۞فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ۞
«هر قدر می توانید از قرآن بخوانید»
✨✨✨
#دوره هفتم ✨ از ختم قرآن کریم ✨ #هدیه به روح پر فتوح شهید عالی قدر حاج قاسم سلیمانی عزیز و یاران شهیدش و شهید بزرگوار محسن فخری زاده
#همین طور که مطلع هستید به اولین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی عزیز و گرامی نزدیک میشویم😭
#ارادتمندان این شهید بزرگوار همت کنید که ان شاءالله بتوانیم به اتفاق هم چند ختم قرآن شادی روح سردار دلها حاج قاسم سلیمانی عزیز هدیه کنیم
#شادی روح پر فتوح دانشمند هسته ای ایران شهید بزرگوار محسن فخری زاده
#ذخیره شب اول قبرمون
#امرزش گناهانمون
#رهایی ازسکرات مرگ
#نجات ازاتش جهنم
#درامان ماندن ازهول قیامت
#حاجت روایی همه عزیزان
#شفای بیماران
#بهره مندی ازشفاعت ائمه
#محشورشدن بااهل بیت
#هر یک از بزرگواران تمایل دارند در این ختم پر خیر و برکت شرکت کنند به پی وی بنده جزء مورد نظرشون رو اعلام کنند
#جزء 1🎋 فاطمه زهرا✅
#جزء 2 🎋خانم داوودی نژاد ✅
#جزء 3 🎋 خانم فاطمه Sh✅
#جزء 4🎋 خانم وفا ✅
#جزء 5🎋یس طه ✅
#جزء 6 🎋 شمیم یاس ✅
#جزء 7 🎋 لبیک یا خامنه ای ✅
#جزء 8 🎋 F.F ✅
#جزء 9 🎋 شمیم یاس ✅
#جزء 10🎋 شهید ابراهیم هادی ✅
#جزء 11🎋 رضوی ✅
#جزء 12🎋 یا قدیم الاحسان بحق الحسین ✅
#جزء 13🎋 یا زینب ✅
#جزء 14🎋 یا زینب ✅
#جزء 15🎋 بناء ✅
#جزء 16🎋 یس طه ✅
#جزء 17🎋 آقا مجتبی ✅
#جزء 18🎋رویش ✅
#جزء 19🎋خانم Z ✅
#جزء 20🎋 خانم الهه شجاعی ✅
#جزء 21🎋 علی اکبر علیرضا ✅
#جزء 22 🎋خدری ✅
#جزء 23🎋 یا زهرا ✅
#جزء 24🎋 همه چی خدا ✅
#جژء 25🎋 لبیک یا خامنه ای ✅
#جزء 26🎋 یازهرا ✅
#جزء 27🎋سرباز سردار ✅
#جزء 28 🎋 لیلا خانم ✅
#جزء 29 🎋یا امام خامنهای ✅
#جزء 30 🎋 یا ام البنین ✅
#شادی روح مطهر شهدا صلوات 🌹
#از همه ی بزرگوارانی که در دوره های ختم قرآن شرکت میکنند کمال تشکر و قدر دانی را دارم .
#اجر همگی با خانم حضرت زهرا سلام الله و شهیدان گرامی ان شاءالله 🤲🌹
#و اینک دوره هفتم✨
در گوشهگوشه شهر و دیار مردانی هستند که ناشناس انفاق میکنند و از اموال و جانشان میگذرند؛ بسیاری از این مردان را بعد از رفتن و آسمانی شدنشان شناخته خواهند شد و مردم آنها را قهرمان صدا میکنند، غافل از اینکه خداوند آنها را قهرمان به دنیا آورده است. از میان شهدا چه در دوران انقلاب و دفاع مقدس و چه در میان مدافعان حرم، قهرمانانی را میبینیم که بسیار بهم نزدیک و شبیه هستند، این شباهت خبر از نشانی دارد که خداوند به آنها عطا فرموده و میتوان گفت که اخلاقشان را نیکو آفریده است.
وقتی به زندگی شهدا نگاه کنیم متوجه میشویم که اکثر آنان بخشنده بودند و از مالشان بهراحتی میگذشتند و درست وقتی که نیاز بود از جانشان نیز گذشتند و امانت خدا را در راه رضای او به صاحبش بازگرداندند. بسیار مراقب بودند تا کسی از آنها رنجیده نشود و هرگز از یاد خداوند غافل نمیشدند
روایت اول؛ بخشندگی
شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع از حریم اهلبیت(ع) زد؛ مادر این شهید بزرگوار در گفتوگو با خبرگزاری ایکنا از دوران مدرسه و دانشگاهش تعریف میکند که در ادامه میخوانیم:
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
محمدرضا خیلی راحت اموال شخصیاش را به دیگران میبخشید و این بخشندگی از جمله خصوصیات اخلاقیاش بود. مثلاً یک روز که از دانشگاه برگشت، زیپ لباسش را طوری تا بالا کشیده بود که لباسهایی که به تن داشت معلوم نباشد، چرا که یک لباس کهنه تنش بود، دیدم یک تی شرت کهنه ناشناس به تن دارد و آن را با لباس نوی خودش معاوضه کرده بود. محمدرضا حتی کت وشلواری که برای عروسی خواهرش خریده بود را هم به یکی از دوستانش که به شهرستان میرفت بخشید.
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
شیطنتی دوستداشتنی
محمدرضا در دوران تحصیلش، چه مدرسه چه دانشگاه، خیلی بازیگوشی داشت. آنقدر شیطنت میکرد که اساتید از دستش خیلی شاکی بودند و از این بابت بسیار سرزنش میشد. با تمام اینها، اساتیدش را دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت و به خاطر تنبیهها و جریمهها کینهجویی نمیکرد. محمدرضا مؤدب بود و اگر شیطنتی هم میکرد، سعی داشت دلخوری ایجاد نشود و آخر سال هم از اساتیدش حلالیت میطلبید.
به خاطر دارم که محمدرضا کلیددار اتاق سیستم صوتی دبیرستان بود و تا چشم مسئولین را دور میدید. باهمدستی بقیه دوستانش وارد نماز خانه میشد و با روشن کردن سیستم صوتی مداحی میخواندند و سینهزنی میکردند. ادای مداحان معروف را در میآوردند و از این شیطنت مثبتشان فیلم یادگاری هم میگرفتند.
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
#اولین حضور در مسجد
دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز عیدفطر به مسجد محل بردم، مسجد دوقدمی خانه، وسط کوچه بود. قبل از شروع نماز کلی خوراکی و اسباببازی جلویش گذاشتم تا مشغول شود.
در قنوت رکعت اول حواسم به سمت محمدرضا کشیده شد، از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوشخوراکی بود، خوراکیهایش را مشت میکرد و میخورد و در همان چند دقیقه اول همه را نوشجان کرده بود. خیالم راحت بود که مشغول است. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم محمدرضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم، از صدای اعتراض نمازگزاران متوجه شدم دستهگلی به آب داده است، شرمنده شدم، چادرم را سرم کشیدم و سریع رفتم محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم، حتی کفشهایم را هم نپوشیدم و پابرهنه به خانه برگشتم.
محمدرضا همه مُهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی میکرد. چون بچه بازیگوشی بود کنترلش سخت بود و من دیگر تا وقتی که تشخیص دادم او را با خودم مسجد و هیئت نبردم، اما مسجد و هیئت را به خانه آوردم و روی اعتقادات بچهها کار کردم.