بود، این روح آن کلمه بود. بحث در این طعام هم بحث دیگری است. 👈 اول طعام است، بعد است. و بعد اگر این نکته را دقت کنید، ارتباط حضرت را با فاطمه در این نشئه و با طعام اش در آن نشئه، پیدا می‌کنید که چه ارتباطی با هم دارند! 🔸وقتی این حقائق روشن بشود، معلوم می‌شود که این چه بشری و چه بود و بیان امام ششم تا حدّی واضح می‌شود که چرا فاطمه، نامیده شد؟! ⭕️ فاطمه از "فطم" است و فطم به معنای است. فرمود: فاطمه، فاطمه نامیده شد چه این‌که از او اند، دست از نیل به مقام منیعش قطع شده است. 🔗 بیانات معظم له در ۱۳۷۴/۸/۲۲ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺 🌕"خلقت صدیقه کبری، حضرت زهرا سلام الله علیها" 🍁در روایتی که امام علیه السلام از خلقت حضرت فاطمه علیها السلام صحبت می‌نمایند، تعبیر این است: 🔸 فاطمه را خلق کرد از نور خودش... مبدأ خلقت روح چیست؟ مبدأخلقت او، دیگر درخت بهشتی نیست. «نُورِ عَظَمَتِه» است... از نور خدا خلق شده است. 🔹روح؛ یک چنین روحی، ؛ یک چنان بدنی که مایه اش بهشتی است. وقتی ارتباط بین آن روح و این بدن پیدا شود، چنین بشری چه خواهد شد؟ کجا بود و کجا آمد و اینجا که آمد، چه کرد و بعد که فردا سر از خاک بردارد، چه خواهد کرد؟ 📜 در روایتی دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید: خدا را از آفرید. بیان حضرت این است: آن روح را در حُقّه‌ای قرار داد. تعبیر مهم است، مثل که در یک گنجینه‌ای بگذارند. این روح را در آن حقّه قرار داد و آن حقّه را بر طاق معلّق کرد. 🔸طعام این و این نفس قدسی چه بود؟ طعام او ، سبحان الله و ، سبوح قدّوس و ، لا اله الا الله و تحمید، لله بود. 🔹تا وقتی که آن تعلّق به این بدن نگرفته بود، این روح آن کلمه بود. بحث در این طعام هم بحث دیگری است. 👈 اول طعام است، بعد است. و بعد اگر این نکته را دقت کنید، ارتباط حضرت را با فاطمه در این نشئه و با طعام اش در آن نشئه، پیدا می‌کنید که چه ارتباطی با هم دارند! 🔸وقتی این حقائق روشن بشود، معلوم می‌شود که این چه بشری و چه بود و بیان امام ششم تا حدّی واضح می‌شود که چرا فاطمه، نامیده شد؟! ⭕️ فاطمه از "فطم" است و فطم به معنای است. فرمود: فاطمه، فاطمه نامیده شد چه این‌که از او اند، دست از نیل به مقام منیعش قطع شده است. 🔗 بیانات معظم له در ۱۳۷۴/۸/۲۲ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴 هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ، امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ ) گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) . پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم . كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد : : تو از ما هستي ، يا از امت ( اسلام ) مي باشي ؟ امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم . راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟ امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم . راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟ امام باقر : تو سؤال كن . راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد : 🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت ، بين فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است . 🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . . راهب : راست فرمودي . 🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل مي خورند و مي آشامند ولي و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟ امام باقر : مانند در مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود . راهب : راست فرمودي . 🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟ امام باقر : نظير آن ، است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش) 🍁5 - به من بگو بدانم آن دو ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه ، ولي يكي از آن ها سال ديگري سال در دنيا عمر كرد . امام باقر : آن دو برادر و بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود . راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد . روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، و ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است. منبع : اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴به میدان رفتن تمام نمای (صلی الله علیه و آله و سلم)🌴 🔴حضرت اکبر (علیه السلام)🔴 شیخ جعفر (ره) 👇👇👇👇👇 امام (علیه السلام) در مصیبت اکبر ع بار به حال رفت و مشرف به شد : 🍁 : وقتی دید اکبر ع آماده رفتن به میدان است. در کتاب دمعة الساکبه آمده است: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به اکبر گفتند: إرحَم غُربَتَنا: به ما رحم کن، وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم. زنان او را گرفتند، خواهران عنان و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به شد. وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او در ذات خدا و شهید در راه خداست. (سخنی که پیغمبر(ص) دربارۀ (ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام دربارۀ اکبر گفت.) به امر امام او را رها کردند ولی نمیدانم چگونه توانستند با او وداع کنند!؟ 🍁 : وقتی برگشت و از حضرت طلب کرد، يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة ماء من سبيل اتقوي بها علي الاعداء. «پدر مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مي شود كه شربت آبي به من برساني تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟» او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه حالت به او دست داد. 🍁 : وقتی اکبر از افتاد و پدر را صدا زد، که میگوید: لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة: وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، دیدم مشرف به شده است. دو چشمش مثل آدم می گردد و اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک: وسط خیمه فریاد زد: بکشد کسی که تو را کشت. شیخ مفید می گوید فریاد ابی عبدالله که بلند شد، کبری ناله زد: یا حَبیبَ قَلباه! وا ثَمَرَةَ فُؤاداه، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء: وای دلم، ای کاش قبل از این شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند. نوشته اند بعد از شهادت اکبر: رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء: صدای امام به گریه بلند شد و جوری برای علی اکبر گریه کرد که تا آن زمان به آن شکل کسی گریۀ امام را نشنیده بود. منبع : مروری بر مقتل سید الشهدا استاد حسین انصاریان 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌹لطفا حتما تا آخر بخونید🌹 🌴داستانی در مورد فضیلت (علیه السلام)🌴 روزی اکرم به خانه حضرت آمدند . حضرت و (ص) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه ای از میوه های میل دارید بمن بگوئید تا به بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیة اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند : پدر جان به جبرائیل بگوئید از بهشتی برای ما بیاورد . و حضرت رسول اکرم هم به خواستة حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد. مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق بهشتی را آورده و در حجرة حضرت زهرا (سلام الله علیها)گذاشت. پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور . حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای را در دهان جگر گوشة خود حضرت نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای را هم در دهان حضرت نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت نهادند و همان جمله را تکرار نمودند . خرمای را برداشتند، و در دهان حضرت گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند. در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما خرما دادید اما به علی خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟ رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان وقتی خرما در دهان نهادم ، دیدم و شنیدم که و از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ». جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم . اما وقتی خرما در دهان نهادم شنیدم که از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان . به صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود : « یا رسول الله و قسم اگر تا قیامت خرما در دهان بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم جانت ، گوارای وجودت». منبع: جلاالعیون علامة مجلسی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyama
‍ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌴عوامل جان دادن🌴 🌕"خلقت صدیقه کبری، حضرت زهرا سلام الله علیها" 🍁در روایتی که امام علیه السلام از خلقت حضرت فاطمه علیها السلام صحبت می‌نمایند، تعبیر این است: 🔸 فاطمه را خلق کرد از نور خودش... مبدأ خلقت روح چیست؟ مبدأخلقت او، دیگر درخت بهشتی نیست. «نُورِ عَظَمَتِه» است... از نور خدا خلق شده است. 🔹روح؛ یک چنین روحی، ؛ یک چنان بدنی که مایه اش بهشتی است. وقتی ارتباط بین آن روح و این بدن پیدا شود، چنین بشری چه خواهد شد؟ کجا بود و کجا آمد و اینجا که آمد، چه کرد و بعد که فردا سر از خاک بردارد، چه خواهد کرد؟ 📜 در روایتی دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید: خدا را از آفرید. بیان حضرت این است: آن روح را در حُقّه‌ای قرار داد. تعبیر مهم است، مثل که در یک گنجینه‌ای بگذارند. این روح را در آن حقّه قرار داد و آن حقّه را بر طاق معلّق کرد. 🔸طعام این و این نفس قدسی چه بود؟ طعام او ، سبحان الله و ، سبوح قدّوس و ، لا اله الا الله و تحمید، لله بود. 🔹تا وقتی که آن تعلّق به این بدن نگرفته بود، این روح آن کلمه بود. بحث در این طعام هم بحث دیگری است. 👈 اول طعام است، بعد است. و بعد اگر این نکته را دقت کنید، ارتباط حضرت را با فاطمه در این نشئه و با طعام اش در آن نشئه، پیدا می‌کنید که چه ارتباطی با هم دارند! 🔸وقتی این حقائق روشن بشود، معلوم می‌شود که این چه بشری و چه بود و بیان امام ششم تا حدّی واضح می‌شود که چرا فاطمه، نامیده شد؟! ⭕️ فاطمه از "فطم" است و فطم به معنای است. فرمود: فاطمه، فاطمه نامیده شد چه این‌که از او اند، دست از نیل به مقام منیعش قطع شده است. 🔗 بیانات معظم له در ۱۳۷۴/۸/۲۲ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴 هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ، امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ ) گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) . پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم . كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد : : تو از ما هستي ، يا از امت ( اسلام ) مي باشي ؟ امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم . راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟ امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم . راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟ امام باقر : تو سؤال كن . راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد : 🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت ، بين فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است . 🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . . راهب : راست فرمودي . 🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل مي خورند و مي آشامند ولي و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟ امام باقر : مانند در مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود . راهب : راست فرمودي . 🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟ امام باقر : نظير آن ، است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش) 🍁5 - به من بگو بدانم آن دو ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه ، ولي يكي از آن ها سال ديگري سال در دنيا عمر كرد . امام باقر : آن دو برادر و بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود . راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد . روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، و ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است. منبع : اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌹لطفا حتما تا آخر بخونید🌹 🌴داستانی در مورد فضیلت (علیه السلام)🌴 روزی اکرم به خانه حضرت آمدند . حضرت و (ص) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه ای از میوه های میل دارید بمن بگوئید تا به بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیة اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند : پدر جان به جبرائیل بگوئید از بهشتی برای ما بیاورد . و حضرت رسول اکرم هم به خواستة حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد. مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق بهشتی را آورده و در حجرة حضرت زهرا (سلام الله علیها)گذاشت. پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور . حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای را در دهان جگر گوشة خود حضرت نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای را هم در دهان حضرت نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت نهادند و همان جمله را تکرار نمودند . خرمای را برداشتند، و در دهان حضرت گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند. در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما خرما دادید اما به علی خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟ رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان وقتی خرما در دهان نهادم ، دیدم و شنیدم که و از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ». جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم . اما وقتی خرما در دهان نهادم شنیدم که از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان . به صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود : « یا رسول الله و قسم اگر تا قیامت خرما در دهان بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم جانت ، گوارای وجودت». منبع: جلاالعیون علامة مجلسی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyama
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴به میدان رفتن تمام نمای (صلی الله علیه و آله و سلم)🌴 🔴حضرت اکبر (علیه السلام)🔴 شیخ جعفر (ره) 👇👇👇👇👇 امام (علیه السلام) در مصیبت اکبر ع بار به حال رفت و مشرف به شد : 🍁 : وقتی دید اکبر ع آماده رفتن به میدان است. در کتاب دمعة الساکبه آمده است: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به اکبر گفتند: إرحَم غُربَتَنا: به ما رحم کن، وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم. زنان او را گرفتند، خواهران عنان و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به شد. وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او در ذات خدا و شهید در راه خداست. (سخنی که پیغمبر(ص) دربارۀ (ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام دربارۀ اکبر گفت.) به امر امام او را رها کردند ولی نمیدانم چگونه توانستند با او وداع کنند!؟ 🍁 : وقتی برگشت و از حضرت طلب کرد، يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة ماء من سبيل اتقوي بها علي الاعداء. «پدر مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مي شود كه شربت آبي به من برساني تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟» او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه حالت به او دست داد. 🍁 : وقتی اکبر از افتاد و پدر را صدا زد، که میگوید: لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة: وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، دیدم مشرف به شده است. دو چشمش مثل آدم می گردد و اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک: وسط خیمه فریاد زد: بکشد کسی که تو را کشت. شیخ مفید می گوید فریاد ابی عبدالله که بلند شد، کبری ناله زد: یا حَبیبَ قَلباه! وا ثَمَرَةَ فُؤاداه، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء: وای دلم، ای کاش قبل از این شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند. نوشته اند بعد از شهادت اکبر: رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء: صدای امام به گریه بلند شد و جوری برای علی اکبر گریه کرد که تا آن زمان به آن شکل کسی گریۀ امام را نشنیده بود. منبع : مروری بر مقتل سید الشهدا استاد حسین انصاریان 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺 🌕"خلقت صدیقه کبری، حضرت زهرا سلام الله علیها" 🍁در روایتی که امام علیه السلام از خلقت حضرت فاطمه علیها السلام صحبت می‌نمایند، تعبیر این است: 🔸 فاطمه را خلق کرد از نور خودش... مبدأ خلقت روح چیست؟ مبدأخلقت او، دیگر درخت بهشتی نیست. «نُورِ عَظَمَتِه» است... از نور خدا خلق شده است. 🔹روح؛ یک چنین روحی، ؛ یک چنان بدنی که مایه اش بهشتی است. وقتی ارتباط بین آن روح و این بدن پیدا شود، چنین بشری چه خواهد شد؟ کجا بود و کجا آمد و اینجا که آمد، چه کرد و بعد که فردا سر از خاک بردارد، چه خواهد کرد؟ 📜 در روایتی دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید: خدا را از آفرید. بیان حضرت این است: آن روح را در حُقّه‌ای قرار داد. تعبیر مهم است، مثل که در یک گنجینه‌ای بگذارند. این روح را در آن حقّه قرار داد و آن حقّه را بر طاق معلّق کرد. 🔸طعام این و این نفس قدسی چه بود؟ طعام او ، سبحان الله و ، سبوح قدّوس و ، لا اله الا الله و تحمید، لله بود. 🔹تا وقتی که آن تعلّق به این بدن نگرفته بود، این روح آن کلمه بود. بحث در این طعام هم بحث دیگری است. 👈 اول طعام است، بعد است. و بعد اگر این نکته را دقت کنید، ارتباط حضرت را با فاطمه در این نشئه و با طعام اش در آن نشئه، پیدا می‌کنید که چه ارتباطی با هم دارند! 🔸وقتی این حقائق روشن بشود، معلوم می‌شود که این چه بشری و چه بود و بیان امام ششم تا حدّی واضح می‌شود که چرا فاطمه، نامیده شد؟! ⭕️ فاطمه از "فطم" است و فطم به معنای است. فرمود: فاطمه، فاطمه نامیده شد چه این‌که از او اند، دست از نیل به مقام منیعش قطع شده است. 🔗 بیانات معظم له در ۱۳۷۴/۸/۲۲ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌹لطفا حتما تا آخر بخونید🌹 🌴داستانی در مورد فضیلت (علیه السلام)🌴 روزی اکرم به خانه حضرت آمدند . حضرت و (ص) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه ای از میوه های میل دارید بمن بگوئید تا به بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیة اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند : پدر جان به جبرائیل بگوئید از بهشتی برای ما بیاورد . و حضرت رسول اکرم هم به خواستة حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد. مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق بهشتی را آورده و در حجرة حضرت زهرا (سلام الله علیها)گذاشت. پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور . حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای را در دهان جگر گوشة خود حضرت نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای را هم در دهان حضرت نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت نهادند و همان جمله را تکرار نمودند . خرمای را برداشتند، و در دهان حضرت گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند. در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما خرما دادید اما به علی خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟ رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان وقتی خرما در دهان نهادم ، دیدم و شنیدم که و از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ». جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم . اما وقتی خرما در دهان نهادم شنیدم که از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان . به صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود : « یا رسول الله و قسم اگر تا قیامت خرما در دهان بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم جانت ، گوارای وجودت». منبع: جلاالعیون علامة مجلسی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyama
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴 هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ، امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ ) گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) . پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم . كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد : : تو از ما هستي ، يا از امت ( اسلام ) مي باشي ؟ امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم . راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟ امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم . راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟ امام باقر : تو سؤال كن . راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد : 🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت ، بين فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است . 🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . . راهب : راست فرمودي . 🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل مي خورند و مي آشامند ولي و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟ امام باقر : مانند در مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود . راهب : راست فرمودي . 🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟ امام باقر : نظير آن ، است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش) 🍁5 - به من بگو بدانم آن دو ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه ، ولي يكي از آن ها سال ديگري سال در دنيا عمر كرد . امام باقر : آن دو برادر و بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود . راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد . روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، و ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است. منبع : اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴به میدان رفتن تمام نمای (صلی الله علیه و آله و سلم)🌴 🔴حضرت اکبر (علیه السلام)🔴 شیخ جعفر (ره) 👇👇👇👇👇 امام (علیه السلام) در مصیبت اکبر ع بار به حال رفت و مشرف به شد : 🍁 : وقتی دید اکبر ع آماده رفتن به میدان است. در کتاب دمعة الساکبه آمده است: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به اکبر گفتند: إرحَم غُربَتَنا: به ما رحم کن، وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم. زنان او را گرفتند، خواهران عنان و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به شد. وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او در ذات خدا و شهید در راه خداست. (سخنی که پیغمبر(ص) دربارۀ (ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام دربارۀ اکبر گفت.) به امر امام او را رها کردند ولی نمیدانم چگونه توانستند با او وداع کنند!؟ 🍁 : وقتی برگشت و از حضرت طلب کرد، يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة ماء من سبيل اتقوي بها علي الاعداء. «پدر مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مي شود كه شربت آبي به من برساني تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟» او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه حالت به او دست داد. 🍁 : وقتی اکبر از افتاد و پدر را صدا زد، که میگوید: لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة: وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، دیدم مشرف به شده است. دو چشمش مثل آدم می گردد و اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک: وسط خیمه فریاد زد: بکشد کسی که تو را کشت. شیخ مفید می گوید فریاد ابی عبدالله که بلند شد، کبری ناله زد: یا حَبیبَ قَلباه! وا ثَمَرَةَ فُؤاداه، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء: وای دلم، ای کاش قبل از این شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند. نوشته اند بعد از شهادت اکبر: رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء: صدای امام به گریه بلند شد و جوری برای علی اکبر گریه کرد که تا آن زمان به آن شکل کسی گریۀ امام را نشنیده بود. منبع : مروری بر مقتل سید الشهدا استاد حسین انصاریان 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴به میدان رفتن تمام نمای (صلی الله علیه و آله و سلم)🌴 🔴حضرت اکبر (علیه السلام)🔴 شیخ جعفر (ره) 👇👇👇👇👇 امام (علیه السلام) در مصیبت اکبر ع بار به حال رفت و مشرف به شد : 🍁 : وقتی دید اکبر ع آماده رفتن به میدان است. در کتاب دمعة الساکبه آمده است: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به اکبر گفتند: إرحَم غُربَتَنا: به ما رحم کن، وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم. زنان او را گرفتند، خواهران عنان و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به شد. وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او در ذات خدا و شهید در راه خداست. (سخنی که پیغمبر(ص) دربارۀ (ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام دربارۀ اکبر گفت.) به امر امام او را رها کردند ولی نمیدانم چگونه توانستند با او وداع کنند!؟ 🍁 : وقتی برگشت و از حضرت طلب کرد، يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة ماء من سبيل اتقوي بها علي الاعداء. «پدر مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مي شود كه شربت آبي به من برساني تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟» او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه حالت به او دست داد. 🍁 : وقتی اکبر از افتاد و پدر را صدا زد، که میگوید: لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة: وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، دیدم مشرف به شده است. دو چشمش مثل آدم می گردد و اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک: وسط خیمه فریاد زد: بکشد کسی که تو را کشت. شیخ مفید می گوید فریاد ابی عبدالله که بلند شد، کبری ناله زد: یا حَبیبَ قَلباه! وا ثَمَرَةَ فُؤاداه، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء: وای دلم، ای کاش قبل از این شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند. نوشته اند بعد از شهادت اکبر: رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء: صدای امام به گریه بلند شد و جوری برای علی اکبر گریه کرد که تا آن زمان به آن شکل کسی گریۀ امام را نشنیده بود. منبع : مروری بر مقتل سید الشهدا استاد حسین انصاریان 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴به میدان رفتن تمام نمای (صلی الله علیه و آله و سلم)🌴 🔴حضرت اکبر (علیه السلام)🔴 شیخ جعفر (ره) 👇👇👇👇👇 امام (علیه السلام) در مصیبت اکبر ع بار به حال رفت و مشرف به شد : 🍁 : وقتی دید اکبر ع آماده رفتن به میدان است. در کتاب دمعة الساکبه آمده است: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به اکبر گفتند: إرحَم غُربَتَنا: به ما رحم کن، وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم. زنان او را گرفتند، خواهران عنان و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به شد. وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او در ذات خدا و شهید در راه خداست. (سخنی که پیغمبر(ص) دربارۀ (ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام دربارۀ اکبر گفت.) به امر امام او را رها کردند ولی نمیدانم چگونه توانستند با او وداع کنند!؟ 🍁 : وقتی برگشت و از حضرت طلب کرد، يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة ماء من سبيل اتقوي بها علي الاعداء. «پدر مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مي شود كه شربت آبي به من برساني تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟» او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه حالت به او دست داد. 🍁 : وقتی اکبر از افتاد و پدر را صدا زد، که میگوید: لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة: وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، دیدم مشرف به شده است. دو چشمش مثل آدم می گردد و اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک: وسط خیمه فریاد زد: بکشد کسی که تو را کشت. شیخ مفید می گوید فریاد ابی عبدالله که بلند شد، کبری ناله زد: یا حَبیبَ قَلباه! وا ثَمَرَةَ فُؤاداه، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء: وای دلم، ای کاش قبل از این شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند. نوشته اند بعد از شهادت اکبر: رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء: صدای امام به گریه بلند شد و جوری برای علی اکبر گریه کرد که تا آن زمان به آن شکل کسی گریۀ امام را نشنیده بود. منبع : مروری بر مقتل سید الشهدا استاد حسین انصاریان 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌕"خلقت صدیقه کبری، حضرت زهرا سلام الله علیها" 🍁در روایتی که امام علیه السلام از خلقت حضرت فاطمه علیها السلام صحبت می‌نمایند، تعبیر این است: 🔸 فاطمه را خلق کرد از نور خودش... مبدأ خلقت روح چیست؟ مبدأخلقت او، دیگر درخت بهشتی نیست. «نُورِ عَظَمَتِه» است... از نور خدا خلق شده است. 🔹روح؛ یک چنین روحی، ؛ یک چنان بدنی که مایه اش بهشتی است. وقتی ارتباط بین آن روح و این بدن پیدا شود، چنین بشری چه خواهد شد؟ کجا بود و کجا آمد و اینجا که آمد، چه کرد و بعد که فردا سر از خاک بردارد، چه خواهد کرد؟ 📜 در روایتی دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید: خدا را از آفرید. بیان حضرت این است: آن روح را در حُقّه‌ای قرار داد. تعبیر مهم است، مثل که در یک گنجینه‌ای بگذارند. این روح را در آن حقّه قرار داد و آن حقّه را بر طاق معلّق کرد. 🔸طعام این و این نفس قدسی چه بود؟ طعام او ، سبحان الله و ، سبوح قدّوس و ، لا اله الا الله و تحمید، لله بود. 🔹تا وقتی که آن تعلّق به این بدن نگرفته بود، این روح آن کلمه بود. بحث در این طعام هم بحث دیگری است. 👈 اول طعام است، بعد است. و بعد اگر این نکته را دقت کنید، ارتباط حضرت را با فاطمه در این نشئه و با طعام اش در آن نشئه، پیدا می‌کنید که چه ارتباطی با هم دارند! 🔸وقتی این حقائق روشن بشود، معلوم می‌شود که این چه بشری و چه بود و بیان امام ششم تا حدّی واضح می‌شود که چرا فاطمه، نامیده شد؟! ⭕️ فاطمه از "فطم" است و فطم به معنای است. فرمود: فاطمه، فاطمه نامیده شد چه این‌که از او اند، دست از نیل به مقام منیعش قطع شده است. 🔗 بیانات معظم له در ۱۳۷۴/۸/۲۲ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴 هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ، امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ ) گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) . پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم . كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد : : تو از ما هستي ، يا از امت ( اسلام ) مي باشي ؟ امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم . راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟ امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم . راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟ امام باقر : تو سؤال كن . راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد : 🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت ، بين فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است . 🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . . راهب : راست فرمودي . 🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل مي خورند و مي آشامند ولي و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟ امام باقر : مانند در مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود . راهب : راست فرمودي . 🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟ امام باقر : نظير آن ، است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش) 🍁5 - به من بگو بدانم آن دو ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه ، ولي يكي از آن ها سال ديگري سال در دنيا عمر كرد . امام باقر : آن دو برادر و بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود . راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد . روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، و ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است. منبع : اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴 هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ، امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ ) گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) . پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم . كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد : : تو از ما هستي ، يا از امت ( اسلام ) مي باشي ؟ امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم . راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟ امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم . راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟ امام باقر : تو سؤال كن . راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد : 🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت ، بين فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است . 🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟ امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . . راهب : راست فرمودي . 🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل مي خورند و مي آشامند ولي و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟ امام باقر : مانند در مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود . راهب : راست فرمودي . 🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟ امام باقر : نظير آن ، است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش) 🍁5 - به من بگو بدانم آن دو ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه ، ولي يكي از آن ها سال ديگري سال در دنيا عمر كرد . امام باقر : آن دو برادر و بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود . راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد . روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، و ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است. منبع : اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴به میدان رفتن تمام نمای (صلی الله علیه و آله و سلم)🌴 🔴حضرت اکبر (علیه السلام)🔴 شیخ جعفر (ره) 👇👇👇👇👇 امام (علیه السلام) در مصیبت اکبر ع بار به حال رفت و مشرف به شد : 🍁 : وقتی دید اکبر ع آماده رفتن به میدان است. در کتاب دمعة الساکبه آمده است: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به اکبر گفتند: إرحَم غُربَتَنا: به ما رحم کن، وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم. زنان او را گرفتند، خواهران عنان و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به شد. وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او در ذات خدا و شهید در راه خداست. (سخنی که پیغمبر(ص) دربارۀ (ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام دربارۀ اکبر گفت.) به امر امام او را رها کردند ولی نمیدانم چگونه توانستند با او وداع کنند!؟ 🍁 : وقتی برگشت و از حضرت طلب کرد، يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة ماء من سبيل اتقوي بها علي الاعداء. «پدر مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مي شود كه شربت آبي به من برساني تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟» او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه حالت به او دست داد. 🍁 : وقتی اکبر از افتاد و پدر را صدا زد، که میگوید: لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة: وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، دیدم مشرف به شده است. دو چشمش مثل آدم می گردد و اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک: وسط خیمه فریاد زد: بکشد کسی که تو را کشت. شیخ مفید می گوید فریاد ابی عبدالله که بلند شد، کبری ناله زد: یا حَبیبَ قَلباه! وا ثَمَرَةَ فُؤاداه، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء: وای دلم، ای کاش قبل از این شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند. نوشته اند بعد از شهادت اکبر: رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء: صدای امام به گریه بلند شد و جوری برای علی اکبر گریه کرد که تا آن زمان به آن شکل کسی گریۀ امام را نشنیده بود. منبع : مروری بر مقتل سید الشهدا استاد حسین انصاریان 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌕"خلقت صدیقه کبری، حضرت زهرا سلام الله علیها" 🍁در روایتی که امام علیه السلام از خلقت حضرت فاطمه علیها السلام صحبت می‌نمایند، تعبیر این است: 🔸 فاطمه را خلق کرد از نور خودش... مبدأ خلقت روح چیست؟ مبدأخلقت او، دیگر درخت بهشتی نیست. «نُورِ عَظَمَتِه» است... از نور خدا خلق شده است. 🔹روح؛ یک چنین روحی، ؛ یک چنان بدنی که مایه اش بهشتی است. وقتی ارتباط بین آن روح و این بدن پیدا شود، چنین بشری چه خواهد شد؟ کجا بود و کجا آمد و اینجا که آمد، چه کرد و بعد که فردا سر از خاک بردارد، چه خواهد کرد؟ 📜 در روایتی دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید: خدا را از آفرید. بیان حضرت این است: آن روح را در حُقّه‌ای قرار داد. تعبیر مهم است، مثل که در یک گنجینه‌ای بگذارند. این روح را در آن حقّه قرار داد و آن حقّه را بر طاق معلّق کرد. 🔸طعام این و این نفس قدسی چه بود؟ طعام او ، سبحان الله و ، سبوح قدّوس و ، لا اله الا الله و تحمید، لله بود. 🔹تا وقتی که آن تعلّق به این بدن نگرفته بود، این روح آن کلمه بود. بحث در این طعام هم بحث دیگری است. 👈 اول طعام است، بعد است. و بعد اگر این نکته را دقت کنید، ارتباط حضرت را با فاطمه در این نشئه و با طعام اش در آن نشئه، پیدا می‌کنید که چه ارتباطی با هم دارند! 🔸وقتی این حقائق روشن بشود، معلوم می‌شود که این چه بشری و چه بود و بیان امام ششم تا حدّی واضح می‌شود که چرا فاطمه، نامیده شد؟! ⭕️ فاطمه از "فطم" است و فطم به معنای است. فرمود: فاطمه، فاطمه نامیده شد چه این‌که از او اند، دست از نیل به مقام منیعش قطع شده است. 🔗 بیانات معظم له در ۱۳۷۴/۸/۲۲ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat