eitaa logo
بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
1.9هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
142 فایل
همسنگران ... مدرسه عملیّه معصومیه @masoumieh_ir هیئت فقه و شهادت @feghhoshahadat مجموعه دانش آموزی رویش های پیشران @rooyesh_pishrun کانال محتوایی پس نوشت @pasnevesht مدیر کانال @basijmasoumieh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت هشتم - موکب های درب مدرسه 🔹طلبه پایه یک است... 🔸همه به فکر اینند که چگونه میتوانند در این جهاد تبلیغی و تبیینی کمک کنند. یکی چای میریزد، یکی نظافت میکند، یکی راهنمایی میکند، یکی میشنود، یکی لبخند میزند، یکی گعده میگیرد... او هم خَط بلد است، مَشقِ نامِ مادر میکند... باشد دِلی تکان بخورد، لَبی به هم بخورد، خاطره ای رَقم بخورد... 🔰همه دنبال اینند که به چِشم بیایند، به چِشم مادر... او هم ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت نهم - لامرد استان فارس 🔺شاه کلید استمرار... 🔹نمیدونم چرا با وجود اینکه از قبل چندین بار به دوستان مسئول و هماهنگ کننده گفته بودم فقط مدارس دخترانه متوسط دوم، اونم فقط پایه های ۱۱ یا ۱۲ رو هماهنگ کنن، اما هم دیروز و هم امروز تقدیر به نحوی رقم خورد که برم مدارس متوسط اول. دیروز کلاس هشتم. امروز هم کلاس هفتم و نهم. 🔸بعد از هماهنگی های امروز گفتن برید کلاس نهم. حدود ۲۵، ۳۰ نفر تو کلاس بودن. از حیث تقید به حجاب خیلی با مدرسه ای که دیروز رفته بودم متفاوت بود. عمده بچه ها حجاب خوبی داشتند به جز سه چهار نفری که اون هم مقداری از موهاشون بیرون بود. 🔹ابتدای کلاس گفتم: «دوست دارید مباحث خودم رو مطرح کنم یا سوالات شما رو پاسخ بدم؟!» به خلاف کلاس دیروزم، اینجا همه گفتن دوست داریم مباحث خودتون رو بشنویم. هم این نکته و هم نکته قبل برام تعجب آور بود. اما عجیب تر اینکه کلاسی با این تعداد دانش آموز، به شدت آروم بود. دانش آموزانش خیلی ساکت و آروم به حرف هام گوش میکردن! خیلی کم وسط حرف هام میپریدن. با خودم میگفتم کلاس نهمی، اون هم با این تعداد دانش آموز، این همه آروم، مگه داریم؟ 🔸سعی کردم از زاویه ای جدید اهمیت و جایگاه بحث حجاب رو مطرح کنم و لابه لاش یه سری مباحث دیگه رو براشون تبیین کنم. به نحوی که خسته کننده نباشه و بتونه در اونها تغییر نگرش ایجاد کنه. بین مباحث سوالاتشون رو هم میپرسیدن ولی مقدارش خیلی کم بود. 🔹 این آرامششون، خوب گوش دادنشون، سر و صدا نکردنشون، اینکه کم سوال بودن و بیشتر دوست داشتن مباحث من رو بشنون و... همه و همه برام خیلی عجیب بود. به شدت کم تاثیر نسبت به اتفاقات اخیر! حداقل من بروز خاصی ندیدم. دقیقا به خلاف مدرسه ای که دیروز رفته بودم. 🔸خلاصه این کلاس تموم شد و قرار شد ساعت بعد برم کلاس هفتم. تعدادشون کمتر بود، حدود ۲۰ نفر. وضعیت حجاب بچه های این کلاس هم خوب بود الا سه چهار نفر. خصوصا دو نفر که وضعیت حجاب مناسبی نداشتن. وارد کلاس که شدم، همین دو دختر دست تو گوشاشون گرفتن که حرف های من رو نشنون. برام جالب بود. سعی کردم واکنش خاصی نشون ندم. 5 دقیقه ای که گذشت چون بحث داشت به جاهای جذاب میرسید دیدم آروم دست هاشون رو از گوششون بیرون آوردن و بعد شدن جزو فعال های توی بحث. شاید نصف یا یک سوم بچه ها وقتی صحبت میکردم یادداشت برداری میکردن که این هم برام جالب بود. 🔹این کلاس هم از جهات متعدد خیلی شبیه به کلاس قبلی بود. این مدرسه و مدرسه ای که دیروز رفته بودم، با اینکه هر دوشون متوسطه اول بودن اما تفاوتشون خیلی محسوس و واضح بود. تو ذهنم داشتم بررسی میکردم علتش چیه؟ تا اینکه وارد دفتر شدم و چند دقیقه ای با مدیر و معاونشون صحبت کردم. 🔸دیدم چندین عامل به نحو جدی موثر بودن. از جمله مهمترین عواملش، دغدغهخاص شخص مدیر و معاون پرورشی مدرسه بود. واقعا برا مدیر و معاون پرورشی مهم بود علاوه بر درس، بچه ها صحیح تربیت بشن و رشد دینی هم داشته باشن و... . عامل مهم دیگه به تبع همین مسئله، دعوت از چند روحانی اعم از طلبه خواهر یا برادر توی همین مدت سه ماهه امسال بوده. میگفت شما نهمین روحانی هستید که تو همین مدت به مدرسه ما میاید. 🔹تازه داشتم متوجه می شدم علت تفاوت این مدرسه با مدرسه ای که دیروز رفته بودم به چه چیزی برمی گشت: من نهمین روحانی بودم که با پیگیری های معاون پرورشی مدرسه تو این مدت کوتاه به اونجا اومده بودم، اما توی مدرسه دیروزی من اولین روحانی بودم! حالا به هر دلیلی مسئولین اون مدرسه خیلی پیگیر روحانی و مسائل فرهنگی اونجا نبودن. 🔰 اینجاست که انسان میبینه دغدغه مثل یک بمب میتونه موثر واقع بشه، اینجاست که اثر استمرار و فایده مداومت در تربیت به خوبی خودش رو نشون میده ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت دهم - روایت راه اندازی موکب های هیئت فقه و شهادت 🔹 جلوی مسجد موکب راه انداخته بودیم با محتوا های مختلف... یکی از بچه‌ها شبانه روز پیگیر بود تا هرچه زودتر موکب فعال بشه. از هیچ کاری دریغ نمی کرد و هر چی توان داشت به میدون آورده بود. هم فکر میکرد و هم اجرا ... خستگی هم که براش بی معنا شده بود. خواستم بی هوا ازش عکس بگیرم؛ فهمید و اجازه نداد! گفتم از پشت سر میگیرم! باز هم جوابش یک کلمه بود، نه... 🔸 تا حالا ندیدم برای کار جهادی بگه من نیستم ... قرار بود برای ایام فاطمیه موکب بزنیم، دم غروب بود و سوز بدی میومد. هوا هم بارونی شده بود و کار سخت تر ... بچه ها پیشنهاد دادن فردا کار رو شروع کنیم که الان نمیشه. هوا سرده و کم کم داره تاریک میشه. محکم وایساد گفت: «اگه الان اسپیس ها رو عَلم نکنیم موکب سر وقت نمیرسه و کار رو شروع کرد.» بقیه هم همراه شدن. با کمترین امکانات هرجور شده تا نیمه شب موکب هارو عَلم کرد... 🔹روز جمعه بود، روز تعطیل! اما کارکنان مدرسه‌ی سر کار بودند. البته نه کار همیشگی بلکه فعالیتی متفاوت و جهادی ... همه از جون و دل مایه میذاشتن و کار میکردن. قرار بود نمایشگاه راه بندازیم. همه مشغول کار بودن ولی یک نفر خیلی به چشم میومد. بهش میگن «آقاولی». انگار هرکسی هرجا کارش گیر میکرد راهی نداشت جز اینکه آقاولی رو صدا بزنه. ایشون هم «نشد» تو کارش نبود، چون میدونست کسی دیگه داره زحماتش رو می‌بینه ... با خودم گفتم نکنه آقاولی خسته شده و به روی ما نمیاره. رفتم جلو و گفتم هرجا خسته شدی با من راحت باش بگو که رودربایستی با هم نداریم. گفت: توی کار ما این حرفا نیست ... شب بعد از تموم شدن مراسم آخرین نفر بود که از موکب بیرون اومد و در موکب رو بست. 🔰 ای کاش میدونستم دیده شدن در چشم مادرسادات چه لذتی داره ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت یازدهم - میزهای گفتگو 🔹از روسیه آمده اند ... حسین، مهدی، حسین. 🔸فارسی بَلد نیستند. البته مهدی قبلا چندسالی ایران بوده و کمی بَلد است. ما میگوییم و او ترجمه میکند. 🔹راجع به مدرسه معصومیه میگوئیم، راجع به دانشجوهایی که طلبه شده اند. راجع به گعده و لزوم تخاطب واقعی و رودررو با مردم. برایشان جالب است. 🔸میپرسیم آیا مسلمانان در روسیه نیز با مردم گعده میگیرند؟ تخاطب دارند؟ پاسخ شان منفی است. 🔰برایشان آرزو میکنیم روزی در روسیه نیز اینکار صورت گیرد. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت دوازدهم - میزهای گفتگو 🔹حسَنِین از آنگولا و دوست سوری اش از حِمص، مهمان گعده مدرسه معصومیه شده اند... 🔸میگوید وقتی برگشتم آنگولا، این ایده را آنجا عملیاتی میکنم. 🔹از معصومیه گفتیم و ضرورت تخاطب واقعی، از نظم نوین جهانی و تقویت محور مقاومت. دعا کردیم در کنار هم، جلوی اسرائیل، صف آرایی کنیم و سربازِ امامِ زمانِ مان باشیم. 🔰باشد که به چشم او بیائیم... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 حضرت جبرئیل که روح اعظم است مکرر بر حضرت نازل می‌شده است و مسائل آینده که بر ذریه او می‌گذرد را با او در میان می‌گذاشته و حضرت امیر هم ثبت می‌کرده است! ❗️و شاید یکی از آن مسائل که در عهد ذریه او حضرت صاحب به حضرت زهرا گفته شده، مسائل باشد! 💬 امام خمینی قدس سره ✊بسیج مدرسه معصومیه: @basij_masoumieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 محبت مادری حضرت زهرا به رزمندگان دفاع مقدس در کلام حاج قاسم ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: آغوش ملت برای فریب‌خوردگان باز است 🔹چرا به ما از کانال‌های مختلفی پیام می‌دهید که ما آماده گفتگو هستیم و ما قصد براندازی ندازیم، در حالی که ما شما را می شناسیم. 🔹آغوش ملت برای کسانی که دچار فریب شده‌اند باز است ولی به معاندین رحم نخواهیم کرد. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت چهاردهم - نورآباد استان فارس 🔹نقش معلم برایم ملموس شد. در مقایسه با سایر کلاس هایی که امروز رفتم، تفاوت این کلاس واضح بود. معلم در قالب شعر به دانش آموزان یاد داده بود که این جا، نور آباد، دیار نخبگان علمی است. بچه ها از من با این جمله استقبال کردند: «به دیار نخبگان علمی خوش آمدید!» من که لذت بردم! نه از استقبال، از اینکه معلم در مقام هویت بخشی برآمده بود و افق های بلند را جلوی چشم شان گذاشته بود. 🔸دیدم نقطه شروع خوبی برای بحث است. دیار نخبگان علمی را وسط گذاشتم و حول آن بحث را شروع کردم. پرسیدم از نخبگان شان؟! پرسیدم از دلایل نخبه بودن؟! و البته از دانش آموز ابتدایی انتظار زیادی نباید داشت ... در حد و اندازه خودشان جواب می دادند. اما همین هم خوب بود برای ارتباط ... کارت های بهداشتی هم داشتند که آن هم برای ارتباط خوب بود. می پرسیدم: «الان موی من بلند است یا کوتاه؟! چه کارتی به من می دهی؟!» و همین بهانه ای بود برای شوخی و خنده و ارتباط ... 🔹راستش نفهمیدم بالاخره اسم های شان محلی است یا خارجی؟! حتی در ذهنم نمی ماند! من به علی و رضا عادت کرده بودم نه چیزهای دیگر... برای دفعات بعد باید لیست کلاس را بگیرم و تطبیق بدهم! حداقل اسم را اشتباه صدا نکنم! 🔸سخت است! فکر کن چند سال مباحث را ریشه ای و عمیق خوانده ای، بعد می خواهی به بچه ی ابتدایی همان مطالب را منتقل کنی. نقاشی کشیدم. تنه ی درختی که عقاید ما باشد، شاخه و برگ هایی که احکام باشند و میوه ای که اخلاق باشد. شاید توی ذهن شان ماندگار شد. نه؟! 🔹لکنت زبان داشت! سوال که می پرسیدم، زودتر از بقیه و بیشتر از بقیه دوست داشت جواب بدهد. دلم نیامد بی تفاوت بگذرم. از معلم پیگیر احوالاتش شدم. ظاهرا خانواده ی متمکنی داشت و دنبال درمانش هم بودند ولی به نتیجه می رسد یا نه؟! ان شاءالله که برسد... 🔰یابن الحسن! بی تفاوت رد نشدم ... تو هم بی تفاوت رد نشو از من ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت پانزدهم - نورآباد استان فارس 🔹تجربه تبلیغ های قبلی به من ثابت کرده بود که مبانی تا واضح و شفاف نشود، هر چقدر هم که زحمت بکشی، باز انگار روی نقطه صفر ایستاده ای. ولی برای دانش آموز ابتدایی چطور مبانی را بگویی؟! مخصوصا مدرسه ای که به ظاهر اولیه ی ماجرا، در حاشیه شهر است و احتمال عدم همراهی دانش اموز با مباحث، بسیار! 🔸کاری کرده بودم که صدای شان درآید! می پرسیدم خب، شما کلاس دومی ها چطورید؟! و دادشان بلند می شد که پنجمی هستیم! می پرسیدم اسمت اصغر بود؟! لب ور می چید و می گفت آقا اکرمم نه اصغر! شنیده بودم اسمش را، ولی با لبخندی که نباید محو می شد از صورتم و این شوخی ها باید راه ارتباطی را باز می کردم. پایه های بالاتر که معلم سر کلاس نبود، این راهکار جواب می داد ولی ارتباط گیری با بچه های پایه اولی، آن هم جلوی معلم خانم، خیلی سخت بود!!! 🔹برای ششمی ها و پنجمی ها عقاید گفتم و برای سومی ها و چهارمی ها، مباحث تکلیف. و البته دوباره صدایشان را درآوردم! برعکس می گفتم که مشارکت بگیرم! می گفتم پوشاندن جلوی مو لازم نیست و داد می زدند که لازم است! می گفتم پوشاندن عقب مو لازم نیست و جیغ شان بیشتر در می آمد که لازم است! 🔸پرسیدم: «چشمم مشکلی دارد به نظر شما؟! کج می بینم؟! تار می بینم؟! اشتباه می بینم؟!» گفتند نه! بعضی های شان زرنگ بودند و قبل از این که سوال دوم را بپرسم سریع مقنعه شان را مرتب کردند... پرسیدم: «پس چرا شمایی که به سن تکلیف رسیدید حجاب کاملی ندارید؟!» 🔹 هر جا مسئله حجاب را مطرح کرده ام، مسئله محرم و نامحرم را به صورت مصداقی مطرح کرده ام. با همان شیوه قبل. می پرسیدم پسر دایی محرم است یا نه؟! پسر عمه؟! و جالب است که گاهی نمی دانند داماد هم جزو نامحرم هاست ... 🔰 هرکس که پای دین محمد عرق نریخت / سوگند! بر نگاه تو محرم نمی شود ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت شانزدهم - نورآباد استان فارس 🔹معلم، خودش الگو است. یک سال ارتباط دارد با دانش آموز و تاثیر گذاری عمیقی روی شخصیت او دارد. وقتی با معلم کلاس رو به رو شدم تعجب کردم! با مدیر مسئله را درمیان گذاشتم و «با اداره کل صحبت کردم و نیرو کمه و نمیشه تذکر داد» را تحویل گرفتم. 🔸تجربه اول بود! شما هم جای من بودید حتما جا می خوردید! در یکی از کلاس ها نفر اول آمد برای دستشویی اجازه گرفت و اجازه دادم. بلافاصله نفر دوم آمد. اجازه دادم. ولی انگار روند توقف نداشت! درگیر اجازه دادن به نفر سوم و چهارم بودم که بچه ها فضا را مناسب دیدند و همه با هم از کلاس زدند بیرون! برای دستشویی! البته پنج دقیقه بیشتر از کلاس نمانده بود ولی به هر حال کلاس از دستم در رفت! تجربه شد برای بعد ... 🔹برنامه آن روز کلاس شان را دیده بودم. قرآن داشتند. گفتم قرآن ها را باز کنند و شروع به خواندن کردیم. نخواستم خیلی هم روال و برنامه مرسوم شان را به هم بزنم. برای شروع ارتباط هم راه خوبی بود. کم کم مسئله وضو و تیمم را وسط کشیدم. وضو را بلد بودند و حتی تیمم را هم! البته برای پایه های پایین تر نقاشی راه بهتری برای ارتباط گیری بود. یکی هم مسجدی کشیده بود و طلبه ای دمِ در مسجد. از نقاشی اش پرسیدم. به طلبه اشاره کرد و گفت: «حاج آقا این شمایی!» 🔰ما را توی این دنیا به مسجد و دیانت می شناسند. حتی بچه های کوچک ... خدا کند آن دنیا هم ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت هفدهم - نورآباد استان فارس 🔹غالب کلاس ها را با دعای سلامتی امام زمان (عج) شروع می کردم. و عجیب بود که بلد نبودند گاهی! پای معما را برای ارتباط گیری وسط کشیدم. مثلا از اسم و فامیل خودم شروع کردم و با پانتومیم سعی داشتم راهنمایی کنم... ارتباط برقرار می شد خدا را شکر. 🔸پایه ششم ابتدایی دخترانه برایم تعجب برانگیز بود. انگار با دختران پانزده، شانزده ساله طرف بودم! صورت های آرایش کرده و موهای رنگ کرده. حتی یکی وسط کلاس تجدید بیعت کرد با آرمان های آراستگی!!! همان روند قبل را پی گرفتم. پرسیدم داستان بگویم؟! یکی آن وسط گفت نه! حالت قلدر مئابانه ای هم داشت! با آن قیافه ها و آن نه ای که وسط آمده بود، بی خیال روند قبل شدم. کمی گفت و گو کردیم و دوباره پرسیدم که داستان بگویم. همه گفتند بله و دوباره همان دختر گفت نه! دنبال جلب نظر همه بودم و بالاخره دفعه سوم جواب مثبت را از همه گرفتم! 🔹پرسیدند اگر خودت دختر داشته باشی و نخواهد حجاب داشته باشد، چه می کنی؟! گفتم حرفهایی می زنم که مطمئنم قبول می کند! کنجکاو شدند. بحث را شروع کردم. زنگ خورد. زنگ تفریح را هم نشستند. معلم سر کلاس آمد و درخواست کردند بحث ادامه پیدا کند. ساعت بعد هم بحث را ادامه دادم. زنگ تفریح شد! باز هفت هشت نفری نشسته بودند. بقیه هم رفتند چیزی خوردند و برگشتند. باز هم اصرار به ادامه بحث داشتند برای ساعت بعد ... 🔸پایه ششم ابتدایی پسرانه، خانم معلم هم سر کلاس نشست. داستان تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را گفتم، همه در دفتر های شان یادداشت کردند، حتی خانم معلم! 🔰خدایا! ما را از زمره کسانی که فرهنگی حضرت زهرا (س) را رواج می دهند قرار بده ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh