فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
🔰وسایل مورد نیاز :
🎯کارتن اضافی
🎯چسب حرارتی
🎯کش پول
👌بازی بسیار جالب ..کلی بچه ها رو سرگرم می کنه😊
♥⃢ ☘ @bayenatiha
💕ッ
#دلبـــــࢪونہ
دلبـــــࢪ بانو😍
موافقــــــــــے امروز دڵ همسرے رو ببریم؟ 😎
چندتا کاغذ ساده برداࢪ
برش بزن 🔖توے اندازه های کوچولو ...
توش یہ عالمہ جملہ خوشگل بنویس ...
🎈پشت و پناه من تویی
🎈وقتی هستی آرامش محضے
🎈توبهونہ حال خوبے
🎈فدات بشم کہ مهربونی
🎈چه خوبه گاهی خوشحالم مےکنے
و...
بذاࢪ
توے جیبش
توی کیفش
روی آینہ
توی کمدش
و...
حسابی چشمشو پرکن 😎
#دلبــــــــــــــــــــرےتوبیشترشکن
♥⃢ ☘ @bayenatiha
[ #منبر_مجازے✍🏼]
🌱⃢♥️
•
•
پیامبراکرم(ص) :
همانانماز خواندن وسیله نزدیکی
مؤمن به خداست😍✋
♥⃢ ☘ @bayenatiha
روشـــツــنی خونه [🌙]
🐳➣ #نظافت مامان جون موافقے از الآن تا یک ساعت دیگہ شبیخــــــــــون بزنیم بہ خونہ 😎💪 و گوشی رو ب
#نظافت
🐳➣
مامان جون
موافقے از الآن تا یک ساعت دیگہ
شبیخــــــــــون بزنیم بہ خونہ 😎💪
و
گوشی رو بذاریم کنار 🎈
حســــــــــابی مشغول بشیم
با کارهای خونہ 😍
#خوشبہحالاونےکهالانپاشه😎
#یکساعتجلبرحمتخدا
♥⃢ ☘ @bayenatiha
🐬ッ
#سبکزندگےاهلبیتے🍃
امیࢪالمومنیݩ ؏
ارزش دوچیز را نشناسد مگࢪ کسی کہ آنهارا از دست داده باشد ..جوانے و عافیت ❤️
(غررالحکم.ص۳۲۴)
#پابہپاےاهلبیتم
♥⃢ ☘ @bayenatiha
🐳ツ
مہربونایی کہ امروزشون شلوغه
حسابی کار دارن 😎💪بہ پیش ...
بریم ...با حال خوب و رضایت از وقتموݩ
برگردیم...
#یادتنرهتمیزیمنزلنظررحمتخداروجلبمےکنه
روشـــツــنی خونه [🌙]
بورک مرغ و پنیر
#بورک_مرغ_پنیر
سینه ی مرغ پخته دو تکه ، پنیر خامه ای 150 گرم ( هر نوع پنیری میتونین استفاده کنین ) جعفری ساطوری شده 4_3 قاشق ، یوفکای آماده 30_24 برگ ( من بیست و چهار برگ استفاده کردم ) سس برای مرطوب کردن بورک یک عدد تخم مرغ + نصف پیمانه روغن مایع + نصف پیمانه ماست کم چرب ... روغن برای سرخ کردن .
.
مرغ ریش ریش شده رو با پنیر خامه ای و جعفری ترکیب کردم ... تخم مرغ و ماست و روغن مایع رو ترکیب کردم برای مرطوب کردن یوفکا همون ( سس بورک )و مراحل پیچیدن و سس زدن و سرخ کردنم که تو فیلم واضحه ... من برای مواد داخلی از مرغ و پنیر استفاده کردم ... میتونین مواد دیگه ای رو جایگزین کنین مثل گوشت چرخ کرده و جعفری و یا سیب زمینی و پیاز داغ یا اسفناج و پیازداغ .. که ترکها زیاد استفاده میکنن و یا فقط پنیر و سبزیهای دلخواه ... و هرچی که دلخواهتون هست .. برای سس هم اگه ماست پر چرب استفاده میکنین ، دو سه قاشق آب با ماست ترکیب کنین تا کمی رقیق بشه ... من برا هر بورک دو برگ یوفکا استفاده کردم ، شما میتونین تک برگ بپیچین و مواد داخلی رو کمتر بذارین که کوچکتر و ظریفتر دربیاد .. اگه ماست ندارین به جاش از شیر استفاده کنین ... به جای شیر و ماست از آب گازدار هم میشه استفاده کرد.ترکها بیشتر از آب گازدار ( سودا) استفاده میکنن . تو خونه نداشتیم برا همین از ماست استفاده کردم . از این مقدار مواد دوازده تا بورک آماده کردم .
#با_رسپی_های_امتحان_شده
#خوشمزه_جاتی
♥⃢ ☘ @bayenatiha
Abozar Roohi - Salam Farmande (320).mp3
7.34M
#بہوقتنـــــوا🌱
.
.
سلام فرمانده(:🖐️
سلام از این نسل غیور جامانده🥺
○
♥⃢ ☘ @bayenatiha
مادرماسمتوخوندتوگوشم - طاهری.mp3
3.92M
#بہوقتنـــــوا🍃
من پرعلمـــــو مے بوسم
تربت حرمو مے بوسم
دست مادرمو مے بوسم
حسیــــــــــــــــــــن ❤️
#شبجمعہاستهوایتنکنممےمیرم
♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌵ツ
#مامانهنرمند🎀
مےتونے بہ راحتے یہ گیره سر خوشگل
درست کنی😍
♥⃢ ☘ @bayenatiha
☁️🚎 ابر دُرسا 🚎☁️
آن روز، تمام آسمان ابری بود. دُرسا مشغول بازی بود. ابر کوچولویی پایین آمد و گفت: «خانمکوچولو با من دوست میشوی؟»
دُرسا به دور و برش نگاه کرد. جز یک ابر سیاه کسی آنجا نبود. جلوتر رفت و پرسید: «تو چیزی گفتی؟»
ابرکوچولو خندید و گفت: «بله، گفتم با من دوست میشوی؟»
دُرسا خوشحال شد و گفت: «معلوم است که دوست میشوم. چند لحظه صبر کن تا برگردم.»
آن وقت رفت و از خانهیشان با یک قرقرهی قرمز برگشت و آن را دور ابر سیاه گره زد. بعد ابرسیاه را محکم بغل کرد و آن را داخل خانهیشان برد.
مادر دُرسا پرسید: «عزیزم این ابر را از کجا آوردی؟»
دُرسا با شادی گفت: «با این ابر زیبا تازه آشنا شدم و قرار است آن را فردا برای مادربزرگ هدیه ببرم.»
بعد نخ ابرش را به میلهی تختش گره زد و خودش مشغول جمع کردن وسایل فردا شد.
ابر سیاه گفت: «چه سفر هیجانانگیزی!» آن وقت هر دو با هم خندیدند. فردا صبح دُرسا و مادرش سوار اتوبوس شدند. دُرسا با هیجان نخ قرمز ابرش را کشید و ابر سیاه با حرکت اتوبوس با آنها آمد. آنها رفتند و رفتند. وقتی به تهران رسیدند اتفاق عجیبی افتاد! ناگهان نخ ابر دُرسا پاره شد و ابر سیاه میان دودهای تهران گم شد! دُرسا خیلی ناراحت شد و بلند داد زد: «ابر سیاهم کجا رفتی؟ برگرد.» اما جوابی نشنید.
دُرسا از دوری ابرش بغض کرد. مادر گفت: «نگران نباش! باید موضوع را با مادربزرگ در میان بگذاریم.»
وقتی آنها به خانهی مادربزرگ رسیدند، دُرسا همهی ماجرا را برای مادربزرگ تعریف کرد. مادر بزرگ گفت: «اینکه غصه ندارد. باید دنبال ابرت برویم.» آنها از خانه بیرون آمدند. دُرسا گفت: «برای پیدا کردن ابر سیاه بهتر است به بلندترین ساختمان شهر برویم.» مادربزرگ گفت: «بلندترین ساختمان شهر برج میلاد است.» و تندی خودشان را به آنجا رساندند.
دُرسا از آن بالا داد زد: «ابر سیاه کوچولویم، ابر قشنگم، بیا پیشم! کجایی؟»
ابر سیاه اینبار صدای دُرسا را شنید و خواست به سمت صدا برود؛ اما میان دودهای سیاه اسیر شده بود و هر چه تلاش کرد نشد که نشد. ابر سیاه غرشی کرد و شروع کرد به گریه کردن، آن وقت با اشکهای ابرکوچولو باران زیبایی شروع به باریدن کرد.
#قصه_شب
♥⃢ ☘ @bayenatiha
🌲ヅ
اگہ گفتے وقت چیہ ؟
بعداز یہ روز پراز کاࢪ و مشغولیت
الاݩ چندصفحہ کتاب مےچسبه😍
#نوشجونهرکےقسمتششد
روشـــツــنی خونه [🌙]
#بهوقتسورهواقعه 🍃
خداقوت خانوم خونہ😍
مےدونم خستہ شدی
الهی دستایی کہ از صبح یہ عالمه کارخونہ انجام دادن 👋
حلقه بشہ دور شبکہ هاے ضریح امام حسین؏ ❤️