ترکش توپ خورده بود
به گلوی
حاج حسین و رانندهاش
خونریزیش شدید بود
نمیذاشت زخمش رو ببندم
میگفت:
اول اون (رانندهاش رو میگفت)
شنیدم
حاج حسین زیر لب میگفت:
اون زن و بچه داره
امانته دست من
کم کم چشماش
داشت بسته میشد
بیهوش شد ...
شبیه شهدا رفتار کنیم..
#نعم_الرفیق_ما
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#الگوی_نسل_جوان
#مجنون
#خیبر
#شلمچه
#طلاییه
#راهیان_نور
#دفاع_مقدس
@basijalborz_irankochak
بین راه انبوه قوطی های کمپوت و کنسرو و
ساندیس به چشم می خورد که بعد از استفاده
کنار جاده ریخته شده بود.
به قرارگاه که رسیدیم
حسین فرمانده قرارگاه رو صدا زد
و بعد از تذکر بهش گفت:
این جا خاکه و خاک هم پاکه
نباید هر چی دست مون می رسه
این جا بریزیم و باید
مثل خونه خودمون برخورد کنیم
شما تو خونه خودت اینجوری
آشغال میریزی؟
سریع چند نفر رو بگو بیان
هر چی قوطی موطی و آشغال این جا هست
همه رو جمع کنن...
خودش هم تا زمانی که
تموم آشغال ها جمع نشد اونجا رو ترک نکرد.
#نعم_الرفیق_ما
#رفیق_شهید
#سردار_شهید_حسین_خرازی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
@basijalborz_irankochak