#من_و_آن_سگ_سیاه
روزی که فکر کنم جمعه هم بود بعد از نماز جمعه با خانواده به نخلستانی رفتیم که ناهار را در طبیعت باشیم؛سفره پهن شد و مشغول شدیم #سگی_سیاه از کنار ما رد شد پسرم تکه استخوانی را با #بی_ مهری پرت کرد اونم خورد و نگاهی کرد دمی به رسم تشکر تکان داد!
نیم ساعتی گذشت همه رفتیم بالای کوهی که در کنار بود !پسرم خسته شد گفت بابا من میرم بزغاله های این چوپان را ببینم؛دقایقی گذشت دیدیم و شنیدم دویدن پسرم و ناله اورا که سگی او را دنبال می کند #سگی_عصبانی که تازه مادر شده بود و #مادری می کرد و پسرم از کنارش رد شده بود! و چند سگ دیگر که همه یه جورایی باباهای توله سگها بودند!!!همه اتفاقات در کمتر از یک دقیقه که من از بالای بلندی بدوم و مادرش نزدیک غش کردن و باز من که میدانم نمی رسم مگر معجزه ای شود!#سگ_مادر برسد و پسرم بیفتد زمین که ناگاه از لای نخلها آن #سگ_سیاه که استخوان از پسرم گرفته بودجستی زد و جلوی سگان ایستاد و مانع شد!
من رسیدم و سگا را فراری دادم اما...😭
دو دستی به سرم زدم که خاک بر سرم !
یک تکه استخوان این سگ را #وفادار کرد این سگ را غیرتی کرد !وای بر من که به اندازه این سگ برای خدای خودم که یک عمر همه جوره بهم رسیده وفادار نبودم و #غیرت نداشتم هر چه از او به من رسید #خیر و خوبی بود هر چه از من به او رسید #شر بود و بدی !وای بر من #بی حیا😔
#نشر_پیام_صدقه_جاریه_است
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
#ناامیدم_نفرما
#قربونت_برم😘
خودت میدونی حتی وقت #گناه کردن با #امید حریم تو را شکستم و گناه کردم!امید داشتم به اینکه من #گناه کنم و تو #بپوشانی!حالا هم ناامیدم نکن امید منو محقق نما یا #الهنا
#نشر_پیام_صدقه_جاریه_است
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
#منجی
۱۲۴هزار پیامبر آمد از طرف #خدا هم آمدند!!!!!هیچکدام تاکید می کنم هیچکدام جرات نداشتند #ادعا کنند من شما را #نجات میدهم!نجات همه از همه ی #ظلم ها و #ناکامیها!
اما همه این ۱۲۴هزار؛یک حرف مشترک داشتند که #یک_مرد می آید و همه را نجات می دهد #او باید بیاید #مهدی باید بیاید!
(پ ن پ این کدام پیامبر بود وعده 100 روزه داد!؟اشتباه نگیر پیامبر خدانبود پیام آور #برجام بود)
تا آن مرد نیاید #آباد نمی شویم!قبل از آمدنش هر که رفت بنویسید و بگویید #ناکام رفت.
هرکجاهستیم همین الان به نیت فرج صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه_است
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
#خانه_گرم
وقتی بچه هاتونو دیدید خیلی #شنگول_منگول هستند؛ #ورجه_وورجه دارند و شادهستند؛ مطمءن باشید در #عالم_درون دارنداز رابطه صمیمی پدر و مادرشون لذت می برند و در واقع از این رابطه صمیمی #انرژی گرفته اند؛پدران و مادران خجالت نکشید از اینکه جلوی بچه ها ابراز #عشق_و_محبت به همدیگر داشته باشید .
#نشر_پیام_صدقه_جاریه_است
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
#من_و_آن_پیرمرد_خسته
حدود۵سال قبل سال حمله ها و نیرنگ ها بر من #مظلوم بود.از هر طرف می خوردم!آبرویم در خطر بود و بویژه اینکه مسءله من با آرامش خاطر #مادرم رابطه تنگاتنگ داشت.دیگر کاری نمی توانستم بنمایم راهی قم شدم و ساعاتی را درحرم کریمه به گریه و التماس نشستم ؛دیگر رمقی نمانده بود تکیه به دیوار زل زده بودم به ضریح که پیرمردی خسته آمد مقابلم ایستاد.
ابتدا فکر کردم فقیر هست و پول میخواهد!اما باصدای آهسته که گویا ایشان هم خیلی التماس کرده بود و گریه؛با لبان خشک و گلوی خسته گفتند آب دارید؟در یک پلک به هم زدن به ذهنم گذشت دیگر التماس لازم نیست #سوراخ_دعا اینجاست؛ بازیار!#خدمت_به_خلق چاره است ! گفتم پدر جان من نوکرتم دست بوسم؛بنشین الان برای شما آب می آورم دویدم و در کنج شبستان امام لیوان آب سردی گرفتم و آوردم دادم نوش جان نمود نگاهی نمود و دعایی کرد دعا همانا و اینکه تمام وجود مرا آرامش بگیرد همانا!
گویا همان لحظه مقام اول کشور به تو بگوید غصه نخور مشکلت حل شد بلکه بالاتر گویا در همان لحظه صدای فاطمه معصومه! نه ؛بلکه صدای خدا در گوشم که #حل_شد!برو رد کارت رضا!
بر گشتم دیدم دیگر خبری نیست و همه چیز فراموش شده است مشکلی نیست و روال عادی زندگی!معجزه از نگاه پر از دعای #آن_پیرمرد_خسته در آمد!
✍رضابازیارمنصورخانی
#نشر_پیام_صدقه_جاریه_است
#رضایت_کپی_فقط_با_ذکر_منبع_و_لینک
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
هدایت شده از بیان بازیار
#من_و_آن_سگ_سیاه
روزی که فکر کنم جمعه هم بود بعد از نماز جمعه با خانواده به نخلستانی رفتیم که ناهار را در طبیعت باشیم؛سفره پهن شد و مشغول شدیم #سگی_سیاه از کنار ما رد شد پسرم تکه استخوانی را با #بی_ مهری پرت کرد اونم خورد و نگاهی کرد دمی به رسم تشکر تکان داد!
نیم ساعتی گذشت همه رفتیم بالای کوهی که در کنار بود !پسرم خسته شد گفت بابا من میرم بزغاله های این چوپان را ببینم؛دقایقی گذشت دیدیم و شنیدم دویدن پسرم و ناله اورا که سگی او را دنبال می کند #سگی_عصبانی که تازه مادر شده بود و #مادری می کرد و پسرم از کنارش رد شده بود! و چند سگ دیگر که همه یه جورایی باباهای توله سگها بودند!!!همه اتفاقات در کمتر از یک دقیقه که من از بالای بلندی بدوم و مادرش نزدیک غش کردن و باز من که میدانم نمی رسم مگر معجزه ای شود!#سگ_مادر برسد و پسرم بیفتد زمین که ناگاه از لای نخلها آن #سگ_سیاه که استخوان از پسرم گرفته بودجستی زد و جلوی سگان ایستاد و مانع شد!
من رسیدم و سگا را فراری دادم اما...😭
دو دستی به سرم زدم که خاک بر سرم !
یک تکه استخوان این سگ را #وفادار کرد این سگ را غیرتی کرد !وای بر من که به اندازه این سگ برای خدای خودم که یک عمر همه جوره بهم رسیده وفادار نبودم و #غیرت نداشتم هر چه از او به من رسید #خیر و خوبی بود هر چه از من به او رسید #شر بود و بدی !وای بر من #بی حیا😔
#نشر_پیام_صدقه_جاریه_است
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2