#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی_
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#مرحوم_فشندی ۲
🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ...
▫️و راز و رمز این تشرفات...
2⃣ قسمت دوم 🔰
🌼خصوصیات اخلاقی مرحوم فشندی و راز و رمز تشرفاتشان
🌸 ... الان حدود هفده سال است که ایشان از دنیا رفتهاند، ایشان خیلی کتوم و سِر نگهدار بودند، اصلاً هیچ چیز نمیگفتند، من تا چند سال اخیر که جریانات ایشان را در کتاب خواندم، او را نمیشناختم؛ گاهی هم افراد ناشناسی را میدیدم که میآمدند و میرفتند، آنها از تمام روحیات او اطلاع داشتند.
▫️(مقید به ترک گناه)
👈 به یکی از دوستانش گفته بود: من از اول جوانی مقیّد بودم که گناه نکنم
👈 و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم، حضرت بقیةاللّه (روحی فداه) مشرف شوم.
▫️(تشرف به حچ به نیت دیدار یار)
🌟سالها بود که به این امید به مکّه معظّمه مشرف میشد.
تشرّف در مکّه معظّمه را برای دوستانش میگفت که من شنیدم، اما تشرف در کربلا را در کتابی که یکی از دوستانش نوشته بود، خواندم و اصلاً از آن خبر نداشتم.
🌟از دوستان او حاج ملا آقا معین شیرازی و حاج آقا میر اسماعیل خیاط بودند که از بسیاری از اسرار او آگاه بودند و هیچ کدام از آنها هم در قید حیات نیستند.
▫️(خدمت به مادر)
👈خدمت به مادر را خیلی مهم میدانستند و برای ایشان خیلی زحمت میکشیدند، ایشان به جهت ملاحظه حال مادرشان خیلی دیر و در سن چهل سالگی ازدواج کردند که بعد از ازدواج ایشان مادرشان دو سال بیشتر زنده نبود.
مدتی که مادرشان بیمار بود همه کار برایشان انجام میدادند؛ دکتر، دوا، مراقبت، همه جور به ایشان خدمت میکردند.
▫️(خوش اخلاقی با همه)
👈با ما هم رفتارشان خیلی خوب بود چند سالی که من با ایشان زندگی کردم هیچ ناراحتی ندیدم، همیشه خندهرو بود؛ با فامیل مینشست، میگفت، میخندید.
▫️(خواندن نماز شب در هر حالی )
اهل نماز شب بود، هیچ وقت نماز شبشان ترک نمیشد، حتی وقتی که در بستر بیماری بودند و حالشان خیلی بد بود به من سفارش میکردند که ایشان را صدا کنم، تا صبح چند مرتبه ایشان را صدا میزدم، دستشان را میگرفتم، میبردم وضو میگرفتند، عبادت میکردند، باز میخوابیدند و سفارش میکردند که صدایشان کنم.
گاهی میگفتم شما مریض هستید استراحت کنید. میگفتند: «فرصت برای استراحت زیاد است، آن قدر بخوابیم که خسته شویم».
🌟الان هر کس سر قبرش میرود، هر حاجتی که دارد برآورده میشود. از دوستان و آشنایان هر کس که حاجتی داشته، سر قبر ایشان رفته ۷۰ مرتبه حمد و ۷۰ مرتبه توحید خوانده حاجتش را گرفته است و یا ۷۰ بار نام مقدس امام عصر (ارواحنافداه) را میبرد حاجت میگیرد.
یکی از دوستان که بچه نداشت بعد از آن که سر قبر ایشان رفت، خداوند به او فرزندی عنایت کرد.حتی بعد از وفات، لباسهای ایشان را هم برای تبرّک بردند.
▫️اما تشرفات ایشان :
▫️تشرف در ایام حج ...
ادامه دارد....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی_
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#مرحوم_فشندی ۳
🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ...
▫️و راز و رمز این تشرفات...
3⃣ قسمت سوم 🔰
🔹تشرف در ایام حج در صحرای عرفات
🌟امام زمان علیهالسّلام به او فرمودند: «حاج محمّد علی خوشا به حالت، خوشا به حالت».
آن وقتها حاج آقا کاروان داشتند و عهدهدار پذیرایی از حجاج بودند، خودشان تعریف میکردند:
عصر روز هفتم ذی حجه با وسایل مورد نیاز حجاج وارد صحرای عرفات شدم و در چادری که برایمان در نظر گرفته بودند مستقر شدم، اما متوجه شدم که هنوز جز من کسی به عرفات نیامده است.
بعد از آن یکی از شرطهها آمد و گفت: «شما نباید امشب با این همه وسایل به اینجا میآمدی، چون بیابان است و ممکن است دزدها بیایند و وسایلت را ببرند».
گفتم من بیدار میمانم و از وسایلم محافظت میکنم.
🔸امام زمان ارواحنافداه در خیمه مرحوم فشندی در شب عرفات
🌟نیمه شب بود دیدم سیّد بزرگواری داخل چادر شدند، دو جوان هم همراه ایشان بودند که بیرون خیمه ماندند، آقا تشریف آوردند و فرمودند: «حاج محمّد علی فشندی، سلام علیکم»!!
من سلام ایشان را جواب دادم و پیش پای ایشان بلند شدم و در مقابلشان تواضع کردم.
بعد ایشان احوالپرسی کردند و با من مشغول صحبت شدند، محبتشان در دلم نشست.
سپس فرمودند: «حاج محمّد علی خوشا به حالت، خوشا به حالت».
گفتم: «چرا؟»
فرمودند: «شبی در بیابان عرفات بیتوته کردهای که جدّم حضرت امام حسین علیهالسّلام در اینجا بیتوته کردهاند».
🌟گفتم: «در این شب چه باید بکنیم؟»
فرمودند: «دو رکعت نماز هست که مخصوص امشب است، در هر رکعت یک حمد و یازده قل هو اللّه قرائت میشود. شما وضو بگیرید و غسل کنید تا این نماز را با هم بخوانیم».
ایشان از چادر بیرون آمدند تا من غسل کنم، سپس مشغول نماز شدیم، بعد از نماز دعایی خواندند که من نشنیده بودم، وقتی از ایشان خواستم که آن دعا را حفظ کنم، فرمودند:
«این دعا مخصوص امام معصوم علیهالسّلام است و تو آن را فراموش میکنی».
🌟یک لحظه به فکرم خطور کرد که نکند این سیّد بزرگوار، امام زمان علیهالسّلام باشند.
از ایشان پرسیدم: «امام زمان علیهالسّلام الان کجا هستند؟»
فرمودند: «در خیمه هستند».
عرض کردم: «فردا شب که شب عرفه است، کجا هستند؟»
فرمودند: «در خیمه شما، چون فردا شب شما روضه عمویم حضرت اباالفضل علیهالسّلام را میخوانید».
سپس اعتقادم را در مورد توحید عرض کردم ، فرمودند: «همین قدر برای تو کافی است».
در مورد ولایت نیز اعتقاداتم را گفتم فرمودند: «خوب است».
👈 ادامه دارد....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی_
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#مرحوم_فشندی ۴
🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ...
▫️و راز و رمز این تشرفات...
4⃣ قسمت چهارم 🔰
🔹توصیف جمال نورانی امام زمان ارواحنافداه....
🌟بعد فرمودند: «حاج محمّد علی، غذا چه داری؟»
گفتم: «نان و پنیر»،.
فرمودند: «من پنیر نمیخورم».
عرض کردم: «ماست هم هست». مقداری نان و ماست آوردم حضرت میل فرمودند بعد گفتند:
«حاج محمّد علی چایی هم داری؟»
ناگهان یادم آمد که چایی نیاوردهام؛ عرض کردم یادم رفته از مکه چایی بیاورم، باید فردا که حجاج میآیند چایی تهیه کنم».
حضرت فرمودند: «شما آب جوش آماده کن، من چایی میآورم.
و رفتند بیرون چایی آوردند، من چایی را دم کردم، به قدری شیرین و معطر بود که یقین کردم از چاییهای دنیایی نیست، چایی را خوردیم و بقیه آن را هم به من دادند، که برای تبرک بین حجاج پخش کردم.
آن وقت مبلغی، که صد ریال سعودی بود به من دادند و فرمودند: «حاج محمّد علی این مبلغ را بگیر و برای پدرم یک حج عمره به جا بیاور»؛
گفتم: «چشم، اسم پدر شما چیست؟»
فرمود: «سیّد حسن».
عرض کردم: «اسم خودتان چیست؟» فرمودند: «سیّد مهدی».
🌟سپس برخاستند که بروند، من آغوش گشودم و ایشان را در آغوش کشیدم، خواستم صورت مبارکشان را ببوسم، خال زیبای روی گونهشان توجّهم را جلب کرد، لبهایم را به روی خالشان گذاشتم و بوسیدم: او از من جدا شد و پس از چند لحظه، هر طرف از بیابان را که نگاه کردم اثری از ایشان نبود، تازه متوجه شدم این آقا چه کسی بود، نشستم و های های گریه کردم.
🌴 فردا شب ...
👈 ادامه دارد....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی_
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#مرحوم_فشندی ۵
🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ...
▫️و راز و رمز این تشرفات...
5⃣ قسمت پنجم 🔰
🔹امام زمان علیهالسّلام و روضه حضرت ابوالفضل علیهالسّلام در خیمه مرحوم فشندی در شب عرفات...
🌴 فردا شب بعد از نماز مغرب و عشا تمام حجاج در خیمه نشسته بودند که روضه شروع شد.
بدون آن که من چیزی به کسی بگویم روضه خوان، روضه حضرت اباالفضل را خواندند؛ همانطوری که حضرت ، شب قبل فرموده بودند: فرداشب روضه عمویم خوانده میشود و من در روضه عمویم شرکت میکنم...
مجلس حال خوبی پیدا کرده بود من چشم به در دوخته بودم و انتظار میکشیدم، اما محبوبم نیامد.
دلواپس شدم ناراحت از چادر بیرون آمدم، همین که چادر را کنار زدم، دیدم که حضرت بیرون چادر ایستادهاند و روضه گوش میدهند و گریه میکنند.
تا آمدم حرفی بزنم با اشاره فرمودند: «چیزی نگو!»
من دیگر نتوانستم نه حرفی بزنم و نه یک قدم بیشتر به سمت ایشان بروم.
من این طرف خیمه و امام زمان علیهالسّلام آن طرف خیمه ایستاده بودند و هر دو بر مصائب حضرت ابوالفضل علیهالسّلام میگریستیم.
روضه تمام شد و حضرت هم تشریف بردند.
⛺این چادر به عنایت امام زمان ارواحنافداه آتش نمیگیرد...
🌾 آن سال ما هم به اتفاق آقای فشندی به مکه رفته بودیم که ...
👈 ادامه دارد....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی_
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#مرحوم_فشندی ۶
🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ...
▫️و راز و رمز این تشرفات...
6⃣ قسمت ششم 🔰
⛺این چادر به عنایت امام زمان ارواحنافداه آتش نمیگیرد...
🌾همسر مکرمه مرحوم فشندی نقل میکرد:
آن سال ما هم به اتفاق آقای فشندی به مکه رفته بودیم که در مکه، در صحرای عرفات چادرها را آتش زدند.
همه فرار میکردند تمام مردم به کوه و کمر فرار کردند، من خودم توی کوهها ماندم، غروب شده بود، گفتم خدایا من چه کار کنم، الان شب میشود.
صبر کردم، یکی از آشناها رسید و مرا تا پیش چادرمان آورد، بعد تعریف کردند که حاج آقا در چادر مشغول عبادت بودند، هر چه شرطهها آمدند و گفتند بیا بیرون، چادرها دارند آتش میگیرند، گفت: «این چادر آتش نمیگیرد».
خلاصه گفتند چند چادر مانده به این چادر، آتش خود به خود برگشت و خاموش شد؛ بسیاری از چادرها سوخته بود، اما چادر ایشان آسیبی ندیده بود.
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّک الْفَرَج💠
👈 ادامه دارد....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#مرحوم_فشندی ۷
🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ...
▫️و راز و رمز این تشرفات...
7⃣ قسمت هفتم 🔰
🌼تشرف در مسجد مقدس جمکران و گلایه حضرت از شیعیانشان ...
🌻 مرحوم فشندی نقل میکردند که: جمکران رفته بودیم، یک آقایی گوشهای ایستاده بود و مرا نگاه میکرد به بغل دستیام گفتم: «آن آقا را میبینی». گفت: «کدام؟»
گفتم: «همان که آن گوشه ایستاده، مرا نگاه میکند».
گفت: «من کسی را نمیبینم، تو دیشب نخوابیدی برو بخواب!»
بعد من خدمت آقا رفتم و با هم کمی صحبت کردیم. ایشان درباره این جریان چیز بیشتری نگفت.
🌸حضرت فرمودند: «اگر شیعیان دعا کنند فرج ما میرسد».
🌾 اعمال مسجد جمکران را به جا آوردم و با همسرم میآمدیم که آقایی نورانی وارد صحن شدند و قصد رفتن به طرف مسجد را داشتند.
گفتم: این سید در این هوای گرم تابستان تازه از راه رسیده و تشنه است، ظرفی آب به دست او دادم.
بعد از نوشیدن، آن ظرف را به من داد. گفتم: «آقا دعا کنید که فرج آقا امام زمان علیهالسّلام نزدیک شود».
فرمودند: «شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمیخواهند، اگر بخواهند دعا میکنند که فرج ما برسد». 👌
همین که این جمله را فرمودند، نگاه کردم اما دیگر آقا را ندیدم و دانستم که ایشان آقا امام زمان علیهالسّلام بودهاند که من سعادت شرفیابی در حضورشان را داشتهام و آن بزرگوار با این جمله امر به دعا برای فرج فرمودهاند.
ادامه دارد.....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
🔹 تشرف سید بحرالعلوم به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام...
🔸مرحوم خادم الحجه بر فراز منبر میگفت :
🔸 سید بحرالعلوم (عموی جدِّ مرحوم آقای بروجردی ) رضوان الله علیهما ، از آخوندهای اشرافی بود و بسیار آقامنش (صد درجه بیشتر از مرحوم آقای بروجردی) - این طایفه اصالتا - آقامنش حرکت می کردند .
علامه بحرالعلوم از اشراف بود و ثروت فراوان داشت. چند سالی را که درمکه اقامت داشت، طلاب چهار مذهب اهل سنت هر یک طبق مذهب خودشان از محضر علامه کسب فیض میکردند.
روزی با شاگردانش به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف شد، با کمال وقار و ادب. آهسته و قدم زنان و زیر لب عرض ارادت کنان. ناگهان همراهان دیدند حال سید عوض شد و با صدای بلند به خواندن شعرهای عاشقانه پرداخت.
▫️ چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
▫️به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
همه ی همراهان اعم از علما و طلاب و سایر مردم متعجب شدند ، با آن شرافت و جلالت و متانت و آقایی، چه اتفاقی افتاد که از خود بیخود شد و به شعرخوانی پرداخت و بعد از چند دقیقه ساکت شد، زیارتش را تمام کرد و از حرم بیرون آمد.
بواسطه ابهتی که سید داشت کسی جرأت بیادبی و فضولی نداشت . ملا زینالعابدین سلماسی که از زهّاد و عبّاد و از شاگردان مخصوص او بود، علت این دگرگونی را جویا شد و سید در پاسخ گفت : وقتی که بطرف بالای سر امیرالمؤمنین رفتم، دیدم که حضرت بقیة الله علیه السلام نشسته اند و در آنجا قرآن می خوانند. از دیدن ایشان، از خود بیخود شدم.
📗سخنرانی مرحوم تولایی در مسجد امام صادق علیه السلام - آریاشهر ، 1396قمری
@basoyazoohor
4_5789908629914126268.mp3
8.02M
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
🌻حکایت زیبای تشرف یکی از شیعیان اهل قطیف به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه....
▫️ نتیجه خدمت میرزای شیرازی به حضرت زینب سلام الله علیها در حرم مطهر آن حضرت و توجه امام زمان علیه السلام به ایشان در حرم آن مخدره در دمشق...
🎤 با صدای دلنشین مرحوم حاج شیخ مصطفی خبازیان
🙏اللهم عجل لولیک الفرج و النصر و العافیه....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#سفر_پرخیر_و_برکت ۱
🌳سفر پرخیر و برکت...
🔹حکایت جالبِ عنایت امام زمان ارواحنافداه به اصغرآقا، راننده کامیون ....
🔰 قسمت اول
▫️انسانها غالبا از اتفاقاتی که در زندگیشون میافتد ، اظهار ناراحتی میکنند؛ ولی خداوند در هر امری صلاح و مصلحتی قرار داده که بر ما انسانها پوشیده است و به مرور زمان از راز و رمز آن آگاه میشوند ...
▫️داستان زیر سفریست که در ابتدا با سختی و محنت آغاز شده و در نهایت باخیر و پربرکت و با تشرف به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه و ... ختم میشود:
🔸شروع سفر
❄️ برف همه جا را سفید پوش کرده بود، سوز سرما تا مغز استخوان فرو میرفت. هیچ اثری از آدمیزاد نبود، کامیون اصغر آقا هم از برف سفید شده بود. با عصبانیّت، کاپوت ماشین را بست و در حالی که به کاظم شاگردش بد و بیراه میگفت، سوار ماشین شد، در را محکم بست و شیشهها را هم بالا کشید و با مالیدن دستها به همدیگر خودش را گرم میکرد. پتو را از پشت صندلی برداشت و کشید روی دوشش. از دست کاظم خیلی ناراحت بود، همین طور بد و بیراه نثار او میکرد. فلاکس چای را برداشت تا در آن سرما با خوردن چای خودش را گرم کند،
❄️خیلی کلافه بود، لیوان تا نصفه پر شد، یک لعنتی هم نثار فلاکس کرد و بعد از خوردن همان نصف چای، سرش را روی فرمان ماشین گذاشت و به یاد حرفهای کاظم افتاد. « اصغر آقا شرمندهام، من نمیتوانم همراه شما بیایم». « بیخود میکنی، مگر شهر هرته که هر وقت خواستی بیایی و هر وقت خواستی نیایی». کاظم در حالی که رنگش زرد شده بود خیلی آهسته و با صدای لرزان گفت: « به خدا خیلی دلم میخواهد بیایم ولی این هفته عروسی خواهرم هست و او هم جز من کسی را ندارد و همه کارهای عروسی هم روی دوش من افتاده».
❄️اصغرآقا با یک نگاه تند، رویش را از کاظم برگرداند و در حالی که پشت به کاظم راه میرفت، گفت: « به جهنم! نیا، من هم دو برابر از حقوقت کم میکنم، حالا هم تا من میروم خانه خداحافظی کنم، گریس کاری ماشین را تمام کن». با اخم و تخم، پارکینگ را به سمت خانه ترک کرد، در راه به سختی سفر بدون شاگرد فکر میکرد، و در راه به کاظم بد و بیراه میگفت. قبل از اینکه به خیابانی که خانهاش در آن بود برسد، دکمه باز پیراهنش را بست تا جلو در و همسایه آبروداری کرده باشد و به قول زنش توران خانم آبروی آنها را تو در و همسایه نبرد.
❄️در حالی که سبیلهای بلندش را میجوید زنگ را به صدا درآورد. از داخل خانه صدای موسیقی بلند بود، یک بار دیگر دستش را روی کلید زنگ فشار داد. صدای زنگ توی صداها گم بود، مجبور شد دستش را در جیب تنگ شلوارش کند و کلید را در بیاورد. در را که باز کرد صدای موسیقی بیشتر به گوشش میخورد، در حالی که از نیامدن کاظم، هنوز کلافه و ناراحت بود ولی صدای نوار برایش تازگی داشت با همان حال دلخوری که پیدا کرده بود، زیر لب گفت: « این نوار از کجا آمده، مثل اینکه بچهها از خودم جلو زدند».
❄️وقتی وارد هال شد، کسی را ندید، خانمش داخل آشپزخانه بود و مشغول درست کردن ناهار. اصغر آقا بدون هیچ مقدمهای به سمت ضبط رفت و صدای نوار را کم کرد و با حالتی همراه اعتراض به خانمش گفت: « خانم! چه خبر است، چرا آنقدر صدای ضبط را زیاد کردهای!؟» توران خانم در حال بیرون آمدن از آشپزخانه گفت: « این نوار را داداش قاسم آورده، میگفت: جدید هست و هنوز در بازار پخش نشده». اصغر آقا که از نیامدن کاظم خیلی دلگیر شده بود بدون اینکه حرفی بزند به سمت ضبط رفت و نوار را برداشت. « این سفر را باید تنهایی بروم، کاظم خبر مرگش نمیآید، میخواهد برود عروسی، حداقل داخل ماشین، با این نوار سرگرم میشوم». توران خانم فلاکس چای را به اصغر آقا سپرد. اصغر آقا یک دستی روی موهای فریاش کشید و با یک « یا علی» بلند شد و پس از خداحافظی، فلاکس را برداشت و رفت. ...
👈 ادامه دارد....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#سفر_پرخیر_و_برکت ۲
🌳سفر پرخیر و برکت...
🔹حکایت جالبِ عنایت امام زمان ارواحنافداه به اصغرآقا، راننده کامیون ....
🔰 قسمت دوم
💥 ... اصغر آقا یک دستی روی موهای فریاش کشید و با یک « یا علی» بلند شد و پس از خداحافظی، فلاکس را برداشت و رفت.
وقتی رسید کنار ماشین، کاظم کارهای ماشین را تمام کرده و روی جدول کنار خیابان نشسته بود، تا اصغر آقا را دید بلند شد چند قدمی به استقبالش رفت و مؤدبانه سلام کرد، ولی اصغر آقا بدون هیچ توجهی، سوار ماشین شد و راه افتاد. کاظم هم دستانش را در جیبش کرد و بیحوصله به سمت خانه راهی شد، کلاهی که بر سر گذاشته بود تقریباً نیمی از صورتش را میپوشاند و اگر کسی او را میدید شاید نمیشناخت.
🔹گرفتارشدن در برف و سرما...
💥سوز سرما شروع شده بود. باد درختان بی برگ را تکان میداد، و کاظم در اندیشهٔ خرج عروسی، به دنبال دوستی میگشت که از او پول قرض کند. تا چشم کار میکرد جاده بود، اصغر آقا بخاری ماشین را روشن کرده بود ولی هوا بیش از آن سرد بود که با بخاری بشود آن را علاج کرد.
از تنهایی حوصلهاش سر رفته بود، وقتی کاظم شاگردش همراه او بود، یک کمی سر به سرش میگذاشت و با شوخی و صحبت، مشغول میشد.
دستش را سمت ضبط برد و نوار جدید را داخل ضبط گذاشت تا خودش را سرگرم کند. به یک پارکینگ رسید، کنار زد تا لاستیکهای ماشین را، وارسی کند، سوز سرما بیشتر شده بود، یک کامیون دیگر هم، کمی جلوتر پارک کرده بود، رفت تا با یک بهانهای با او حرف بزند، شاگردش را دید، یاد کاظم افتاد در دلش باز به او بد و بیراه گفت.
💥از شاگرد راننده پرسید: « شوفر کجاست؟»
شاگرد که در حال محکم کردن پیچهای چرخ جلو بود با دست اشاره به پشت ماشین کرد، اصغر آقا تا رفت عقب ماشین، ناخواسته لب و لوچهاش را جمع کرد و برگشت و رفت تا سوار ماشین بشود در حال رفتن به شاگرد راننده گفت: « این بابا انگاری مخش عیب دارد، وسط بیابان، در این سرما، کدام آدم عاقلی، نماز میخواند و پیشانیاش را روی سنگ میگذارد؟!»
با هر زحمتی بود به مشهد رسید، بار را خالی کرد و خیلی سریع برگشت، در فکر میهمانی داداش فری بود. با حسابی که کرده بود دیگر وقتی برای زدن بار نداشت، اگر باربری میرفت، معطل میشد و به میهمانی نمیرسید، از میهمانیهایی که آقا فری ترتیب میداد خیلی خوشش میآمد، همه چیز در میهمانیاش ردیف بود آن قدر شیفتهٔ پارتیهای داداش فری شده بود که حتی حاضر بود از کرایه برگشت صرفنظر کند.
سردی هوا بیشتر شده بود، دانههای برف آرام آرام روی شیشهٔ ماشین میافتادند. اصغر آقا که نوار را از حفظ شده بود با خوانندهاش زمزمه میکرد، جاده خلوت بود و بارش برف هر لحظه بیشتر میشد. خیلی از ماشینها وقتی وضع جاده را خطرناک دیده بودند، ماشینهایشان را کنار جاده پارک کرده و منتظر بهتر شدن هوا، مانده بودند، اما اصغر آقا با فکر اینکه الان دیگر برف قطع میشود یا جلوتر، هوا بهتر است به راهش ادامه داد.
💥 کوران برف بیشتر شده بود، بخاری ماشین، قدرت گرم کردن داخل ماشین را نداشت، برف پاککنها حریف دانههای برف نمیشدند و جاده پر از برف شده بود. اصغر آقا خیلی آرام حرکت میکرد، در حالی که میخواست نوار را برگرداند یکدفعه ماشین خاموش شد. « حالا بیا و درستش کن، در این برف و سرما، این دیگر چه مرگش شده».
کلاه پشمی را روی سرش گذاشت و با برداشتن جعبهٔ آچار، رفت پایین، کوران عجیبی بود، چشم تا دو متری را نمیدید، کاپوت سرد ماشین را بالا زد. کمی ور رفت ولی فایدهای نداشت. « ای کاظم ذلیل مرده، مگر دستم بهت نرسه».
از شدت سرما قدرت نگه داشتن آچار را نداشت، خیلی عصبانی شده بود، همهٔ تقصیرها را انداخته بود گردن کاظم بیچاره و دائماً در حال نفرین او بود ....
👈 ادامه دارد....
@basoyazoohor
4_5789908629914126268.mp3
8.02M
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
🌻حکایت زیبای تشرف یکی از شیعیان اهل قطیف به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه....
▫️ نتیجه خدمت میرزای شیرازی به حضرت زینب سلام الله علیها در حرم مطهر آن حضرت و توجه امام زمان علیه السلام به ایشان در حرم آن مخدره در دمشق...
🎤 با صدای دلنشین مرحوم حاج شیخ مصطفی خبازیان
🙏اللهم عجل لولیک الفرج و النصر و العافیه....
@basoyazoohor
4_5843658444816517866.mp3
5.82M
#تشرفات
#امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
🔘۲۹ جمادی الثانی؛ سالروز شهادت حضرت سید محمد فرزند امام هادی علیه السلام تسلیت باد ...
▪️امام عصر ارواحنا فداه فرمود: زیارت امامزادگان را فراموش نکن!
▪️حکایت تشرف آیت الله مرعشی به محضر امام عصر سلام الله علیه
در جوار امامزاده سید محمّد علیه السلام در شهر بلد عراق
📚منبع : شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج۱ ص۱۳۵.
🙏اللهم عجل لولیک الفرج و النصر و العافیه....
@basoyazoohor