غروب « #طلاییه»!
روایتی از جشن تولد دختری که تا شهادت پدرش یک روز فاصله داشت...
💢کیک را میگذاریم پشت پنجره مثلثی شکل «آیسییو». شمع هشت را فرومیکنیم لابهلای توت فرنگیها، کنارش هم «سه» تا شمع قلبی شکل جا میدهیم! بادکنکهای صورتی و نارنجی و زرد خال خالی را هم میچسبانیم به دیوارهای سرد و یخ آیسییو، ما اما داغیم، آتشیم...!
💢عکاس قاب عکسش را میبندد؛ با «طلا»، «کیک تولد» و آن طرف شیشه هم «بابا»؛ خوابیده، آرام، خسته. نفسش اما یکی درمیان بالا میآید...! چریک ... چریک...! عکسها وصله میشوند به خاطراتمان، به جانمان، به تلخترین جشن تولد دختری هشت ساله؛ بالای سر پدر جانبازش که سیروز است افتاده روی یک تخت و ساعت به ساعت دردهایش را تشنج میکند!
💢اینجا بیمارستان امیرالمومنین(ع) است؛ بخش آیسییو! جایی که بیمارانش همه خوابند... در سکوتی سنگین اما پرمعنا! آمدهایم تا تولد هشت سالگی «طلاییه» را کنار «بابا»ی قهرمانش بگیریم. پردههای بخش را از داخل کنار زدهاند تا آنطرفیها هم مهمان جشن تولد «طلا» باشند؛ دکترها، پرستارها و البته آدمهایی که بین آن دنیا و این دنیا ماندهاند؛ نه پای رفتن دارند، نه دلش را..! عکس کیک افتاده توی شیشه؛ شمعها اما هنوز خاموشاند!
➣ادامه گزارش را از لینک زیر بخوانید:
🔗 www.isfahanziba.ir/node/90984
ترکش توپ خورده بود
به گلوی
حاج حسین و رانندهاش
خونریزیش شدید بود
نمیذاشت زخمش رو ببندم
میگفت:
اول اون (رانندهاش رو میگفت)
شنیدم
حاج حسین زیر لب میگفت:
اون زن و بچه داره
امانته دست من
کم کم چشماش
داشت بسته میشد
بیهوش شد ...
شبیه شهدا رفتار کنیم..
#نعم_الرفیق_ما
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#الگوی_نسل_جوان
#مجنون
#خیبر
#شلمچه
#طلاییه
#راهیان_نور
#دفاع_مقدس
@basijalborz_irankochak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی جنگ با شیطون زخمی شدی؟
خیلی داری بی تابی میکنی؟
حرفای نعم الرفیق رو با جان دلت بشنو ...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#مجنون
#خیبر
#شلمچه
#طلاییه
#راهیان_نور
#دفاع_مقدس
#نعم_الرفیق
@basijalborz_irankochak