eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
305 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
213 ویدیو
3 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: تا نوبت پارت دادن ما رسید ایتا قطع شد🥴 خلاصه که تقدیم نگاهتون🥲❤️‍🩹 https://abzarek.ir/service
1_ خیر دانشگاه هم برم روال همینه😔😂 2_ من برای اینکه جلوی ضرر رو بگیرم پیشنهاد دادم‌ وگرنه محمد و زینب بهترین پیشنهاده😌😂 3_ چون به بلایی عظیم به نام امتحانات دچار شده🚶‍♂ 4_ اگه شرایطش بود میدادم
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: تا نوبت پارت دادن ما رسید ایتا قطع شد🥴 خلاصه که تقدیم نگاهتون🥲❤️‍🩹 https://abzarek.ir/service
1_ همه شون گرفتار شدن... 2_ مطمئنید دلتون میخواد از محمد بشنوید؟!🙃 3_ آره میدم حتما... خوندم پیامشون وقت نکردم جواب بدم
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹 #رمان_او #پارت_144 ماشین را کنار پا
✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹 با پاهای سست و بی جانش پله های بیمارستان را پایین آمد و چشم چرخاند تا کاظم را پیدا کند... به سمت او رفت و دستش را میان دستان او گذاشت.. کاظم: محمد خوبی؟!... چرا دستت آنقدر سرده؟... چیزی خوردی؟... محمد: خوبم کاظم شلوغش نکن... چه خبر؟ کاظم: دیشب با شایان حرف زدیم برای امروز وقت دکتر داره... اومدم دنبالت باهم بریم ولی مثل اینکه حالت زیاد خوب نیست... محمد: نه میام باهاتون... خودش کجاست؟!.. کاظم: چه می‌دونم حتما همین دور و براست دیگه... کشت منو تا راضی شد از خونه بیاد بیرون... شایان خودش را به آنها رساند و گفت: چغولی کردنت تموم شد آقا کاظم؟ چشم غره ای به کاظم رفت و نگاهش را به محمد دوخت که ته دلش خالی شد... دست او را گرفت و با نگرانی پرسید: محمد چته؟... دیشب نخوابیدی اصلا؟... چشمان محمد در یک لحظه پر از اشک شد و پریشان حالی اش بیش از پیش نمود پیدا کرد: زینب دیشب ایست تنفسی داشت... دکتر گفت نمیتونه مرخصش کنه باید بستری بمونه... کاظم: ای وای من... طفلک این بچه هم همه اش مریضه... شایان: غصه نخور داداش... این روزا هم میگذره... دستی پای چشمان نمناکش کشید و گفت: از چهره نگاری چه خبر؟... دارید نمونه رو؟... کاظم: آره عکسشو دارم وایسا... تلفن همراهش را بیرون کشید و به سمت محمد گرفت: نتیجه اش شد این... گوشی را گرفت و نگاهی به عکس انداخت که چشمانش گرد شد و نفس هایش به شماره افتاد... درد قلبی که به زور مسکن آرام گرفته بود دوباره شروع شده و در جانش می‌پیچید... ناباورانه زمزمه کرد: ش... شهرام؟!... شایان: شهرام؟... شهرام کیه دیگه؟ این کارنِ... شایان حرف میزد و از کارن می‌گفت ولی او غیراز صدای منحوس شخص مقابلش چیزی نمی‌شنید... به روزی سفر کرد که در اتاقی نمور زندانی شده و با سیم های محکمی از سقف آویزان مانده بود... فردی با لباس های سرتاسر سیاه و چشمانی که در تاریکی اتاق برق وحشیانه ای داشت دور او می‌چرخید و میان حرف های آزاردهنده اش، هراز گاهی او را تکان میداد تا در هوا تاب بخورد... حرف ها و حرکات این مرد بدترین شکنجه ی آن روزهایش بود... به‌قلم: ❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹
سلام امروز پارت نداریم به جاش پنجشنبه یه پارت طولانی داریم🥲❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
دوست داشتم طولانی تر باشه ولی نشد متاسفانه🥲 ناشناس خالی نمونه لطفا🙃❤️‍🩹 https://abzarek.ir/service-
1_ انشاءالله شما هم به همون چیزی که دوست داری برسی🥲❤️‍🩹 2_ قربانت 3_ شرمنده دیگه به خدا خیلی درگیرم 4_ بشه ی مظلومم🚶‍♂ 5_ چون نمیتونمممممم😂
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
دوست داشتم طولانی تر باشه ولی نشد متاسفانه🥲 ناشناس خالی نمونه لطفا🙃❤️‍🩹 https://abzarek.ir/service-
1_ نه بابا کجاش حساس بود🤓 2-3_ باور کنید اگه بتونم خودم از خدامه🙃 4_ دیگه شما به بلندای وجودی خودت بخون😔😂 5_قربونت