eitaa logo
🚩 به سوی ظهور 🚩🌤
309 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
406 ویدیو
86 فایل
به یاد مظلوم عالم ؛ امام عصر و زمان ارواحنا له الفداء، و چشم انتظار و لحظه شمار دولت کریمه اش؛ ان شاءالله؛ به همین زودی شاهد دولت کریمه اش باشیم.... https://eitaa.com/basoyazoohor
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹سفارش امام زمان ارواحنافداه به خواندن کتاب شریف "صحیفه سجادیه " در تشرف مرحوم علامه مجلسی بزرگ خدمت امام زمان ارواحنافداه... ▫️مرحوم ملا محمد تقی مجلسی (مجلسی پدر،متوفی 1070 ه.ق) در کتاب "روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه " داستان تشرفشان به محضر مبارک حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) را چنین نقل می نمایند: در اوایل سن بلوغ بسيار به دنبال خودسازي بودم . شبی از شبها بالای سطح خانه خود بین خواب و بیداری بودم، وجود نازنين بقية الله (عجل الله فرجه) را دیدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب «مسجد جامع»، با کمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار رسیدم و از مسائلی سؤال نمودم ... بعد عرض نمودم: یابن رسول الله همیشه دستم به شما نمی‏رسد! کتابی به من بدهید که بر آن عمل نمایم. فرمودند: برو از «آقا محمد تاجا» کتاب بگیر! گویا من می‏شناختم او را. رفتم و کتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن او بودم و می‏گریستم. یک دفعه از آن حالت خواب و بیداری به خود آمدم. دیدم در بالای بام خانه خود هستم. کمال حزن و غصه بر من رو نمود. در ذهنم گذشت که «محمد تاجا» همان «شیخ بهائی» است و «تاج» هم از باب ریاست شریعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ایشان رفتم و کیفیت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشا الله به آن مطلبی که قصد دارید خواهید رسید. اين تعبير به دلم ننشست . آنگه محلی که حضرت - علیه الصلوه و السلام - را در آنجا دیده بودم، از باب شوق، خود را بدانجا رسانیدم، در آنجا «آقا حسن تاجا» را ملاقات نمودم . مرا که دید گفت: ملا محمد تقی! بیا برویم در خانه بعضی از کتب که موقوفه مرحوم آقا قدیر هست، به تو بدهم! مرا به خانه اش برد. گفت: هر کتابی که می‏خواهی بردار! دست زدم و کتابی برداشتم. نظر نمودم دیدم کتابی است که حضرت «حجة الله» روحی فداه دیشب به من مرحمت فرموده بودند. 👈دیدم که «صحیفه سجادیه» است. مشغول شدم به گریه و برخاستم. گفت : كتب دیگر را هم بردار! گفتم: همین کتاب کفایت می‏کند. پس شروع نمودم در تصحیح و مقابله و تعلیم مردم. و چنان شد که از برکت کتاب مذکور، غالب اهل اصفهان، (در آن زمان) «مستجاب الدعوه» شدند!! 📗منبع: روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه جلد چهاردهم صفحه 419 با اندكي تصرف @basoyazoohor
🔹عنایت امام زمان ارواحنافداه به زایر بیت الله الحرام 🔸در حکایت تشرف عالم بزرگوار شیخ محمّد کوفی به محضر نورانی امام زمان ارواحنافداه در راه حج... 1⃣ قسمت اول ▫️در کتاب ''شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام '" پیرامون تشرف عالم بزرگوار شیخ محمد کوفی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه چنین مینویسد: 🌴 در یکی از اوراقی که حضرت آیت‌اللّه حائری دام ظله العالی ضبط نموده و ملحق به یادنامه نموده‌اند چنین مسطور است: جناب آقای شیخ محمّد کوفی که به زهد و تقوی و صلاح بین خواص علماء و فضلاء نجف اشرف معروف و ملتزم بود شب‌ها و روزهای جمعه به نجف مشرف می‌شد. چون قضیهٔ تشرف ایشان را خدمت حضرت ولی عصر عجّل‌الله تعالی فرجه الشریف از بعضی علما شنیده بودم یک روز جمعه به مدرسهٔ صدر در نجف اشرف در حجرهٔ یکی از آقایان رفقا خدمت ایشان رسیدم و استدعا کردم شرح تشرف را از زبان خود ایشان بشنوم آنچه در نظرم مانده مضمون فرمایش ایشان از قرار ذیل است. 🌴فرمود: با پدرم به مکهٔ معظمه مشرف شدم فقط یک شتر داشتیم که پدرم سوار بود و من پیاده ملازم و مواظب، خدمت او بودم در مراجعت به سماوه رسیدیم، استری (قاطر) از اشخاصی که شغلشان جنازه‌کش بین سماوه و نجف بود از شخصی سنی تا نجف اجاره کردیم. چون شتر کندی می‌کرد و گاهی می‌خوابید و به زحمت او را بلند می‌کردیم. پدرم سوار قاطر و من سوار شتر از سماوه حرکت کردیم بین راه اغلب نقاط باتلاق بود و شتر همیشه مسافتی را عقب می‌افتاد و به خشونت و درشتگوئی مکاری شتر مبتلا بودم تا اینکه برخوردیم به جایی که گِل زیاد بود شتر خوابید و هر چه کردیم برنخاست. در اثر تعقیب در بلند کردن لباس‌هایم گِل آلود شد و ... ادامه دارد... @basoyazoohor
🔹سرگذشت پول با برکت ▫️در تشرف مرحوم درافشان به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج تمتع ▫️عنایتی دیگر از امام زمان ارواحنافداه به زائر بیت الله الحرام 1⃣قسمت اول🔰 🌻 تشرف عالم ربانی، مفسر قرآن، مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین جناب آقای سید حسن دُرّافشان به محضر مبارک حضرت بقیةالله الأعظم امام زمان ارواحنافداه. ▫️در کتاب "شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام " مینویسد: این حکایت تشرف را، دانشمند گرانمایه، مدرس توانا و محقق فرزانه،عاشق اهلبیت عصمت و طهارت علیهم‌السّلام حضرت حجة ‌الاسلام والمسلمین آقای حاج سیّد مرتضی مجتهدی سیستانی دامت برکاته -صاحب تألیفات عالیه- در اختیار ما گذاشتند. و اینک سرگذشت پول بابرکت: 🔸حاج سید حسن دُرافشان فرمودند: در سفری که به خانهٔ خدا به نیابت امام زمان علیه‌السّلام مشرف شدم، با رفیقم حاج بمان شرط کردم که در این سفر هر چه من گفتم او انجام دهد و هر چه او گفت من عملی نمایم. در جده به او گفتم: من اسباب سفر را آوردم تو برو قند بگیر تا من چای درست کنم. چای درست کردم و در این حال به فکر افتادم آیا پول من که سیصد تومان است برای مخارج سفر کفایت می‌کند یا نه؟ 🔸 در این هنگام یک دفعه از در اتاق مقابل کسی پیدا شد و سلام کرد. من جواب عرضه داشتم، ایشان تفضل فرمودند و تشریف آوردند و طرف دست چپ من نشستند و دست به شانهٔ من زدند و فرمودند: «ثلاثمأة تومان یکفیک» ؛ یعنی: «سیصد تومان تو را کفایت می‌کند». من به فارسی کلامی گفتم که شایسته نبود چون در آن هنگام آن بزرگوار را نشناختم. حضرت تبسم نمودند و به فارسی فرمودند: «سیصد تومان تو را کافی است و هر که هر چه خواست از آن پول به او بده». به ایشان گفتم چای بخورید. فرمودند: «نه» و رفتند من با خودم گفتم ایشان که بود؟ برخاستم دم در رفتم ولی ایشان را ندیدم شروع به گریه کردم. در این میان حاج بمان آمد و گفت: «چرا گریه می‌کنی؟» گفتم: «این‌جا جای گریه است»، ولی امر را از ایشان پنهان کردم. رفتم به مکه و طواف خانهٔ خدا و اعمال را به خواست خداوند انجام دادم. پس از خواندن نماز در مقام حضرت ابراهیم علیه‌السّلام دیدم فردی در کنار من نشسته و ... ادامه دارد ... @basoyazoohor
🔹سرگذشت پول با برکت ▫️در تشرف مرحوم درافشان به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج تمتع ▫️عنایتی دیگر از امام زمان ارواحنافداه به زائر بیت الله الحرام 2⃣قسمت دوم 🌼 ... رفتم به مکه و طواف خانهٔ خدا و اعمال را به خواست خداوند انجام دادم. پس از خواندن نماز در مقام حضرت ابراهیم علیه‌السّلام دیدم فردی در کنار من نشسته و در باب نماز با هم صحبت کردیم در این بین شنیدم که یکی از رفقای من می‌گفت: «آقای درافشان» برگشتم صاحب صدا را دیدم ولی او در حال رکوع بود چون رو از او برگرداندم کسی در کنارم نبود. ▫️در این سفر دو بار خدمت امام عصر علیه‌السّلام مشرف شدم و هر دو بار آن بزرگوار را نشناختم. وقتی مشرف شدم به خانهٔ خدا در «جبل المشراق» منزل گرفتیم در خانه داد و بیداد بلند شد چون ۳ نفر آن را اجاره کرده بودند من از خانه بیرون آمدم و روی تختی که آنجا بود نشستم. در این بین دیدم حاج رضا علاف رحمةالله‌علیه پیدا شد و گفت: «من بی‌بی‌ام را قاچاق آورده‌ام مکه و حالا پولم تمام شده با خود گفتم آقای درافشان استاد قرائت من است از او سؤال می‌کنم؛ حال من پول می‌خواهم». یادم از کلام امام علیه‌السّلام آمد، گفتم: «چقدر پول می‌خواهی؟» گفت: «پانصد تومان»، پانصد تومان از کیف به او دادم. ▫️بعد از آن حاج میر اسد‌الله رحمةالله‌علیه آمد و گفت: «رفتم به طواف، پول‌هایم را بردند». گفتم هر چه باشد با هم می‌خوریم. گفت: «نه من پول می‌خواهم». گفتم: «چقدر می‌خواهی؟» گفت: «ششصد تومان می‌خواهم، من از شیرازی‌ها می‌گیرم و به شما می‌دهم»، من دست به کیف بردم و ششصد تومان به او دادم. در آن سفر صد و ده ریال پول قربانی دادم و مخارج سفر از همان پول تأمین شد. بعد از اعمال حج به مدینه رفتیم. در مدینه پس از زیارت، برد یمانی برای کفن خریدم و چیزهای دیگر از همان پول خریدم. از مدینهٔ طیبه به جده رفتیم. در آنجا حاج حسن پور بداخشان فرمود : هر کسی که با من بیاید به کربلای معلا چه او را به کربلا ببرم یا به تهران برای من فرقی نمی‌کند هر کسی می‌خواهد با من بیاید باید صد و پنجاه تومان بدهد. ... ادامه دارد... @basoyazoohor
🔹سرگذشت پول با برکت ▫️در تشرف مرحوم درافشان به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج تمتع ▫️عنایتی دیگر از امام زمان ارواحنافداه به زائر بیت الله الحرام 3⃣قسمت سوم🔰 🍃 ... از مدینهٔ طیبه به جده رفتیم. در آنجا حاج حسن پور بداخشان فرمود: هر کسی که با من بیاید به کربلای معلا چه او را به کربلا ببرم یا به تهران برای من فرقی نمی‌کند هر کسی می‌خواهد با من بیاید باید صد و پنجاه تومان بدهد. من صد و پنجاه تومان از همان پول به او دادم و رفتیم عراق در آنجا به ما گفتند کرایه اینجا با خود شماست. از کربلا به نجف رفتیم و در محله حویش خدمت آقای پسر عمو مشرف شدم. پرسیدم حالتان چطور است؟ گفتند: «خوب است ولی پول برای من نیامده و قرض دار شدم». گفتم: «چقدر؟» فرمودند: «سیصد تومان». به ایشان هم سیصد تومان دادم. 🔆بعد از زیارت، با ایشان محضر آیت‌الله حکیم رفتیم و قدری از همان پول از باب سهم امام علیه‌السّلام خدمت ایشان تقدیم کردم و قبض گرفتم. در صحن مطهر با (حاج غلامعلی رضائیان تربتی) برخورد کردم؛ گفتند: «رفیق من پولش تمام شده دویست تومان به من بدهید در مشهد به شما می‌دهم». من به ایشان دویست تومان دادم. از نجف به کربلا رفتیم مادر حاج علی اکبر زابلی مقدم دختری داشتند زن شخصی بود به نام حبیب، نزاع میان آنها شده و زن را طلاق داده بود. گفت: «اشرف را طلاق داده‌اند و می‌خواهد قاچاق به ایران برود پول لازم دارد» . گفتم: «چقدر پول می‌خواهد؟» گفت: «سیصد تومان لازم تا به مرز ناس که قاچاق افراد را به ایران می‌برد بدهد». من از همان پول کیف سیصد تومان به او دادم. ... ادامه دارد.... @basoyazoohor
🔹سرگذشت پول با برکت ▫️در تشرف مرحوم درافشان به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج تمتع ▫️عنایتی دیگر از امام زمان ارواحنافداه به زائر بیت الله الحرام 4⃣قسمت چهارم (آخر)🔰 🔆می‌خواستم به زیارت حضرت هادی و حضرت عسکری علیهم‌السّلام مشرف شوم پس از برگشت از زیارت دیدم زن یکی از رفقا گریه می‌کند، گفتم: «حاجیه خانم چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «پولم تمام شده و من سینه‌ریز را بردم بفروشم در مشهد برایم هفتصد تومان تمام شده ولی اینجا سیصد تومان بیشتر نمی‌خرند». گفتم: «چقدر لازم داری؟» گفت: «صد تومان». من از همان پول کیف صد تومان به او دادم. 🔆دختر حاج علی آقا علاف به من گفت: «صد تومان به من قرض بدهید شوهرم در مشهد به شما می‌دهد» . من صد تومان به او دادم. 👈خلاصه در این سفر هرکه هر چقدر پول می‌خواست، من از برکت امام عصر علیه‌السّلام به او پرداختم. پس از برگشت، در مشهد به پسرم آقا سیّد حسین گفتم: «قرض داری یا نه؟» گفت: «چهارصد تومان». گفتم: «خدا برکت دهد به خزینهٔ امام زمان علیه‌السّلام» و پول را به او دادم و جریان را نقل کردم و دیگر اثری از پول ندیدم!! 👌آری ؛ این نمونه ایست از برکت دستان مبارک امام زمان ارواحنافداه که در عصر ظهور، همگان از این برکت عظیم در همه مراحل زندگی بهره مند خواهند شد ... 👈برای روشن شدن چگونگی و کیفیت "" این بحث را در بخشهای بعدی تحت عنوان برکت ادامه میدهیم... 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّک الْفَرَج💠 📗منبع؛ کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السّلام، ج ۳، ص ۱۶۷. @basoyazoohor
۱ 🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج و مسجد مقدس جمکران و ... ▫️و راز و رمز این تشرفات... قسمت اول 🔰 ▫️از مرحوم فشندی با تمام اخلاص و مقامات روحی‌اش اطلاع زیادی در دست نیست، هر چند که آن مرد خدا و عاشق و شیفته امام زمان ارواحنافداه، تشرفات متعددی خدمت حضرت ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف داشته‌اند، اما از ایشان به دلیل سِر نگه داشتن و کتوم بودنشان اسرار چندانی فاش نشده است. ▫️با این حال، قبل از بیان تشرفات ، مختصری از شرح حال این مرد خدا و عاشق امام زمان ارواحنافداه را از زبان همسر مکرمه ایشان نقل میکنیم که نشانگر برخی از راز و رمزها و چرائی تشرفات این مرد بااخلاص است. و نیز بیانگر نزدیکی و ارتباط محکم ایشان با امام زمانشان حضرت ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف است. این جریان در مجله کوثر هدایت، شماره ۲۰، صفحات ۲۲ - ۲۴ نقل شده است: 🌼خصوصیات اخلاقی مرحوم فشندی: 🍃 در بهشت زهرا، قطعه ۹۱، پیکر رادمردی آرام گرفته است، که در طول زندگی پربارش، در رسیدن به محبوب، لحظه‌ای آرام و قرار نمی‌گرفت. وقتی که اطرافیان به او توصیه می‌کردند که لحظه‌ای آرام بگیر، ساعتی بخواب؛ او می‌گفت: «فرصت برای خوابیدن بسیار است، آن قدر که از خوابیدن سیر شوی!» ⚡️ ایشان از سن هفت سالگی پای منبرها بود و تا آخر عمر مبارکشان همیشه در جلسات و هیئت‌ها و مراسمی که برای ائمه اطهار علیهم‌السّلام تشکیل می‌شد، شرکت می‌کرد. ⚡️یک مغازه میوه فروشی در میدان ژاله (شهدا) داشت، صبح‌ها آنجا کار می‌کرد، بعد از ظهر را استراحت می‌کرد، 👈 عبادتش هم بیشتر در نیمه‌های شب بود، 👈 نمازهای واجب را مقیّد بود در مسجد به جماعت بخواند. لحظه آرام نداشت. همیشه یا به کار یا به عبادت مشغول بودند. ⚡️مسافرت زیادی می‌رفتند، بیشتر عمرشان را در سفرهای زیارتی طی کردند. 👈 ایشان ۳۳ مرتبه به مکّه معظّمه مشرف شدند، 👈کربلا خیلی زیاد رفتند و سفرشان به مشهد مقدس قابل شمارش نبود، 👈جمکران هم معمولاً هفته‌ای یک بار می‌رفتند، ⚡️ در یک سفر، تمام ماه رمضان را در مدینه ماندیم، با آن که سواد نداشتند اما بیشتر دعاها و زیارت نامه‌ها را از حفظ می‌خواندند. 👈 وقتی به زیارت امام رضا علیه‌السّلام و یا به زیارت امام حسین علیه‌السّلام مشرف می‌شدند، تمام آداب زیارت و زیارت‌نامه‌های مربوطه را از حفظ می‌خواندند. وقتی که در بستر بیماری بودند، دیدم که لب‌هایشان تکان می‌خورد، شب جمعه بود، دقت کردم دیدم دعای کمیل می‌خوانند. آن قدر کار می‌کرد که هزینه روزانه و هزینه سفرشان تأمین شود، همیشه می‌گفت: «امروزت را بخور تا فردا خدا بزرگ است.» ... 👈 ادامه دارد.... @basoyazoohor
۲ 🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ... ▫️و راز و رمز این تشرفات... 2⃣ قسمت دوم 🔰 🌼خصوصیات اخلاقی مرحوم فشندی و راز و رمز تشرفاتشان 🌸 ... الان حدود هفده سال است که ایشان از دنیا رفته‌اند، ایشان خیلی کتوم و سِر نگه‌دار بودند، اصلاً هیچ چیز نمی‌گفتند، من تا چند سال اخیر که جریانات ایشان را در کتاب خواندم، او را نمی‌شناختم؛ گاهی هم افراد ناشناسی را می‌دیدم که می‌آمدند و می‌رفتند، آنها از تمام روحیات او اطلاع داشتند. ▫️(مقید به ترک گناه) 👈 به یکی از دوستانش گفته بود: من از اول جوانی مقیّد بودم که گناه نکنم 👈 و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم، حضرت بقیة‌اللّه (روحی فداه) مشرف شوم. ▫️(تشرف به حچ به نیت دیدار یار) 🌟سال‌ها بود که به این امید به مکّه معظّمه مشرف می‌شد. تشرّف در مکّه معظّمه را برای دوستانش می‌گفت که من شنیدم، اما تشرف در کربلا را در کتابی که یکی از دوستانش نوشته بود، خواندم و اصلاً از آن خبر نداشتم. 🌟از دوستان او حاج ملا آقا معین شیرازی و حاج آقا میر اسماعیل خیاط بودند که از بسیاری از اسرار او آگاه بودند و هیچ کدام از آنها هم در قید حیات نیستند. ▫️(خدمت به مادر) 👈خدمت به مادر را خیلی مهم می‌دانستند و برای ایشان خیلی زحمت می‌کشیدند، ایشان به جهت ملاحظه حال مادرشان خیلی دیر و در سن چهل سالگی ازدواج کردند که بعد از ازدواج ایشان مادرشان دو سال بیشتر زنده نبود. مدتی که مادرشان بیمار بود همه کار برایشان انجام می‌دادند؛ دکتر، دوا، مراقبت، همه جور به ایشان خدمت می‌کردند. ▫️(خوش اخلاقی با همه) 👈با ما هم رفتارشان خیلی خوب بود چند سالی که من با ایشان زندگی کردم هیچ ناراحتی ندیدم، همیشه خنده‌رو بود؛ با فامیل می‌نشست، می‌گفت، می‌خندید. ▫️(خواندن نماز شب در هر حالی ) اهل نماز شب بود، هیچ وقت نماز شب‌شان ترک نمی‌شد، حتی وقتی که در بستر بیماری بودند و حالشان خیلی بد بود به من سفارش می‌کردند که ایشان را صدا کنم، تا صبح چند مرتبه ایشان را صدا می‌زدم، دست‌شان را می‌گرفتم، می‌بردم وضو می‌گرفتند، عبادت می‌کردند، باز می‌خوابیدند و سفارش می‌کردند که صدایشان کنم. گاهی می‌گفتم شما مریض هستید استراحت کنید. می‌گفتند: «فرصت برای استراحت زیاد است، آن قدر بخوابیم که خسته شویم». 🌟الان هر کس سر قبرش می‌رود، هر حاجتی که دارد برآورده می‌شود. از دوستان و آشنایان هر کس که حاجتی داشته، سر قبر ایشان رفته ۷۰ مرتبه حمد و ۷۰ مرتبه توحید خوانده حاجتش را گرفته است و یا ۷۰ بار نام مقدس امام عصر (ارواحنافداه) را می‌برد حاجت می‌گیرد. یکی از دوستان که بچه نداشت بعد از آن که سر قبر ایشان رفت، خداوند به او فرزندی عنایت کرد.حتی بعد از وفات، لباس‌های ایشان را هم برای تبرّک بردند. ▫️اما تشرفات ایشان : ▫️تشرف در ایام حج ... ادامه دارد.... @basoyazoohor
۳ 🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ... ▫️و راز و رمز این تشرفات... 3⃣ قسمت سوم 🔰 🔹تشرف در ایام حج در صحرای عرفات 🌟امام زمان علیه‌السّلام به او فرمودند: «حاج محمّد علی خوشا به حالت، خوشا به حالت». آن وقت‌ها حاج آقا کاروان داشتند و عهده‌دار پذیرایی از حجاج بودند، خودشان تعریف می‌کردند: عصر روز هفتم ذی حجه با وسایل مورد نیاز حجاج وارد صحرای عرفات شدم و در چادری که برایمان در نظر گرفته بودند مستقر شدم، اما متوجه شدم که هنوز جز من کسی به عرفات نیامده است. بعد از آن یکی از شرطه‌ها آمد و گفت: «شما نباید امشب با این همه وسایل به اینجا می‌آمدی، چون بیابان است و ممکن است دزدها بیایند و وسایلت را ببرند». گفتم من بیدار می‌مانم و از وسایلم محافظت میکنم. 🔸امام زمان ارواحنافداه در خیمه مرحوم فشندی در شب عرفات 🌟نیمه شب بود دیدم سیّد بزرگواری داخل چادر شدند، دو جوان هم همراه ایشان بودند که بیرون خیمه ماندند، آقا تشریف آوردند و فرمودند: «حاج محمّد علی فشندی، سلام علیکم»!! من سلام ایشان را جواب دادم و پیش پای ایشان بلند شدم و در مقابل‌شان تواضع کردم. بعد ایشان احوالپرسی کردند و با من مشغول صحبت شدند، محبت‌شان در دلم نشست. سپس فرمودند: «حاج محمّد علی خوشا به حالت، خوشا به حالت». گفتم: «چرا؟» فرمودند: «شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده‌ای که جدّم حضرت امام حسین علیه‌السّلام در اینجا بیتوته کرده‌اند». 🌟گفتم: «در این شب چه باید بکنیم؟» فرمودند: «دو رکعت نماز هست که مخصوص امشب است، در هر رکعت یک حمد و یازده قل هو اللّه قرائت می‌شود. شما وضو بگیرید و غسل کنید تا این نماز را با هم بخوانیم». ایشان از چادر بیرون آمدند تا من غسل کنم، سپس مشغول نماز شدیم، بعد از نماز دعایی خواندند که من نشنیده بودم، وقتی از ایشان خواستم که آن دعا را حفظ کنم، فرمودند: «این دعا مخصوص امام معصوم علیه‌السّلام است و تو آن را فراموش می‌کنی». 🌟یک لحظه به فکرم خطور کرد که نکند این سیّد بزرگوار، امام زمان علیه‌السّلام باشند. از ایشان پرسیدم: «امام زمان علیه‌السّلام الان کجا هستند؟» فرمودند: «در خیمه هستند». عرض کردم: «فردا شب که شب عرفه است، کجا هستند؟» فرمودند: «در خیمه شما، چون فردا شب شما روضه عمویم حضرت اباالفضل علیه‌السّلام را می‌خوانید». سپس اعتقادم را در مورد توحید عرض کردم ، فرمودند: «همین قدر برای تو کافی است». در مورد ولایت نیز اعتقاداتم را گفتم فرمودند: «خوب است». 👈 ادامه دارد.... @basoyazoohor
۴ 🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ... ▫️و راز و رمز این تشرفات... 4⃣ قسمت چهارم 🔰 🔹توصیف جمال نورانی امام زمان ارواحنافداه.... 🌟بعد فرمودند: «حاج محمّد علی، غذا چه داری؟» گفتم: «نان و پنیر»،. فرمودند: «من پنیر نمی‌خورم». عرض کردم: «ماست هم هست». مقداری نان و ماست آوردم حضرت میل فرمودند بعد گفتند: «حاج محمّد علی چایی هم داری؟» ناگهان یادم آمد که چایی نیاورده‌ام؛ عرض کردم یادم رفته از مکه چایی بیاورم، باید فردا که حجاج می‌آیند چایی تهیه کنم». حضرت فرمودند: «شما آب جوش آماده کن، من چایی می‌آورم. و رفتند بیرون چایی آوردند، من چایی را دم کردم، به قدری شیرین و معطر بود که یقین کردم از چایی‌های دنیایی نیست، چایی را خوردیم و بقیه آن را هم به من دادند، که برای تبرک بین حجاج پخش کردم. آن وقت مبلغی، که صد ریال سعودی بود به من دادند و فرمودند: «حاج محمّد علی این مبلغ را بگیر و برای پدرم یک حج عمره به جا بیاور»؛ گفتم: «چشم، اسم پدر شما چیست؟» فرمود: «سیّد حسن». عرض کردم: «اسم خودتان چیست؟» فرمودند: «سیّد مهدی». 🌟سپس برخاستند که بروند، من آغوش گشودم و ایشان را در آغوش کشیدم، خواستم صورت مبارک‌شان را ببوسم، خال زیبای روی گونه‌شان توجّهم را جلب کرد، لب‌هایم را به روی خالشان گذاشتم و بوسیدم: او از من جدا شد و پس از چند لحظه، هر طرف از بیابان را که نگاه کردم اثری از ایشان نبود، تازه متوجه شدم این آقا چه کسی بود، نشستم و های های گریه کردم. 🌴 فردا شب ... 👈 ادامه دارد.... @basoyazoohor
۵ 🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ... ▫️و راز و رمز این تشرفات... 5⃣ قسمت پنجم 🔰 🔹امام زمان علیه‌السّلام و روضه حضرت ابوالفضل علیه‌السّلام در خیمه مرحوم فشندی در شب عرفات... 🌴 فردا شب بعد از نماز مغرب و عشا تمام حجاج در خیمه نشسته بودند که روضه شروع شد. بدون آن که من چیزی به کسی بگویم روضه خوان، روضه حضرت اباالفضل را خواندند؛ همانطوری که حضرت ، شب قبل فرموده بودند: فرداشب روضه عمویم خوانده میشود و من در روضه عمویم شرکت میکنم... مجلس حال خوبی پیدا کرده بود من چشم به در دوخته بودم و انتظار می‌کشیدم، اما محبوبم نیامد. دلواپس شدم ناراحت از چادر بیرون آمدم، همین که چادر را کنار زدم، دیدم که حضرت بیرون چادر ایستاده‌اند و روضه گوش می‌دهند و گریه می‌کنند. تا آمدم حرفی بزنم با اشاره فرمودند: «چیزی نگو!» من دیگر نتوانستم نه حرفی بزنم و نه یک قدم بیشتر به سمت ایشان بروم. من این طرف خیمه و امام زمان علیه‌السّلام آن طرف خیمه ایستاده بودند و هر دو بر مصائب حضرت ابوالفضل علیه‌السّلام می‌گریستیم. روضه تمام شد و حضرت هم تشریف بردند. ⛺این چادر به عنایت امام زمان ارواحنافداه آتش نمی‌گیرد... 🌾 آن سال ما هم به اتفاق آقای فشندی به مکه رفته بودیم که ... 👈 ادامه دارد.... @basoyazoohor
۶ 🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ... ▫️و راز و رمز این تشرفات... 6⃣ قسمت ششم 🔰 ⛺این چادر به عنایت امام زمان ارواحنافداه آتش نمی‌گیرد... 🌾همسر مکرمه مرحوم فشندی نقل میکرد: آن سال ما هم به اتفاق آقای فشندی به مکه رفته بودیم که در مکه، در صحرای عرفات چادرها را آتش زدند. همه فرار می‌کردند تمام مردم به کوه و کمر فرار کردند، من خودم توی کوه‌ها ماندم، غروب شده بود، گفتم خدایا من چه کار کنم، الان شب می‌شود. صبر کردم، یکی از آشناها رسید و مرا تا پیش چادرمان آورد، بعد تعریف کردند که حاج آقا در چادر مشغول عبادت بودند، هر چه شرطه‌ها آمدند و گفتند بیا بیرون، چادرها دارند آتش می‌گیرند، گفت: «این چادر آتش نمی‌گیرد». خلاصه گفتند چند چادر مانده به این چادر، آتش خود به خود برگشت و خاموش شد؛ بسیاری از چادرها سوخته بود، اما چادر ایشان آسیبی ندیده بود. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّک الْفَرَج💠 👈 ادامه دارد.... @basoyazoohor
۷ 🔹برخی از تشرفات مرحوم حاج محمّد علی فشندی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در ایام حج، کربلا ، مسجد مقدس جمکران و ... ▫️و راز و رمز این تشرفات... 7⃣ قسمت هفتم 🔰 🌼تشرف در مسجد مقدس جمکران و گلایه حضرت از شیعیانشان ... 🌻 مرحوم فشندی نقل می‌کردند که: جمکران رفته بودیم، یک آقایی گوشه‌ای ایستاده بود و مرا نگاه می‌کرد به بغل دستی‌ام گفتم: «آن آقا را می‌بینی». گفت: «کدام؟» گفتم: «همان که آن گوشه ایستاده، مرا نگاه می‌کند». گفت: «من کسی را نمی‌بینم، تو دیشب نخوابیدی برو بخواب!» بعد من خدمت آقا رفتم و با هم کمی صحبت کردیم. ایشان درباره این جریان چیز بیشتری نگفت. 🌸حضرت فرمودند: «اگر شیعیان دعا کنند فرج ما می‌رسد». 🌾 اعمال مسجد جمکران را به جا آوردم و با همسرم می‌آمدیم که آقایی نورانی وارد صحن شدند و قصد رفتن به طرف مسجد را داشتند. گفتم: این سید در این هوای گرم تابستان تازه از راه رسیده و تشنه است، ظرفی آب به دست او دادم. بعد از نوشیدن، آن ظرف را به من داد. گفتم: «آقا دعا کنید که فرج آقا امام زمان علیه‌السّلام نزدیک شود»‌. فرمودند: «شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی‌خواهند، اگر بخواهند دعا می‌کنند که فرج ما برسد». 👌 همین که این جمله را فرمودند، نگاه کردم اما دیگر آقا را ندیدم و دانستم که ایشان آقا امام زمان علیه‌السّلام بوده‌اند که من سعادت شرفیابی در حضورشان را داشته‌ام و آن بزرگوار با این جمله امر به دعا برای فرج فرموده‌اند. ادامه دارد..... @basoyazoohor
🔹 تشرف سید بحرالعلوم به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام... 🔸مرحوم خادم الحجه بر فراز منبر میگفت : 🔸 سید بحرالعلوم (عموی جدِّ مرحوم آقای بروجردی ) رضوان الله علیهما ، از آخوندهای اشرافی بود و بسیار آقامنش (صد درجه بیشتر از مرحوم آقای بروجردی) - این طایفه اصالتا - آقامنش حرکت می کردند . علامه بحرالعلوم از اشراف بود و ثروت فراوان داشت. چند سالی را که درمکه اقامت داشت، طلاب چهار مذهب اهل سنت هر یک طبق مذهب خودشان از محضر علامه کسب فیض میکردند. روزی با شاگردانش به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف شد، با کمال وقار و ادب. آهسته و قدم زنان و زیر لب عرض ارادت کنان. ناگهان همراهان دیدند حال سید عوض شد و با صدای بلند به خواندن شعرهای عاشقانه پرداخت. ▫️ چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن ▫️به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن همه ی همراهان اعم از علما و طلاب و سایر مردم متعجب شدند ، با آن شرافت و جلالت و متانت و آقایی، چه اتفاقی افتاد که از خود بیخود شد و به شعرخوانی پرداخت و بعد از چند دقیقه ساکت شد، زیارتش را تمام کرد و از حرم بیرون آمد. بواسطه ابهتی که سید داشت کسی جرأت بی‌ادبی و فضولی نداشت . ملا زین‌العابدین سلماسی که از زهّاد و عبّاد و از شاگردان مخصوص او بود، علت این دگرگونی را جویا شد و سید در پاسخ گفت : وقتی که بطرف بالای سر امیرالمؤمنین رفتم، دیدم که حضرت بقیة الله علیه السلام نشسته ‌اند و در آنجا قرآن می خوانند. از دیدن ایشان، از خود بی‌خود شدم. 📗سخنرانی مرحوم تولایی در مسجد امام صادق علیه السلام - آریاشهر ، 1396قمری @basoyazoohor
4_5789908629914126268.mp3
8.02M
🌻حکایت زیبای تشرف یکی از شیعیان اهل قطیف به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه.... ▫️ نتیجه خدمت میرزای شیرازی به حضرت زینب سلام الله علیها در حرم مطهر آن حضرت و توجه امام زمان علیه السلام به ایشان در حرم آن مخدره در دمشق... 🎤 با صدای دلنشین مرحوم حاج شیخ مصطفی خبازیان 🙏اللهم عجل لولیک الفرج و النصر و العافیه.... @basoyazoohor ‌‌
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸 🔹به مناسبت ۱۷ ماه مبارک رمضان؛ سالروز تأسيس مسجد مقدس جمکران به دستور امام زمان ارواحنافداه..‌. 💠تشرف حسن بن مثله جمکرانی به محضر امام مهربان ارواحنافداه و دستور آن حضرت مبنی بر ساختن مسجد مقدس جمکران... ⚜جناب حسن بن مثله جمکرانی در شب هفدهم ماه مبارک رمضان در سال 373 هجری قمری در بیداری کامل با حضرت بقیةالله روحی فداه ملاقات نموده و آن حضرت امر نمودند به ساختن مسجد مقدس جمکران، که اصل داستان اینگونه است: ⚜شیخ عفیف و صالح «حسن بن مثله جمکرانی» فرمود: من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 هجری قمری در منزل خود در قریه‌ی «جمکران» خوابیده بودم، ناگهان در نیمه‌های شب، جمعی به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: ⚜برخیز که حضرت بقیةالله امام مهدی روحی فداه تو را می‌خواهند. من از خواب برخاستم و آماده شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم و خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمی‌داشتم و می‌خواستم بپوشم که از خارج منزل از همان جمعیت صدایی آمد که به من می‌گفت: آن پیراهن مال تونیست، به تن نکن! تا آنکه پیراهن خود را برداشته و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدایی از خارج منزل آمد که: آن شلوار تونیست نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشته و پوشیدم. و بالأخره دنبال کلید در منزل می‌گشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدایی از همانجا آمد که می‌گفتند: در منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست. وقتی به در خانه آمدم، دیدم جمعی از بزرگان ایستاده‌اند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من «مرحبا» گفتند. من در خدمت آنها به همان جایی که الآن مسجد جمکران است، رفتم، خوب نگاه کردم، ⚜دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهایی گذاشته شده و جوانی تقریباً سی ساله برآن بالشها تکیه کرده و پیرمردی درخدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان می‌خواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند! این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبزاست، آن پیر مرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقیّة الله روحی فداه بود نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود: «حسن مثله» می‌روی به «حسن مسلم» می‌گویی تو چند سال است که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت می‌کنی، از این به بعد دیگر حق نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کرده‌ای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم! و به «حسن مسلم» بگو: این زمین شریفی است، خدایتعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمه‌ی خود کرده‌ای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولی تنبیه نشدی و اگر از اینکار دست نکشی، خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی. ⚜من گفتم: ای سیّد و مولای من! باید نشانه‌ای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند والاّ مرا تکذیب خواهند کرد، فرمود: ما برای تو نشانه‌هایی قرار می‌دهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد «سیِد ابوالحسن» برو و بگو: با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته‌ی این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند و بقیه‌ی هزینه مسجد هم از«رهق» به ناحیه‌ی اردهال که ملک ما است بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند. ⚜و به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته‌باشند و آن را عزیز دارند ⚜و بگو: اینجا چهار رکعت نمازبخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیّت مسجد است و دو رکعت دوم را به نیّت نماز صاحب الزمان علیه السلام بخوانند؛ سپس فرمود: ⚜«فمن صلیها فکأنّما صلّی فی بیت العتیق» یعنی: کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مانند کسی است که در کعبه نماز خوانده است. 📗منبع: کتاب وقایع الشیعه @basoyazoohor 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
🔹عنایات خاصه امام زمان ارواحنافداه به مرحوم فقیه احمد آبادی؛ مؤلف کتاب "مکیال المکارم" ▫️کتاب "مکیال المکارم" بهترین کتاب پیرامون دعا برای فرج امام زمان ارواحنا فداه و آثار و فوائد آن ؛ که بدستور خود حضرت نوشته شده است ... 🔵 ﺁﯾﺖ‌ﺍﻟﻠﻪ ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪﺗﻘﯽ ﻣﻮﺳﻮﯼ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ رحمت الله علیه , مؤلف کتاب.... ✨ﻭﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺑﻪ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻢ بزرگوار ﺩﺍﺩﻧﺪ..‌ 💭 ﺁﯾﺖ‌ﺍﻟﻠﻪ ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪﺗﻘﯽ ﻣﻮﺳﻮﯼ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﻠﺖ ﻧﮕﺎﺭﺵ ﮐﺘﺎﺏ «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ» ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻭ ﻋﺮﺑﯽ ﻫﻢ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ: «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ ﻓﯽ ﻓﻮﺍﺋﺪ ﺍﻟﺪﻋﺎﺀ ﻟﻠﻘﺎﺋﻢ»! 💫ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ‌ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺑﺎﻧﯽ «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ» ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻘﺪﻣﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺑﺮ ﻣﮑﯿﺎﻝ ﻧﻮﺷﺘﻪ، ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺮ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼ‌ﻗﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﺷﺒﯽ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺗﺄﻟﯿﻒ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻭ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ ﻓﯽ ﻓﻮﺍﺋﺪ ﺍﻟﺪﻋﺎﺀ ﻟﻠﻘﺎﺋﻢ» ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. 💫ﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮﻓﯿﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺄﻟﯿﻒ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۰ ﻗﻤﺮﯼ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ ﺣﺞ ﺷﺪ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﺎﺟﯿﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺮﺽ ﻭﺑﺎ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. 💫ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﻋﻬﺪ ﻣﯽ‌ﺑﻨﺪﺩ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ، ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻀﺮﺕ ﻭﻟﯽ ﻋﺼﺮ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﺄﻟﯿﻒ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ، ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺧﻮﺩ ﻭﻓﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ» ﺭﺍ ﮐﻪ ﺣﺎﻭﯼ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﻣﻬﻢ ﺩﺭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﺤﺮﯾﺮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ. 💫ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻫﺸﺖ ﺑﺨﺶ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﻣﺆﻟﻒ ﮊﺭﻑ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻨﺎﺩ ﺑﻪ ﺁﯾﺎﺕ ﻭ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﻣﺘﻌﺪﺩ، ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻏﻠﺐ ﺟﻨﺒﻪ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺑﺘﻼ‌ﯼ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹ ﻣﻬﺪﻭﯾﺖ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺎﻭﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 💫ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ، ‌ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺗﺸﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﺸﺮﻓﺎﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ: 🔵 ﻭﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺑﻪ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﯾﻨﯽ ﺩﺍﺩ... 💫«ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﺄﻟﯿﻒ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ، ﺑﺪﻫﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﻭ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﺗﻮﺳﻞ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ، ‌ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ، ‌ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻗﺪﺭﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺧﺎﺹ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ». 💫ﭘﺲ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﮐﺮ ﻭ ﺳﺮ ﺩﻣﺎﻍ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻮﻻ‌ﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﺤﻘﻖ ﺷﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ، ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺩ ﺻﺎﻟﺤﯽ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺸﺎﻣﻢ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ،‌ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﻫﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺩﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﻭﻧﺸﺎﻧﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﺳﻬﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: «ﻫﺬﺍ ﺗﺄﻭﯾﻞ ﺭﺅﯾﺎﯼ ﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﻗﺪ ﺟﻌﻠﻬﺎ ﺭﺑﯽ ﺣﻘﺎ»! کانال 🔸به سوی ظهور 🔸 @basoyazoohor
💐اعلان عید فطر از طرف امام زمان ارواحنافداه به علامه سیدمهدی قزوینی در کربلا .... 😔ای کاش... ▫️تشرف عالم بزرگوار آقا سیدمهدی قزوینی محضر مبارک امام عصر ارواحنا فداه در کربلای معلی در شب فطر و اعلان عید از جانب امام عصر ارواحنا فداه به ایشان .... ▫️عالم كامل ، آقا سيد مهدي قزويني فرمود: سالي براي زيارت فطريه (شب عيد فطر) وارد كربلا شدم و در شب سي ام ، كه احتمال شب عيد در آن مـي رفـت ، نـزديك غروب ، هنگامي كه اگر بنا بود شب عيد هم باشد، درآن وقت هلالي ديده نـمـي شود، در حرم مطهر بالاي سر مقدس بودم . شخصي از من سؤال كرد: آيا امشب ، شب زيارت مـي بـاشـد؟ و مـقـصودش آن بود كه آيا امشب شب عيد است و ماه ناقص مي باشد تا آن كه اعمال زيارت شب عيد را بجا آورد، يا آن كه شب آخر ماه رمضان است . مـن در جـواب گـفـتم : احتمال دارد امشب شب عيد باشد، ولي معلوم نيست كه عيدثابت شود. ناگاه ديدم شخص بزرگواري كه به هيئت بزرگان عرب بود، با مهابت وجلالت نزد من ايستاده اسـت . ايشان با دو نفر ديگر كه در هيبت و جلالت از ديگران ممتاز بودند، در آن جا تشريف داشت . آن شخص به زبان فصيح كه از اهل اين اعصارو زمانها بي سابقه است ، در جواب سؤال كننده فرمود: نعم هذه الليلة ليلة الزيارة ،يعني آري ، امشب شب عيد و شب زيارت است . وقتي اين سخن را از او شنيدم كه بدون تزلزل و ترديد، عيد را اعلام فرمود، به او گفتم :عيد بودن امـشـب را از كـجا مي گوييد؟ آيا به گفته منجم و تقويم اعتماد كرده ايد يا دليل ديگري براي آن داريد؟ اعتناي درستي به من نكرد، مگر همين قدر كه فرمود: اقول لك هذه الليلة ليلة الزيارة ، يعني به تو مي گويم امشب شب زيارتي است . اين را گفت و با آن دو نفر به سوي در حرم براه افتاد. وقـتي از من جدا شدند گويا الان به خود آمده باشم با خود گفتم اين جلالت و مهابت معمولا از كـسـي ديـده نشده است و اين طور مكالمه و خبر دادنها از غيب ، از غيربزرگان دين و اهل اسرار انـجـام نمي شود، لذا با عجله هر چه تمام تر ايشان را دنبال كردم و بيرون آمدم ، اما آنها را نديدم . از خـدامي كه كنار در بودند پرسيدم : اين سه نفركه فلان لباس و فلان شكل را داشتند و الان بيرون آمدند كجا رفتند؟ گـفـتـند: ما چنين اشخاصي را كه مي گويي ، نديده ايم . با وجود آن كه معمولا نمي شودكسي از زوار، مـخـصـوصـا اگر امتيازي بر ديگران داشته باشد، داخل صحن يا ايوان يارواق يا حرم شود و خدام او را نبينند، بلكه غالبا آنها مي دانند كه اهل كجا و چه كاره اندو از منازل هر يك اطلاع دارند و حـتـي پـيش از ورود اشراف و بزرگان به حرم ، مطلع مي شوند و مي دانند كه چه وقت و از كجا وارد مـي شـونـد. چـنانكه هركس بر عادت خدام اطلاع داشته باشد، اينها را مي داند. بعلاوه زماني نگذشته بود كه ايشان رفته بودند. بـالاخـره از در خـارج شـدم و از خدامي كه در رواق و بين البابين بودند پرسيدم و همان جواب را شنيدم . همچنين در ايوان و كفشداري گشتم ، اما اثري ديده نشد، با اين كه هر يك از زوار ناگزير بايد از جلوي كفشداري بگذرند. بـاز بـرگـشتم و رواق و حجره ها را گردش نمودم و از ساكنين و ملازمين آنها، يعني قراءقرآن و خدام و غيره پرسيدم ، ولي به همان ترتيب خبري از سه نفر بدست نيامد. از طـرفـي در اواخر آن شب و روز بعد معلوم شد كه شب ، شب عيد و زيارت بوده است ، بنابراين از مشاهده اين امور و تصديق قلبي ، يقين كردم كه به غير از آن بزرگوار، يعني حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالي فرجه الشريف كس ديگري نبوده است 📗العبقری الحسان ج 2، ص 91، س 30 🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه... 🤲اللهم إنا نشکو إليك.... @basoyazoohor
۱ 🌳سفر پرخیر و برکت... 🔹حکایت جالبِ عنایت امام زمان ارواحنافداه به اصغرآقا، راننده کامیون .... 🔰 قسمت اول ▫️انسانها غالبا از اتفاقاتی که در زندگیشون میافتد ، اظهار ناراحتی میکنند؛ ولی خداوند در هر امری صلاح و مصلحتی قرار داده که بر ما انسانها پوشیده است و به مرور زمان از راز و رمز آن آگاه میشوند ... ▫️داستان زیر سفریست که در ابتدا با سختی و محنت آغاز شده و در نهایت باخیر و پربرکت و با تشرف به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه و ... ختم میشود: 🔸شروع سفر ❄️ برف همه جا را سفید پوش کرده بود، سوز سرما تا مغز استخوان فرو می‌رفت. هیچ اثری از آدمیزاد نبود، کامیون اصغر آقا هم از برف سفید شده بود. با عصبانیّت، کاپوت ماشین را بست و در حالی که به کاظم شاگردش بد و بیراه می‌گفت، سوار ماشین شد، در را محکم بست و شیشه‌ها را هم بالا کشید و با مالیدن دست‌ها به همدیگر خودش را گرم می‌کرد. پتو را از پشت صندلی برداشت و کشید روی دوشش. از دست کاظم خیلی ناراحت بود، همین طور بد و بیراه نثار او می‌کرد. فلاکس چای را برداشت تا در آن سرما با خوردن چای خودش را گرم کند، ❄️خیلی کلافه بود، لیوان تا نصفه پر شد، یک لعنتی هم نثار فلاکس کرد و بعد از خوردن همان نصف چای، سرش را روی فرمان ماشین گذاشت و به یاد حرف‌های کاظم افتاد. « اصغر آقا شرمنده‌ام، من نمی‌توانم همراه شما بیایم». « بی‌خود می‌کنی، مگر شهر هرته که هر وقت خواستی بیایی و هر وقت خواستی نیایی». کاظم در حالی که رنگش زرد شده بود خیلی آهسته و با صدای لرزان گفت: « به خدا خیلی دلم می‌خواهد بیایم ولی این هفته عروسی خواهرم هست و او هم جز من کسی را ندارد و همه کارهای عروسی هم روی دوش من افتاده». ❄️اصغرآقا با یک نگاه تند، رویش را از کاظم برگرداند و در حالی که پشت به کاظم راه می‌رفت، گفت: « به جهنم! نیا، من هم دو برابر از حقوقت کم می‌کنم، حالا هم تا من می‌روم خانه خداحافظی کنم، گریس کاری ماشین را تمام کن». با اخم و تخم، پارکینگ را به سمت خانه ترک کرد، در راه به سختی سفر بدون شاگرد فکر می‌کرد، و در راه به کاظم بد و بیراه می‌گفت. قبل از اینکه به خیابانی که خانه‌اش در آن بود برسد، دکمه باز پیراهنش را بست تا جلو در و همسایه آبروداری کرده باشد و به قول زنش توران خانم آبروی آنها را تو در و همسایه نبرد. ❄️در حالی که سبیل‌های بلندش را می‌جوید زنگ را به صدا درآورد. از داخل خانه صدای موسیقی بلند بود، یک بار دیگر دستش را روی کلید زنگ فشار داد. صدای زنگ توی صداها گم بود، مجبور شد دستش را در جیب تنگ شلوارش کند و کلید را در بیاورد. در را که باز کرد صدای موسیقی بیشتر به گوشش می‌خورد، در حالی که از نیامدن کاظم، هنوز کلافه و ناراحت بود ولی صدای نوار برایش تازگی داشت با همان حال دلخوری که پیدا کرده بود، زیر لب گفت: « این نوار از کجا آمده، مثل اینکه بچه‌ها از خودم جلو زدند». ❄️وقتی وارد هال شد، کسی را ندید، خانمش داخل آشپزخانه بود و مشغول درست کردن ناهار. اصغر آقا بدون هیچ مقدمه‌ای به سمت ضبط رفت و صدای نوار را کم کرد و با حالتی همراه اعتراض به خانمش گفت: « خانم! چه خبر است، چرا آنقدر صدای ضبط را زیاد کرده‌ای!؟» توران خانم در حال بیرون آمدن از آشپزخانه گفت: « این نوار را داداش قاسم آورده، می‌گفت: جدید هست و هنوز در بازار پخش نشده». اصغر آقا که از نیامدن کاظم خیلی دلگیر شده بود بدون اینکه حرفی بزند به سمت ضبط رفت و نوار را برداشت. « این سفر را باید تنهایی بروم، کاظم خبر مرگش نمی‌آید، می‌خواهد برود عروسی، حداقل داخل ماشین، با این نوار سرگرم می‌شوم». توران خانم فلاکس چای را به اصغر آقا سپرد. اصغر آقا یک دستی روی موهای فری‌اش کشید و با یک « یا علی» بلند شد و پس از خداحافظی، فلاکس را برداشت و رفت. ... 👈 ادامه دارد.... @basoyazoohor
۲ 🌳سفر پرخیر و برکت... 🔹حکایت جالبِ عنایت امام زمان ارواحنافداه به اصغرآقا، راننده کامیون .... 🔰 قسمت دوم 💥 ... اصغر آقا یک دستی روی موهای فری‌اش کشید و با یک « یا علی» بلند شد و پس از خداحافظی، فلاکس را برداشت و رفت. وقتی رسید کنار ماشین، کاظم کارهای ماشین را تمام کرده و روی جدول کنار خیابان نشسته بود، تا اصغر آقا را دید بلند شد چند قدمی به استقبالش رفت و مؤدبانه سلام کرد، ولی اصغر آقا بدون هیچ توجهی، سوار ماشین شد و راه افتاد. کاظم هم دستانش را در جیبش کرد و بی‌حوصله به سمت خانه راهی شد، کلاهی که بر سر گذاشته بود تقریباً نیمی از صورتش را می‌پوشاند و اگر کسی او را می‌دید شاید نمی‌شناخت. 🔹گرفتارشدن در برف و سرما... 💥سوز سرما شروع شده بود. باد درختان بی برگ را تکان می‌داد، و کاظم در اندیشهٔ خرج عروسی، به دنبال دوستی می‌گشت که از او پول قرض کند. تا چشم کار می‌کرد جاده بود، اصغر آقا بخاری ماشین را روشن کرده بود ولی هوا بیش از آن سرد بود که با بخاری بشود آن را علاج کرد. از تنهایی حوصله‌اش سر رفته بود، وقتی کاظم شاگردش همراه او بود، یک کمی سر به سرش می‌گذاشت و با شوخی و صحبت، مشغول می‌شد. دستش را سمت ضبط برد و نوار جدید را داخل ضبط گذاشت تا خودش را سرگرم کند. به یک پارکینگ رسید، کنار زد تا لاستیک‌های ماشین را، وارسی کند، سوز سرما بیشتر شده بود، یک کامیون دیگر هم، کمی جلوتر پارک کرده بود، رفت تا با یک بهانه‌ای با او حرف بزند، شاگردش را دید، یاد کاظم افتاد در دلش باز به او بد و بیراه گفت. 💥از شاگرد راننده پرسید: « شوفر کجاست؟» شاگرد که در حال محکم کردن پیچ‌های چرخ جلو بود با دست اشاره به پشت ماشین کرد، اصغر آقا تا رفت عقب ماشین، ناخواسته لب و لوچه‌اش را جمع کرد و برگشت و رفت تا سوار ماشین بشود در حال رفتن به شاگرد راننده گفت: « این بابا انگاری مخش عیب دارد، وسط بیابان، در این سرما، کدام آدم عاقلی، نماز می‌خواند و پیشانی‌اش را روی سنگ می‌گذارد؟!» با هر زحمتی بود به مشهد رسید، بار را خالی کرد و خیلی سریع برگشت، در فکر میهمانی داداش فری بود. با حسابی که کرده بود دیگر وقتی برای زدن بار نداشت، اگر باربری می‌رفت، معطل می‌شد و به میهمانی نمی‌رسید، از میهمانی‌هایی که آقا فری ترتیب می‌داد خیلی خوشش می‌آمد، همه چیز در میهمانی‌اش ردیف بود آن قدر شیفتهٔ پارتی‌های داداش فری شده بود که حتی حاضر بود از کرایه برگشت صرف‌نظر کند. سردی هوا بیشتر شده بود، دانه‌های برف آرام آرام روی شیشهٔ ماشین می‌افتادند. اصغر آقا که نوار را از حفظ شده بود با خواننده‌اش زمزمه می‌کرد، جاده خلوت بود و بارش برف هر لحظه بیشتر می‌شد. خیلی از ماشین‌ها وقتی وضع جاده را خطرناک دیده بودند، ماشین‌هایشان را کنار جاده پارک کرده و منتظر بهتر شدن هوا، مانده بودند، اما اصغر آقا با فکر اینکه الان دیگر برف قطع می‌شود یا جلوتر، هوا بهتر است به راهش ادامه داد. 💥 کوران برف بیشتر شده بود، بخاری ماشین، قدرت گرم کردن داخل ماشین را نداشت، برف پاک‌کن‌ها حریف دانه‌های برف نمی‌شدند و جاده پر از برف شده بود. اصغر آقا خیلی آرام حرکت می‌کرد، در حالی که می‌خواست نوار را برگرداند یکدفعه ماشین خاموش شد. « حالا بیا و درستش کن، در این برف و سرما، این دیگر چه مرگش شده». کلاه پشمی را روی سرش گذاشت و با برداشتن جعبهٔ آچار، رفت پایین، کوران عجیبی بود، چشم تا دو متری را نمی‌دید، کاپوت سرد ماشین را بالا زد. کمی ور رفت ولی فایده‌ای نداشت. « ای کاظم ذلیل مرده، مگر دستم بهت نرسه». از شدت سرما قدرت نگه داشتن آچار را نداشت، خیلی عصبانی شده بود، همهٔ تقصیرها را انداخته بود گردن کاظم بیچاره و دائماً در حال نفرین او بود .... 👈 ادامه دارد.... @basoyazoohor
4_5789908629914126268.mp3
8.02M
🌻حکایت زیبای تشرف یکی از شیعیان اهل قطیف به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه.... ▫️ نتیجه خدمت میرزای شیرازی به حضرت زینب سلام الله علیها در حرم مطهر آن حضرت و توجه امام زمان علیه السلام به ایشان در حرم آن مخدره در دمشق... 🎤 با صدای دلنشین مرحوم حاج شیخ مصطفی خبازیان 🙏اللهم عجل لولیک الفرج و النصر و العافیه.... @basoyazoohor ‌‌
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸 🔹به مناسبت ۱۷ ماه مبارک رمضان؛ سالروز تأسيس مسجد مقدس جمکران به دستور امام زمان ارواحنافداه..‌. 💠تشرف حسن بن مثله جمکرانی به محضر امام مهربان ارواحنافداه و دستور آن حضرت مبنی بر ساختن مسجد مقدس جمکران... ⚜جناب حسن بن مثله جمکرانی در شب هفدهم ماه مبارک رمضان در سال 373 هجری قمری در بیداری کامل با حضرت بقیةالله روحی فداه ملاقات نموده و آن حضرت امر نمودند به ساختن مسجد مقدس جمکران، که اصل داستان اینگونه است: ⚜شیخ عفیف و صالح «حسن بن مثله جمکرانی» فرمود: من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 هجری قمری در منزل خود در قریه‌ی «جمکران» خوابیده بودم، ناگهان در نیمه‌های شب، جمعی به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: ⚜برخیز که حضرت بقیةالله امام مهدی روحی فداه تو را می‌خواهند. من از خواب برخاستم و آماده شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم و خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمی‌داشتم و می‌خواستم بپوشم که از خارج منزل از همان جمعیت صدایی آمد که به من می‌گفت: آن پیراهن مال تونیست، به تن نکن! تا آنکه پیراهن خود را برداشته و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدایی از خارج منزل آمد که: آن شلوار تونیست نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشته و پوشیدم. و بالأخره دنبال کلید در منزل می‌گشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدایی از همانجا آمد که می‌گفتند: در منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست. وقتی به در خانه آمدم، دیدم جمعی از بزرگان ایستاده‌اند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من «مرحبا» گفتند. من در خدمت آنها به همان جایی که الآن مسجد جمکران است، رفتم، خوب نگاه کردم، ⚜دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهایی گذاشته شده و جوانی تقریباً سی ساله برآن بالشها تکیه کرده و پیرمردی درخدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان می‌خواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند! این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبزاست، آن پیر مرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقیّة الله روحی فداه بود نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود: «حسن مثله» می‌روی به «حسن مسلم» می‌گویی تو چند سال است که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت می‌کنی، از این به بعد دیگر حق نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کرده‌ای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم! و به «حسن مسلم» بگو: این زمین شریفی است، خدایتعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمه‌ی خود کرده‌ای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولی تنبیه نشدی و اگر از اینکار دست نکشی، خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی. ⚜من گفتم: ای سیّد و مولای من! باید نشانه‌ای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند والاّ مرا تکذیب خواهند کرد، فرمود: ما برای تو نشانه‌هایی قرار می‌دهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد «سیِد ابوالحسن» برو و بگو: با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته‌ی این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند و بقیه‌ی هزینه مسجد هم از«رهق» به ناحیه‌ی اردهال که ملک ما است بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند. ⚜و به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته‌باشند و آن را عزیز دارند ⚜و بگو: اینجا چهار رکعت نمازبخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیّت مسجد است و دو رکعت دوم را به نیّت نماز صاحب الزمان علیه السلام بخوانند؛ سپس فرمود: ⚜«فمن صلیها فکأنّما صلّی فی بیت العتیق» یعنی: کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مانند کسی است که در کعبه نماز خوانده است. 📗منبع: کتاب وقایع الشیعه @basoyazoohor 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
    💠 مسجد مقدس جمکران قم؛ جایگاه عشاق و منتظران امام زمان ارواحنا فداه  ▫️حکایت کیفیت ساخت و تأسیس مسجد مقدس جمکران... 2⃣ بخش دوم    💎 من گفتم ای سید و مولای من! باید نشانه ای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند و الا مرا تکذیب خواهند کرد. فرمودند: ما برای تو نشانه ای قرار می دهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد «سید ابوالحسن» برو و بگو: با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند. و بقیه ی مخارج مسجد هم از«رهق» به ناحیه ی اردهال که ملک ما است (رهق اسم قریه ای بوده که اطراف اردهال است) بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند. 💎 و به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته باشند و آنرا عزیز دارند و بگو: اینجا چهار رکعت نماز بخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیت مسجد است، به این ترتیب: در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه «قل هو الله احد» و تسبیح رکوعها و سجودها هر یک هفت مرتبه است. و دو رکعت دوم را به نیت نماز صاحب الزمان (علیه السلام) بخوانند، به این ترتیب در هر رکعت در سوره حمد جمله ی «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را صد بار بگویند. 💎 و تسبیح رکوعها و سجودها را نیز هفت مرتبه تکرار کنند و نماز را سلام دهند، بعد از نماز تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها را بگویند و سپس سر به سجده گذارند و صد مرتبه صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند سپس فرمودند: 💥فمن صلیهما فکانما صلی فی البیت العتیق💥 یعنی: کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مثل کسی است، که در کعبه نماز خوانده است. وقتی این سخنان را شنیدم با خودم گفتم: که محل مسجدی که متعلق به حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) است همان جائی است، که آن جوان با چهار بالش نشسته است. به هر حال حضرت بقیة الله (علیه السلام) به من اشاره فرمودند که: مرخصی، من از خدمتش مرخص شدم، وقتی مقداری راه به طرف منزلم در جمکران رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: 💎 در گله گوسفندان «جعفر کاشانی چوپان» بزی است که تو باید آن را بخری، اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بز را بخر و فردا شب که شب هجدهم ماه مبارک رمضان است، آن بز را در اینجا بکش و گوشتش را اگر به هر بیماری که مرضش سخت باشد و یا به هر علت دیگری که داشته باشد، بدهی خدای تعالی او را شفا می دهد و آن بز ابلق، موهای زیادی دارد و هفت علامت در او هست که سه علامت در طرفی و چهار علامت دیگر در طرف دیگر اوست. 💎 باز من مرخص شدم و رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: ما هفتاد روز یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم (اگر بر هفت روز حمل کنی شب بیست و سوم می شود و اگر بر هفتاد روز حمل کنی شب بیست و پنجم ذیقعده است ، که شب بسیار بزرگی است) به هر حال مرتبه سوم از خدمتشان مرخص  شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم صبح نمازم را خواندم و به نزد «علی المنذر» رفتم و قصه را برای او نقل کردم و علامتی که از امام زمان علیه السلام باقی مانده بود در محل مسجد فعلی زنجیرها و میخهائی بود که بر آنجا ظاهر بود دیدیم، سپس با هم خدمت «سید ابوالحسن الرضا» رفتیم، وقتی به در خانه ی آن سید جلیل رسیدیم، دیدیم خدمتگزارانش منتظر ما هستند. اول از من پرسیدند: تو اهل جمکرانی؟ گفتم: بله گفتند: «سید ابوالحسن» از سحر گاه منتظر شما است. ◀️ ادامه دارد......                  @basoyazoohor
🔹عنایات خاصه امام زمان ارواحنافداه به مرحوم فقیه احمد آبادی؛ مؤلف کتاب "مکیال المکارم" ▫️کتاب "مکیال المکارم" بهترین کتاب پیرامون دعا برای فرج امام زمان ارواحنا فداه و آثار و فوائد آن ؛ که بدستور خود حضرت نوشته شده است ... 🔵 ﺁﯾﺖ‌ﺍﻟﻠﻪ ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪﺗﻘﯽ ﻣﻮﺳﻮﯼ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ رحمت الله علیه , مؤلف کتاب.... ✨ﻭﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺑﻪ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻢ بزرگوار ﺩﺍﺩﻧﺪ..‌ 💭 ﺁﯾﺖ‌ﺍﻟﻠﻪ ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪﺗﻘﯽ ﻣﻮﺳﻮﯼ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﻠﺖ ﻧﮕﺎﺭﺵ ﮐﺘﺎﺏ «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ» ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻭ ﻋﺮﺑﯽ ﻫﻢ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ: «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ ﻓﯽ ﻓﻮﺍﺋﺪ ﺍﻟﺪﻋﺎﺀ ﻟﻠﻘﺎﺋﻢ»! 💫ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ‌ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺑﺎﻧﯽ «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ» ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻘﺪﻣﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺑﺮ ﻣﮑﯿﺎﻝ ﻧﻮﺷﺘﻪ، ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺮ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼ‌ﻗﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﺷﺒﯽ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺗﺄﻟﯿﻒ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻭ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ ﻓﯽ ﻓﻮﺍﺋﺪ ﺍﻟﺪﻋﺎﺀ ﻟﻠﻘﺎﺋﻢ» ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. 💫ﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮﻓﯿﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺄﻟﯿﻒ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۰ ﻗﻤﺮﯼ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ ﺣﺞ ﺷﺪ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﺎﺟﯿﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺮﺽ ﻭﺑﺎ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. 💫ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﻋﻬﺪ ﻣﯽ‌ﺑﻨﺪﺩ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ، ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻀﺮﺕ ﻭﻟﯽ ﻋﺼﺮ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﺄﻟﯿﻒ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ، ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺧﻮﺩ ﻭﻓﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ «ﻣﮑﯿﺎﻝ ﺍﻟﻤﮑﺎﺭﻡ» ﺭﺍ ﮐﻪ ﺣﺎﻭﯼ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﻣﻬﻢ ﺩﺭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﺤﺮﯾﺮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ. 💫ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻫﺸﺖ ﺑﺨﺶ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﻣﺆﻟﻒ ﮊﺭﻑ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻨﺎﺩ ﺑﻪ ﺁﯾﺎﺕ ﻭ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﻣﺘﻌﺪﺩ، ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻏﻠﺐ ﺟﻨﺒﻪ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺑﺘﻼ‌ﯼ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹ ﻣﻬﺪﻭﯾﺖ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺎﻭﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 💫ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ، ‌ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺗﺸﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﺸﺮﻓﺎﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ: 🔵 ﻭﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﺑﻪ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﯾﻨﯽ ﺩﺍﺩ... 💫«ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﺄﻟﯿﻒ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ، ﺑﺪﻫﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ) ﻭ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﺗﻮﺳﻞ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ، ‌ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ، ‌ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻗﺪﺭﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺧﺎﺹ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ». 💫ﭘﺲ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﮐﺮ ﻭ ﺳﺮ ﺩﻣﺎﻍ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻮﻻ‌ﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﺤﻘﻖ ﺷﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ، ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺩ ﺻﺎﻟﺤﯽ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺸﺎﻣﻢ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ،‌ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﻫﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺩﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﻭﻧﺸﺎﻧﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﺳﻬﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: «ﻫﺬﺍ ﺗﺄﻭﯾﻞ ﺭﺅﯾﺎﯼ ﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﻗﺪ ﺟﻌﻠﻬﺎ ﺭﺑﯽ ﺣﻘﺎ»! کانال 🔸به سوی ظهور 🔸 @basoyazoohor
💐اعلان عید فطر از طرف امام زمان ارواحنافداه به علامه سیدمهدی قزوینی در کربلا .... 😔ای کاش... ▫️تشرف عالم بزرگوار آقا سیدمهدی قزوینی محضر مبارک امام عصر ارواحنا فداه در کربلای معلی در شب فطر و اعلان عید از جانب امام عصر ارواحنا فداه به ایشان .... ▫️عالم كامل ، آقا سيد مهدي قزويني فرمود: سالي براي زيارت فطريه (شب عيد فطر) وارد كربلا شدم و در شب سي ام ، كه احتمال شب عيد در آن مـي رفـت ، نـزديك غروب ، هنگامي كه اگر بنا بود شب عيد هم باشد، درآن وقت هلالي ديده نـمـي شود، در حرم مطهر بالاي سر مقدس بودم . شخصي از من سؤال كرد: آيا امشب ، شب زيارت مـي بـاشـد؟ و مـقـصودش آن بود كه آيا امشب شب عيد است و ماه ناقص مي باشد تا آن كه اعمال زيارت شب عيد را بجا آورد، يا آن كه شب آخر ماه رمضان است . مـن در جـواب گـفـتم : احتمال دارد امشب شب عيد باشد، ولي معلوم نيست كه عيدثابت شود. ناگاه ديدم شخص بزرگواري كه به هيئت بزرگان عرب بود، با مهابت وجلالت نزد من ايستاده اسـت . ايشان با دو نفر ديگر كه در هيبت و جلالت از ديگران ممتاز بودند، در آن جا تشريف داشت . آن شخص به زبان فصيح كه از اهل اين اعصارو زمانها بي سابقه است ، در جواب سؤال كننده فرمود: نعم هذه الليلة ليلة الزيارة ،يعني آري ، امشب شب عيد و شب زيارت است . وقتي اين سخن را از او شنيدم كه بدون تزلزل و ترديد، عيد را اعلام فرمود، به او گفتم :عيد بودن امـشـب را از كـجا مي گوييد؟ آيا به گفته منجم و تقويم اعتماد كرده ايد يا دليل ديگري براي آن داريد؟ اعتناي درستي به من نكرد، مگر همين قدر كه فرمود: اقول لك هذه الليلة ليلة الزيارة ، يعني به تو مي گويم امشب شب زيارتي است . اين را گفت و با آن دو نفر به سوي در حرم براه افتاد. وقـتي از من جدا شدند گويا الان به خود آمده باشم با خود گفتم اين جلالت و مهابت معمولا از كـسـي ديـده نشده است و اين طور مكالمه و خبر دادنها از غيب ، از غيربزرگان دين و اهل اسرار انـجـام نمي شود، لذا با عجله هر چه تمام تر ايشان را دنبال كردم و بيرون آمدم ، اما آنها را نديدم . از خـدامي كه كنار در بودند پرسيدم : اين سه نفركه فلان لباس و فلان شكل را داشتند و الان بيرون آمدند كجا رفتند؟ گـفـتـند: ما چنين اشخاصي را كه مي گويي ، نديده ايم . با وجود آن كه معمولا نمي شودكسي از زوار، مـخـصـوصـا اگر امتيازي بر ديگران داشته باشد، داخل صحن يا ايوان يارواق يا حرم شود و خدام او را نبينند، بلكه غالبا آنها مي دانند كه اهل كجا و چه كاره اندو از منازل هر يك اطلاع دارند و حـتـي پـيش از ورود اشراف و بزرگان به حرم ، مطلع مي شوند و مي دانند كه چه وقت و از كجا وارد مـي شـونـد. چـنانكه هركس بر عادت خدام اطلاع داشته باشد، اينها را مي داند. بعلاوه زماني نگذشته بود كه ايشان رفته بودند. بـالاخـره از در خـارج شـدم و از خدامي كه در رواق و بين البابين بودند پرسيدم و همان جواب را شنيدم . همچنين در ايوان و كفشداري گشتم ، اما اثري ديده نشد، با اين كه هر يك از زوار ناگزير بايد از جلوي كفشداري بگذرند. بـاز بـرگـشتم و رواق و حجره ها را گردش نمودم و از ساكنين و ملازمين آنها، يعني قراءقرآن و خدام و غيره پرسيدم ، ولي به همان ترتيب خبري از سه نفر بدست نيامد. از طـرفـي در اواخر آن شب و روز بعد معلوم شد كه شب ، شب عيد و زيارت بوده است ، بنابراين از مشاهده اين امور و تصديق قلبي ، يقين كردم كه به غير از آن بزرگوار، يعني حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالي فرجه الشريف كس ديگري نبوده است 📗العبقری الحسان ج 2، ص 91، س 30 @basoyazoohor