eitaa logo
بذل الخاطر
935 دنبال‌کننده
899 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
✋ولی واقعا این لذّت ریشه در چه دارد؟! برخی گمان میکنند این لذّت نیست! دفع الم است! نخیر اشتباه میکنند! خود خود لذّت است. از سنخ درک ملائمت است. 👈ولی منشأش چیست؟! چرا دیگران اینها را درک نمیکنند و اصلا به ذهنشان هم نمیرسد اینها لذّت داشته باشد! یکی از برادران نکته ی خوبی گفت. 🔹این همان مطلبی است که شیخ الرئیس بوعلی سینا در فصل چهارم از نمط هشتم اشارت که در زمینه بهجت و سعادت است آن را توضیح داده است. شیخ الرئیس بعد از آنکه مقوّمات آن چیزی که باعث لذّت بردن آدمی میشود را توضیح میدهد و آن را عمدتا در درک کردن چیزی میداند که ملائمتی با انسان دارد این اشکال را مطرح میکند که اگر چنین است پس چرا ما آنگونه که از شیرینی جات لذّت میبریم مثلا از صحّت و سلامتی لذّت نمیبریم؟! آیا این نقض آن نیست؟! 👈در پاسخ نکته ی تکان دهنده ای بیان میکند. اگر کسی عمقش را درک کند به حقیقت «اوفّیش» پدر بزرگ پی میبرد. به ضرورت شکر گزاری پی میبرد. به این امر واقف میشود که اساسا ما به خاطر ناشکری و غفلتمان نمیگزاریم انرژی های متراکم لذّتی که نعمتهای الهی همواره با خود داریم برایمان آزاد شود. 👈وقتی این انرژی ها آزاد نشد از آنها بهجت و سرور پیدا نمیکنیم! بلکه دچار حالت کفر و ناسپاسی میشویم! ای بیچاره انسان! ای غافل انسان! 👈ابن سینا میگوید آنچه برای لذّت بردن از سلامتی لازم است تنها وجود سلامتی نیست! درست است که ما از وجود سلامتی و ملائمت آن لذّت میبریم ولی شرط تحقّق این لذّت شعور و تفطّن به این حصول و وجود سلامتی است. 👈اگر به نعمت سلامتی توجّه نکنیم و غفلت بورزیم هر چند وجود داشته باشد لذّتی از آن نمیبریم! لذّتش را در وجودمان آزاد نمیکند! ولی چرا از شیرینی لذّت میبریم ولی از سلامتی معمولا نه! چون شیرین بودن شیرینی را به شکل دفعی احساس میکنیم و همین دفعی بودن باعث توجّه و ادراک این ملائمت است. 👈ولی برخی نعمتها مانند سلامتی هستند که وجودی دائمی دارند. به خاطر همین استقرار و وجود دائمی و شدّت ظهور نسبت به ادراک ما در خفا و پنهانی میروند و همین باعث نوعی لذّت نبردن و کفران نعمت میشود: «لعلّ المحسوسات اذا استقرّت لم یشعَر بها»؛ 👈ولی اینها هم لذّت دارد. گاهی لذّتش بیشتر از شیرینی جات هم هست. به قول ابن سینا کی به لذّت اینها پی میبریم؟! وقتی شرایطی رخ بدهد که اینها از ما گرفته شود و یک دفعه و بدون تدریج از حالت مریضی به آن حالت سلامتی برگردیم! 👈در این حالت به خوبی شعور و ادراکی نسبت به این ملائمت سلامتی با خودمان پیدا میکنیم که باعث لذّتی عظیم میشود. تعبیر ابن سینا جالب است: «المریض و الوَصِب یجد عند الثؤوب الی الحالة الطبیعیة مغافصة غیر خفیّ التدریج لذّة عظیمة» این لذّت عظیمة همان «اوفّیش» است. همان است که گفتم «أین الملوک!». 💡به ذهنم خطور کرد اینکه سلامتی است. امنیّت هم همینطور است. نعمت عقائد پاک و داشتم امامان نور هم همینطور است. نعمت داشتن خانواده خوب و جامعه ی ایمانی هم همینطور است و... . اینها همه لذّت بخش است ولی چه کنیم که به خاطر کم شکری نمیگذاریم نفسمان به خوبی متوجّه این نعمتها شود. 👈همین است که نیروی وجودی متراکم در این نعمتها در نفسمان آزاد نمیشود. آن لذّت عظیم را درک نمیکنیم. گویا اصلا نداریم. ماهیت این همان کفران نعمت است. به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «نِعْمَتَانِ مَكْفُورَتَانِ الْأَمْنُ وَ الْعَافِيَة». در روایتی دیگر آمده است: «الصحة و الفراغ» 👈همین فراغت داشتن خودش لذّتی عظیم دارد و نعمتی بزرگ است. ولی چون درکش نمیکنیم کفرانش میکنیم. یعنی چه؟! یعنی نه تنها سبب لذّت نیست بلکه باعث نوعی ناملایمات هم برایمان میشود. ⬇⬇
🔹حالا یک چیز جالبتری بگویم. جایی در پیاده روی اربعین گرسنه ام شد. ساعاتی خوابیدم و با همان گرسنگی بیدار شدم. قبلش بگویم همین خواب بعد از این خستگی تازه شیرینی اش و لذّتش برایم شکوفا شده بود. چه لذّتی داشت وقتی بعد از خستگی شدید کمرم به زمین میرسید و احساس میکردم میخواهم بخوابم. 👈یک چیزی را بگویم مبالغه نکرده ام. به حال آن کارگران معادن در دل بیابانها وقتی برای رضای خدا و کسب روزی حلال مشغول کارند و با خستگی بیرون می آید و اندکی استراحت میکنند و میخوابند غبطه خوردم. 👈به ذهنم خطور کرد آنها همان لذّت عظیمه ای را در این امور دنیایی تجربه میکنند که پادشاهان عالم درک نکرده اند. حقیقتی است. دیر افراد این را درک میکنند. خود آنها هم چون محرومیتهایی دارند گمان میکنند لذّت را این ثروتمندان و قدرتمندان دارند میبرند! 👈نمیدانند پدیده ی لذّت بسی عمیقتر از آن است که گمانش را میکنند. نمیدانند شاید خودشان به مراتب از دنیا بیشتر لذّت برده اند و خبر ندارند. البته اگر قدر بدانند. با فکر و خیالهای باطل کفران نعمت نکنند. راضی باشند به خداوند متعال و روزی او. حالا برگردم به مطلب. 🔹وقتی بیدار شدم دیدم خیلی گرسنه ام. چیزی نبود بخورم! یکی از همراهان یک کشکهای خشک و گردی را آورده بودم. یکی را به من داد. این را که در دهانم گذاشتم آنقدر برایم لذیذ بود که باورم نمیشد یک کشک بتواند اینقدر لذّت از خودش آزاد کند! 💡به ذهنم خطور کرد این هم به همان قاعده ی «اوفّیش» برمیگردد. ما حتّی لذّت بسیاری از این غذاهایی که میخوریم را هم درک نمیکنیم. از بس عادت کرده ایم و کفران نعمت میکنیم. یک تکه نان خشک و یا یک کشک خشک میتواند اینقدر مایه لذّت و شکرگزاری باشد. راستی دنیا را سخت گرفته ایم! 👈به یاد کلام مولایمان امام صادق علیه السلام افتادم. شخصی از ایشان پرسید کی آدمی به راحتی میرسد؟! یعنی کی واقعا طوری راحت میشود که احساس لذّتش وجودش را فرا بگیرد. 👈حضرت فرمود در این دنیا خبری از این راحتی نیست! این نفس مشغول مجاهدت است. ولی در اوّلین لحظه از زمانی که انسان مؤمن وارد بهشت میشود آنچنان لذّتی از راحتی را تجربه میکند که گویا تازه راحتی شروع شده! 👈آن اوفّیش حقیقی و اصیل و نهایی در بهشت است. آنجایی که انسان درک محض است به نعمت الهی! آنجایی که دیگر مشغولیتها و مجاهدتها تمام میشود. 📖«فَمَتَى يَجِدُ عَبْدٌ الرَّاحَةَ فَقَالَ علیه السلام عِنْدَ أَوَّلِ‏ يَوْمٍ‏ يَصِيرُ فِي الْجَنَّةِ»
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۵) «پاک کردن لوبیا سبز» 🔹مقدار زیادی لوبیا سبز خریدیم. زحمت لوبیا سبز را همسر و مادرم میکشیدند. خانواده سرما خورده بود. این بار دیدم باید مقداری کمک کنم. سر و ته لوبیاها را با چاقو پاک کردند. من هم رفتم و آنها را شستم. 🔸وقتی خشک شد خانواده با همان کسالتی که داشت هویجها را درست میکرد و من هم قرار شد با چاقو لوبیاها را ریز کنم. به فکر فرو رفتم! این لوبیایی که میخوردی راستی این همه مراحل طی میکرد تا آنقدر راحت نوش جان کنی؟! 🔹قدر این زحمتها را میدانستی؟! اصلا میفهمیدی تا تشکّر کنی؟! تک تک این قطعه های لوبیا و دانه های هویج که خوردی عمر و محبّت یک انسان را با خودش داشت. برای تو! برای تو قدر نشناس! همینکه با چاقو خورد میکردم انگشتم تاول زد. 🔸تقریبا یک سوّمش را انجام دادم که دیدم نمیتوانم ادامه بدهم. عذر خواهی کردم و رفتم. ولی برایم درسی شد که قدر بدانم. وقتی سر سفره مینشینم عمیقتر به اینها و خدمتی که در آن موج میزند نگاه کنم. خیلی نادانی یا بی چشم و رویی است اگر تشکّر نکنیم؛ یاد صحیفه مولایمان افتادم. خدایا چه لطافتی! 📖اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِيَ إِلَيَّ فَلَمْ‏ أَشْكُرْه‏ 🔹راستی این همه آسمان و زمین و آب و خورشید دست به کار شدند تا این لوبیا را برای تو بسازند؟! تویی که فراموش نشدی! تویی که برای هدفی بزرگ به این دنیا هبوط کرده ای! راستی که شرط انصاف نباشد اگر بندگی نکنی! ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۶) «روش ایجاد الفت با مخالفین دینی و تقریب بین مذاهب» «من قال لا اله الّا الله وجبت له الجنّة» 🔹کتاب شریف اصول کافی را گرفتم و به سبک استخاره باز کردم. همان لحظه چشمم به روایتی افتاد که برایم جالب و جدید بود. ابان بن تغلب یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام بود ولی خود یکی از فقها و ادباء و قرّاء معروف زمان هم بود که عامه نیز به او احترام میگذاشتند. 👈جایگاهش طوری بود که در روایتی امام صادق علیه السلام او را زینت اصحاب خود میداند که باعث تبلیغ تشیّع است. امام صادق علیه السلام در کلامی فرموده اند که من خوشحالم و دوست دارم که مردم تو را ببینند و بدانند شخصیتی مانند تو در زمره ی شیعیان و اصحاب من است: «إني أحب‏ أن‏ يرى‏ في شيعتي مثلك» 👈این خیلی پیام دارد. جایگاه ابان بن تغلب چنین جایگاهی است. خودش از بزرگان شهر کوفه است و شهر کوفه نیز در آن زمان پایتخت فرهنگی جهان اسلام بوده است. گویا وقت خدا حافظی ابان از امام صادق علیه السلام و بازگشت به کوفه رسیده است. 👈حضرت میخواهند یک نصیحتی به او بکنند که روش تبلیغ چنین شخصیتی در فضای شهری مهم مانند کوفه چگونه باشد؟! از آنجا که ابان بن تغلب چهره ی مذهب تشیّع بوده و بیش از آنکه با شیعیان ارتباط داشته باشد با رهبران دیگر فرق اسلامی و دینی در ارتباط بود حضرت نصیحتی متناسب با جایگاه ایشان به او کردند. 👈فرمودند وقتی به کوفه برگشتی این روایت را برای همگان بیان کن؛ اینکه هر کسی مخلصانه موحّد باشد و شهادت بدهد به وحدانیّت خدا اهل نجات است و بهشت بر او واجب میشود. ⬇
👈ببینید چقدر مضمون فراگیر و تقریبی است. چقدر پیام گیرایی دارد. چقدر جاذبه دارد و اختلافها را کنار میزند. آری ای ابان! نکند بروی چیز دیگری روایت کنی! بروی بگویی فقط شیعه اهل نجات است و بقیه اهل نار! اینگونه با رهبران مذاهب و دیگر اهل فرق ارتباط بگیر! 🔹در ادامه جالب است که خود ابان برایش سؤال میشود. میگوید از هر گروه و طائفه ای از مردم نزد من می آیند. با این حال برای آنها فقط این روایت را بخوانم؟! واقعا کلام صحیحی است؟! آیا این تنها ما نیستیم که اهل نجاتیم؟! 👈حضرت میفرماید تو غصّه ی اینها را نخور! فقط همان را بگو! اینگونه حساسیتها را از بین ببر! ولی بدان وقتی روز قیامت به پا شود و خلائق همه جمع شوند کسی که امتداد این حقیقت توحیدی را که ما هستیم نپذیرفته باشد موحّد نیست. این بحث دیگری است. 👈این اخلاص در کلمه ی توحید مربوط به آن قسمت کفر به طاغوت و تشخیص طاغوتهاست. نمیتواند این شهادت را آنجا بیان کند! ولی تو فقط همان توحید را بگو! همان مضمونی که خودشان هم در روایاتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند با آن آشنا هستند. 👈همان مضمونی که همه ی حقیقتهای را در خود به شکل اندماجی دارد و اکتفا به آن اکتفا به همه ی حقیقت است: 📖«يَا أَبَانُ إِذَا قَدِمْتَ الْكُوفَةَ فَارْوِ هَذَا الْحَدِيثَ مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّهُ يَأْتِينِي‏ مِنْ‏ كُلِ‏ صِنْفٍ‏ مِنَ الْأَصْنَافِ أَ فَأَرْوِي لَهُمْ هَذَا الْحَدِيثَ قَالَ نَعَمْ يَا أَبَانُ إِنَّهُ إِذَا كَانَ‏ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ جَمَعَ اللَّهُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فَتُسْلَبُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْهُمْ إِلَّا مَنْ كَانَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ» 👈روش جدل احسن همین است. روش پیوستگی اسلامی و ممانعت از شیطان برای تفرقه انداختن میان صفوف مسلمین همین است. یکی از کارهای شیطان همین است که بین شیعه و سنّی و فرق اسلامی تفرقه بیاندازد! عداوت و دشمنی ایجاد کند. 👈این را میدانیم؟! میدانیم که تلاش در راستای وحدت جامعه ی اسلامی یکی از وظایف دینی است؟! همین تفرقه است که ابتدا دلها را از هم جدا کرده و باعث سوء ظنّ شده و سپس نیروی اسلام را در برابر کفر کاهش میدهد. همین تفرقه است که ملّتهای مسلمان را از هم دور میکند. آیا کم چیزی است؟! 👈خدا میداند که شیطان چقدر در این گسل بزرگ اختلافات مذهبی تخم گذاشته است! گسلی که وقتی با تمرکز به توحید تبدیل به وحدت میشود خودش یک فرصت مجدّد برای تعمیق باورهای توحیدی انسانهاست. 👈بسیاری از اموری که آن را تقیه میدانیم در واقع تلاشی برای وحدت جامعه ی اسلامی است تا تقیه ی مصطلح. همان است که مرحوم امام راحل آن را تقیه مداراتی برای حفظ وحدت و محبّت بین مسلمین در برابر تقیه خوفی، کتمانی و اکراهی مطرح نمودند. 👈این همان روش بحثی است که در قرآن کریم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأمور میشود تا با آن با اهل کتاب ارتباط بگیرد. اصلا به امور اختلافی کاری ندارد. در همان نقطه ی وحدت آفرین متمرکز باش! آن نقطه چیست؟! کلمه ی توحید که همه چیز از آن جوشش میکند: 📖«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون‏» 🔹وقتی این کلام مولایمان امام صادق علیه السلام را به ابان بن تغلب دیدم بهتر حدیث سلسلة الذهب را درک کردم. وقتی امام رضا علیه السلام به نیشابور رسیدند بزرگان آن شهر برای دیدن ایشان که در هر حال یک شخصیت بزرگ اسلامی از نسل پیامبر اکرم بود جمع شدند. یکی از این بزرگان اسحاق بن راهویه محدّث بزرگ اهل سنّت و استاد بخاری است. به حضرت عرض کردند حال که تا اینجا تشریف آوردی نمیخواهید حدیثی برایمان نقل کنید؟! ✋به نظرتان حضرت در این شهر بزرگ که مخاطبین هم از بزرگان عامّه و فرق اسلامی هستند چه حدیثی را نقل میکند؟! دقیقا همان سفارش امام صادق علیه السلام به ابان بن تغلب را عمل کردند و فرمودند: 📖«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏» 👈دیگر چیزی نفرمودند. وقتی کاروان حرکت کرد با فاصله ای و با ابهامی رمز آلود شرایط را طوری دیدند که آن رمز توحید را هم بیان کنند؛ اینکه کلمه ی توحید برای نجات کافی است ولی توحیدی حقیقی و صادقانه است که انسان را به امامش برساند: «فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ‏ شُرُوطِهَا» 👈همانکه در زیارت جامعه کبیره امام هادی علیه السلام فرمودند که: «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ‏ عَنْكُمْ‏ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ»
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۷) مفهومی مهم به نام «عاقبت» «عاقبت اندیشی» 🔹یکی از لذّت بخش ترین کارهای این دنیا آن است که جای خلوتی پیدا کنیم و گوش جان را به مفاهیم قرآنی بدهیم. راستی کسی که لذّت آن را چشیده افق لذّتش چقدر وسیع میشود. دیگر به این سادگی ها به لذّتهای دیگر قانع نمیشود. واقعا آدم را سر حال می آورد. این بار که توفیق تلاوت قرآن کریم را داشتم به این آیه رسیدم که: 📖«قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكينَ» 👈یک دفعه مفهوم «عاقبت» مثل یک گرداب و گردبادی من را به درون خودش کشید. عجب مفهوم عمیقی است! کمتر به آن توجّه کرده بودم. قرآن کریم در آیات گوناگونی انسانها را دعوت به آن میکند که به امور عالم از پنجره ای به نام «عاقبت» بنگرند. 👈همینکه از این پنجره امور را نگاه کنند به آنها بصیرت میدهد. حکمت میدهد. به آنها دریافتهای عمیقی ارزانی میکند. راه را از بی راه نشان میدهد. شبهه ها و هواهای نفسانی و گرد و غبارها را از چهره ی حقیقت کنار میزند. 👈راستی ای انسان! چرا عاقبت اندیش نیستی! بسیاری از مشکلات تو زیر سر آن است که عاقبت اندیش نیستی! بسیاری اهل اندیشه و سبک و سنگین کردن امور هستند. حتّی بسیار اندیشه ورزی میکنند. دانشمندند. 👈ولی یکی از انحاء اندیشه و تعیّن های آن که به شدّت محتوای اندیشه ها را تحت تأثیر قرار میدهد را در نظر نمیگیرند! عاقبت اندیشی چیزی غیر از اصل اندیشه یا ژرف اندیشی و دیگر انواع اندیشه ورزی است. همینکه عاقبت اندیش شدیم بسیاری از این زرق و برقها فرو میریزد. ⬇
🔹ممکن است یک انسان ساده ی بی سواد چندان اندیشه ورز و اندیشمند هم نباشد ولی عاقبت اندیش باشد. عاقبت اندیشی را دنیا و ابناء الدّنیا به ما نمی آموزند! زیرا آبرویشان میرود. 🔻انسانها را در اندیشه آزاد گذاشتند ولی در عاقبت اندیشی نه! دین و انبیاء الهی آمده اند انسان را عاقبت اندیش کنند🔺 👈باید خودمان آن را با توفیق الهی بیاموزیم. در مدرسه ها و مکتبها این نوع از اندیشه پیدا نمیشود. در قرآن کریم و زبان نفوس قدسی که مسائل را از افق ابدیّت برایمان شرح میدهند پیدا میشود. 👈وقتی عاقبت اندیش شدیم دیگر به این سادگی فریب هواهای نفسانی و خطورات شیطانی و طاغوتهای انسانی را نخواهیم خورد. کلاه سرمان نمیرود. زیرک و حازم میشویم. به یاد کلام شاعر عرب افتادم که: ما من الحزم ان تقارب امرا تطلب البعد منه بعد قلیل 👈این یعنی عاقبت اندیشی. بسیاری از ابتلائات انسان به معصیتها با نیم مثقال عاقبت اندیشی قابل درمان است. آخر تو که میدانی اگر به آن ثروت یا مقام یا شهوت برسی هم عاقبتی ندارد! قلّه های هستی را فتح نکرده ای! ثمّ ماذا؟! 👈همین است که زیرک ترین انسانها در کلام رسول ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله شخصی معرّفی شد که بیشتر یاد مرگ بیافتد! یعنی عاقبت اندیشی اش بیشتر باشد. عاقبت اندیشی بسیار انسان را زیرک میکند. ولی یک تیزی و زیرکی از جنس دیگر! اصل زیرکی است! 🔸بگذارید یک راهکار عاقبت اندیشانه را با هم مرور کنیم. گاهی میخواهیم تصمیمی بگیریم. حرفی بزنیم! وقتی میخواهیم انتخاب کنیم یک لحظه به عاقبتش نگاه کنیم. خودمان را در عاقبت اندیشی قوی و قوی تر کنیم. عاقبتها را مدام بالا و بالاتر ببینیم. این عاقبتی که اینجا منظورم بود آن نهایت کار بود. ✔یک لحظه خودمان را در لحظه ای ببینیم که در حال رفتن از این دنیا هستیم. یا در آن حال ببینیم که روحمان دارد از این عالم بالا برده میشود و یک لحظه به عقب برمیگردیم و گذشته ی زندگی خودمان را میبینیم. آن زمانی که تمام این کارها دیگر در قبالش مسئولیت داریم. وقتی از این افق عاقبت اندیشانه به آن کار و تصمیم و رفتار بنگریم آیا انجامش میدهیم؟! سعی کنیم اینگونه نگاه کردن را برای خودمان ملکه کنیم. خیلی به انسان زیرکی و بصیرت و حکمت در انتخابها و جهتگیری ها میدهد. ⚪در این آیه ی شریفه که در ابتدا آوردم دستور به سیر و سیاحت میدهد. ولی چه سیر و سیاحتی؟! سیر و سیاحت انسان عاقل برای تفرّج معنوی است. میفرماید برو آثار باستانی را ببین! ولی نه برای آنکه مانند امروزه بیشتر در دنیا و عظمتهای پوشالی فرو بروی! نه هرگز! برای آنکه عاقبت اندیش شوی! نگاه کن آن همه ظلم و کفر و شرک نتیجه اش چه شد؟! چه ثمری برایشان داشت؟! آیا باعث بقایشان شد؟! 👈این نوع عاقبت اندیشی ها آنقدر در روح و بیدار کردن فطرت انسان تأثیر دارد که از دیگر انواع فکر کردن بسیار ارزشمندتر است. خیلی ریشه ای تر است. همین است که به فرموده ی امام صادق علیه السلام عاقبت اندیشی از آن نوع اندیشه ورزی ها و فکرهایی است که لحظه ای از آن از یک شب عبادت ارزشش بیشتر است. 📖«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا يَرْوِي النَّاسُ أَنَّ تَفَكُّرَ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيَامِ لَيْلَةٍ قُلْتُ كَيْفَ يَتَفَكَّرُ قَالَ يَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ أَوْ بِالدَّارِ فَيَقُولُ أَيْنَ‏ سَاكِنُوكِ‏ أَيْنَ‏ بَانُوكِ مَا بَالُكِ لَا تَتَكَلَّمِينَ» 👈وقتی عاقبت اندیش شدیم گام بعدی روشن بودن عرصه ی دین داری و پیدا کردن انگیزه های قوی در این مسیر است. لذاست که در آیه ی بعد بلافاصله نتیجه ی عاقبت اندیشی و دستور سیر و سیاحت برای دیدن عاقبت کار مشرکین اینگونه بیان میشود: 📖«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ» 👈همینکه دیدی عاقبت این همه شرک و بی خدایی چه بود خودت خواهی دید که عاقبت میگوید خدا پرست باش! بندگی کن و از عاقبت بترس! آری باید آنقدر در عاقبت اندیشی تمرین کنیم که برایمان ملکه شود. به قول شاعر دیگر عرب: علیم باعقاب الامور کانما یخاطبه من کل شیء عواقبه 🔹حالا بگذارید در انتها یک نمونه دیگر از عاقبت اندیشی های عمیق را که ائمه ی نور به ما تعلیم کرده اند را بیان کنم: 📖«مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ وَ مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ‏ النَّار» 👈خوب است این را به شکل تابلویی در خانه ی درونمان در آورده و آن را در صفحه ی خاطرمان نصب کنیم. مدام وقتی امور دنیایی را میبینیم آن را مانند زمزمه کردن شعری حکیمانه تکرار کنیم.
بذل الخاطر (9 ربیع).pdf
375.1K
دو سال پیش در اوائل نگارش مطالب بذل الخاطر شماره 35 به مناسبت 9 ربیع تحقیقی در مناسبت این روز نوشتم که به درخواست برخی دوستان دوباره قرار میدهم. به دلیل طولانی بودن آن به شکل فایل در ذیل تقدیم میکنم.
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۸) «آیا به آزادی نوین برای بشر خوش بین باشیم؟» «دو نقطه ضعف اساسی آزادی غربی» 🔹شکی نیست که یکی از محصولات خیره کننده تمدّن غربی برای دنیای نوین پدیده ای به نام آزادی است. آن هم به این معنا که موانع خارجی در برابر آزادی عمل انسانها در رفتارهای فردی و اجتماعی ولو در ظاهر کمتر شده است. افراد و گروه های اجتماعی احساس آزادی بیشتری نسبت به موانع میکنند. 🔸این امر هم در هر حال خوبی هایی برای بشر به دنبال داشته است. نظامهای استبدادی و پادشاهی ظالمانه را از میان برده است. برخی فجایع انسانی که زورمندان و ثروتمندان میتوانستند به راحتی بر توده ی بیچاره ی مردم تحمیل کنند را از میان برده است. اینها را نمیتوان انکار کرد. ولی آیا این آزادی را باید به فال نیک گرفت؟ 🔹در پاسخ باید دید آیا آزادی توانسته ریشه ی فساد را بخشکاند؟ قدرتمندان و ثروتمندان که به دنبال منفعت خود هستند. اینها برای وصولشان به این منفعت لازم نیست از راه اجبار و اسارت ظاهری انسانها اقدام کنند. این دیگر قدیمی شده است. مهم برای آنها قدرت و تحمیل اراده است. هم برای روحیه ی استکباری و هم برای استثمار. اصلا برایشان مسأله این نیست که نردبان قدرت اسارت انسانها باشد مانند دنیای قدیم یا آزادی انسانها مانند دنیای نوین. 👈ولی آیا اینها میتوانند آزادی را تبدیل به افساری بر گردن بشریت کنند؟اینها فهمیده اند و یاد گرفته اند که با آزادی انسانها از جهتی بهتر میتوان انسانها را به بردگی کشیده و مجبور نمود. استثمار کرد. سلول همان سلول است. منتها زمانی دیوارهایش مرئی و دیدنی بود و حال نامرئی و نادیدنی. 🔸آزادی دو پاشنه ی آشیل دارد که با آن به بدتر از اسارت تبدیل میشود. چرا بدتر؟! چون اسارت نقاب دار و منافق میشود. دیرتر انسانها میفهمند اسیر و برده هستند. ✔یکی از این دو نقطه ضعف آن است که آزادی غربی عمدتا مانع ظاهری انسانی را از جلوی پای بشر برداشته است. یعنی در ظاهر یک پادشاه و یک حاکم و فرمانده و کدخدا و خان مالک شئون انسان نبوده و مانعی بر سر انتخابهای انسان نیست. ولی مانعی گاهی بزرگتر به نام قانون را به جای آن آورده است. دیکتاتوری اشخاص به دیکتاتوری قانون و بروکراسی بدل شده است. این را افرادی که زندگی غربی را تجربه کرده اند خوب درک میکنند. اینکه چطور در وضع قوانین و نظارت بر اجرای آن و انگیزه ی جدّی در پیگیری و کشف تخلّف و جریمه ی های بی رحمانه در این مسیر تلاش میکنند. برای تدلیس این دیکتاتوری هم اینطور وانمود میکنند که همه مساوی هستند و البلیة اذا عمّت طابت! حقیقتا نوعی دیکتاتوری قانون در غرب وجود دارد. جوامع ما هنوز چون اینگونه نشده اند خوب ماجرا را درک نمیکنند. کافی است از برخی خطوط عبور شود تا به راحتی در غالب جریمه، تعدیل نیرو و... رگ حیات اقتصادی شخص بریده شود. این ترسش روی سر همه سنگینی میکند. به راحتی خدمات بانکی را قطع میکنند. آن هم در جامعه ای که دیگر خانواده و صله رحم و رفاقتی نیست که فرهنگ قرض و کمک طوری باشد که انسانها را در برابر این دیکتاتوری و استبداد قانونی حمایت کند. ✔نقطه ضعف دوّم این آزادی آن است که قابلیت مدیریت شدن به شکل نامحسوس دارد. زمینه ها طوری چیده شده و فشارهای تبلیغاتی و تربیتی و اجتماعی طوری تنظیم میشود که انتخابهای خاصی به اشخاص تحمیل شود. خود شخص هم متوجّه نمیشود که این واقعا خواسته ی واقعی او نیست. در همین راستا مخصوصا برای مهار بیشتر انسانها به شدّت آنها را با نفسانیّتشان که لایه ی زیرین من انسانی است در بند میکشند. با آزادی مظاهر شهوت و ترغیب و تشویق آن. فریبی بزرگ! اخیرا هم توانسته اند با فضای مجازی و علوم شناختی مدیریت دقیقتری بر زمینه های اعمال انتخاب انسان داشته و آزادی را از درون به بند بکشند. و راستی که به بهانه ی آزادی چه ضربه ی مهلکی به آزادی و انسانیّت زده اند؛ 🔻در دنیای قدیم طواغیت بر بدن انسانها حکومت میکردند ولی اینها درون انسانها را هم به بردگی کشیده اند. آنها را اسیر من دانی و پست خودشان کرده اند. اساسا یکی از مقوّمات حکومت طواغیت و زورمندان در فضای گفتمان آزادی ترویج بی بند و باری جنسی و لهو و لعب است. برخلاف قدیم و فضای عبد و مولا مجبورند چنین کنند🔺 👈به نظر شما با وجود این دو نقطه ضعف اساسی که آزادی غربی را به چالش میکشد میتوان به این آزادی فال نیک زد؟! آیا گمان میکنیم زورمندان عالم بیکار نشسته و این دو نقطه ضعف را کشف نکرده اند؟! زهی خیال باطل! 👈همانها که زمانی با نیزه بر گرده ی مردم مظلوم سوار شده بودند حال با آزادی راحتتر سوار شدند. کیست که با آزادی مخالف باشد؟! همه ی بحث سر این است که اینها انسانها را آزاد نکرده اند! آنها را به بردگی نوین کشیده اند. درک این دشوار است؟! 👈آزادی در حرف خیلی راحت ادّعا میشود ولی در عمل است که میبینیم واقعا رخ نمیدهد. از این جهت مثل عدالت است.
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۹) «چلوکبابی خوش مزه که خوش مزه نبود!» «النّاس الی اشکالِهم امیلُ» 🔹جایی مهمان بودم. میزبان کباب کوبیده سفارش داده بود. زیاد آمده بود. فضا طوری بود که دعوت میکرد مقداری بیشتر از حدّ معمول از این کبابهای بخورید. واقعا هم خوش طعم بود. من هم کلّا خوش غذا هستم. اوّلی را خوردم و دوّمی را! سوّمی را که خوردم دیگر احساس کردم کافی است. 🔸واقعا رغبتی به ادامه دادن نداشتم. کوبیده فرزندم هم دیدم مانده! قاعدتا اضافه ی غذای او را باید طوری مدیریت میکردم یا میخوردم. ولی اصلا به این کباب خوش مزّه دیگر میلی نداشتم. گویا اگر بخواهم بخورم بدم می آید. دیگر از آن طعم و مزّه گویا خبری نبود. اصرار کردم به بغل دستی که لطف کن این را شما بخور اسراف نشود 💡این چلوکبابهای خوش مزّه ای که دیگر خوش مزّه نبود را وقتی دیدم مطلب دیگری برایم جا افتاد 👈در یکی از علوم بر اساس نیاز و زمینه هایی که پیدا شد کارهای تخصصی سنگینی به فضل خدا انجام شد. طوری که از فضای متعارف این علم مجبور شدم فرسنگها دور و دورتر شوم. در مباحث مختلف آن تحقیقات و نتایج جدید و جمع بندی های نوینی داشته باشم. طوری که گویا اساسا علم دیگری در حال تولّد و تأسیس است 👈ولی از مدّتها پیش یکی از مشکلاتی که در مواجهه با دیگران داشتم این بود که اصلا این مطالب را حتّی به متخصّصین این رشته هم به سادگی نمیشود گفت. شاید اوّلی را بشنوند و خوششان بیاید 👈دوّمی را بشنوند و واقعا شیفته ی این نوع بحث و این سبک تفکّر شوند. ولی سوّمی و دهمی و بیستمی و... را بخواهی به آنها تحویل دهی دیگر نه! شبیه همان کوبیده های خوش مزه ی بی مزه میشود ⬇️
👈گویا وجودشان پس میزند! دیگر نه تنها استقبالشان بیشتر نمیشود بلکه احساس وحشت و غرابت پیدا میکنند. فاصله میگیرند. همین است که مدّتهاست حتّی به دوستان نزدیک که خودشان متخصّص این رشته هستند صحبتی در این زمینه ها نمیکنم. 👈احساس میکنم مطالبی که بیان میشود نسبت به مطالب دیگر در این رشته مانند کباب کوبیده در بین دیگر غذاها مرغوب است. ولی بیشتر از دو سیخ نباید کشید! زده میشوند. ولی گاهی با خودم میگویم پس این همه مطلب را به چه کسی بگویم؟! پس اینها را باید چه کسی یاد بگیرد؟! 💡به ذهنم خطور کرد میدانی سرّش چیست؟! علم که مانند امور مادّی نیست که هاضمه ی انسان تحمّلش را نداشته باشد. 👈مسأله این است که در مطلب اوّل و دوّم او چون تو را مانند خودش میداند که داری به او رشدی میدهی و هدیه ی علمی میدهی خوشحال میشود. او با تو مأنوس است. ولی وقتی به مطلب چهارم و دهم و صدم میرسد دیگر احساس میکند تو مثل او نیستی! 👈دیگر آن انس را ندارد! احساس وحشت میکند! احساس غرابت میکند! نوعی احساس بیگانگی و ترس پیدا میکند. واقعا میترسد! خودش را تنها میبیند! احساس خطر میکند! اینجاست که کم کم از تو فاصله میگیرد و دوست دارد به خانه اش برگردد! 👈احساس میکند از وطنش زیادی دور شده است. راستش آنقدر آمادگی مهاجرت از وطن را نوعا افراد در وادی دانش ندارند. فوقش در همان وطنشان باید چیزی به آنها یاد داد یا گاهی آنها را به شکل محدودی به تفرّج بیرون شهر برد! 👈ولی اگر قرار باشد به آنها بگویید اسباب کشی کن و با من بیا مهاجرت کن که ارض الله واسعة کار سنگینی است. خیلی تبعات روحی برای او دارد. خیلی آمادگی ذهنی و روحی و بصیرت میخواهد. 👈چرا؟! چون حرکت خلاف جریان عرف و انسانهاست. آدمی از اینکه ۱۰ سال عمرش موافق عرف تلف شود آنقدر ناراحت نمیشود که ۱۰ روز از عمرش در خلاف عرف احساس کند تلف شده است! اینها اموری است که در روان شناسی اجتماعی به ثبوت رسیده است. 👈همین است که مدّتی است به این نتیجه رسیده ام بحث در این وادی خاص را تنها برای اهل همّت بگویم! آنهایی که قصد مهاجرت از بیت درونشان را گرفته اند. از ملامت ملامتگران هراسی ندارند. برای آینده تلاش میکنند نه گذشته و حال! لذاست که چند سالی است تدریس در این رشته را کنار گذاشتم. زبان حالم اینگونه شده که: 📖«مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ‏ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏» 🔹به یاد کلام نابغه ی عرب خلیل بن احمد فراهیدی افتادم. مرحوم شیخ صدوق در روز سه شنبه یازدهم صفر سال ۳۶۸ منبری رفته اند و در آن احادیثی برای شاگردانشان بیان کرده اند. روایت آخری که نقل کرده اند را روایت سلسلة الادباء مینامم. 👈شیخ صدوق از برخی ادباء زمانش از ابن درید لغوی از ریّاشی از ابو زید انصاری که همگی از بزرگان زبان عربی بوده اند نقل میکند که ابو زید نحوی روزی از خلیل بن احمد پرسید به نظرت چرا مردم با وجود این همه فضائل امیر المؤمنین و نزدیکیش به پیامبر صلی الله علیه و آله او را ترک کردند؟ 👈خیلی پرسش خوبی است. خلیل در یک پاسخ هوشمندانه و انسان شناسانه گفت میدانی داستان چه بود؟! مشکل این بود که علی علیه السلام خیلی از آنها فاصله گرفته بود! داستانش شبیه همان کبابهای کوبیده ای بود که تعریف کردم. 👈فضیلت اوّل و دوّم و سوّمش خیلی زیبا و جذّاب بود ولی وقتی این فضائل زیاد و زیادتر و متراکم و متراکمتر و عمیق و عمیقتر میشد احساس نوعی غرابت و غیر مأنوس بودن پیدا میشد. انسانها با چنین انسانهایی به سادگی نمیتوانند انس بگیرند. 👈انسانها در همان افق نفسشان با دیگران انس میگیرند. اگر ببینند کسی از خودشان چند درجه بهتر است خیلی برایشان جذّاب است. ولی وقتی خیلی فاصله میگیرد دیگر احساس وحشت میکنند! آمادگی روحی چنین ارتباطی را ندارند. درک این فاصله اگر آمادگی روحی هضمش را نداشته باشند نفسشان را آزار میدهد. 👈همین است که انسانها به آنهایی که شبیه خودشان اند میل بیشتری دارند. هر کسی با مشابه خودش الفت برقرار میکند. 📖«سَأَلْتُ الْخَلِيلَ بْنَ أَحْمَدَ الْعَرُوضِيَّ فَقُلْتُ لِمَ هَجَرَ النَّاسُ عَلِيّاً ع وَ قُرْبَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قُرْبَاهُ وَ مَوْضِعُهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَوْضِعُهُ وَ عَنَاؤُهُ فِي الْإِسْلَامِ عَنَاؤُهُ فَقَالَ بَهَرَ وَ اللَّهِ نُورُهُ أَنْوَارَهُمْ وَ غَلَبَهُمْ عَلَى صَفْوِ كُلِ‏ مَنْهَلٍ‏ وَ النَّاسُ إِلَى أَشْكَالِهِمْ أَمْيَلُ أَ مَا سَمِعْتَ الْأَوَّلَ حَيْثُ يَقُولُ: و کلُّ شَکلٍ لِشَکلِه آلِفٌ أَما تری الفیلَ یألَفُ الفِیلاً 👈در همین مضمون ریّاشی شعر دیگری نیز نقل میکند که خیلی جالب و گویاست: قائلٌ کیفَ تهاجَرتُما فقلتُ قولاً فیه انصافٌ لَم یکُ من شَکلِی فهَاجرتُه و النّاسُ أشکالٌ و أُلّافٌ
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۰) «تیک تاک های آزار دهنده»! «لطافتهای عوالم پاکی» «حسنات الابرار سیئات المقربین» 🔹میانه های شب از خواب بیدار شدم. آنقدر همه چیز آرام و ساکت بود که گویا دنیایی دیگر است! خبری از آن همه هیاهوها نبود. همه خاموش شده بود! محیط همان محیط بود ولی گویا همان محیط نبود. 🔸به اتاقم آمدم. دیدم یک صداهای مزاحمی می آید! گوشه ی پنجره باز بود. خیابانی که آن طرف است یک ماشین عبور میکرد و تا مدّتی که دور میشد واضح صدایش را میشنیدم. انگار قصد نداشت تمام بشود. ✋راستی این صدایی که هیچ وقت توجّهم را اینگونه جلب نمیکرد حالا در میان این سکوت چقدر واضح خودش را نشان میدهد. 😠چقدر آزار دهنده است. یک تنه این همه پاکی صوتی و آرامش را به هم زده بود. تو را به خدا یکی این ماشین را مهار کند! مثل این بود که روی یک لباس سفید یک قطره بزرگ جوهر سیاه بریزد. چقدر آدم را پکر میکند؟! 🔹بعد از مدّتی برگشتم بخوابم. اینقدر این آرامش جذاب بود و من را گرفته بود که حالا تیک تاک های این ساعت حالم را میگرفت! انگار مته گذاشته اند روی مخ آدم! انگار در یک خانه مرتّب و تمیز یک سوسک بزرگ را ببینید که دارد از این طرف به آن طرف میرود! 👈چقدر حال انسان را متوجّه خودش میکند! چقدر آن تمیزی و مرتّب بودن را به چالش میکشد! واقعا آدم احساس میکند در این مرتبه از آرامش و سکوت این صداهای مزاحم مثل سوسک اند! ✋مانده بودم مشکل از این آرامش جذاب است که باعث شده بود اینگونه این تیک تاکها بد جلوه کنند یا مشکل از این تیک تاکهاست که این آرامش را از من گرفته بود! 💡به ذهنم خطور کرد شاید به همین خاطر است برخی از آرامش خوششان نمی آید. چون بیشتر این امور مزاحم را به رخشان میکشد. آرامشی است که برایشان مایه عدم آرامش است. به خاطر همین برخی لباسهای رنگی میپوشند چون لباس سفید زود چرک را نشان میدهد. 👈حالا این طرفش برایم مهم نبود. خودم میدانستم تقصیر این آرامش زیبا و با شکوه نیست. تقصیر این صداهای مزاحم است. 🔸با خودم گفتم خدایا تا حالا با این همه سر و صدا و این صداهای روی مخ چگونه کنار آمده بودم؟! اصلا قابل تحمّل نیست! چطور میشود آن همه سر و صداهای روز را تحمّل کرد و اصلا متوجّهش هم نشد ولی این تک صداهای ضعیف سحر را تحمّل نکرد؟! 👈چطور وجود لشگر سوسکها را که همه جا میلولند را به راحتی پذیرفته بودم ولی حالا یک دانه سوسک هم قابل تحمّل نیست؟! 💡میخواستم بخوابم که به ذهنم خطور کرد حالا فهمیدی؟! داستان عوالم لطافت و پاکی را فهمیدی؟! 🔻هر چه در زدودن ناپاکی و صداهای مزاحم و وصول به بطون لطافت و آرامش کوشش کنی تازه متوجّه عمق مشمئز کننده ی ناپاکی ها و شدّت آزار دهنده بودن آنها میشوی! دیگر نمیگویی چرا آن اولیاء الله اینقدر در مبارزه با هواهای نفسانی و برخی امور جدّی بودند؟! دیگر کار آنها را افراط یا کاری غیر عقلایی نمیدانی! آنها عاقلترین انسانها هستند ولی تا به افق پاکی آنها نرسیدی سعی نکن الکی ادای آنها را در بیاوری! وقتی رسیدی خود وجودت این ناملایمات را تحمل نمیکند و به جنگشان میرود🔺 👈در آن مراتب پاکی اوضاع فرق میکند. برخی امور جزئی که تو با آن الآن مأنوسی آنجا بسیار نامأنوس و مایه وحشت است. گاهی یک ترک اولی آنچنان در آن عالم طهارت و پاکی آزار دهنده است که انسان احساس میکند بزرگترین گناه را مرتکب شده و مبتلا به بزرگترین تاریکی شده! پاکی را چشیده و فهمیده چه تیرگی ای سراغش آمده! 👈حالا فهمیدی چرا حسنات الابرار سیئات المقربین است؟! حالا فهمیدی همین چیزهایی که با آنها خو گرفته ای وقتی وارد عوالم طهارت شوی چقدر غیر قابل تحمّل است؟! 👈حالا فهمیدی اصلا نمیشود با وجود این ناپاکی ها و صداهای مزاحم متوجّه عمق آن عوالم پاکی شوی؟! مدام حواست را پرت میکند! باید توجّهت را از اینها جلب کنی! تا آنجا که مشغولة عن الدنیا بحمدک و ثنائک شوی! 🔹یک چیز دیگر هم بود! آن را هم میگویم! پنهانش نمیکنم. راستش یک سر و صدای دیگری هم بود که بیشتر از صدای آن ماشین و این تیک تاک آزارم میداد. به نظرتان چه بود؟! با آهی عمیق از روی حسرت به خودم گفتم ببین همه جا ساکت است! ولی درون تو هنوز پر از سر و صداست! آرام نگرفته! این خطوراتی که می آید و میرود! این بدتر از سوسکها! اینها را دیگر خودت باید در وقت سحر بخوابانی! آرامشان کنی! والا نمیگذارد در دل این آرامش فرو بروی!
خیالت طاهر نیست
! 👈میدانید حالم چطور بود؟! حال کسی که میداند در پس این آرامش و سکوت خبرها هست! آدم احساس میکند باید در دل این آرامش فرو برود و وارد عوالمی نورانی از پاکی شود. ولی این مزاحمهای درونی نمیگذارد! 🔻وقت سحر زمانی است که مزاحمهای بیرونی کنار میرود. ولی مزاحمهای درونی دیگر کار خودت است! باید فکری کنی! با محاسبه و مراقبه آرامشان کنی! وقتی توانستی این درون پر سر و صدا را هم آرام کنی آن وقت است که سحر واقعی تو شروع میشود🔺
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۱) «نقش تبلیغ در ترویج حق» «صاب بن ادریس و سفارش به افروختن آتشی در باد» «بیان یکی از آسیبهای فضای سنّتی و حوزوی» 🔹کاری علمی برای جایی انجام داده بودم که نیاز به تبلیغ داشت. میخواستم به مسئولان مربوطه بگویم من هر چقدر این کار را متقن و هنرمندانه هم انجام داده باشم تنها بخشی از ماجراست. اینطور نیست که اصل ساختن یک چیز برای کسی که احساس وظیفه کرده کافی باشد. بعد از ساختن مقوله ی رساندن و ترویج آن نیز به دست مخاطبینش مهم است. ✋چه بسیار چیزهای خوبی که فهمیده شده، نوشته شد و ساخته شد ولی به دست مشتریان واقعی اش نرسید! 🔸برخی میگفتند کار خوب خودش معرّف خودش است! مغالطه روشن بود. زیرا معرّف بودن چیزی است و مبلّغ بودن چیز دیگری است. گذشته از اینکه حتّی در فضاهای علمی نیز برای بنده ثابت شده که اینطور نیست یک کار خوب به خودی خود شناخته و مشهور شود. نیاز به ترویج دارد. مخصوصا اگر عمیق باشد. چون دیریاب تر است. ✋فضاهای علمی هم اینطور نیست که علمی محض باشند. لایه هایی از نیروهای روانی و اجتماعی در آنها تنیده شده است. 🔹از همینجاست که یکی از مفاهیمی که از دیرباز در دین مبین اسلام برجسته شد مفهوم «تبلیغ» بود. مفهوم رسانه و رساندن بود. اینطور نبود که به صرف حق بودن چیزی مغرور شده و اکتفا شود. خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هیچ تلاشی را در مسیر تبلیغ دریغ نکرد. دستور تبلیغ هم داشت که «بلِّغ»! یک وظیفه بود. جدیت عجیب ایشان در تبلیغ درس آموز است. 👈در بازارهای بزرگ و موسمی عرب حاضر میشد و تبلیغ میکرد! در ایّام حج که مجمع عرب بود تبلیغ میکرد! به میان قبائل و رؤسای قبائل میرفت و تبلیغ میکرد. نامه به کشورهای مجاور مینوشت و تبلیغ میکرد. مبلّغ میفرستاد و تبلیغ میکرد. شعرای بزرگ را تشویق میکرد و تبلیغ میکرد. در منبر تبلیغ میکرد. در جنگ و محفل و خانه و بازار و... 👈امروزه هم هر کسی با مقوله ی بازار آشنا باشد به خوبی به ضرورت مقوله ی تبلیغات پی خواهد برد. گاهی از اصل کار مهمتر است. مصرف پدیده ی عجیبی است. خیلی دائر مدار تبلیغ است. 🔸حالا میخواستم به مسئولان مربوط به آن کاری که انجام داده بودم در لفّافه بفهمانم بابا این کار نیاز به تبلیغات دارد. نیاز به اقناع و ایجاد جلساتی برای آشنایی دارد. حیفش نکنید! این دیگر کار شماست. احساس میکردم خوب نمیفهمند. 👈دیدم باید از ادبیّات خودشان استفاده کنم. چون وقتی میگوییم تبلیغات در فضای حوزوی و سنّتی گاهی تداعی نوعی محبّت دنیا و منافات با توکّل و اخلاص برایشان تداعی میکند. گویا به دنبال شهرت و جاه و مقامیم. دیدم باید از یک استعاره ی تمثیلی استفاده کنم. 👈در آن محدوده ی محفوظاتم کلامی مناسبتر از یکی از حکمتهای منسوب به صاب بن ادریس به یادم نیامد. بارها آن را در جلسات تکرار کردم. این را که میگفتم مقداری شاید بهتر توجیه میشدند. ✔متأسّفانه یکی از آسیبهای فضای سنّتی و حوزوی ما همین است که تا یک حکمت عقلانی در قالب یک عبارت عربی کوتاه و زیبا و مخصوصا روایت یا منسوب به روایات نبینند زمینه ی پذیرش مطلوبی نسبت به آن ندارند. از همینجاست که افرادی که با این فضاها کار میکنند باید دایره ی محفوظات خود را در زمینه ی حکمتهای عربی زیبا، کوتاه و بلیغ را مخصوصا در میان روایات هر چند ضعیف مانند روایات غرر الحکم و مانند آن زیاد کنند. 👈در هر حال این صاب همان شخصی است که در قولی صابئین و کوکب پرستان به او منسوب اند. از حکمای دنیای باستان و به نقلی پیامبر بوده. سخنان حکیمانه ی او در کتب نقل میشود. 👈یکی از حکمتهای او را در نزهة الارواح شهرزوری دیدم که گفته بود آتش وقتی بدون باد شعله ور شود فائده ی چندانی ندارد! هر چقدر هم شعله اش قوی باشد و بالا رود و سوزان باشد تا بادی نباشد که آن را به مجاورش سرایت دهد تأثیر چنین آتشی اندک و سوزاندن آن نسبت به پیرامون آهسته تر است. 📖«النّارُ اذا اشتَعَلَت بغیرِ ریحٍ ضَعُفَ عملُها و أبطَأَ إحراقُها» 👈یک استعاره ی مفهومی خوبی برای روشن کردن عرصه ی تبلیغ است. واقعا بسیاری را قانع میکند. کشف، ساختن و استفاده از این استعاره های شناختی خیلی کار را آسان میکند. 👈گاهی نیز برای این منظور از یک حکمت منسوب به روایات استفاده میکردم که: «ذَلَّ مَنْ لَيْسَ لَهُ سَفِيهٌ‏ يَعْضُدُه‏» یعنی کسی که هر چند موضع حقّی دارد ولی اصحاب متعصب و بی کلّه ای نباشند تا از او در مسیر آن دفاع کنند و آن را ترویج نمایند ذلیل میشود. کارش نمیگیرد! ✋✋البته بماند اینکه خودم هم عامدانه تلاشی برای تبلیغ این بذل خاطرها نداشتم. آتشی در باد نیافروختم. ولی گاهی به خودم گفتم مطلب خوب مال همه است. اگر من به سببی و بهانه ای تبلیغ نمیکنم وظیفه ی تبلیغ از دیگران ساقط نمیشود. الدالّ علی الخیر کفاعله.
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۲) «هبوط از وادی فطرت به وادی نفسانیّت» «دار السلام اربعین و شکوفه های وادی فطرت» 🔹وارد خانه که میشویم احساس میکنیم یک دفعه از محیطی رسمی با حساب و کتابهای خاص بریده شده و به محیطی امن و با روابط محبّتی و انسانی دیگری وارد شده ایم. گویا فضا یک دفعه عوض میشود. گاهی اقوام و نزدیکان هم در میهمانی جمع میشوند نوعی دیگر از این احساس شکوفا میشود. محفلی بر اساس محبّت تشکیل شده و صحنه های خاصی رقم میخورد. 👈مخصوصا در آن خانواده ها و فامیلهایی که روابطی گرم و صمیمی دارند. اهل صله رحم اند. اهل کمک و یاری و ایثارند. 😔ولی همینکه از آن مکان بیرون آمده و وارد خیابان و بازار و مشاغل میشویم گویا وضعیت کاملا فرق دارد. نه فقط از این نظر که کارمان عوض میشود. بلکه از این نظر که گویا روابط انسانها در نظامی دیگر رقم میخورد. انسانها همه مراقب خود و منافع خودشان هستند. 👈کسی به فکر کسی و رفع نیازهای کسی و ایثار و آن هم از روی محبّت نیست. این را وظیفه ی خودش نمیداند. گویا همه با هم غریبه هستند. باید از خودشان در برابر تعرّض دیگران مراقبت کنند. در لاک خودشان فرو میروند. اگر اجتماعی کوچک هم شکل بگیرد معمولا بر اساس لذّت یا منفعت است. آن نور و صفا و صمیمیت را ندارد. آن خیر خواهی و نصیحت واقعی را ندارد. ⬇
⚪راستش این روزها زیاد دلم برای حال و هوای مشّایه اربعین و آن صحنه های شگفت انگیز تنگ میشود. احساس آن را دارم که از خانواده و وطن اصلیم بیرون آمده و وارد کوچه و خیابانی غریب و روابط آلوده ی آن شده ام. 😔آن خلوص و صفا دیگر نیست! آن محبّت و وفا دیگر نیست! آن صدق و پاکی و بی منّتی دیگر نیست! آن ایثار و مهربانی دیگر نیست! 👈راستی ما قرار بود چه باشیم و چه شدیم؟! جامعه ی ایمانی قرار بود روابطش چقدر زیبا باشد و چگونه شد! چطور در اربعین به برکت محبّت امام و نگاه امام همه چند صباحی یک خانواده شده بودیم. آن هم یک خانواده ی سالم و صمیمی و اهل ایثار! یک خانواده ی واقعی! 💡به ذهنم خطور کرد اربعین که بودی گویا سالک مسیر فطرت و نور بودی! آن همه زیبایی ها شکوفه هایی بر درختی با ریشه های ثابت فطرت بود. ولی حالا که برگشتی میدانی کجا آمدی؟! به مملکت نفس و ظلمات نفسانیّت بازگشتی! 👈در این مملکت دیگر خبری از آن نورها به سادگی پیدا نمیشود. اینجا وادی تاریکی و ظلم و ستم و میوه های شجره زقّوم است. آنجا وارد کشور فطرت شده بودی و اینجا به مملکت نفس بازگشتی! مملکتی که هر کسی به فکر خودش است. به فکر منافع خودش است! 👈دیگر کسی به کسی به این سادگی رحم نمیکند. وادی گرگها و کفتارها و طاغوتهاست. از آن وادی نور به دار ظلمت هبوط کردی! به خاطر همین است که دلت گرفته! باید هم بگیرد! از بهشت برین و وادی فطرت به زمین و وادی نفس هبوط کرده ای! 👈آنجا وقتی گام برمیداشتی در وادی فطرت و بر بال ملائک بود و اینجا وقتی گام برمیداری در وادی نفس و دار شیاطینی! آنجا انسان دیگری بودی و انسانها انسانهای دیگری بودند. 💭یادم هست یکی از طلاب برایم از مشکلات درسی و علمی اش میگفت. طوری شده بودم که در دلم میگفتم این عزیز دل از چه نگران است؟! من که هستم! اگر نیازی پیدا کرد خودم نواقصش را میپوشانم. تو از خود من هستی! مانند منی! همه ی آنچه من دارم برای تو! از کدام تنگ دستی نگرانی! ✋واقعا احساس خاصی را در خودم تجربه میکردم که قبل از آن اینگونه ندیده بودمش! این به برکت وادی نور و فطرتی بود که به برکت کشتی نجات مولایمان ابا عبد الله در وجودمان دامن گرفته بود. احساس خیلی شیرینی بود. 🔹به خود گفتم گوشه ای از زیبایی های وادی فطرت را به تو نشان دادند تا بدانی داستان چه بود! تا بدانی چه گفت آنکه گفت: ندانمنت که در این دامگه چه افتادست! تا بدانی پروردگارت تو را به چه راه مستقیم و زیبایی و چه دار السّلامی دعوت میکند و این شیاطین چه ظلمتهای متعفّنی را برای تو زینت داده اند: 📖«وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» 👈تا بدانی تحقّق این وادی در این دنیا هم شدنی است! لازم هم نیست یک عدّه عرفا و اولیاء جمع شوند تا اینگونه شود. تا استبعاد کنی! همین انسانهای عادی خودمان هم میتوانند چنین صحنه هایی را با همّت امام اگر وارد وادی فطرت شوند رقم بزنند. 👈تا بدانی اگر حضرت بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف تشریف بیاورد جامعه میتواند چگونه به جوش و خروش بیافتد. راستی که ما در این دنیا زندگی اجتماعی نکردیم! مردگی اجتماعی بود. 😢آقا جان، جان مادرت بیا تا اندکی هم در این دنیا طعم زندگی را بچشیم! 😖راستی این مجانین و دیوانگان ما را به بهانه ی توسعه به کدام درکات دوزخ نفسانیت میخواهند بکشانند؟! میگویند اگر هر کسی تنها به فکر منافع خودش باشد جامعه به تعادل میرسد! ای خاک عالم بر سر خودتان و نظریات شومتان! 🔹به خود گفتم حالا در این دنیا توفیق آن را داشتی جمع های کوچکتری از این شکوفه های وادی فطرت را در دار نفسانیت گاهی ببینی. در روابط رحمی و در گوشه های این حجره ها و حوزه ها و هیئتها و گاهی هم در خاطرات جبهه ها. دیدی چقدر جذّاب بود. در یک کلمه وقتی وارد وادی فطرت میشوی گویا وارد دار السلام شده ای! وادی پاکی و امنیّت! همه ی فضائل آنجا با سرعت نور دامن میگیرد. 🔸راستش دلم گرفته از این اجتماعاتمان. جایی میرفتم در حیاط مدرسه ای بزرگ. به یکی سلام کردم دیدم بدون هیچ اهمیتی لبی تکان داد و رفت. سردی ارتباط او خیلی اذیتم کرد. یاد اربعین افتادم و دوباره سوگوار آن خاطرات شیرین شدم. 🌸خودم میدانم که اهلش نیستم ولی وقتی انسان شکوفه های زیبایی وادی فطرت را در دار السلام اربعین میبیند شوق بهشت برین را پیدا میکند. تازه آدم میفهمد چطور إنّ المتّقین فی جنّات و نَهَر هستند. آنجا که مجمع نیکان و پاکان است. 🌸آنجا که همه ی روابط بر محور محبّت و نور الهی و توحید رقم میخورد. چقدر زیبا و شگفت انگیز است. خدایا نکند ما را به جمع این پاکان و دار السلام راهمان ندهند! نکند از میان آنها جدایمان کنند و در وادی ظلمت و کفر دوزخ رها شویم! با تمام وجود بگوییم: «الّلهمَّ اجْعَلْنَا مَعَهُمْ فِي دَارِ السَّلَامِ‏ بِرَحْمَتِكَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين‏»
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۳) «آیا تصوّر صحیحی از شخصی که میخواهی لعن کنی داری؟!» «التصوّر ثمّ اللّعن» 🔹یکی از دوستان اصرار بر لعن و سب داشت. از من جویا شد نظرت چیست؟ خودش میدانست چندان با این جلسات متعارفی که مدّ نظرش هست موافق نیستم. گفتم اصل لعن که شبهه ای ندارد. هم در قرآن و هم در روایات فریقین آمده است. فلسفه ی لعن را هم سابقا (بذل خاطر ۴۴۴) بیان کرده بودم. 🔸کاری هم با تقیه و شرایط زمان و اینها ندارم. فعلا چیز دیگری را میخواهم بگویم. آن هم این است که لعن واقعی که نور دارد نوعی ابراز تنفّر درونی ای است که در وادی توحیدی در دل انسان مؤمن نسبت به دشمنان این صراط مستقیم به شکل طبیعی پیدا میشود. ✅لعن واقعی نشان دهنده ی سلامت روح در وادی توحید است. نمیشود روحی سالم باشد و در مسیر قلّه ی نور در حال حرکت ولی حالت لعن به دشمنان این مسیر پیدا نکند. ✅لعن و تبرّی یک حقیقتی دارد که باید در روح انسان جلوه کند. به این ادا در آوردن ها نیست. اگر بخواهد حقیقت پیدا کند خودش مقام بلندی است. فقط به لفظ نیست. 👈حالا ما که آن بصیرت درونی را نداریم گاهی هر چند عمق واقعیت این دشمنی را نمیبینیم ولی برای مصون ماندن از تاریکی های آن اولیاء دینی به ما دستور میدهند در ظاهر لعن کنید! یعنی مراقب باشید گرفتار این باتلاقها نشده و از کنار این درّه ها با سلامت عبور کنید. 🔹ولی یک چیز را به این دوستمان گفتم. آن هم این بود که نمیگویم لعن نکن! و نمیگویم جلساتی نداشته باشید که در آن لعن دشمنان راه خدا باشد. ولی بدان این لعن بر روی موضوعی و مصداقی معمولا بار میشود. روی عناوین کلّی کمتر لعن میکنید. حال که چنین است: ✅اساسا تا یک تصوّر واضح و روشنی از این مصادیق نداشته باشید لعنتان نمیتواند واقعیت مطلوبش را داشته باشد. در کنار بلکه مقدّم بر این مجالس لعن مجالسی داشته باشیم که تصوّرمان را نسبت به افرادی که قرار است لعن شود تصحیح و تعمیق کند. 👈یک وقت فکر نکنیم اینها از یک کره ی دیگری بودند و روحیات و رفتارهای آنان که سبب لعنشان میشود هیچ ربطی به ما و انسانهای زمان ما ندارد. فکر نکنیم اینها انسان نبودند! نخیر اینها هم انسان بودند! 👈اینها هم زمانی نطفه بودند و زمانی نوزاد و کودک و نوجوان و جوان بودند! در وجود اینها هم نزاع نفس و فطرت بود. ولی با سوء انتخابشان به چه درکاتی سقوط کردند. ✋واقعا بسیاری هنوز در مورد این دشمنان پست وادی حقیقت دچار سهل اندیشی و خام اندیشی اند! عمق خطرناکی آن درکاتی را که اینها نماد سقوط به آنها هستند را درک نکرده اند. اگر درک میکردند از خودشان و نفسشان میترسیدند! ✅شمر و عمر سعد و فلان و فلان چه انسانهایی بودند؟ وقتی فهمیدی بعدش با عمق وجودت لعنشان کن. آن است که اثر عمیق دارد. آن است که امتداد دارد و خط و ربط امروز تو را هم روشن میکند. آن است که ریشه ی فساد را در وجودت میخشکاند ✋مگر نمیدانی فائده ی لعن بیشتر به خودت میرسد؟ وجود تو را نسبت به این رگه های کفر و شرک و نفاق واکسینه میکند. تو را از جنود جهل بیزار میکند. 👈عرض کردم من علاقه دارم در این جلسات قبل از اینکه لعنی شود شروع کنیم دوباره تصوّرات خودمان را نسبت به شخصیت اینها تنقیح کنیم. درکمان را عمیقتر کنیم. ببینیم چه کسی را داریم لعن میکنیم؟ نکند گاهی محبت لعن و نفرین ریشه در برخی نفسانیتهای پنهان داشته باشد؟ 👈داشتن تصوّری صحیح و عمیق از مصداق لعن مقدّم بر خود لعن است. صرف اینکه دشمن اهل بیت علیهم السلام بودند کافی نیست. اینها به خودی خودشان و ورای آن روح کلّی شومی که در آنها حلول کرده بود عددی نبودند! 🔸اینها جلوه های یک باطنهای زشت و تاریکی بودند که هر زمانی در جریانات یا افرادی ظهور میکند. آن روح کلّی را صید کنید و آن را در قالب این افراد لعن کنید. اگر چنین شد شرکت در چنین مجالس لعنی که با این بصیرت همراه است یکی از نورانی ترین فعالیتهای دینی است. مبارک است. به شدّت سیاسی است. اگر مانع دیگری در میان نباشد به شدّت مورد تأیید است. 🔹در وقعه صفّین آمده که زمانی حجر بن عدی و عمرو بن حمق از بزرگان اصحاب امیر المؤمنین راه افتادند و در محافل شروع به لعن شامیان کردند. حضرت پیک فرستاد که این بساط را جمعش کنید! گفتند مگر ما بر حق و آنها بر باطل نیستند؟! حضرت در بیانی تأیید کرد که لعن آنها جایز است ولی نکند مطلب را اشتباه فهمیده باشید! 👈نکند خود همین لعّان شتّام شدن شما را از مسیر حقیقت و صدق دور کند. خودش شما را به خودش مشغول کند. مدام بیافتید دنبال این امور و لذّت بردن از اینها! از روح این عمل غافل شوید: 📖«كَرِهْتُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا لَعَّانِينَ شَتَّامِينَ تَشْتِمُونَ وَ تَتَبَرَّءُونَ وَ لَكِنْ لَوْ وَصَفْتُمْ مَسَاوِيَ أَعْمَالِهِمْ فَقُلْتُمْ مِنْ سِيرَتِهِمْ كَذَا وَ كَذَا وَ مِنْ عَمَلِهِمْ كَذَا وَ كَذَا كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْر»
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۴) «کدام پنیر را انتخاب کنم؟!» «آزادی در مسلخ تکثّر گزینه ها» 🔹به فروشگاه بزرگی رفته بودم. سراغ پنیرها رفتم. دیدیم انواع و اقسام پنیر داشت. خدایا پنیر هم لازم است اینقدر تنوّع داشته باشد؟! حالا بخشی از آن قابل درک بود ولی بخشی از تنوّع واقعا دیگر چندان قابل درک نبود. با خودم گفتم کدام را انتخاب کنم! 🔸احساس کردم این گزینه ها دارند قدرت انتخابم را ضعیف میکنند. فوقش سه چهار نوع بود یکی را آزادانه و با قدرت انتخاب میکردم. ولی اینها مدام شک به دل آدم میریزند! وقتی تولید شک کردند دیگر قدرت سابق را ندارم. قدرت انتخاب گری وقتی سلب یا ضعیف شد به همان نسبت آزادی انسان سلب یا ضعیف میشود ✅آری ما معمولا تلقّی اشتباهی از آزادی داریم. گمان میکنیم آزادی یعنی امکان انتخاب میان گزینه های هر چه بیشتر! میخواهم بگویم گزینه ها وقتی به شکل غیر منطقی زیاد شود اساسا دشمن آزادی میشود. انسان را میخواهد اسیر خودش کند! قدرتش را کم میکند. دیگر نمیتواند آنچه دلش میخواهد را انتخاب کند. اگر هم انتخاب کرد صلابتش را در انتخاب کم میکند. آدم را ضعیف میکند. 💡به ذهنم خطور کرد یکی از آن نقطه ضعفهای آزادی همین است. دشمنان آزادی میتوانند با تکثیر گزینه ها و تنوّع بخشی به آنها به سادگی در پوسته آزادی آن را به مسلخ ببرند! با بمباران اطلاعات! با بمباران گزینه ها! 🗽دنیای مدرن برای استعمار انسانها از تکثّربخشی و تنوّع دهی به امکانها استفاده میکند. از آن طرف منطق انتخاب گری را هم که به آزادی از اسارت این گزینه ها کمک میکند به بهانه ی اصالت آزادی تبدیل به فرهنگ نمیکند
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۵) «کسی که اهل توکّل نیست آزاد نیست»! 🔹انسانها به خاطر ترسی که به واسطه ی عدم درک معیت خداوند متعال و توکّل در وجودشان رخنه میکند طعم شیرین آزادی را به خوبی تجربه نمیکنند. بسیاری از امکانها و انتخابها و فرصتها را از دست میدهند. برای پیدا کردن احساس امنیتی که میتوانستند آن را با توکّل به دست بیاورند آزادی خود را سلب میکنند! گزینه های خاصی به آنها تحمیل میشود. 🔸کسی که از ترس رزق میرود اجیر و کارمند میشوند تا حقوقی تضمین شده پیدا کند میدانید چه بلایی بر مجاری روزی اش آورده؟! همه ی امکانها و فرصتهایی که ممکن بود زمانی به سمت او بیاید را دیگر از خود سلب کرده است. از گزینه های معقولش کاسته شده و آزادی خودش را سلب کرده است. 🔹برای چه؟ برای اینکه به خاطر ترسش به اسارت یک گزینه ی خاص در آمده و امکانهای بیشمار عادی و غیر عادی دیگر را از دست داده است. امروزه گاهی به چنین امری با مفهوم قدرت ریسک پذیری اشاره میشود. ولی مطلب بالاتر از اینهاست. 🔸دلم زیارت امام رضا علیه السلام میخواست ولی پول کافی نداشتم. مخارج در ظاهر مهمتری بود. نمیدانم چه شد نیرویی در خودم دیدم و بدون واهمه از چیزی بعد از استخاره تصمیم قطعی گرفتم راه بیافتم. خود را از اسارت ترس رهاندم. به محض اینکه تصمیم گرفتم سلسله حوادث امکانها و گزینه هایی را ظاهر کرد که قبلا در کار نبود. 🔹طوری شد که تنها در این سفر پر خرج پول بنزین را پرداخت کردم. گروهی با تکریم مهمانمان کردند و این چند روز مکان و شام و ناهاری دلچسب به ما میدادند. 🔻اگر توکّل نبود این آزادی میان امکانها اساسا برایمان در زندان ترس وجود داشت؟!🔺
نقدی بر کتب آموزش عربی آموزش و پروش.pdf
551.8K
باسمه تبارک و تعالی «نقدی بر کتب آموزش عربی آموزش و پرورش در دوره ی تحوّل» 🔹دیروز جلسه ای بودم که در آن مسؤول کتب زبان عربی آموزش و پرورش کشور حاضر بود. با توجّه به دغدغه ای که در این زمینه داشتم شرکت کردم. باز مطابق معمول تعارفات کلّی بود و تشکّر و ... . برخی هم ابراز میکردند که شما تجربیات موفق خودتان را بیایید و به ما در حوزه آموزش بدهید. 🔸نوبت به بنده هم رسید مطابق معمول وقت چندانی نبود و انتقاداتی کردم. ولی روشن است که در این جلسات فرصت و زمینه نیست مقصود خود را به روشنی بیان نمود. آن چیزی که انگیزه ام را مضاعف کرده بود کلام مقام معظّم رهبری در زمینه اهمیت تغییر کتب آموزش عربی بود که بسیار تکان دهنده است: «اگر توانستید این کار را خوب انجام بدهید. بدانید که هیچکدام از این کارهایی که در این کشور دارد می‎شود، ارزش کارهای شما را نخواهد داشت. بنده خودم اعتراف می‎کنم؛ کارهای من، کارهای دیگران، کارهای سیاسی، هیچکدام ارزش کار شما را نخواهد داشت. اگر بتوانيد ان‎شاءالله این کار به خوبی از آب در بیاورید، هم اجر الهی‎اش خیلی بالاست، هم برای آیندة این کشور مفید است» 🔹امروز بعد از نماز دیگر نخوابیدم و تصمیم گرفتم آن چیزی که میخواستم در آن جلسه بگویم و نشد را بنویسم و به عزیزان تقدیم کنم.
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۶) «مغالطه ی بافت نقض» «مساله ی تهذیب در حوزه های علمیه» 🔹یکی از روشها در نقد استدلالها و مطالب که همواره از مهمترین ابزارهای منطقی در کوله بار استدلالی انسانها بوده استفاده از «مثال نقض» یا «پاد نمونه» است. مثال نقض برای ابطال کلّیت یک حکم به کار میرود. 👈این حکم اگر به شکل کلّی عقلی ادّعا شده باشد بالکل ابطال میشود و اگر به صورت کلّی استقرائی ادّعا شده باشد تنها به اندازه ی نقض استقراء را ابطال کرده و معمولا نسبت به مابقی آن استقراء حکم را به حالت مشکوک تبدیل میکند. 👈معمولا در مورد اینگونه ابزارهای منطقی که پیر و جوان، با سواد و بی سواد از آن استفاده میکنند باید بیشتر دقّت نموده و آن را آسیب شناسی کرد. 👈مثلا یکی از آسیبهای رایج در استدلال به مثال نقضها آن است که گاهی مثال نقض ردّ یک ادعا نیست بلکه توسعه ی آن ادعا و اشکال است. باید نقض بودن چیزی واقعا اثبات شود و تنها به صرف شهرت و مانند آن اکتفا نشود. 🔹آسیبهای دیگری هم میشود بیان کرد. ولی یکی از این آسیبها که استفاده از این ابزار منطقی را مخصوصا در بستر مباحث اجتماعی تبدیل به یک مغالطه میکند بیشتر چشمم را گرفته است. با توجّه به وفور استفاده از الگوی مثال نقض و ترتّب نتایج و تصمیمات بسیار بر آن به ذهنم خطور کرد آن را بیان کنم. مثالهایی ناظر به این فضا میزنم. 👈یکی از شروط استفاده از مثال نقض برای ابطال یک حکم آن است که آن حکم محفوف و پیچیده به بافتی نباشد که در آن این نقض وارد نباشد. این را «مغالطه ی بافت نقض» مینامم. یعنی مغالطه عدم توجه به بافتی که در آن حکمی کلی بیان شده است. دو مثال میزنم: ⬇
⚪گاهی مثلا میگوییم بد اخلاقی عامل طلاق است. مثال نقض میزنند که همین بد اخلاقی در قدیم بین مردم و زوجها شایع بود ولی باعث طلاق نبود. با این نقض سبب بودن بد اخلاقی برای طلاق رد میشود. ولی در پاسخ میتوان گفت بافت تغییر کرده است. بد اخلاقی در گذشته عامل طلاق معمولا نبود ولی امروزه عامل طلاق است. 👈چرا؟ چون در گذشته انسانها در بستر فرهنگی فرد گرایی با پدیده ی فقر مواجه نمیشدند لذا آن را میتوانستند تحمّل کنند ولی امروزه با گسترش اینگونه نگرشها و خودخواهی ها همین بد اخلاقی ها به سادگی میتواند منجر به طلاق شود. به عبارت دیگر نقض وارد نیست. 🔴مثال دیگر میزنم. به خاطر فوائد ضمنی این مثال مقداری آن را بیشتر توضیح میدهم. جایی بودیم و در حضور یکی از مسئولان از مشکلات تهذیب طلاب علوم دینی سخن به میان آمد. عرض شد قبل از اینکه مسأله را به تلاش در ترویج درسهای اخلاق منوط کنیم باید در سه زمینه کار کنیم تا بستر لازم برای شرکت و استفاده از درسهای اخلاق مهیّا شود. ✔یکی اینکه فکری برای بحران هویّت آنها بکنیم. واقعا هویّت او در کنار یک پزشک و دکتر و حقوقدان و... چیست؟! این او را آزار میدهد. یکی از عزیزان مسنّ حاضر در جمع مثال نقض زدند که در قدیم هم برخی روحانیون با وجود اینکه برادر و فامیلش پزشک و مهندس بودند بدون اینکه بحران هویّتی داشته باشد لباس روحانیت میپوشید و کشاورزی هم میکرد. در پاسخ به همین «مغالطه ی بافت نقض» اشاره کردم. عرض کردم بافت عوض شده. از آنجا که زمان ما دیگر نزاعی خونین در لایه های باطنی جامعه بین سنّت و دین با مدرنیته در جریان است اساسا نهادهای نوین و اجتماعات نوین هیچ مشروعیتی را نمیخواهند برای طلبه باقی گذاشته و با نگاه سرد و سنگینشان درون او را آزار میدهند. او را به تقلّای مشروعیت واداشته اند. مانند گذشته نیست که در کنار یک پزشک هویّت روشن خودش را داشته باشد. با نگاه سرد جامعه مواجه نشود! احساس مفید بودن ندارد و از مبارک بودن کارش لذّت نمیبرد. باید طلبه را به این نزاع خونین فلسفی خودآگاه کرده و به او نشان داد از کدام سوراخ گزیده میشود. رسالتش را برایش روشن نمود. او را در فضای یک کلان استعاره در مسیر مبارزه ای بزرگ تربیت نمود. نسبت به مختصاتش در جغرافیای تاریخ و پهنه ی هستی خودآگاهش نمود. ✔دیگر اینکه با ظهور نسل نوینی از انسانها که از کودکی با وساطت رسانه و فضای سایبر عالم را تجربه کرده اند با نسل نوینی از طلّاب هم مواجه میشویم که اساسا زبان ارتباط گیری با آنها متفاوت شده است. باید با روش خودشان آنها را تربیت نمود. همچنین برای نسل اینها گاهی باید از فلسفه اخلاق و اثبات چهارچوبهای اخلاق دینی شروع کرد. اساتید اخلاقی باید با زبان اینها آشنا شوند. ✔سوّم هم آنکه باید فکری به حال فقر طلاب کرد! این سوّمی را خیلی باز نکردم. چون احساس کردم بخواهم مقداری روی آن بایستم سریع مثال نقض میزنند که ما هم در گذشته فقیر بودیم! اصلا خیلی فقیرتر از شما بودیم. غذایمان نان بود و نمک! ولی اگر روی آن می ایستادم اینجا هم «مغالطه ی بافت نقض» وجود داشت. فقر طلاب در زمان ما عامل ضعف انگیزه های تحصیلی و دینی است ولی همین فقر در زمان سابق لزوما اینگونه نبود. چون در گذشته فرهنگ چندان فردگرایانه نبوده و همچنین عموم مردم به دلیل پرهیز از فرهنگ مصرفگرایی نمود طبقاتی زیادی نداشته و همینطور فقر هم خیلی شایع تر میان مردم بود. ولی زمان ما با رواج این فرهنگها و بالا رفتن سطح رفاه نسبی مردم واقعا فقر طلاب خیلی دردآورتر از گذشته برایشان احساس میشود. بیشتر آن را درک میکنند. شاید وضعشان بالنسبه بهتر هم باشد ولی در کلّ ادراکشان نسبت به درد این فقر بیشتر شده است. خانواده ها با توجّه به همین بسترهای فرهنگی و تغییرات و تحوّلات مانند سابق همراهی نمیکنند. مخارج بسیار بیشتر شده است. الگوی انتظارات تغییر یافته است. لطفا مغالطه نکنید. 🔹حالا حرفهای دیگر هم زده شد. مثل اینکه حوزه ی ما متأسّفانه در دروس معرفتی ضعیف است. حکمت و عرفان پمپاژ معنویت است. با ادبیات و فقه و اصول عادتا معنویت تولید نمیشود. 👈یا اینکه گفته شد اساتید محترم در کنار درسی که میدهند گاهی حکایت اخلاقی هم بگویند. روایتی بخوانند. اینها خیلی در میان درس اثرش بیشتر است. گاهی اثرش ماندگار است. 👈همچنین عرض شد از ظرفیّت هیئتها برای ارتقاء سطح تهذیبی باید استفاده شود. یک نقطه ی راهبردی است. به جای بیان اخلاق آنها را در روضه ها و گریه و سینه زنی ها در برابر ابر مردان اخلاقی تاریخ قرار داده و بگذارید دریافتهای عمیق فطری خودشان را داشته باشند. 👈در قالب این هیئتها سخنرانی ها و لذّتهای حلال و هم افزایی ها و... شکل میگیرد. مفتاح خیرات و مناسب ذائقه ی فطرت انسانهاست. هیئت معجزه ی اجتماعی تشیع است. ولی باید هیئتها را با استفاده از هسته های درون زای موجود در خود خانواده طلاب فعال نمود. تا باقی بماند.
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۷) «روزی تو خواهی آمد ...» «تخرج له الارضُ أفالیذَ کبدها» 🔹از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است! آقا را نمیشناسیم. همین است که شیدا و مجنون آمدنش نیستیم. رفقا گاهی خلوتی کنیم و دل را متوجه آن ناحیه مقدسه کرده و از فراق آن معشوق هستی و لیلای عوالم گریه کنیم. با او در سحرها و خلوتها درد دل کنیم. 🔸همو که همه ی آرامش ها و همه ی زیبایی ها و همه ی لذّتها وقتی است که به او برسیم. همو که فرج تک تک ما وقتی است که به او برسیم. همو که فرج جوامع انسانی وقتی است که به او برسند. 🔹ای مولای ما! ای آقای ما! چه بیچاره ایم که روز و شب در سوز و گداز فراق شما نمیسوزیم! گویا هنوز باورمان نشده چاره ی کار تویی و بس! چه بیچاره ایم که چشمانمان همه جا را دید و تو را نه! گوشهایمان همه چیز شنید و آوای دل انگیز تو را نه! ⚪از قبل در مورد احوال ظهور مولایمان مطالعه میکردم. یکی از آنها که برایم جالب بود و خوب درکش نمیکردم آن بود که وقتی آقایمان بیاید زمین گنجهایش را بیرون می آورد. این زمینی که روی آن راه میرویم گنجینه های بسیار دارد. ثروتهای بسیار دارد. منتظر است آقایمان بیاید تا خودش را به ایشان تقدیم کند. 👈در نقلهای متعدّدی این مطلب آمده است. جایی امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغة میفرمایند وقتی آقایمان ظهور میکند زمین پاره های جگرش را برای ایشان خارج میکند! 📖«تُخْرِجُ لَهُ الاَرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا، وَ تُلْقِي إلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا، فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السِّيرَةِ، وَ يُحْيِي مَيِّتَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ»
👈در نقل دیگری در ارشاد شیخ مفید آمده زمین برکتهای خودش را خارج میکند: «أخرَجتِ الأرضُ برکاتِها»؛ همچنین در نقلی در کمال الدّین شیخ صدوق با سندی خوب از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل میکند وقتی قائم ما قیام کند زمین گنجهایش را ظاهر میکند: 📖«تَظْهَرُ لَهُ‏ الْكُنُوزُ يَبْلُغُ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِب‏» 🔸این مضامین همواره برایم جالب بود. گویا بخش مهمی از قدرت عظیم اقتصادی که برای اداره ی جهان توسّط مولایمان لازم است به واسطه ی همین گنجهای زمین تأمین خواهد شد. گنجهایی که خاصّ ایشان است و گویا زمین قرنهای قرن است منتظر مانده تا این ودیعه ها و دفینه هایش را تقدیم محضر ایشان کند. ⚪چند وقت پیش با بنده خدایی صحبت میکردم. انسان متدیّنی بود. گفت حاج آقا! کسی نمیداند ولی من قسمتی از عمرم را برای یافتن گنجها صرف کرده ام. کار حلالی است و نیّتیم هم این بوده که خمسش را بدهم. از یکی از نزدیکانش که او را هم دیدم و انسان مذهبی و سالمی است نقل کرد که در یک مکاشفه ی خاص مکان گنجهای عظیمی را به او نشان داده اند. 👈الآن آنجا منطقه ای مسکونی است. زمین و خانه ای هم که زیرش این گنجها هستند را این شخص رفته و خریده است. خرجهای بسیار زیادی کردند و ارتباطهای فراوانی هم گرفتند و عکس برداری ها و اسکنهای دقیقی هم انجام داده اند و این گنجها را دیده اند. 👈در عالم مکاشفه به او نشان دادند که اینها گنجهای پادشاه یا حاکمی است که حدود سه هزار سال پیش در حوزه ی حکومت ایلامی ها زندگی میکرده است. پادشاهی که خودش و همسرش نیک سیرت بوده اند و مردم هم وقتی پارسایی آنها را میدیدند گنجهایی را به آنها هدیه میدادند. 👈آنها هم این گنجها را دفن میکردند. به او گفته اند این گنجها ذخیره ی زمین برای حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف است. یک طلسم سنگین برایش بسته شده است. ایشان میگفت این شخص هر وقت میخواهد طرف حفّاری برود یا حتّی به آن فکر کند مشکلات عظیمی برایش و خانواده اش رخ میدهد. 👈سر دردهای عجیبی میگیرد. مجبور شده اند آنجا را کرایه بدهند و بروند جای دیگر زندگی کنند و رازش را به کسی نگویند. از برخی از انسانهای صاحب دل هم پرسیده شد و تأیید کردند که اگر بخواهد دنبال این گنجها برود لطمه ای به خانواده اش خواهد رسید. او هم فهمیده که باید این گنج را رها کند. اینها صاحب دیگری دارد! قرار است به دست او برسد. ✋اهل نقل این دست امور نیستم. ولی به یاد مولایمان افتادم. هر بهانه ای که ما را به یاد حضرت بقیة الله الاعظم بیاندازد و قلبها را به سمت ناحیه ی مقدّسه ی ایشان متوجّه کند مبارک است. 🔸استخاره کردم که بگویم یا نگویم! نیّتیم این بود که دمی این دلهای دنیا زده را با ذکر و یاد مولایمان معطّر کنم یا نه! آیه آمده: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران تا از دلم بشوری غم های روزگاران
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۸) «عظمت شرکت در مجالس اهل بیت» 🌸شب میلاد پیامبر خاتم حضرت ختمی مرتبت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و مولایمان امام صادق علیه السلام بود. شرایط دشوار بود ولی به احترام حضرت دیدم هر جور شده باید خودم را به مسجد برسانم. 🔹مسجد محلّمان نیمه تمام است. بعد از نماز چند نفر کودک جلوی منبر حلقه زدند و چند نفر هم با فاصله نشستیم. خلوت بود. آن آخر مجلس نشستم تا سخنرانی را بشنوم. 💡گاهی مطلبی به ذهن خطور میکند و با آمدنش انسان چیزی می آموزد و گاهی هم مطلبی به دل می افتد و با آمدنش انسان در خودش یک شرح صدری احساس کرده و گویا حقیقتی برایش جا می افتد! معمولا برای بیان این دوّمی ها به جای تعبیر «خطور کرد» از «به دل افتاد» استفاده میکنم 👈خاصیت اینها آن است که هر چند در ظاهر ساده است و شاید همه میدانند ولی گویا نمیدانند و آن اثرش را در وجودشان نمیگذارد. یکی از امور پیچیده است 💡به دلم افتاد نکند این جمع کوچک را کوچک ببینی! این جمع کوچک در ملکوت آسمانها بزرگ خوانده میشود. چگونه کوچک است آنچه برای بزرگداشت شخص اوّل همه ی عوالم وجود و آن عقل نخستین و نور اعظم بر پا شده؟! 👈به این نسبت شریفه و مناسبت بزرگ بنگر نه به این جمع کوچک! نکند جایی محفلی به یاد این اولیاء الهی به پا شود و با دید تحقیر به آن بنگری! اگر پرده ها کنار رود خواهی دید تک تک این محافل بزرگ و با عظمت بود. 👈در این عالم محافلی با عظمت تر از این محافل نیست! نه به خاطر حضور تو و امثال تو! تا از کوچکی و حقارت جمع احساس کم اهمیتی کنی! بلکه به خاطر نسبتی که با آن ذوات نورانی دارد. این محافل را دریاب!