eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
◈💠◈↷◈💠◈↶◈💠◈ ‌| شهید عباس بابایے معاون عملیات نیرو هوایے ارتش | ✅"ورزش شبانه" 🔶🔸«دانشجو بابایے، ساعت دو بعد از نیمه شب مےدود تا شیطان را از خودش دور ڪند!» □■ این جمله یڪے از داغ‌ترین خبر‌هایے بود ڪ بولتن خبرے پایگاه "ریس" آمریڪا چاپ ڪرده بود. گفت: «چند شب پیش، ڪلنل "باڪستر" فرمانده پایگاه و همسرش ڪ از ي مهمونے شبونه بر مے‌گشتند، من رو در حال دویدن توے میدون چمن پایگاه دیدند و براے دویدن در اون موقع شب توضیح خواستند». □■ گفتم: «خوابم نمے اومد؛ خواستم ڪنم تا خسته بشم». هر دو با تعجب نگاهم ڪردند. فهمیدم جوابم قانع ڪننده نبوده. ادامه دادم: «مسائلے ڪ اطرافم مے گذره باعث میےشه شیطان با هاش من رو ب گناه بڪشه. در دین ما سفارش شده این وقت ها بدویم یا دوش آب سرد بگیریم». حرفم ڪ تموم شد، تا چند دقیقه بهم مے‌خندیدند. طبیعے هم بود. با ذهنیتے ڪ اون ها در مورد مسائل جنسے داشتند، نمے تونستند رفتار من رو درڪ ڪنند. 📘 ڪتــاب پرواز تا بےنهایت، ص36 •❈•❧🔸 •❈•❧🔸 •❈•❧🔸 ••• امام صادق (عليهالسلام) 【 از [ناپاڪ] بپرهیزید ڪ چنـین نگـاهـے تخم شهـوت را در دل مےڪارد و همین براے فتنه‌ے صاحب آن دل بس است. 】 📚 تحـف العقـــــــــول، ص 305 ❧•❈‌• ❧•❈‌• ❧•❈‌• ❧•❈‌• ❧•❈‌•
◼️ منبع : خبر گزاری فارس سمنان _ ۰۲کدخبر: ۱۳۹۶۰۴۱۶۰۰۰۵۲ 🔷 ماجرای خواندنی شهید دانشگر و شفای بانوی بیمار! روایت بانویی که شفای بیماری‌اش را به‌صورت معجزه‌آسایی از شهید مدافع حرم «عباس دانشگر» گرفت، خواندنی و البته قابل تأمل است. به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری فارس از سمنان، اینکه بگوییم یا بشنویم که شهیدان رفتند؛ اما گره‌گشایی می‌کنند، امری غیرقابل‌ باور نیست. لااقل آنانی که اعتقاد عمیق قلبی به شهید و شهادت دارند، می‌دانند این امر شدنی است.👌 روایت زیر، روایت بانویی شهمیرزادی است که معجزه شفا گرفتن و تغییر مسیر زندگی‌اش را با مادر شهید مدافع حرم، شهید «عباس دانشگر» در میان می‌گذارد. در حاشیه مراسم بزرگداشت شهید «عباس دانشگر» مشغول گفت‌وگو با مادرش بودم که این بانو خود را به مادر این شهید بزرگوار رساند؛ پس از در آغوش گرفتن و طلب شفاعت از مادر شهید، ماجرای بیماری، معجزه شفا و تحول معنوی که در زندگی‌اش ایجاد شد، را با چشمی اشک‌بار برای مادر شهید تشریح کرد.😭 پس از پایان گپ و گفت، از او خواستم اگر مایل است، ماجرایش را برای مخاطبان فارس بازگو کند. آن بانو پذیرفت و این‌گونه آغاز کرد: مدتی درگیر بیماری‌ام بودم؛ به‌گونه‌ای که این بیماری باعث پیوند قلبی‌ام با حضرت حق شد. وی که نامش نزد خبرگزاری فارس سمنان محفوظ است، ادامه داد: نه اینکه این رابطه منشأ ترس از مرگ باشد، بلکه جمله‌ای از آیت‌الله بهجت در آن روزها، طوفانی در درونم ایجاد کرد و آن جمله این بود که «هر گاه خدا را بیشتر از هر چیزی دوست داشتی، مؤمن شدنت را جشن بگیر».👏 آن بانو افزود: این جمله منشأ تحولم شد. بیشتر از گذشته عاشق معنویات شدم، حجابم کامل بود اما عاشق حجاب فاطمی شدم. آوای قرآن و نماز در زندگی‌ام به‌گونه‌ای دیگر جاری شد. وی ادامه داد: در همان روزها در فضای مجازی موضوع «برادر شهیدت را انتخاب کن» را شنیدم.😊  بسیاری رفیق شهیدشان را دوست داشتند و از کراماتشان در زندگی شخصی‌شان می‌گفتند، یکی حاج حسین خرازی رفیق شهیدش بود، دیگری شهید آوینی و بسیاری هم شهدای مدافع حرم و من؟😔 این بانوی شهمیرزادی با بیان اینکه اعتکاف 96 سرمنشأ زیبایی‌های زندگی‌ام شد، اضافه کرد: با اخلاص قلبی شب شهادت عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب (س)، برادر شهیدم را انتخاب کردم و او کسی نبود؛ جز برادر شهیدم « دانشگر ».🌹 وی افزود: در همه حال به یادش بودم و او را سهیم کارهای خیرم می‌کردم تا روز بیست و یکم ماه رمضان، نذری در خانه‌ام برپا کردم و همه شهدا و اسرای کربلا را سهیم کردم و رسیدم به نام مدافع حرم که با ذوق نام برادر شهیدم «عباس دانشگر» را گفتم. این بانوی شهمیرزادی بیان کرد: در کمال ناباوری آن شب در عالم خواب شهید دانشگر را دیدم که با لباس مقدس سپاه و خوشحال مهمان ماست و رو به من گفت «خواهر! مادر من اینجا فاطمه زهراست الحمدلله» و مادر گرامی من هم نامش «فاطمه» است و قصد دارند نام فاطمه زهرا را روی خود بگذارند تا همه به این نام او را صدا کنند.🌸 آن بانو با بیان اینکه در آن روزها من دوره درمانی‌ام را سپری می‌کردم، اضافه کرد: شهید دانشگر با نگاهی نافذ در عالم خواب گفتند: شما نزد مادرم فاطمه برو و بگو «مهر، تسبیح و پارچه سبزی» که عباس بار آخر از کربلا آورد، به شما بدهد تا با آن نماز به جای آوری که شفایت حاصل خواهد شد انشاءالله. این بانوی شهمیرزادی ادامه داد: بیماری‌ام در حال عود بود؛ توده‌ای در بدنم بود که در حال پیشرفت بود اما اکنون تنها به‌واسطه ایمان و اعتقادم حالم رو به بهبودی است و به لطف دعای برادر شهیدم در سلامت کامل هستم. مادر شهید دانشگر نیز در پاسخ به درخواست این خادم‌الزهرا (س) که فرزندش در عالم خواب به او گفت: امانتی مهر، تسبیح و پارچه سبز را از مادرم بگیر، گفت: بله! این امانتی نزدم هست و حتماً خواسته پسرم اجابت می‌شود.😊 آری! این است معجزه قرآن که می‌فرماید: شهدا زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. 🔷 گزارش از:‌محدثه عباسی 🌹 🌹 ۲۰_۳_۹۵ @khamenei_shohada
🍁 زمان میگذرد اما تا زمانی که روزها و زمین ها ها روی غیرت دارند انگار شور و زمان را به تسخیر خود درآورده
▪️عباس دانشگر ▪️️تاریخ ولادت:۱۳۷۲/۰۲/۱۸ ▪️️تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۰۳/۲ 🌹ـهدا 📌برایم روضه عباس (ع) بخوانید: ✍مادر از عشق او به اهل بیت(ع) میگوید. از اینکه گوشش با مداحی اهل بیت(ع) آشنا بود. یک هفته قبل از اعزامش به دوست مداحش گفته بود اگر من شهید شدم،برایم روضه حضرت (ع) بخوانید. ✍به نقل از: مادر شهید. شادی ارواح مطهر شهدای مدافع حرم ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃 همیشه مےگفت "کسی که برای دفاع از عمه جان میره، باید مثه حضرت شهید بشه"... و... شهادتش هم بی شباهت نبود با عباسِ زینب ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🏴خدايا بارلها خودت شاهدي كه من هيچ نوع مقصدي جز دفاع از قانون اسلامي خودت ندارم و اين راهي كه من انتخاب كرده ام راهي است كه (ع) اين راه را پيموده و پيموده، دلاور پيموده، كليه شهيدان از صدر اسلام گرفته تا اكنون پيموده اند پس خون من از خون بقيه شهدا كه بهتر نيست لذا از درگاه ايزد منان تقاضاي در راه ستايش تو را دارم. ــــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
. سری به نشانه ی مخالفت تکان دادم و در مقابلِ چشمانِ پر حیرتِ برادر، راهِ رفتن پیش گرفتم. ده دقیقه ای گذشت و دانیال به سراغم آمد: - سارا بگم خدا چکارت کنه... یه سره سرم داد زد که چرا آوردمت. کلی هم خط و نشون کشید که اگه یه مو از سرت کم بشه تحویل داعشم میده..😐 از نگرانی های مردانه ی حسام خنده بر لبانم نشست. دانیال چشم تنگ کرد و مقابلم ایستاد: - میشه بگی چرا باهاش حرف نزدی؟ مخمو تیلیت کرد که گوشی رو بدم بهت😑 دسته گلو تو به آب دادیو منو تا اینجا کشوندی، حالا جوابشو نمیدی و همه رو میندازی گردن من؟؟ شالِ مشکیم را مرتب کردم: - تا رسیدن به باید تحمل کنی... طلبکارو پر سوال پرسید: - چی؟ یعنی چی؟ ابرویی بالا انداختم: - یعنی تا خودِ کربلا، هیچ تماسی رو از طرفِ حسام پاسخ گو نمیبااااشم...😌 واضح بود جنابِ آقایِ برادر؟ نباید فرصتِ گله و ناراحتی را به امیر مهدی می دادم. من به عشق و دو فرزندش و پا به این سفر گذاشته بودم...❤️ پس باید تا رسیدن به مقصد دورِ عشقِ حسام را خط میکشیدم. وا رفته زیر لب زمزمه کرد: - بیا و خوبی کن.. کارم دراومده پس..😢 کی میتونه از پس زبونِ اون دیونه ی بی کله بربیاد.. کبابم میکنه…😢 انگشتم را به سمتش نشانه رفتم: - هووووی.. در مورد شوهرم، مودب باشااا...😌😒 از سر حرص صورتی جمع کرد و “نامردی” حواله ام...😂 بازرسی تمام شد و ما وارد مرز عراق شدیم. سوار بر اتوبوس به سمت ... کاخِ پادشاهیِ علی... اینجا عطرِ خاکش کمی فرق نداشت؟ ⏪ ...
در هتل مورد نظر اسکان داده شدیم و بعد از غسل زیارت عزم کردیم... پا به زمین بیرونِ هتل که گذاشتم، زیارت را محال دیدم. مگر میشد از بین این همه پا، حتی چشمت به ضریحش روشن شود؟ دانیال از بین جمعیت دستم را کشید وگفت که به دنبالش بروم... شاید بتواند مسیری برایِ زیارت بیابد. و منِ ناامید،دست که هیچ، دل دادم به امیدِ راه یابیِ برادر... روی به رویِ میدانی که یک مشک وسطش قرار داشت ایستادیم: - اینجا کجاست؟؟ دانیال نگاهی به اطراف انداخت: - میدون مشک... حرم حضرت عباس اون طرفه.. نگاه کن..💔💔💔💔💔 ... مردی که نمی توانستم درکش کنم. اسمش که می آمد حسی از ترس و امنیت در وجودم می پیچید... عینیت پیدا کردنِ واژه ی جذبه.. دانیال دستم را در مشتش گرفت و فشرد. خیره به مشکِ پر آب، خواست دلم را به زبان آوردم: - نمیشه یه جوری بریم تو حرم؟ - نه..خیلی شلوغه.. صدایش بلند شد: - من میبرمت.. اما این رسمش نبودا بانو...😉 نفسم از شوق بند آمد... به سمتش برگشتم‌. امیرمهدیِ من بود با لباسی نیمه نظامی و موهایی بهم ریخته... اینجا چقدر زود آرزوها برآورده میشد. اشک امانم را بریده بود و او با لبخند نگاهم میکرد: - قشنگ دقمون دادی تا رسیدی... ⏪ ...