ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
#آرزو
#شعر
#شهادت
#میلاد_عرفان_پور
.
_مامان من جیش دارم
دخترک مانتوی مادرش را میکشید و اینپا آنپا کرد
مادر به گوشی زل زده بود «باید صبر کنی تا برسیم خونه»
دخترک با یک دست شلوارش را گرفته بود «تا برسیم ریخته»
مادر تماما اخم شد «چیکار کنم!؟ بزار بریزه تا آبروت بره دختریه خنگ،تا تو باشی وقتی میگم جیش داری نگی نه.همینجا واستا برم کارت بلیتُ شارژ کنم» و رفت سمت دکه.
به دخترک نگاه کردم هم سن و سال دختر من به نظر میرسید.یک آن تصور کردم اگر حلما سادات یک روز بگوید"مامان! من جیش دارم" دنیای من چه شکلی میشود؟ یک آه بلند قاطی نفسهایم شد.چراغی توی سرم روشن شد بلکه حسرتها خاموش شوند گفتم: «من یه کاری بلدم که جیشت نریزه»
زل زد.احتمالا بین غریبه بودنم و کنجکاویاش مانده بود «میخوای انجامش بدم؟»
سرش را به نشانه بله تکان داد
روی نیمکت انتظار اتوبوس ضرب گرفتم «بگو... جیش برو بالا کار دارم.جیش برو بالا کار دارم.تا خودت نخونی اثر نمیکنه هاا» دخترک که یک لبخند نصفه روی لبش نشسته بود تکرار کرد و بالافاصله گفت:«نه رَف که»
دستم را مثل فرشتهای که به پینوکیو فرصت میداد تکان دادم «دوباره بخون» او میخواند و من چوب خیالی را تکان میدادم «پاهات،باید تکونشون بدی. باید اینقدر بخونی تا اثر کنه»
ناگهان دختر مثل غنچه شکفت «خاله!راست گفتی جیشم رفت،آخ جون»
احساس شعف مثل آب باز شده از سد در من ریخت «آره رفته ولی خیلی زود برمیگرده»
دخترک حالا کنارم نشسته بود و پاهایش را تاب میداد «بهم یاد میدی که دیگه نرم دسشویی!؟»
به نیمکت تکیه کردم «معلومه که نه» کمی خودش را به من نزدیک کرد و سرش را کج کرد «توروخدا»
قند توی دلم آب شد کاش فقط یک بار حلماسادات هم خودش را برای ما لوس میکرد.چراغ دیگری در سرم روشن کردم.لبخند زدم«هر چیزی یه قانونی داره.تا حس کردی جیش داره سروکلهاش پیدا میشه باید بری دستشویی اگه هر دفعه بری دستشویی و به حرفش گوش بدی اونم وقتی واقعا دستشویی نباشه میفهمه و به حرفت گوش میده»
دخترک عین بستنی وا رفت «خب... »
مادرش با همان اخم رسید داشت کارت را توی کیفش جا میداد دخترک با چشمانی که میدرخشیدند گفت«مامان جیشم رفته»
مادر بیهیچ حرفی دست دخترش را گرفت و کشید «را بیوف اینجا دسشوییِ»
دخترک در حالی که کشیده میشد با دست دیگرش برایم دست تکان داد «خاله قول میدم به حرف جیشم گوش بدم» یک بوس برایم فرستاد و با یک لبخند از نگاه من دور شد.زیر لب گفتم اما خندههای حلماسادات من قشنگتره.
صدای پیس درهای اتوبوس قاطی صدای اذان شد. الله اکبر و الله اکبر...
📸 راه آهن تهران
#روایت
#حسرت
#معمولی
#آرزو
#امید
#صبر
#خدا_بزرگه
.
کاش میتونستم برای یه مدت از همه چی مرخصی بگیرم
یه مدته که روحم آلارم میده ظرفیت پر است
#آرزو
.
35.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ایرانم، فدای تو جان و تنم
#آرزو
#مرگ
ویدئو را از صفحه اینستاگرام به آدرس زیر برداشتم
@monghate_ir
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خدایا آقای ما را برسان
و ما را یا فدای راه ظهورش کن و یا سربازش قرار بده
آخرش در حالی که اسم ما را جز دوست داران حسین(ع) نوشتهای عاقبت ما را ختم به شهادت کن
غیر از این باشد
هدر شدهایم
باختهایم
ضرر کردهایم
برای ما جز این نخواه
نخواه بیهوده مُرده باشیم
#آرزو
#شهادت
#سید_حسن_نصرالله
#حسین
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق