eitaa logo
با شمیم تا شفق
235 دنبال‌کننده
287 عکس
44 ویدیو
2 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی هستم ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری یک مادرِ کتاب‌دوستِ گل‌پرورِ فیلم‌بین که مبتلاست به نوشتن @shokoofe_sadat_marjani https://zil.ink/shokoofe.sadat.marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
این پیام در یادداشت‌های گوشی‌ام چند روزی هست جا خوش کرده بود مثل خیل کثیری از حرفایم که تبدیل به کلمه شده اند اما وقت نکرده‌ بودم انتشارشان دهم و چقدر شبیه فرصت زیستن و زندگی کردن است گاهی چه زود دیر می شود...
. دکتر بی‌هوشی بالای سرم حاضر شده بود.من با لباس آبی گشاد با لبه‌های سفید همراه یک مینی اسکارف که به جای روسری داده بودند و همه‌ی زورم را زده بودم طوری گره بزنم که گردنم را بپوشاند مرا در حد یک دختر دبیرستانی نشان میداد.با دکتر و اهالی اتاق عمل مثل اتاق انتظار گعده گرفته بودیم و از هر دری حرفی زدیم.پرسیدم:«بی‌هوشی چه شکلیه؟ » گفت:«می‌خوابی خیلی راحت و سریع انقدر خوبه که مشتری میشی» و خندید. من اما فکر می‌کنم شبیه مرگ باشد سریع و بی‌امان.راحت یا سختش را نمی‌دانم.مواد بیهوشی اثر کرد. «ولی واقعا بهت نمیاد دو تا دختر داشته باشی.»صدایم کش‌دار شد و رفت روی حالت اسلوموشن و تقلا کردن برای جواب دادن.ناگهان همه چیز خاموش شد.واقعا امانم نداد. _چند وقته متوجه شدی؟ _فکر کنم کمتر از دو ساله.خیلی کم بود اما مدام پیشروی کرد قبلش اما چیزی نبود حداقل عکس‌هام گواهی میدن. _استرابیسم چشم راست مشهوده.توی این سن به وجود اومدنش کم‌پیش میاد چون گفتی از ۳ سالگی هم عینک میزدی.به هر حال باید عمل بشه راه دیگه‌ای نیست.عضلات چشم ضعیف بودن الان خودش و نشون داده و ممکنه بدتر هم بشه _ممکنه خوب نشه یا دوباره به این حالت برگرده؟ _بله هر چیزی ممکنه.آدمی‌زادیم. استرابیسم همان انحراف چشم است عضلات چشم ضعیف و تنبل می‌شوند و ممکن است چشم را منحرف کنند ولو بعد از سالها.چشم دریچه‌ی روح انسان است.انسان‌هایی که ضعف و کاهلی را برمی‌گزینند ممکن است به انحراف کشیده شوند و امان از راست‌هایی که منحرف می‌شوند و خوشا به چپ‌هایی که عاقبت به خیر. گاهی ضعف در مراحل اولیه با تمرین‌های ساده برطرف می‌شود اما اگر فرصت‌ها را نادیده بگیری کار به عمل جراحی می‌رسد حتی گاهی همه‌چیز به ظاهر خوب است اما عاقبت انحراف سراغت می‌آید. امام علی(ع) از دو تعبیر زیبا استفاده کرده‌اند:چشم راهنما ونامه رسان قلب است.من می‌گویم چشم خودِ آدمی‌زاد است اگر ضعف‌هایش را برطرف کرد که هیچ اما اگر برای جبران تلاشی نکرد آن‌وقت منحرف خواهد شد و باید سختی عمل جراحی را بپذیرد و معلوم نیست که درست بشود یا نه؟ گناهان عضلات ضعیف ایمان‌اند و عمل جراحی مجازات تنبلی و کاهلی‌ما. چشم هایم را باز نکرده،بستم.شدت نور را تاب نمی‌آوردم.خونابه از گوشه‌‌ی چشمم باریکه راهی برای خودش ساخته بود.صدای پرستار را شنیدم:چطوری شکوفه؟تا یادم نرفته اسم اون کتاب و دوباره میگی؟راستی به قول خودت چشم راستِ منحرفتم هدایت شد و خندید الحمدالله.الان چپِ سر‌به‌راهم تو بهشته راستِ منحرفم تو جهنم داره جواب پس میده این بار باهم خندیدیم
. پایان را گفت و اخرین ساعت شنی را گذاشت کنار ردیف یک ساله‌.بالایش نوشت بود سی‌ام! بعدش دو ساعت شنی را در ردیف بالاتر جاگیر کرد؛ پنج‌ساله‌و ده‌ساله‌. هر ردیف زیر مجموعه‌ی ردیف بالاتر هر ساعت شنی 31536000 گوی شفاف را توی خودش جا داده بود.هرگوی متشکل از ذرات دیگری بود و رنگی داشت.تیره،روشن،رنگی،کدر،شفاف و درخشان تمام ثانیه ها،لحظات و آن‌های زندگی‌ام را می‌دیدم سالهاست که نهمین روز خرداد برای خودم دادگاه تشکیل می‌دهم وجدانم قاضی می‌شود،حافظه‌ام شاهد و اعمالم پاسخ‌گو. دادگاه شلوغ است.عملی می‌رود و بعدی امان نداده،پیدایش می‌شود.نگاهم افتاده است به طوماری که هر که می‌آید با خود می‌آورد و من انتهای هیچ‌کدام را نمی‌بینم بس که طولانی است.پشتم می‌لرزد. آب‌دهنم را قورت می‌دهم و حوض چشمم پر آب می‌شود وجدان می‌گوید:«اینها هنوز چیزهایی که تو میدونی دادگاه اصلی چیزهایی که نمیدونی هم اضافه میشه» یک نفر محکم ساعت شنی را سر جایش می‌کوبد. می‌خواهم مثل همیشه چشم‌هایم را ببندم تا خواب بیاید مرا به بیداری تحویل دهد و از دادگاه فرار کنم اما نمی شود هجوم احساسات را تجربه می‌کنم. لبخند میزنم،طولی نمیکشد که خجالت،ترس و شرمندگی جایش را می‌گیرد خدارا شکر وکیلم «امیدواری» کنارم بود وگرنه نمی‌دانم چه ‌می‌شد چشم‌هایم سنگین می‌شود.کار غفلت است.او آدم بشو نیست.دوست دارم بزنم زیر گوشش بلکه برود اما نشدنی است. پرسیدم:«کی قاب ساعت شنی‌ها تکمیل میشه؟ بعدش چی میشه؟» گفت:«هیچ کس نمیدونه،ممکنه همین الان،ممکنه در ردیف نیم قرنی هم برات ساعت بزارن اما وقتش که بشه همه چیز خاموش میشه و دیگه هیچی تغییر نمی‌کنه.تا فرصت داری رنگ گوی‌ها رو عوض کن گوی های جدید و درخشان بساز که لازم نباشه مدام طرح تعویض ثبت نام کنی» گفتم:«خیلی زود گذشت،باورم نمیشه» گفت:«از این به بعد زودتر هم می‌گذره» یک پلک عمیق زدم چندین گوی توی جدیدترین ساعت شنی در زیر مجموعه ی جدیدی که اسمش دهه چهارم بود جا خوش کرده بودند من اهل یادآوری تولدم نیستم اما امسال فرق می‌کند،تولدم چسبیده است به تولد شما آقای امام رضا به نظرتان خوب نمی‌شود بعد از این که شمع تولدتان را فوت کردید من هم شمع تحویل دهه سوم زندگی‌ام را توی دستم بگیرم و شما فوتش کنید. بگذارید نفس شما بدرقه‌ی سی‌سالگی منِ خسته باشد.شما به من بدمدید تمام ساعت شنی‌هایم دوباره درخشان می‌شوند. می‌شود به آدمی که نهال وجودش خشکیده و به جوانه‌ی کوچکی دل خوش کرده است بدمید تا درخت شود تا عاقبتم ختم به خیر شود؟ تولدتان مبارک امام رئوف با کرامت
. در بغداد تاجری زندگی می‌کرد.او نوکرش را برای خریدِ نیازهای روزانه به بازار فرستاد.پس‌از مدت کوتاهی نوکر با رنگی پریده و لرزان برگشت و گفت:«ارباب، همین الان که در بازار بودم زنی در وسط جمعیت به من تنه زد، وقتی سرم را برگرداندم دیدم مرگ است که به من تنه زده است.او به من خیره شد و اشاره‌ای تهدیدآمیز کرد؛حالا، شما اسبتان را به من قرض بدهید تا از این شهر بروم و از سرنوشتی که در انتظارم است بگریزم.می‌روم سامره تا مرگ پیدایم نکند.» تاجر اسبش را به او داد، نوکر سوار اسب شد، مهمیزهایش را در پهلوی اسب فرو کرد و اسب چهارنعل تاخت در این وقت تاجر راهی بازار شد و مرا دید که در وسط جمعیت ایستاده‌ام.به نزد من آمد و گفت:«چرا امروز صبح که نوکر مرا دیدی اشاره‌ای تهدیدآمیز به او کردی؟» من گفتم: «من اشاره‌ای تهدیدآمیز به کسی نکردم فقط با تعجب به او نگاه کردم، علتش هم آن بود که از دیدن او در بغداد تعجب کردم؛ چون امشب با او در سامره قرار دارم.» قطعه‌ی زیبای «.» نوشته‌ی .از جلد اول وقتش که شد. آن موقع که سرم افتاد روی شانه‌ام و دیگر همه چیز تمام شد.آن موقع که فقط من بودم و اعمالم. دلم یک چیز می‌خواهد اینکه با همه‌ی بدی‌ام اسمم را در لیست گریه‌کنان شما نوشته باشند آقای امام حسین (ع) اون لحظه که همه می‌رن تو می‌مونی برام حسین آقام داریم با حسین حسین پیر می‌شویم خوشحال از این جوانی از دست رفته‌ایم آلوده‌تر زِ من بر دَرَت نبود ولی آقاتری از اینکه برانی مرا حسین (ع) خدایا من بنده‌ی خوبی برات نبودم اما بنده‌ی امیدواری بودم. میشه تو هم به این بنده‌ی بدت امیدوار باشی؟ بازم بی‌هوا ازم عکس بگیر آقا سید احسان . یه روز میاد که دیگه من نیستم ولی عکسام هست @seyed_ehsan_marjani 📸محرم سال ۱۳۹۱
. من و او همدیگر را ندیده‌بودیم هیچ وقت جز یک باری که در قبرستان بجستان دیده بودمش.اما آدم‌ها به واسطه‌ی پسوند فامیلی‌ام از من به کرات سراغش را می‌گرفتند حتی می‌خواستند برایشان وقت دیدار بگیرم . مردی که شهرتش این بود که به واسطه ارتباطش با اجنه و ارواح خبر از گمشده‌ها و دزدها می‌داد امروز که با خبر مرگش مواجه شدم به این فکر کردم کاش کسی از او می‌نوشت از اوکه در همه‌ی این سالها هیچ وقت، هیچ‌کس،هیچ چیز بدی از او نگفت می‌شود برای مردی که خبرگزاریها از او با یاد مرد پر رمز و راز یاد می‌کنند و از من خبرش را می‌گرفتند فاتحه‌ای بخوانید .
. شما برای من مامان‌بزرگ میترا بودید هنوزم هستید من همین شکلی صداتون می‌کردم تا همین دیروز که اعلامیه رفتنتون رو دیدم حتی اسمتون رو هم نمی‌دونستم فقط می‌دونستم که خیلی دوستتون دارم سفر به سلامت امیدوارم خداوند مهربان با نهایت رأفتش ازتون پذیرایی کنه اونجا اگر مامان‌بزرگ،آقا بزرگ، زن‌داییم ،رفقام و همه اون‌هایی که چهره‌هاشون داره برام محو میشه رو دیدید بگید خیلی دلتنگشونم @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. آقای امام رضا جان ما تولدتان خیلی مبارک بیا و در حق ما پدری کن اول و آخر کار ما را تو تقبل کن شروع و پایان ما باش بیا و ما را بخر تو زیبا می‌چینی زیبا می‌خری زیبا هم می‌بری ما را گردن بگیر @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. نه می‌شناختمش و نه حتی اسمش را شنیده بودم فقط متوجه شدم احوالش خوب نیست. کسی نوشت:«دعاش کنید. یکی از استادیارهای خوب مبنا است» بعدی‌ها هم که نوشتند خاطره‌ای ،گپی، نشانه‌ای با او داشتند.من نمی‌شناختم. اسمش را هم نشنیده بودم‌ اما گوشه ذهن من جا خوش کرده بود.نگرانش شدم. دعایش کردم و از این و آن جویای احوالش شدم. امروز اما به خاطرش شوکه شدم و بغض کردم. با خبر مرگش. این اتفاق قطعیِ نامشخص که مثل سایه پشت سر همه ما ایستاده است. من این را فهمیدم که آدم‌های خوب و خوش قلب به همین سادگی جایی گوشه قلب و احساسات آدم پیدا می‌کنند. جایی گوشه ذهن آدم را برای خودشان بر می‌دارند. آن هم بدون هیچ خاطره، حرف یا نشانه‌ای. خانم میثاق رحمانی عزیز که من عاشق اسم شما شدم. هرچی ازت می‌خونم و می‌شنوم تماما خوبی و مهر. خیالت راحت. خدا رحمتت کنه. سفر به سلامت. تو‌پرواز کن ما اینجا برای دل داغدار خانواده‌ات که جوانی رو از دست دادن دعا می‌کنیم. تو هم ما رو دعا کن که وقتی مثل تو اتفاق قطعی نامشخصمون مشخص شد به دل‌ها نزدیک بوده باشیم. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ایرانم، فدای تو جان و‌ تنم ویدئو را از صفحه اینستاگرام به آدرس زیر برداشتم @monghate_ir @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق