هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
از آسمان امشب ...
شمیم یاس می آید
ندای قدسی...
مرحبا علی العباس می آید
ببین ماه بنی هاشم...
چسان با ناز می آید
امیرالمؤمنین سویش...
به آغوش باز می آید
نگر این ملک را...
ببوسد هر دو دستانش
وآن دیگر ملک رابین...
کشد ناز از دوچشمانش
خداوندا چه رازی هست...
در این مولود زیبایت؟
ملائک سر زنان گویند...
فدای فرق سقایت...
گمانم این گل زیبا...
علمدار حسین است
به دشت کربلا ....
نازنین یار حسین است.
خداوندا دوچشمانم...
فدای چشم او گردان
نه چشمانم، بل همه جانم...
فدای جان او گردان..
دلگویه:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
به حاج میثم گفت:
باید عڪس بندازیم.
بعد از شهادتم برایم مداحی کن!
برآورده شد ...
شهیدجعفرحسنی
فاطمیون
میثم مطیعی
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مالک هست🥰✋
*استوار چون دماوند...*🕊️
*استوار دوم شهید مالک طاهر*🌹
تاریخ تولد: ۱۹ / ۳ / ۱۳۷۴
تاریخ شهادت: ۲۳ / ۸ / ۱۳۹۹
محل تولد: چات قیه سی،کلیبر
محل شهادت: مرز ارومیه
*🌹برادرش← مالک شغل حساس و سختی داشت.💫 همیشه از مأموریت که میآمد ۱۰ روزی پیش خانواده بود و دوباره میرفت و ۱۵ روز دیگر برمیگشت.🌙او مرزبان بود و کارش دفاع از مرزهای کشور بود.🍃کاری که به آن افتخار میکردیم. کار ایشان در ارومیه در گروهان ترگوَر بود که در آنجا هم به شهادت رسید.🕊️برادرم نامزدی بود 🎊خیلی عاشق ولایت فقیه و خانواده و کشور بود.🌙به جرئت میتوانم بگویم برادرم و امثال برادر و شهدا انسانهایی بودند که به امر ولیفقیه،🍃خود را سپر بلای انقلاب کردند و باعث شدند تا این شجره طیبه از میان حوادث مختلف تاریخی به سلامت عبور کند.🌙حوالی ساعت ۱ و ۵۰ دقیقه بعدازظهر آبان ماه ۱۳۹۹ عناصر مسلح ضدانقلاب در حوزه گروهان مرزی «تکور»💥 در پاسگاه مرزی با عوامل مرزبانی به صورت مسلحانه درگیر میشوند.💥مدافعان به شدت مقاومت میکنند و کمی بعد نیروهای کمکی میرسند🌙مالک تا آخرین لحظه با نشستن پشت دوشکا با تروریستها جنگیده بود💥 و تا آخرین گلوله مقاومت کرد💥 اما آنقدر تیر به ایشان زدند که آثار تمامی آن در بدنش نمایان بود.🥀در این درگیری سه نفر از نیروهای مرزبانی به نامهای استوار دوم «مسلم جهانآرا»،🌙استوار دوم «مالک طاهر» که برادر بنده باشد🌙و سرباز وظیفه «کامران کرامت»🌙به درجه رفیع شهادت نائل آمدند*🕊️🕋
*استوار دوم شهید مالک طاهر*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #حبیب_روحی
☂پدر شهید نقل میکند: حبیب خیلی به مردم کمک میکرد. مثلاً روزی سوار ماشینش بود، خانمی را دید که وسایلش را در فُرقون گذاشته و به سختی حرکت میکند؛ حبیب ماشینش را گذاشت و به کمک آن خانم رفت و فرقون را تا منزل آن خانم برد و موجبات شرمندگی آن خانم را فراهم آورد؛ آن خانم پرسید چرا این کار را کردی؟ حبیب گفت ثواب دارد و خدا را خوش میآید.
☂حبیب به همسرش وصیت کرده بود «یک دستگاه خودرو سمند و دو عدد موتورسیکلت دارم و از همسرم میخواهم آنها را صرف ساخت مسجد یا مدرسه کند و اگر خداوند به این بنده حقیر توفیق شهادت داد، از همه دوستان، مادرم، همسرم و فرزندانم میخواهم که حلالم کنند و اگر مرگ مغزی شدم، تمام اعضای بدنم را اهدا کنید که شاید مورد لطف و رحمت خدا قرار گیرم.» و ما هم به این وصیتش عمل کردیم.
👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
بدون اینکه چیزی بگه بلند شد برام آب آورد.
نه اون حرفی زد نه من.
حرف رفتن رو پیش کشید و گفت:
منم میخوام برم سوریه...
خشکم زد، باورم نمی شد در حالی که تنها چند ماه از ازدواجمون گذشته، چنین تصمیمی بگیره.
سکوتم رو شکستم و زود عکس العمل نشون دادم:
- تو نباید بری علی!
-چرا؟!
-چون ما تازه ازدواج کردیم هنوز یه سال نشده علی...
ما برا بچهمون اسم انتخاب کردیم.
داریم خونمون رو درست می کنیم.
این همه برنامه برا زندگیمون داریم.
-اجباریه خانوم (اینو گفت که چیزی نتونم بگم)
-خب این دفه نرو، دفعه بعد میری.
امسال اولین بهاریه که قراره باهم عید دیدنی بریم و سفره هفت سین بندازیم.
نه گذاشت نه برداشت گفت:
«خانم میخوای از زن هایی باشی که روز عاشورا نذاشتن شوهراشون به یاری امام حسین علیه السلام بره؟»
دیگه چیزی واسه حرف زدنم نذاشت.
ماتم برده بود و دهانم خشک خشک.
باز گفت:
تو اجازه بده برم، منم عوضش اگه شهید بشم و لایق بهشت باشم و اگه اجازه شفاعت یه نفرو داشته باشم قول شرف میدم اون یه نفر هیچ کس نباشه جز تو...
شهید علی آقایی🌷
شهادت: ۱۳۹۴/۱۲/۷، حلب سوریه
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada