eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
305 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
213 ویدیو
3 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹 #رمان_او #پارت_109 بدون توجه به دوس
✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹 در ماشین آمبولانس کنار رفیقش نشسته و با نگرانی به او چشم دوخته بود... به زور مرتضی و محسن را به دنبال کارهایشان فرستاده و خود همراه محمد شده بود... دست رفیقش را گرفت و همراه با اضطرابی که در دلش افتاده بود گفت: چیکار کردی با خودت؟... مگه قرار نبود کمکت کنیم این داغ و بگذرونی؟... داری سخت ترش میکنیا... دستی به چشمان نم گرفته اش کشید و نفسش را بیرون داد... با یادآوری موضوعی، تلفن همراهش را بیرون کشید و شماره ی حسین را گرفت: الو سلام حسین جان... حسین: سلام داداش خوبی؟ کجایید شما؟ از محمد چه خبر؟ کاظم: اول بگو تو چه حالی هستی؟ خانمت پیشته؟ حسین: آره چطور؟ کاظم: ببین یه چیزی میخوام بهت بگم فقط ضایع نکن... نزار خانمت و عطیه خانم بفهمن... حسین: آهان خب بگو... کاظم: ببین محمد حالش بد شده ما زنگ زدیم اورژانس، پزشک اورژانس احتمال حمله ی قلبی رو داده الان داریم میبریمش بیمارستان... شما هنوز بیمارستانید؟ با دریافت نکردن جوابی از طرف حسین، چشم از محمد گرفت و با کلافگی صدایش کرد: حسین با منی؟ میشنوی صدامو.... مثلا قرار بود ضایع بازی در نیاریا... حسین: آ...آره داداش هستم... ماجرا چطوری پیش میره؟ کاظم: هنوز نرسیدیم بیمارستان پزشک معاینه اش نکرده ولی نگران نباش... رد کرده حمله رو... تو فقط بگو کجایید الان... حسین: آره دیگه ما تازه از بیمارستان اومدیم بیرون داریم میریم خونه... کاظم: خب خوبه... مرتضی الان خونه ی شماست... محسن رفت سایت ولی احتمالا دو سه تا از بچه های تیم محمد میان کمکتون... حسین: دمتون گرم... فقط از اون موضوع بی خبرم نزار... کاظم: باشه داداش خیالت راحت... پایان تماسش با ایستادن آمبولانس در حیاط بیمارستان یکی شد... سریع از ماشین پایین آمد و به تکاپوی پرستار ها چشم دوخت... محمد را که روی برانکارد انتقال دادند با آنها همراه شد و به داخل بیمارستان رفت‌... با ورود برانکارد با اتاق معاینه سر جایش ایستاد و دستی میان موهایش کشید... مرتضی و محسن چندبار تماس گرفته بودند ولی او تا زمانی که از حال محمد مطمئن نمیشد جوابشان را نمیداد... نمیدانست چقدر به دیوار تکیه زده و منتظر مانده بود که درب اتاق باز شد و مرد ریش سپیدی با روپوش سفید بیرون آمد: همراه این جوون شمایی؟ کاظم: بله آقای دکتر‌... حالش خوبه؟ دکتر: یه حمله ی قلبی رو گذرونده... بیماری زمینه ای داره؟ کاظم: خیر آقای دکتر... دکتر: پس با این حساب خدا خیلی بهش رحم کرده... تو این سن و سال و بدون بیماری زمینه ای این حمله خیلی خطرناکه... معلومه فشار روحی زیادی روش بوده... کاظم: بله متاسفانه... دکتر: در هر صورت الان حال عمومیش خوبه... هر وقت به هوش اومد دوباره میام معاینه اش میکنم اگه حال عمومیش خوب بود مرخصه... کاظم: خدا خیرتون بده آقای دکتر... خیلی ممنون... با رفتن دکتر، نفس عمیقی کشید و زیرلب خدایش را شکر گفت... زیرا که میدانست تحمل از دست دادن رفیقی دیگر را نخواهد داشت... به‌قلم: ❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
#مدیرعامل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها ایام عزاداری پارت نداریم🙃 انشاءالله فردا❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: داری سخت ترش میکنی🚶‍♂ پ.ن²: حسین اصصصصصلا ضایع نکرد😐💔😂 پ.ن³: خدا... خیلی بهش رحم کرده🥲 پ.ن⁴: ح
1_ امر دیگه ای باشه استاد؟😂❤️ 2_ خوشحالم نظرتون اینه🌱 3_ ✨☘ 4_ پارت ها سر موعد مقرر فرستاده میشن دوستان🥲❤️ 5_ محمد به یه محرک قوی نیاز داره:))