eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
163 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 برخی کاربران و رسانه‌ها در تحقیر پاسخ ایران به 🔻«عملیات ایران بی‌اثر بود»، جدی می‌فرمایید؟ https://eitaa.com/joinchat/796786706Ce0f70663e2
🔥ناشنیده‌های موشکی 🔻سال ۶۳ در میانه جنگ، حافظ اسد نتوانست به ایران موشک بفرستد اما پذیرفت که به شهید و ۱۳ نفر از پاسداران توپخانه سپاه در سوریه آموزش ببینند. 🔻وقتی آموزشِ سه ماهه تمام شد، همزمان اولین موشکها از لیبی رسید و چند تا از آنها توسط مستشاران لیبیایی به سمت دشمن بعثی، پرتاب شد ولی این مستشاران، ضمن دستکاری موشکهای باقیمانده، کار را رها کردند و رفتند! 🔻اما با کمال ناباوری شهید تهرانی مقدم و همکاران، در هفده روز توانستند خودشان تعدادی این موشکها را پرتاب کنند و با دستور آیت الله خامنه‌ای، یکی دو موشک، برای باز کردن و مهندسی معکوس باقی ماند. 🔻در ادامه روند پیگیری‌ها، آیت الله خامنه‌ای در بازدیدی خطاب به تیم مهندسی معکوس گفتند: نهراسید! موشک‌ها را باز کنید تا به نتیجه برسید.» 🔻ایشان حتی در دیدار دیگری از وزیر وقت سپاه ایراد گرفتند که "چرا ساخت موشک‌ها را شروع نکردید؟ 🔻بالاخره بر اساس راهبردهای کلان امام خامنه‌ای در دوران ریاست جمهوری و رهبری و همت پودلادین شهید طهرانی مقدم و نیروهای مومن و متخصص، امروز ایران یک قدرت موشکی بین المللی است... 🔸پ.ن۱: مقاومت رهبری در برابر «برجام۲» که با عاملیت «جریان غربگرا» و «جریان دنیای گفتمان» صنعت موشکی را هدف گرفته بود،موجب شد دستاوردهای موشکی حفظ شود و نابود نشود. 🔸پ.ن۲: عملیات افتخار آمیز و پاسخ مستقیم، سنگین و ترکیبی به رژیم صهیونسیتی، قطعا مرهون عنایات الهی و امام عصر و ثمره دوراندیشی شگفت انگیز و مدیریت قاطع امام خامنه‌ای است.
🌹 پیکری که در بر جای ماند.... 🌷بسیجی شهید شهادت عملیات والفجر 1 جمعه 26 فروردین 1362 🔰 محسن از پایگاه یاسر اعزام شد با پسر خاله اش شهید احمد کیایی در گردان خیبر لشگر27 و گروهان خندق برای عملیات سازماندهی شد. و گردان در محور ابوغریب برای تصرف ارتفاع 147 به دشمن یورش برد و روز جمعه 26 فروردین بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به سر و بدنش از روی ارتفاع 147 به معراج رفت و پیکر مطهرش در معرکه نبرد بر جای ماند... امکان تخلیه پیکرش مطهرش به پشت جبهه نبود و هنگام عقب آمدن از پیکر مطهرش به ثبت رسید و بعد از محسن فلکی میهمان ارتفاع 147 ابوغریب است. به وقت شهادت 16 ساله بود .... 🌷روحش شاد و هم اغوشی با ملائک نوش جانش باد.
بازگشت شهید با عطرے خوش🌷🕊️ 🌷شهید توڪل حسنوند تاریخ تولد: ۱ / ۴ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۲۹ / ۲ / ۱۳۶۵ محل تولد: الشتر← خرم آباد محل شهادت: تپه شهدا،حاج عمران *🌷 هميشه روزه بود🌙جبهه هم كه می‌رفت با فرمانده اش قرار می‌گذاشت كه 10 روز جابجايش نكنند تا بتواند قصد كند و روزه بگيرد🌙 یکی از همرزمانش نقل می کرد: یک روز نشسته بود و ناراحت بود🍂 از او پرسیدم چرا غمگینی؟🥀گفت: می‌ترسم همینطور در منطقه ای آرام بمیرم و یا در بستر🥀دوست دارم در هنگام نبرد سخت💥 شهید شوم و جنازه ام جا بماند.🍂او همانگونه که خواست شد🕊️ در عملیات حاج عمران به عنوان نیروی راهنمای گردان🌷با چند تن از همرزمان که به سوی کمین دشمن می روند⭕ در ارتفاع 2519 وتپه شهدا در اوج گلوله باران و آتش های دشمن💥 به شهادت می رسد🕊️ و پیکر پاک او یکسال در منطقه برف گیر حاج‌عمران می‌ماند🥀و سرانجام بعد از آزاد سازی این منطقه💫 توسط رزمندگان پیکر او کاملا سالم🌙به دست خانواده اش رسید💫 به دستور نماينده امام و امام جمعه خرم آباد- پيكر او به مدت يک هفته در مكان مخصوصی🌷در بيمارستان خرم آباد مورد زيارت عموم مردم شهر قرار گرفت🌙عطر خوشبوی پيكر مطهرش🌙 بعد از یک سال پیدا شدن همه زائرين را مبهوت كرده بود🌷*🕊️🕋
شهیدے ڪه بین اذان گفتنش پَر ڪشید🕊️ 🌷سردار شهید جلال افشار تاریخ تولد: ۷ / ۶ / ۱۳۳۵ تاریخ شهادت: ۲۴ / ۴ / ۱۳۶۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه *🌷راوی← دست و بالش تنگ بود🥀داریی‌اش از مال دنیا فقط یک موتور خراب بود🏍️ همیشه دست هایش روغنی بود سوار موتور میشد و میرفت قبض های حقوق یتیمان را توزیع میکرد🌾 آیت‌الله بهاءالدینی (ره)، استاد این شهید بزرگوار که خود تندیس عرفان و آیینه بصیرت و ‌سالک واصل است، او را «ذاکر قریب البکاء» نامید💫 بعد از این که جلال شهید شد عکسش را محضر آیت‌الله بهاءالدینی عرضه کردند🌱 بی‌اختیار اشک از چشمانشان جاری شد🥀قطرات اشک روی عکس جلال افتاد، در این حین گفتند: «امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست💚 من هم صاحب این عکس جلال را معرفی کردم. اشک من، اشک شوق است.»🌱همرزم← بعد از آن که راهی جبهه جنوب شده بود او هنگام ظهر برای اذان به بالای تپه ای برای گفتن اذان رفت🌙 که ناگهان صدای گلوله توپ آمد💥 و لحظه ای بعد جلال در حالی که ترکش پهلوی او را شکافته بود🥀با زبان روزه زمانی که به ذکر «اَشهد اَن محمد رسول الله» رسید شهید شد🕊️ چه سعادتی بالاتر از اینکه سرداری در میدان جنگ💥 در هنگام گفتن اذان و زمانی که به ذکر «محمد رسول‌الله» برسد🌙شربت شهادت را بنوشد*🕊️🕋
شناسایـےِ شهید با دُکـمه🥀 🌷شهید محسن اسحاقی تاریخ تولد: ۱۳۳۹ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۱ / ۱۳۶۷ محل تولد: فریدونکنار / بابل محل شهادت: فاو *🌷او به همراه يكى از همرزمان خود آقاى اباذرى در كنار اروند نشسته بود🌊 كه بعثی ها نزدیک شدند🍂اباذرى با داشتن جليقه نجات موفق به عبور از اروند شد🌊 اما محسن به اسارت نيروهاى بعثى درآمد🥀محسن بعد از گذشت پنج اِلى ده روز از اسارت🥀 12 نفر از اسراى ايرانى را آماده فرار كرد آنان شبانه نگهبان دشمن را به قتل رساندند💥 و از بصره به مرز شلمچه رسيدند🌙اما در اين مكان بار ديگر به اسارت نيروهاى بعثى درآمدند🥀نيروهاى بعثی با ضربه تفنگ، سر🥀جمجمه🥀و دندان هاى محسن را شكستند🥀و پاى راست او را بدون آن كه شلوارش پاره شود قطع كردند🥀و پس از شكنجه بسیار🍂 گلوله خلاص را بر قلب او شليك كردند🥀و او را به شهادت رساندند🕊️ 7 ماه پس از شهادت محسن🕊️ پيكر او را در مرز شلمچه كشف كردند🌙 چون پیکر قابل شناسايى نبود🥀مى‏خواستند او را جزء شهداى گمنام ثبت كنند🌱كه ناگهان همسر او به خاطر آورد كه شلوار محسن سه دكمه داشته▪️و دكمه وسطى را به هنگام عزيمت او از پيراهن خود كنده و به شلوار او دوخته است🍂 به اين ترتيب همين دكمه منجر به شناسايى پيكر او شد*🕊️🕋 شهادت: ۲۸ فروردین ۱۳۶۷ 💙🌷
غلامحسین خزاعی غل و زنجیر کردن دست و پا، وصیت نامه عجیب شهیدی بوده که در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیده است.
غل و زنجیر کردن دست و پا، وصیت نامه عجیب شهیدی بوده که در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیده است. ◇شهید "غلامحسین خزاعی" 20 اردیبهشت سال 1345 در شهرستان راور متولد شد. وی در تابستان 1260 برای نخستین‌بار به جبهه رفت. غلامحسین خزاعی، بهمن ماه سال 1362، تحصیلات متوسطه را رها كرد و روح بی‌قرار عاشق‌اش را برای همیشه به جبهه برد و سرانجام در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید. ◇وصيت نامه ها را با هم نوشتيم، قبل از عمليات والفجر 8، داخل چادر نشستيم و وصيت نامه نوشتيم. با وجود اين، از متن وصيت نامه‌ي او اطلاعي نداشتم، بعد از شهادت حسين وقتي وارد خانه شدم، وصيت نامه را بـه دستم دادند و گفتند: «جمله ي آخر وصيت نامه را بخوان.» نوشته بود: «زنجیرها را به دست و پایم ببندید و بعددفنم کنید تا در قیامت گواه محکمی برای ابراز بندگی به خدا داشته باشم. ◇روز بعد همراه با تعدادي شهيد تشييع مي شد، نمي دانستم چه کار کنم، سراغ حاج آقا حقيقي امام جماعت مسجد جامع کرمان رفتم، وصيت نامه را نشان دادم، حاج آقا متحير شد. به گريه افتاد و گفت: «‌کمتر کساني ديده و يا شنيده ام که به اين حد از رشد و کمال برسند. از صدر اسلام تا کنون بي‌سابقه است.» بعد هم سفارش کرد به وصيت شهيد عمل کنيم، با اين شرط که حالت معمولي بدن حفظ شود. حاج آقا تأكيد کرد: «‌همانطور که خوابيده، حلقه هاي زنجير را دور دست بيندازيد و با نخ گره بزنيد تا دست و پا حالت غير معمولي پيدا نکند.» دلم آرام نگرفت. خدمت (مرحوم) آيت الله روحاني رسيدم. وصيت نامه را به ايشان نشان دادم. در حالي که اشک مي‌ريختند، گفتند : «اين جوانان 17 ساله چنين وصيت هايي مي کنند.» ◇بعد هم خواستند که به وصيت شهيد عمل کنيم، ايشان اشکال شرعي در اين وصيت نديدند. ◇زنجيرها معمولي بود. تقريبا 2 متر طول داشت، از سوي خانواده مامور اجراي وصيت شدم. ساعت 9 شب زنجير را برداشتم و با چند نفر از دوستان شهيد به ستاد معراج رفتيم. شهدا را براي تشييع آماده کرده بودند. تابوت را آوردند. آن را باز کردند. با آرامش خوابيده بود. از دوستان خواهش کردم وصيت را اجرا کنند. هيچ کدام قبول نکردند. صورت شهيد را بوسيدم. زنجير را زير دست و پايش انداختم و با نخ کاموا حلقه ها را گره زدم. باز هـم صورت او را بوسيدم. بـه ايـن ترتيب به وصيت عمل کردم.
❣سید غلامرضا میرافضلی معروف به سید حمید ۱۷ بهمن ماه سال ۱۳۳۵ در محله قطب آباد شهرستان رفسنجان به دنیا آمد. در دوران بارداری یک شب مادر خواب می بیند که دست کرده در جیبش و دیده سکه ای در دستش هست که روی آن اسم پنج تن نوشته شده. در جیبش را محکم گرفته تا اینکه از خواب می پرد. صبح میگوید: این بچه ام هم پسر است. سیدحمید تا ۶ سالگی در هر نوع بازی آزاد بود و اگر اشتباهی می کرد کسی با او برخورد بد نداشت. سیدحمید چندان مورد سوال واقع نمی شد و نسبتا در برخوردهای اجتماعی آزاد بود. ❣در سنین ۱۷-۱۶ سالگی به واسطه ی مجالست با دوستان، تغییراتی غیر عادی در رفتار او مشاهده می شد. یکی از این رفتارها یا به عبارتی کارهای سید حمید انجام می داد، سیگار کشیدن بود. درحالی که هیچ یک از اعضای خانواده سیگاری نبودند. ❣سید حمید با برادر خود سید محمدرضا بسیار صمیمی بود و رابطه ای دوستانه داشت و زمانی که سیدمحمدرضا به دست افراد رژیم شاه به شهادت رسید بسیار به روی سید حمید تاثیر گذاشت. او دوره ی جدیدی آغاز کرد و راه برادر را ادامه داد و در راه پیمایی ها حضور فعال خود را آغاز کرد.او به پخش اعلامیه علیه رژیم می پرداخت و وارد صحنه ی مبارزاتی شده بود. ❣شهید سیدحمید میرافضلی از آن دسته شهدایی است که از فرش به عرش رسید و پس از پیروزی انقلاب در زمره سربازان اسلام قرار گرفت و در سالروز شهادت حضرت زهرا (س) همراه با شهید همت به دیگر هم‌رزمان شهیدش پیوست. راوی:سیدمهدی میرافضلی برادرشهید
💟حمید موقعی که بچه بود یه عالمی داشت که اگر یه چیزی رو می خواست، می رفت تا آخر برسد بهش. وقتی حمید بزرگ شد دیگر قلدری او محدود به چهار دیواری خانه و مدرسه نبود. از هرکس خوشش نمی آمد پاپیچش می شد. اهل محله همه از او گریزان بودند. از رودررویی با او واهمه داشتند. همه نگران بودند و ناامید. فقط دعا می کردند.همه نذر کرده بودند که روضة پنج تن برا سیدحمید بخونن تا سید خوب بشه. همة پول توی جیبش را خرج کفش و لباس و ظاهر خودش می کرد تا شاید با آراستن ظاهر، همه او را صاحب کمالات بدانند. 💟 حمید برای همه قلدر بود به جز بی بی. خشم مادر او را به وحشت می انداخت. از عاق شدن می ترسید. به بی بی قول داد درس بخواند و خواند. بعد از دیپلم ادامه داد و فوق دیپلم مکانیک را گرفت. ولی در همة این سال ها ناآرام بود. قُد بود، سرکش بود، خودش نمی دانست به دنبال چیست. یک روز وقتی به خانه برمی گشت. جسد غرق در خون سیدرضا را در حیاط منزل دید. به جای پدر و بی بی دیگران را گریان و عزادار دید. آنچه در مقابل چشمانش بود باور نمی کرد،طاقت نیاورد، نعره کشید و بر سر و صورت خود کوبید. هیچ کس نتوانست او را آرام کند، جز بی بی. 💟بی بی خود آرام بود و راضی. حمید از رفتار بی بی متعجب بود. آخر برادرش رضا کشته شده بود. بی بی آرام گفته بود کشته نه، شهید شده. حمید قادر به تحلیل اتفاقات دور و برش نبود. شهادت رضا و رفتار بی بی در قبال شهادت فرزند، حمید را به شدت تکان داده بود.حمید دانست بی بی صاحب معرفتی است که او فاقد آن است. این آگاهی سرآغاز فروریختن همة باور های حمید شد.
📌 روایت شهیدی که در آغوش امام حسین به شهادت رسید. 🔹️ سـر پست نگهبـانی نشسته بـود رو به قبلــه با خودش زمزمه میکرد و اطـراف رو می پائیـد. ◇ نفـر بعـدی که رفت پست رو تحـویل بگیـره دید مهـدی رفته سجـده؛ هر چی صداش زد صدایی نشنید. اومد بلنـدش کنـه دید تیـر خـورده تـوی پیشونیش و بشهادت رسیده. ◇ فکـر شهـادتش اذیتمـون میکـرد؛ هم تنهـا شهـید شده بود هـم مـا دیـر فهمیدیم. 🔸️ خیـلی خـودمـون رو خـوردیم. تـا اینـکه یـه شـب اومـده بـود بـه خـواب یکـی از بچـه هـا و گفـت: « نگـران نبـاشید! تنهــا نبـودم. همـین کـه تیـر اصابت کرد بـه پیشـونیم؛ به زمیـن نرسیـده افتـادم تـو آغـوش آقـام امـام حسـین (ع).» 📚 خـط عاشقی / حسین کاجی 🔻تک بیتی سروده ● عاشـق که شدی تیر به سر باید خورد ● زهـریست کـه مانند شکـر بایـد خـورد
همه تبلیغات روانی آمریکایی‌ها را بهم ریخته بود، کینه‌اش را به دل گرفتند، آن هم چه کینه‌ای. وحشیانه‌ترین رفتاری را که ممکن است با یک اسیر صورت بگیرد، انجام دادند؛ همان کسانی که با پوشش رسانه‌ای، ژست‌های بشر دوستانه و حقوق بشری به خود می‌گیرند. به گزارش خبرنگار ایمنا، نمی‌خواست حرف امام (ره) زمین بماند. به همراه یارانش عزمشان را جزم کرده بودند که ضربه مهلکی به ناوهای آمریکایی که آن روزها آزادانه در خلیج‌فارس جولان می‌دادند، وارد سازند. خودشان را برای یک عملیات مقابله با مثل آماده کردند، می‌خواستند نشان دهند که آب‌های نیلگون خلیج فارس نه برای آمریکایی‌ها و نه برای نوکرشان چندان هم امن نیست. زمان موعود فرا رسید، اولین کاروان از نفتکش‌های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتاد. در آن زمان آمریکایی‌ها عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفقیت‌آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می‌شد.
هیچ‌کس خبر نداشت که شهید نادر مهدوی و یارانش چه خوابی برای این نفتکش دیده بودند. نفتکش به فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی رسیده بود که صدای مهیب و گوش‌خراشی به گوش رسید، بریجتون در اثر برخورد با مین‌های کار گذاشته شده توسط رزمندگان ایرانی منفجر شده بود. همه تبلیغات روانی آمریکایی‌ها را بهم ریخته بود، کینه‌اش را به دل گرفتند، آن هم چه کینه‌ای. وحشیانه‌ترین رفتاری را که ممکن است با یک اسیر صورت بگیرد، انجام دادند، حتی به پیکر بی‌جانش هم رحم نکردند، دست‌وپایش را با طناب بستند، در سینه‌اش میخ کوبیدند و به بازوهایش شلیک کردند؛ همان کسانی که با پوشش رسانه‌ای ژست‌های بشر دوستانه و حقوق بشری به خود می‌گیرند.
. خاطره : " لباس سبز" به روایت از : خواهر شهید دوره آموزشی‌اش که تمام شد ، لباس فرم سپاه را تحویل گرفت و به خانه آمد . حال و هوایی عجیبی داشت . اصرار داشتیم آنها را بپوشید تا ببینیم در لباس سبز سپاه چه جلوه ای پیدا می کند . اول قبول نکرد . خیلی که به او اصرار کردیم کوتاه آمد ، ولی قبل از به تن کردن آن ناگهان حالش منقلب شد و به شدت زد زیر گریه . از مادرمان با التماس درخواست کرد که قبل از پوشیدن لباس برای او دعا کند . می گفت : ننه تا تو برایم دعا نکنی من لیاقت پوشیدن این لباس را نخواهم داشت . مادر که تاب دیدن گریه و بی تابی مهدی را نداشت بلافاصله دعاکرد . مهدی رفت توی اتاق دیگر ، لباسش را عوض کرد و برگشت . خدایا چه می دیدیم ؟ لباس سبز سپاه چقدر به قد رشید و چهره سبزه اش می آمد ! شده بود عین ماه شب چهارده . از این که چشمهای ما آنطور به او خیره شده بود خیلی خجالت می کشید ، چند دقیقه بعد رفت و لباس فرم را در آورد و آن را با نهایت احترام تا کرد و گذاشت داخل گنجه . بعد ازآن روز هرچه به او اصرار کردم یکبار دیگر ، محض خوشی دل من چند دقیقه آن لباس را توی خانه بپوشد ، قبول نکرد . بار آخر گفت : آبجی ، پشت این لباس فرم، کلی حکمت خوابیده، در زمان جنگ یک نفر سپاهی موقعی حق دارد این لباس سبز و آن آیه مقدس دوخته شده بر روی سینه اش را بپوشد که توی میدان جنگ حضور داشته باشد. به همین خاطر نه ما اعضای خانواده و نه هیچ کدام از دوست سپاهی و بسیجی اش هیچ وقت ندیدیم او در شهر یا اصلاً مناطق پشت جبهه ، لباس فرم سبز سپاه را بپوشد . مهدی می گفت : "لباس سبز سپاه لباس رزم حضرت علی اکبر (ع) است . این لباس را فقط باید در میدان رزم پوشید ."
🗓 ۲ اردیبهشت؛ سالروز شهادت بزرگ‌مردی از تبار مجاهدان فی سبیل‌ الله بزرگ مردی از تبار علویان مازندران ؛ او مالک اشتری بود در لشکر ۲۵ کربلا که با عهد و پیمانش بارها به قربانگاه رفت تا به وظیفه عمل کرده باشد. حسین بصیر ؛ حسینی بود و با نثارِ جانِ خود در دفاع از انقلاب‌ اسلامی به کاروان حسین (ع) پیوست. [شهادت: ماووت ۱۳۶۶ کربلای ۱۰] "روحش‌شا‌د‌باصلوات"