eitaa logo
بذل الخاطر
933 دنبال‌کننده
901 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۹) «چلوکبابی خوش مزه که خوش مزه نبود!» «النّاس الی اشکالِهم امیلُ» 🔹جایی مهمان بودم. میزبان کباب کوبیده سفارش داده بود. زیاد آمده بود. فضا طوری بود که دعوت میکرد مقداری بیشتر از حدّ معمول از این کبابهای بخورید. واقعا هم خوش طعم بود. من هم کلّا خوش غذا هستم. اوّلی را خوردم و دوّمی را! سوّمی را که خوردم دیگر احساس کردم کافی است. 🔸واقعا رغبتی به ادامه دادن نداشتم. کوبیده فرزندم هم دیدم مانده! قاعدتا اضافه ی غذای او را باید طوری مدیریت میکردم یا میخوردم. ولی اصلا به این کباب خوش مزّه دیگر میلی نداشتم. گویا اگر بخواهم بخورم بدم می آید. دیگر از آن طعم و مزّه گویا خبری نبود. اصرار کردم به بغل دستی که لطف کن این را شما بخور اسراف نشود 💡این چلوکبابهای خوش مزّه ای که دیگر خوش مزّه نبود را وقتی دیدم مطلب دیگری برایم جا افتاد 👈در یکی از علوم بر اساس نیاز و زمینه هایی که پیدا شد کارهای تخصصی سنگینی به فضل خدا انجام شد. طوری که از فضای متعارف این علم مجبور شدم فرسنگها دور و دورتر شوم. در مباحث مختلف آن تحقیقات و نتایج جدید و جمع بندی های نوینی داشته باشم. طوری که گویا اساسا علم دیگری در حال تولّد و تأسیس است 👈ولی از مدّتها پیش یکی از مشکلاتی که در مواجهه با دیگران داشتم این بود که اصلا این مطالب را حتّی به متخصّصین این رشته هم به سادگی نمیشود گفت. شاید اوّلی را بشنوند و خوششان بیاید 👈دوّمی را بشنوند و واقعا شیفته ی این نوع بحث و این سبک تفکّر شوند. ولی سوّمی و دهمی و بیستمی و... را بخواهی به آنها تحویل دهی دیگر نه! شبیه همان کوبیده های خوش مزه ی بی مزه میشود ⬇️
👈گویا وجودشان پس میزند! دیگر نه تنها استقبالشان بیشتر نمیشود بلکه احساس وحشت و غرابت پیدا میکنند. فاصله میگیرند. همین است که مدّتهاست حتّی به دوستان نزدیک که خودشان متخصّص این رشته هستند صحبتی در این زمینه ها نمیکنم. 👈احساس میکنم مطالبی که بیان میشود نسبت به مطالب دیگر در این رشته مانند کباب کوبیده در بین دیگر غذاها مرغوب است. ولی بیشتر از دو سیخ نباید کشید! زده میشوند. ولی گاهی با خودم میگویم پس این همه مطلب را به چه کسی بگویم؟! پس اینها را باید چه کسی یاد بگیرد؟! 💡به ذهنم خطور کرد میدانی سرّش چیست؟! علم که مانند امور مادّی نیست که هاضمه ی انسان تحمّلش را نداشته باشد. 👈مسأله این است که در مطلب اوّل و دوّم او چون تو را مانند خودش میداند که داری به او رشدی میدهی و هدیه ی علمی میدهی خوشحال میشود. او با تو مأنوس است. ولی وقتی به مطلب چهارم و دهم و صدم میرسد دیگر احساس میکند تو مثل او نیستی! 👈دیگر آن انس را ندارد! احساس وحشت میکند! احساس غرابت میکند! نوعی احساس بیگانگی و ترس پیدا میکند. واقعا میترسد! خودش را تنها میبیند! احساس خطر میکند! اینجاست که کم کم از تو فاصله میگیرد و دوست دارد به خانه اش برگردد! 👈احساس میکند از وطنش زیادی دور شده است. راستش آنقدر آمادگی مهاجرت از وطن را نوعا افراد در وادی دانش ندارند. فوقش در همان وطنشان باید چیزی به آنها یاد داد یا گاهی آنها را به شکل محدودی به تفرّج بیرون شهر برد! 👈ولی اگر قرار باشد به آنها بگویید اسباب کشی کن و با من بیا مهاجرت کن که ارض الله واسعة کار سنگینی است. خیلی تبعات روحی برای او دارد. خیلی آمادگی ذهنی و روحی و بصیرت میخواهد. 👈چرا؟! چون حرکت خلاف جریان عرف و انسانهاست. آدمی از اینکه ۱۰ سال عمرش موافق عرف تلف شود آنقدر ناراحت نمیشود که ۱۰ روز از عمرش در خلاف عرف احساس کند تلف شده است! اینها اموری است که در روان شناسی اجتماعی به ثبوت رسیده است. 👈همین است که مدّتی است به این نتیجه رسیده ام بحث در این وادی خاص را تنها برای اهل همّت بگویم! آنهایی که قصد مهاجرت از بیت درونشان را گرفته اند. از ملامت ملامتگران هراسی ندارند. برای آینده تلاش میکنند نه گذشته و حال! لذاست که چند سالی است تدریس در این رشته را کنار گذاشتم. زبان حالم اینگونه شده که: 📖«مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ‏ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏» 🔹به یاد کلام نابغه ی عرب خلیل بن احمد فراهیدی افتادم. مرحوم شیخ صدوق در روز سه شنبه یازدهم صفر سال ۳۶۸ منبری رفته اند و در آن احادیثی برای شاگردانشان بیان کرده اند. روایت آخری که نقل کرده اند را روایت سلسلة الادباء مینامم. 👈شیخ صدوق از برخی ادباء زمانش از ابن درید لغوی از ریّاشی از ابو زید انصاری که همگی از بزرگان زبان عربی بوده اند نقل میکند که ابو زید نحوی روزی از خلیل بن احمد پرسید به نظرت چرا مردم با وجود این همه فضائل امیر المؤمنین و نزدیکیش به پیامبر صلی الله علیه و آله او را ترک کردند؟ 👈خیلی پرسش خوبی است. خلیل در یک پاسخ هوشمندانه و انسان شناسانه گفت میدانی داستان چه بود؟! مشکل این بود که علی علیه السلام خیلی از آنها فاصله گرفته بود! داستانش شبیه همان کبابهای کوبیده ای بود که تعریف کردم. 👈فضیلت اوّل و دوّم و سوّمش خیلی زیبا و جذّاب بود ولی وقتی این فضائل زیاد و زیادتر و متراکم و متراکمتر و عمیق و عمیقتر میشد احساس نوعی غرابت و غیر مأنوس بودن پیدا میشد. انسانها با چنین انسانهایی به سادگی نمیتوانند انس بگیرند. 👈انسانها در همان افق نفسشان با دیگران انس میگیرند. اگر ببینند کسی از خودشان چند درجه بهتر است خیلی برایشان جذّاب است. ولی وقتی خیلی فاصله میگیرد دیگر احساس وحشت میکنند! آمادگی روحی چنین ارتباطی را ندارند. درک این فاصله اگر آمادگی روحی هضمش را نداشته باشند نفسشان را آزار میدهد. 👈همین است که انسانها به آنهایی که شبیه خودشان اند میل بیشتری دارند. هر کسی با مشابه خودش الفت برقرار میکند. 📖«سَأَلْتُ الْخَلِيلَ بْنَ أَحْمَدَ الْعَرُوضِيَّ فَقُلْتُ لِمَ هَجَرَ النَّاسُ عَلِيّاً ع وَ قُرْبَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قُرْبَاهُ وَ مَوْضِعُهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَوْضِعُهُ وَ عَنَاؤُهُ فِي الْإِسْلَامِ عَنَاؤُهُ فَقَالَ بَهَرَ وَ اللَّهِ نُورُهُ أَنْوَارَهُمْ وَ غَلَبَهُمْ عَلَى صَفْوِ كُلِ‏ مَنْهَلٍ‏ وَ النَّاسُ إِلَى أَشْكَالِهِمْ أَمْيَلُ أَ مَا سَمِعْتَ الْأَوَّلَ حَيْثُ يَقُولُ: و کلُّ شَکلٍ لِشَکلِه آلِفٌ أَما تری الفیلَ یألَفُ الفِیلاً 👈در همین مضمون ریّاشی شعر دیگری نیز نقل میکند که خیلی جالب و گویاست: قائلٌ کیفَ تهاجَرتُما فقلتُ قولاً فیه انصافٌ لَم یکُ من شَکلِی فهَاجرتُه و النّاسُ أشکالٌ و أُلّافٌ
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۰) «تیک تاک های آزار دهنده»! «لطافتهای عوالم پاکی» «حسنات الابرار سیئات المقربین» 🔹میانه های شب از خواب بیدار شدم. آنقدر همه چیز آرام و ساکت بود که گویا دنیایی دیگر است! خبری از آن همه هیاهوها نبود. همه خاموش شده بود! محیط همان محیط بود ولی گویا همان محیط نبود. 🔸به اتاقم آمدم. دیدم یک صداهای مزاحمی می آید! گوشه ی پنجره باز بود. خیابانی که آن طرف است یک ماشین عبور میکرد و تا مدّتی که دور میشد واضح صدایش را میشنیدم. انگار قصد نداشت تمام بشود. ✋راستی این صدایی که هیچ وقت توجّهم را اینگونه جلب نمیکرد حالا در میان این سکوت چقدر واضح خودش را نشان میدهد. 😠چقدر آزار دهنده است. یک تنه این همه پاکی صوتی و آرامش را به هم زده بود. تو را به خدا یکی این ماشین را مهار کند! مثل این بود که روی یک لباس سفید یک قطره بزرگ جوهر سیاه بریزد. چقدر آدم را پکر میکند؟! 🔹بعد از مدّتی برگشتم بخوابم. اینقدر این آرامش جذاب بود و من را گرفته بود که حالا تیک تاک های این ساعت حالم را میگرفت! انگار مته گذاشته اند روی مخ آدم! انگار در یک خانه مرتّب و تمیز یک سوسک بزرگ را ببینید که دارد از این طرف به آن طرف میرود! 👈چقدر حال انسان را متوجّه خودش میکند! چقدر آن تمیزی و مرتّب بودن را به چالش میکشد! واقعا آدم احساس میکند در این مرتبه از آرامش و سکوت این صداهای مزاحم مثل سوسک اند! ✋مانده بودم مشکل از این آرامش جذاب است که باعث شده بود اینگونه این تیک تاکها بد جلوه کنند یا مشکل از این تیک تاکهاست که این آرامش را از من گرفته بود! 💡به ذهنم خطور کرد شاید به همین خاطر است برخی از آرامش خوششان نمی آید. چون بیشتر این امور مزاحم را به رخشان میکشد. آرامشی است که برایشان مایه عدم آرامش است. به خاطر همین برخی لباسهای رنگی میپوشند چون لباس سفید زود چرک را نشان میدهد. 👈حالا این طرفش برایم مهم نبود. خودم میدانستم تقصیر این آرامش زیبا و با شکوه نیست. تقصیر این صداهای مزاحم است. 🔸با خودم گفتم خدایا تا حالا با این همه سر و صدا و این صداهای روی مخ چگونه کنار آمده بودم؟! اصلا قابل تحمّل نیست! چطور میشود آن همه سر و صداهای روز را تحمّل کرد و اصلا متوجّهش هم نشد ولی این تک صداهای ضعیف سحر را تحمّل نکرد؟! 👈چطور وجود لشگر سوسکها را که همه جا میلولند را به راحتی پذیرفته بودم ولی حالا یک دانه سوسک هم قابل تحمّل نیست؟! 💡میخواستم بخوابم که به ذهنم خطور کرد حالا فهمیدی؟! داستان عوالم لطافت و پاکی را فهمیدی؟! 🔻هر چه در زدودن ناپاکی و صداهای مزاحم و وصول به بطون لطافت و آرامش کوشش کنی تازه متوجّه عمق مشمئز کننده ی ناپاکی ها و شدّت آزار دهنده بودن آنها میشوی! دیگر نمیگویی چرا آن اولیاء الله اینقدر در مبارزه با هواهای نفسانی و برخی امور جدّی بودند؟! دیگر کار آنها را افراط یا کاری غیر عقلایی نمیدانی! آنها عاقلترین انسانها هستند ولی تا به افق پاکی آنها نرسیدی سعی نکن الکی ادای آنها را در بیاوری! وقتی رسیدی خود وجودت این ناملایمات را تحمل نمیکند و به جنگشان میرود🔺 👈در آن مراتب پاکی اوضاع فرق میکند. برخی امور جزئی که تو با آن الآن مأنوسی آنجا بسیار نامأنوس و مایه وحشت است. گاهی یک ترک اولی آنچنان در آن عالم طهارت و پاکی آزار دهنده است که انسان احساس میکند بزرگترین گناه را مرتکب شده و مبتلا به بزرگترین تاریکی شده! پاکی را چشیده و فهمیده چه تیرگی ای سراغش آمده! 👈حالا فهمیدی چرا حسنات الابرار سیئات المقربین است؟! حالا فهمیدی همین چیزهایی که با آنها خو گرفته ای وقتی وارد عوالم طهارت شوی چقدر غیر قابل تحمّل است؟! 👈حالا فهمیدی اصلا نمیشود با وجود این ناپاکی ها و صداهای مزاحم متوجّه عمق آن عوالم پاکی شوی؟! مدام حواست را پرت میکند! باید توجّهت را از اینها جلب کنی! تا آنجا که مشغولة عن الدنیا بحمدک و ثنائک شوی! 🔹یک چیز دیگر هم بود! آن را هم میگویم! پنهانش نمیکنم. راستش یک سر و صدای دیگری هم بود که بیشتر از صدای آن ماشین و این تیک تاک آزارم میداد. به نظرتان چه بود؟! با آهی عمیق از روی حسرت به خودم گفتم ببین همه جا ساکت است! ولی درون تو هنوز پر از سر و صداست! آرام نگرفته! این خطوراتی که می آید و میرود! این بدتر از سوسکها! اینها را دیگر خودت باید در وقت سحر بخوابانی! آرامشان کنی! والا نمیگذارد در دل این آرامش فرو بروی!
خیالت طاهر نیست
! 👈میدانید حالم چطور بود؟! حال کسی که میداند در پس این آرامش و سکوت خبرها هست! آدم احساس میکند باید در دل این آرامش فرو برود و وارد عوالمی نورانی از پاکی شود. ولی این مزاحمهای درونی نمیگذارد! 🔻وقت سحر زمانی است که مزاحمهای بیرونی کنار میرود. ولی مزاحمهای درونی دیگر کار خودت است! باید فکری کنی! با محاسبه و مراقبه آرامشان کنی! وقتی توانستی این درون پر سر و صدا را هم آرام کنی آن وقت است که سحر واقعی تو شروع میشود🔺
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۱) «نقش تبلیغ در ترویج حق» «صاب بن ادریس و سفارش به افروختن آتشی در باد» «بیان یکی از آسیبهای فضای سنّتی و حوزوی» 🔹کاری علمی برای جایی انجام داده بودم که نیاز به تبلیغ داشت. میخواستم به مسئولان مربوطه بگویم من هر چقدر این کار را متقن و هنرمندانه هم انجام داده باشم تنها بخشی از ماجراست. اینطور نیست که اصل ساختن یک چیز برای کسی که احساس وظیفه کرده کافی باشد. بعد از ساختن مقوله ی رساندن و ترویج آن نیز به دست مخاطبینش مهم است. ✋چه بسیار چیزهای خوبی که فهمیده شده، نوشته شد و ساخته شد ولی به دست مشتریان واقعی اش نرسید! 🔸برخی میگفتند کار خوب خودش معرّف خودش است! مغالطه روشن بود. زیرا معرّف بودن چیزی است و مبلّغ بودن چیز دیگری است. گذشته از اینکه حتّی در فضاهای علمی نیز برای بنده ثابت شده که اینطور نیست یک کار خوب به خودی خود شناخته و مشهور شود. نیاز به ترویج دارد. مخصوصا اگر عمیق باشد. چون دیریاب تر است. ✋فضاهای علمی هم اینطور نیست که علمی محض باشند. لایه هایی از نیروهای روانی و اجتماعی در آنها تنیده شده است. 🔹از همینجاست که یکی از مفاهیمی که از دیرباز در دین مبین اسلام برجسته شد مفهوم «تبلیغ» بود. مفهوم رسانه و رساندن بود. اینطور نبود که به صرف حق بودن چیزی مغرور شده و اکتفا شود. خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هیچ تلاشی را در مسیر تبلیغ دریغ نکرد. دستور تبلیغ هم داشت که «بلِّغ»! یک وظیفه بود. جدیت عجیب ایشان در تبلیغ درس آموز است. 👈در بازارهای بزرگ و موسمی عرب حاضر میشد و تبلیغ میکرد! در ایّام حج که مجمع عرب بود تبلیغ میکرد! به میان قبائل و رؤسای قبائل میرفت و تبلیغ میکرد. نامه به کشورهای مجاور مینوشت و تبلیغ میکرد. مبلّغ میفرستاد و تبلیغ میکرد. شعرای بزرگ را تشویق میکرد و تبلیغ میکرد. در منبر تبلیغ میکرد. در جنگ و محفل و خانه و بازار و... 👈امروزه هم هر کسی با مقوله ی بازار آشنا باشد به خوبی به ضرورت مقوله ی تبلیغات پی خواهد برد. گاهی از اصل کار مهمتر است. مصرف پدیده ی عجیبی است. خیلی دائر مدار تبلیغ است. 🔸حالا میخواستم به مسئولان مربوط به آن کاری که انجام داده بودم در لفّافه بفهمانم بابا این کار نیاز به تبلیغات دارد. نیاز به اقناع و ایجاد جلساتی برای آشنایی دارد. حیفش نکنید! این دیگر کار شماست. احساس میکردم خوب نمیفهمند. 👈دیدم باید از ادبیّات خودشان استفاده کنم. چون وقتی میگوییم تبلیغات در فضای حوزوی و سنّتی گاهی تداعی نوعی محبّت دنیا و منافات با توکّل و اخلاص برایشان تداعی میکند. گویا به دنبال شهرت و جاه و مقامیم. دیدم باید از یک استعاره ی تمثیلی استفاده کنم. 👈در آن محدوده ی محفوظاتم کلامی مناسبتر از یکی از حکمتهای منسوب به صاب بن ادریس به یادم نیامد. بارها آن را در جلسات تکرار کردم. این را که میگفتم مقداری شاید بهتر توجیه میشدند. ✔متأسّفانه یکی از آسیبهای فضای سنّتی و حوزوی ما همین است که تا یک حکمت عقلانی در قالب یک عبارت عربی کوتاه و زیبا و مخصوصا روایت یا منسوب به روایات نبینند زمینه ی پذیرش مطلوبی نسبت به آن ندارند. از همینجاست که افرادی که با این فضاها کار میکنند باید دایره ی محفوظات خود را در زمینه ی حکمتهای عربی زیبا، کوتاه و بلیغ را مخصوصا در میان روایات هر چند ضعیف مانند روایات غرر الحکم و مانند آن زیاد کنند. 👈در هر حال این صاب همان شخصی است که در قولی صابئین و کوکب پرستان به او منسوب اند. از حکمای دنیای باستان و به نقلی پیامبر بوده. سخنان حکیمانه ی او در کتب نقل میشود. 👈یکی از حکمتهای او را در نزهة الارواح شهرزوری دیدم که گفته بود آتش وقتی بدون باد شعله ور شود فائده ی چندانی ندارد! هر چقدر هم شعله اش قوی باشد و بالا رود و سوزان باشد تا بادی نباشد که آن را به مجاورش سرایت دهد تأثیر چنین آتشی اندک و سوزاندن آن نسبت به پیرامون آهسته تر است. 📖«النّارُ اذا اشتَعَلَت بغیرِ ریحٍ ضَعُفَ عملُها و أبطَأَ إحراقُها» 👈یک استعاره ی مفهومی خوبی برای روشن کردن عرصه ی تبلیغ است. واقعا بسیاری را قانع میکند. کشف، ساختن و استفاده از این استعاره های شناختی خیلی کار را آسان میکند. 👈گاهی نیز برای این منظور از یک حکمت منسوب به روایات استفاده میکردم که: «ذَلَّ مَنْ لَيْسَ لَهُ سَفِيهٌ‏ يَعْضُدُه‏» یعنی کسی که هر چند موضع حقّی دارد ولی اصحاب متعصب و بی کلّه ای نباشند تا از او در مسیر آن دفاع کنند و آن را ترویج نمایند ذلیل میشود. کارش نمیگیرد! ✋✋البته بماند اینکه خودم هم عامدانه تلاشی برای تبلیغ این بذل خاطرها نداشتم. آتشی در باد نیافروختم. ولی گاهی به خودم گفتم مطلب خوب مال همه است. اگر من به سببی و بهانه ای تبلیغ نمیکنم وظیفه ی تبلیغ از دیگران ساقط نمیشود. الدالّ علی الخیر کفاعله.
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۲) «هبوط از وادی فطرت به وادی نفسانیّت» «دار السلام اربعین و شکوفه های وادی فطرت» 🔹وارد خانه که میشویم احساس میکنیم یک دفعه از محیطی رسمی با حساب و کتابهای خاص بریده شده و به محیطی امن و با روابط محبّتی و انسانی دیگری وارد شده ایم. گویا فضا یک دفعه عوض میشود. گاهی اقوام و نزدیکان هم در میهمانی جمع میشوند نوعی دیگر از این احساس شکوفا میشود. محفلی بر اساس محبّت تشکیل شده و صحنه های خاصی رقم میخورد. 👈مخصوصا در آن خانواده ها و فامیلهایی که روابطی گرم و صمیمی دارند. اهل صله رحم اند. اهل کمک و یاری و ایثارند. 😔ولی همینکه از آن مکان بیرون آمده و وارد خیابان و بازار و مشاغل میشویم گویا وضعیت کاملا فرق دارد. نه فقط از این نظر که کارمان عوض میشود. بلکه از این نظر که گویا روابط انسانها در نظامی دیگر رقم میخورد. انسانها همه مراقب خود و منافع خودشان هستند. 👈کسی به فکر کسی و رفع نیازهای کسی و ایثار و آن هم از روی محبّت نیست. این را وظیفه ی خودش نمیداند. گویا همه با هم غریبه هستند. باید از خودشان در برابر تعرّض دیگران مراقبت کنند. در لاک خودشان فرو میروند. اگر اجتماعی کوچک هم شکل بگیرد معمولا بر اساس لذّت یا منفعت است. آن نور و صفا و صمیمیت را ندارد. آن خیر خواهی و نصیحت واقعی را ندارد. ⬇
⚪راستش این روزها زیاد دلم برای حال و هوای مشّایه اربعین و آن صحنه های شگفت انگیز تنگ میشود. احساس آن را دارم که از خانواده و وطن اصلیم بیرون آمده و وارد کوچه و خیابانی غریب و روابط آلوده ی آن شده ام. 😔آن خلوص و صفا دیگر نیست! آن محبّت و وفا دیگر نیست! آن صدق و پاکی و بی منّتی دیگر نیست! آن ایثار و مهربانی دیگر نیست! 👈راستی ما قرار بود چه باشیم و چه شدیم؟! جامعه ی ایمانی قرار بود روابطش چقدر زیبا باشد و چگونه شد! چطور در اربعین به برکت محبّت امام و نگاه امام همه چند صباحی یک خانواده شده بودیم. آن هم یک خانواده ی سالم و صمیمی و اهل ایثار! یک خانواده ی واقعی! 💡به ذهنم خطور کرد اربعین که بودی گویا سالک مسیر فطرت و نور بودی! آن همه زیبایی ها شکوفه هایی بر درختی با ریشه های ثابت فطرت بود. ولی حالا که برگشتی میدانی کجا آمدی؟! به مملکت نفس و ظلمات نفسانیّت بازگشتی! 👈در این مملکت دیگر خبری از آن نورها به سادگی پیدا نمیشود. اینجا وادی تاریکی و ظلم و ستم و میوه های شجره زقّوم است. آنجا وارد کشور فطرت شده بودی و اینجا به مملکت نفس بازگشتی! مملکتی که هر کسی به فکر خودش است. به فکر منافع خودش است! 👈دیگر کسی به کسی به این سادگی رحم نمیکند. وادی گرگها و کفتارها و طاغوتهاست. از آن وادی نور به دار ظلمت هبوط کردی! به خاطر همین است که دلت گرفته! باید هم بگیرد! از بهشت برین و وادی فطرت به زمین و وادی نفس هبوط کرده ای! 👈آنجا وقتی گام برمیداشتی در وادی فطرت و بر بال ملائک بود و اینجا وقتی گام برمیداری در وادی نفس و دار شیاطینی! آنجا انسان دیگری بودی و انسانها انسانهای دیگری بودند. 💭یادم هست یکی از طلاب برایم از مشکلات درسی و علمی اش میگفت. طوری شده بودم که در دلم میگفتم این عزیز دل از چه نگران است؟! من که هستم! اگر نیازی پیدا کرد خودم نواقصش را میپوشانم. تو از خود من هستی! مانند منی! همه ی آنچه من دارم برای تو! از کدام تنگ دستی نگرانی! ✋واقعا احساس خاصی را در خودم تجربه میکردم که قبل از آن اینگونه ندیده بودمش! این به برکت وادی نور و فطرتی بود که به برکت کشتی نجات مولایمان ابا عبد الله در وجودمان دامن گرفته بود. احساس خیلی شیرینی بود. 🔹به خود گفتم گوشه ای از زیبایی های وادی فطرت را به تو نشان دادند تا بدانی داستان چه بود! تا بدانی چه گفت آنکه گفت: ندانمنت که در این دامگه چه افتادست! تا بدانی پروردگارت تو را به چه راه مستقیم و زیبایی و چه دار السّلامی دعوت میکند و این شیاطین چه ظلمتهای متعفّنی را برای تو زینت داده اند: 📖«وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» 👈تا بدانی تحقّق این وادی در این دنیا هم شدنی است! لازم هم نیست یک عدّه عرفا و اولیاء جمع شوند تا اینگونه شود. تا استبعاد کنی! همین انسانهای عادی خودمان هم میتوانند چنین صحنه هایی را با همّت امام اگر وارد وادی فطرت شوند رقم بزنند. 👈تا بدانی اگر حضرت بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف تشریف بیاورد جامعه میتواند چگونه به جوش و خروش بیافتد. راستی که ما در این دنیا زندگی اجتماعی نکردیم! مردگی اجتماعی بود. 😢آقا جان، جان مادرت بیا تا اندکی هم در این دنیا طعم زندگی را بچشیم! 😖راستی این مجانین و دیوانگان ما را به بهانه ی توسعه به کدام درکات دوزخ نفسانیت میخواهند بکشانند؟! میگویند اگر هر کسی تنها به فکر منافع خودش باشد جامعه به تعادل میرسد! ای خاک عالم بر سر خودتان و نظریات شومتان! 🔹به خود گفتم حالا در این دنیا توفیق آن را داشتی جمع های کوچکتری از این شکوفه های وادی فطرت را در دار نفسانیت گاهی ببینی. در روابط رحمی و در گوشه های این حجره ها و حوزه ها و هیئتها و گاهی هم در خاطرات جبهه ها. دیدی چقدر جذّاب بود. در یک کلمه وقتی وارد وادی فطرت میشوی گویا وارد دار السلام شده ای! وادی پاکی و امنیّت! همه ی فضائل آنجا با سرعت نور دامن میگیرد. 🔸راستش دلم گرفته از این اجتماعاتمان. جایی میرفتم در حیاط مدرسه ای بزرگ. به یکی سلام کردم دیدم بدون هیچ اهمیتی لبی تکان داد و رفت. سردی ارتباط او خیلی اذیتم کرد. یاد اربعین افتادم و دوباره سوگوار آن خاطرات شیرین شدم. 🌸خودم میدانم که اهلش نیستم ولی وقتی انسان شکوفه های زیبایی وادی فطرت را در دار السلام اربعین میبیند شوق بهشت برین را پیدا میکند. تازه آدم میفهمد چطور إنّ المتّقین فی جنّات و نَهَر هستند. آنجا که مجمع نیکان و پاکان است. 🌸آنجا که همه ی روابط بر محور محبّت و نور الهی و توحید رقم میخورد. چقدر زیبا و شگفت انگیز است. خدایا نکند ما را به جمع این پاکان و دار السلام راهمان ندهند! نکند از میان آنها جدایمان کنند و در وادی ظلمت و کفر دوزخ رها شویم! با تمام وجود بگوییم: «الّلهمَّ اجْعَلْنَا مَعَهُمْ فِي دَارِ السَّلَامِ‏ بِرَحْمَتِكَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين‏»
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۳) «آیا تصوّر صحیحی از شخصی که میخواهی لعن کنی داری؟!» «التصوّر ثمّ اللّعن» 🔹یکی از دوستان اصرار بر لعن و سب داشت. از من جویا شد نظرت چیست؟ خودش میدانست چندان با این جلسات متعارفی که مدّ نظرش هست موافق نیستم. گفتم اصل لعن که شبهه ای ندارد. هم در قرآن و هم در روایات فریقین آمده است. فلسفه ی لعن را هم سابقا (بذل خاطر ۴۴۴) بیان کرده بودم. 🔸کاری هم با تقیه و شرایط زمان و اینها ندارم. فعلا چیز دیگری را میخواهم بگویم. آن هم این است که لعن واقعی که نور دارد نوعی ابراز تنفّر درونی ای است که در وادی توحیدی در دل انسان مؤمن نسبت به دشمنان این صراط مستقیم به شکل طبیعی پیدا میشود. ✅لعن واقعی نشان دهنده ی سلامت روح در وادی توحید است. نمیشود روحی سالم باشد و در مسیر قلّه ی نور در حال حرکت ولی حالت لعن به دشمنان این مسیر پیدا نکند. ✅لعن و تبرّی یک حقیقتی دارد که باید در روح انسان جلوه کند. به این ادا در آوردن ها نیست. اگر بخواهد حقیقت پیدا کند خودش مقام بلندی است. فقط به لفظ نیست. 👈حالا ما که آن بصیرت درونی را نداریم گاهی هر چند عمق واقعیت این دشمنی را نمیبینیم ولی برای مصون ماندن از تاریکی های آن اولیاء دینی به ما دستور میدهند در ظاهر لعن کنید! یعنی مراقب باشید گرفتار این باتلاقها نشده و از کنار این درّه ها با سلامت عبور کنید. 🔹ولی یک چیز را به این دوستمان گفتم. آن هم این بود که نمیگویم لعن نکن! و نمیگویم جلساتی نداشته باشید که در آن لعن دشمنان راه خدا باشد. ولی بدان این لعن بر روی موضوعی و مصداقی معمولا بار میشود. روی عناوین کلّی کمتر لعن میکنید. حال که چنین است: ✅اساسا تا یک تصوّر واضح و روشنی از این مصادیق نداشته باشید لعنتان نمیتواند واقعیت مطلوبش را داشته باشد. در کنار بلکه مقدّم بر این مجالس لعن مجالسی داشته باشیم که تصوّرمان را نسبت به افرادی که قرار است لعن شود تصحیح و تعمیق کند. 👈یک وقت فکر نکنیم اینها از یک کره ی دیگری بودند و روحیات و رفتارهای آنان که سبب لعنشان میشود هیچ ربطی به ما و انسانهای زمان ما ندارد. فکر نکنیم اینها انسان نبودند! نخیر اینها هم انسان بودند! 👈اینها هم زمانی نطفه بودند و زمانی نوزاد و کودک و نوجوان و جوان بودند! در وجود اینها هم نزاع نفس و فطرت بود. ولی با سوء انتخابشان به چه درکاتی سقوط کردند. ✋واقعا بسیاری هنوز در مورد این دشمنان پست وادی حقیقت دچار سهل اندیشی و خام اندیشی اند! عمق خطرناکی آن درکاتی را که اینها نماد سقوط به آنها هستند را درک نکرده اند. اگر درک میکردند از خودشان و نفسشان میترسیدند! ✅شمر و عمر سعد و فلان و فلان چه انسانهایی بودند؟ وقتی فهمیدی بعدش با عمق وجودت لعنشان کن. آن است که اثر عمیق دارد. آن است که امتداد دارد و خط و ربط امروز تو را هم روشن میکند. آن است که ریشه ی فساد را در وجودت میخشکاند ✋مگر نمیدانی فائده ی لعن بیشتر به خودت میرسد؟ وجود تو را نسبت به این رگه های کفر و شرک و نفاق واکسینه میکند. تو را از جنود جهل بیزار میکند. 👈عرض کردم من علاقه دارم در این جلسات قبل از اینکه لعنی شود شروع کنیم دوباره تصوّرات خودمان را نسبت به شخصیت اینها تنقیح کنیم. درکمان را عمیقتر کنیم. ببینیم چه کسی را داریم لعن میکنیم؟ نکند گاهی محبت لعن و نفرین ریشه در برخی نفسانیتهای پنهان داشته باشد؟ 👈داشتن تصوّری صحیح و عمیق از مصداق لعن مقدّم بر خود لعن است. صرف اینکه دشمن اهل بیت علیهم السلام بودند کافی نیست. اینها به خودی خودشان و ورای آن روح کلّی شومی که در آنها حلول کرده بود عددی نبودند! 🔸اینها جلوه های یک باطنهای زشت و تاریکی بودند که هر زمانی در جریانات یا افرادی ظهور میکند. آن روح کلّی را صید کنید و آن را در قالب این افراد لعن کنید. اگر چنین شد شرکت در چنین مجالس لعنی که با این بصیرت همراه است یکی از نورانی ترین فعالیتهای دینی است. مبارک است. به شدّت سیاسی است. اگر مانع دیگری در میان نباشد به شدّت مورد تأیید است. 🔹در وقعه صفّین آمده که زمانی حجر بن عدی و عمرو بن حمق از بزرگان اصحاب امیر المؤمنین راه افتادند و در محافل شروع به لعن شامیان کردند. حضرت پیک فرستاد که این بساط را جمعش کنید! گفتند مگر ما بر حق و آنها بر باطل نیستند؟! حضرت در بیانی تأیید کرد که لعن آنها جایز است ولی نکند مطلب را اشتباه فهمیده باشید! 👈نکند خود همین لعّان شتّام شدن شما را از مسیر حقیقت و صدق دور کند. خودش شما را به خودش مشغول کند. مدام بیافتید دنبال این امور و لذّت بردن از اینها! از روح این عمل غافل شوید: 📖«كَرِهْتُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا لَعَّانِينَ شَتَّامِينَ تَشْتِمُونَ وَ تَتَبَرَّءُونَ وَ لَكِنْ لَوْ وَصَفْتُمْ مَسَاوِيَ أَعْمَالِهِمْ فَقُلْتُمْ مِنْ سِيرَتِهِمْ كَذَا وَ كَذَا وَ مِنْ عَمَلِهِمْ كَذَا وَ كَذَا كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْر»
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۴) «کدام پنیر را انتخاب کنم؟!» «آزادی در مسلخ تکثّر گزینه ها» 🔹به فروشگاه بزرگی رفته بودم. سراغ پنیرها رفتم. دیدیم انواع و اقسام پنیر داشت. خدایا پنیر هم لازم است اینقدر تنوّع داشته باشد؟! حالا بخشی از آن قابل درک بود ولی بخشی از تنوّع واقعا دیگر چندان قابل درک نبود. با خودم گفتم کدام را انتخاب کنم! 🔸احساس کردم این گزینه ها دارند قدرت انتخابم را ضعیف میکنند. فوقش سه چهار نوع بود یکی را آزادانه و با قدرت انتخاب میکردم. ولی اینها مدام شک به دل آدم میریزند! وقتی تولید شک کردند دیگر قدرت سابق را ندارم. قدرت انتخاب گری وقتی سلب یا ضعیف شد به همان نسبت آزادی انسان سلب یا ضعیف میشود ✅آری ما معمولا تلقّی اشتباهی از آزادی داریم. گمان میکنیم آزادی یعنی امکان انتخاب میان گزینه های هر چه بیشتر! میخواهم بگویم گزینه ها وقتی به شکل غیر منطقی زیاد شود اساسا دشمن آزادی میشود. انسان را میخواهد اسیر خودش کند! قدرتش را کم میکند. دیگر نمیتواند آنچه دلش میخواهد را انتخاب کند. اگر هم انتخاب کرد صلابتش را در انتخاب کم میکند. آدم را ضعیف میکند. 💡به ذهنم خطور کرد یکی از آن نقطه ضعفهای آزادی همین است. دشمنان آزادی میتوانند با تکثیر گزینه ها و تنوّع بخشی به آنها به سادگی در پوسته آزادی آن را به مسلخ ببرند! با بمباران اطلاعات! با بمباران گزینه ها! 🗽دنیای مدرن برای استعمار انسانها از تکثّربخشی و تنوّع دهی به امکانها استفاده میکند. از آن طرف منطق انتخاب گری را هم که به آزادی از اسارت این گزینه ها کمک میکند به بهانه ی اصالت آزادی تبدیل به فرهنگ نمیکند
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۵) «کسی که اهل توکّل نیست آزاد نیست»! 🔹انسانها به خاطر ترسی که به واسطه ی عدم درک معیت خداوند متعال و توکّل در وجودشان رخنه میکند طعم شیرین آزادی را به خوبی تجربه نمیکنند. بسیاری از امکانها و انتخابها و فرصتها را از دست میدهند. برای پیدا کردن احساس امنیتی که میتوانستند آن را با توکّل به دست بیاورند آزادی خود را سلب میکنند! گزینه های خاصی به آنها تحمیل میشود. 🔸کسی که از ترس رزق میرود اجیر و کارمند میشوند تا حقوقی تضمین شده پیدا کند میدانید چه بلایی بر مجاری روزی اش آورده؟! همه ی امکانها و فرصتهایی که ممکن بود زمانی به سمت او بیاید را دیگر از خود سلب کرده است. از گزینه های معقولش کاسته شده و آزادی خودش را سلب کرده است. 🔹برای چه؟ برای اینکه به خاطر ترسش به اسارت یک گزینه ی خاص در آمده و امکانهای بیشمار عادی و غیر عادی دیگر را از دست داده است. امروزه گاهی به چنین امری با مفهوم قدرت ریسک پذیری اشاره میشود. ولی مطلب بالاتر از اینهاست. 🔸دلم زیارت امام رضا علیه السلام میخواست ولی پول کافی نداشتم. مخارج در ظاهر مهمتری بود. نمیدانم چه شد نیرویی در خودم دیدم و بدون واهمه از چیزی بعد از استخاره تصمیم قطعی گرفتم راه بیافتم. خود را از اسارت ترس رهاندم. به محض اینکه تصمیم گرفتم سلسله حوادث امکانها و گزینه هایی را ظاهر کرد که قبلا در کار نبود. 🔹طوری شد که تنها در این سفر پر خرج پول بنزین را پرداخت کردم. گروهی با تکریم مهمانمان کردند و این چند روز مکان و شام و ناهاری دلچسب به ما میدادند. 🔻اگر توکّل نبود این آزادی میان امکانها اساسا برایمان در زندان ترس وجود داشت؟!🔺
نقدی بر کتب آموزش عربی آموزش و پروش.pdf
551.8K
باسمه تبارک و تعالی «نقدی بر کتب آموزش عربی آموزش و پرورش در دوره ی تحوّل» 🔹دیروز جلسه ای بودم که در آن مسؤول کتب زبان عربی آموزش و پرورش کشور حاضر بود. با توجّه به دغدغه ای که در این زمینه داشتم شرکت کردم. باز مطابق معمول تعارفات کلّی بود و تشکّر و ... . برخی هم ابراز میکردند که شما تجربیات موفق خودتان را بیایید و به ما در حوزه آموزش بدهید. 🔸نوبت به بنده هم رسید مطابق معمول وقت چندانی نبود و انتقاداتی کردم. ولی روشن است که در این جلسات فرصت و زمینه نیست مقصود خود را به روشنی بیان نمود. آن چیزی که انگیزه ام را مضاعف کرده بود کلام مقام معظّم رهبری در زمینه اهمیت تغییر کتب آموزش عربی بود که بسیار تکان دهنده است: «اگر توانستید این کار را خوب انجام بدهید. بدانید که هیچکدام از این کارهایی که در این کشور دارد می‎شود، ارزش کارهای شما را نخواهد داشت. بنده خودم اعتراف می‎کنم؛ کارهای من، کارهای دیگران، کارهای سیاسی، هیچکدام ارزش کار شما را نخواهد داشت. اگر بتوانيد ان‎شاءالله این کار به خوبی از آب در بیاورید، هم اجر الهی‎اش خیلی بالاست، هم برای آیندة این کشور مفید است» 🔹امروز بعد از نماز دیگر نخوابیدم و تصمیم گرفتم آن چیزی که میخواستم در آن جلسه بگویم و نشد را بنویسم و به عزیزان تقدیم کنم.
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۶) «مغالطه ی بافت نقض» «مساله ی تهذیب در حوزه های علمیه» 🔹یکی از روشها در نقد استدلالها و مطالب که همواره از مهمترین ابزارهای منطقی در کوله بار استدلالی انسانها بوده استفاده از «مثال نقض» یا «پاد نمونه» است. مثال نقض برای ابطال کلّیت یک حکم به کار میرود. 👈این حکم اگر به شکل کلّی عقلی ادّعا شده باشد بالکل ابطال میشود و اگر به صورت کلّی استقرائی ادّعا شده باشد تنها به اندازه ی نقض استقراء را ابطال کرده و معمولا نسبت به مابقی آن استقراء حکم را به حالت مشکوک تبدیل میکند. 👈معمولا در مورد اینگونه ابزارهای منطقی که پیر و جوان، با سواد و بی سواد از آن استفاده میکنند باید بیشتر دقّت نموده و آن را آسیب شناسی کرد. 👈مثلا یکی از آسیبهای رایج در استدلال به مثال نقضها آن است که گاهی مثال نقض ردّ یک ادعا نیست بلکه توسعه ی آن ادعا و اشکال است. باید نقض بودن چیزی واقعا اثبات شود و تنها به صرف شهرت و مانند آن اکتفا نشود. 🔹آسیبهای دیگری هم میشود بیان کرد. ولی یکی از این آسیبها که استفاده از این ابزار منطقی را مخصوصا در بستر مباحث اجتماعی تبدیل به یک مغالطه میکند بیشتر چشمم را گرفته است. با توجّه به وفور استفاده از الگوی مثال نقض و ترتّب نتایج و تصمیمات بسیار بر آن به ذهنم خطور کرد آن را بیان کنم. مثالهایی ناظر به این فضا میزنم. 👈یکی از شروط استفاده از مثال نقض برای ابطال یک حکم آن است که آن حکم محفوف و پیچیده به بافتی نباشد که در آن این نقض وارد نباشد. این را «مغالطه ی بافت نقض» مینامم. یعنی مغالطه عدم توجه به بافتی که در آن حکمی کلی بیان شده است. دو مثال میزنم: ⬇
⚪گاهی مثلا میگوییم بد اخلاقی عامل طلاق است. مثال نقض میزنند که همین بد اخلاقی در قدیم بین مردم و زوجها شایع بود ولی باعث طلاق نبود. با این نقض سبب بودن بد اخلاقی برای طلاق رد میشود. ولی در پاسخ میتوان گفت بافت تغییر کرده است. بد اخلاقی در گذشته عامل طلاق معمولا نبود ولی امروزه عامل طلاق است. 👈چرا؟ چون در گذشته انسانها در بستر فرهنگی فرد گرایی با پدیده ی فقر مواجه نمیشدند لذا آن را میتوانستند تحمّل کنند ولی امروزه با گسترش اینگونه نگرشها و خودخواهی ها همین بد اخلاقی ها به سادگی میتواند منجر به طلاق شود. به عبارت دیگر نقض وارد نیست. 🔴مثال دیگر میزنم. به خاطر فوائد ضمنی این مثال مقداری آن را بیشتر توضیح میدهم. جایی بودیم و در حضور یکی از مسئولان از مشکلات تهذیب طلاب علوم دینی سخن به میان آمد. عرض شد قبل از اینکه مسأله را به تلاش در ترویج درسهای اخلاق منوط کنیم باید در سه زمینه کار کنیم تا بستر لازم برای شرکت و استفاده از درسهای اخلاق مهیّا شود. ✔یکی اینکه فکری برای بحران هویّت آنها بکنیم. واقعا هویّت او در کنار یک پزشک و دکتر و حقوقدان و... چیست؟! این او را آزار میدهد. یکی از عزیزان مسنّ حاضر در جمع مثال نقض زدند که در قدیم هم برخی روحانیون با وجود اینکه برادر و فامیلش پزشک و مهندس بودند بدون اینکه بحران هویّتی داشته باشد لباس روحانیت میپوشید و کشاورزی هم میکرد. در پاسخ به همین «مغالطه ی بافت نقض» اشاره کردم. عرض کردم بافت عوض شده. از آنجا که زمان ما دیگر نزاعی خونین در لایه های باطنی جامعه بین سنّت و دین با مدرنیته در جریان است اساسا نهادهای نوین و اجتماعات نوین هیچ مشروعیتی را نمیخواهند برای طلبه باقی گذاشته و با نگاه سرد و سنگینشان درون او را آزار میدهند. او را به تقلّای مشروعیت واداشته اند. مانند گذشته نیست که در کنار یک پزشک هویّت روشن خودش را داشته باشد. با نگاه سرد جامعه مواجه نشود! احساس مفید بودن ندارد و از مبارک بودن کارش لذّت نمیبرد. باید طلبه را به این نزاع خونین فلسفی خودآگاه کرده و به او نشان داد از کدام سوراخ گزیده میشود. رسالتش را برایش روشن نمود. او را در فضای یک کلان استعاره در مسیر مبارزه ای بزرگ تربیت نمود. نسبت به مختصاتش در جغرافیای تاریخ و پهنه ی هستی خودآگاهش نمود. ✔دیگر اینکه با ظهور نسل نوینی از انسانها که از کودکی با وساطت رسانه و فضای سایبر عالم را تجربه کرده اند با نسل نوینی از طلّاب هم مواجه میشویم که اساسا زبان ارتباط گیری با آنها متفاوت شده است. باید با روش خودشان آنها را تربیت نمود. همچنین برای نسل اینها گاهی باید از فلسفه اخلاق و اثبات چهارچوبهای اخلاق دینی شروع کرد. اساتید اخلاقی باید با زبان اینها آشنا شوند. ✔سوّم هم آنکه باید فکری به حال فقر طلاب کرد! این سوّمی را خیلی باز نکردم. چون احساس کردم بخواهم مقداری روی آن بایستم سریع مثال نقض میزنند که ما هم در گذشته فقیر بودیم! اصلا خیلی فقیرتر از شما بودیم. غذایمان نان بود و نمک! ولی اگر روی آن می ایستادم اینجا هم «مغالطه ی بافت نقض» وجود داشت. فقر طلاب در زمان ما عامل ضعف انگیزه های تحصیلی و دینی است ولی همین فقر در زمان سابق لزوما اینگونه نبود. چون در گذشته فرهنگ چندان فردگرایانه نبوده و همچنین عموم مردم به دلیل پرهیز از فرهنگ مصرفگرایی نمود طبقاتی زیادی نداشته و همینطور فقر هم خیلی شایع تر میان مردم بود. ولی زمان ما با رواج این فرهنگها و بالا رفتن سطح رفاه نسبی مردم واقعا فقر طلاب خیلی دردآورتر از گذشته برایشان احساس میشود. بیشتر آن را درک میکنند. شاید وضعشان بالنسبه بهتر هم باشد ولی در کلّ ادراکشان نسبت به درد این فقر بیشتر شده است. خانواده ها با توجّه به همین بسترهای فرهنگی و تغییرات و تحوّلات مانند سابق همراهی نمیکنند. مخارج بسیار بیشتر شده است. الگوی انتظارات تغییر یافته است. لطفا مغالطه نکنید. 🔹حالا حرفهای دیگر هم زده شد. مثل اینکه حوزه ی ما متأسّفانه در دروس معرفتی ضعیف است. حکمت و عرفان پمپاژ معنویت است. با ادبیات و فقه و اصول عادتا معنویت تولید نمیشود. 👈یا اینکه گفته شد اساتید محترم در کنار درسی که میدهند گاهی حکایت اخلاقی هم بگویند. روایتی بخوانند. اینها خیلی در میان درس اثرش بیشتر است. گاهی اثرش ماندگار است. 👈همچنین عرض شد از ظرفیّت هیئتها برای ارتقاء سطح تهذیبی باید استفاده شود. یک نقطه ی راهبردی است. به جای بیان اخلاق آنها را در روضه ها و گریه و سینه زنی ها در برابر ابر مردان اخلاقی تاریخ قرار داده و بگذارید دریافتهای عمیق فطری خودشان را داشته باشند. 👈در قالب این هیئتها سخنرانی ها و لذّتهای حلال و هم افزایی ها و... شکل میگیرد. مفتاح خیرات و مناسب ذائقه ی فطرت انسانهاست. هیئت معجزه ی اجتماعی تشیع است. ولی باید هیئتها را با استفاده از هسته های درون زای موجود در خود خانواده طلاب فعال نمود. تا باقی بماند.
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۷) «روزی تو خواهی آمد ...» «تخرج له الارضُ أفالیذَ کبدها» 🔹از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است! آقا را نمیشناسیم. همین است که شیدا و مجنون آمدنش نیستیم. رفقا گاهی خلوتی کنیم و دل را متوجه آن ناحیه مقدسه کرده و از فراق آن معشوق هستی و لیلای عوالم گریه کنیم. با او در سحرها و خلوتها درد دل کنیم. 🔸همو که همه ی آرامش ها و همه ی زیبایی ها و همه ی لذّتها وقتی است که به او برسیم. همو که فرج تک تک ما وقتی است که به او برسیم. همو که فرج جوامع انسانی وقتی است که به او برسند. 🔹ای مولای ما! ای آقای ما! چه بیچاره ایم که روز و شب در سوز و گداز فراق شما نمیسوزیم! گویا هنوز باورمان نشده چاره ی کار تویی و بس! چه بیچاره ایم که چشمانمان همه جا را دید و تو را نه! گوشهایمان همه چیز شنید و آوای دل انگیز تو را نه! ⚪از قبل در مورد احوال ظهور مولایمان مطالعه میکردم. یکی از آنها که برایم جالب بود و خوب درکش نمیکردم آن بود که وقتی آقایمان بیاید زمین گنجهایش را بیرون می آورد. این زمینی که روی آن راه میرویم گنجینه های بسیار دارد. ثروتهای بسیار دارد. منتظر است آقایمان بیاید تا خودش را به ایشان تقدیم کند. 👈در نقلهای متعدّدی این مطلب آمده است. جایی امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغة میفرمایند وقتی آقایمان ظهور میکند زمین پاره های جگرش را برای ایشان خارج میکند! 📖«تُخْرِجُ لَهُ الاَرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا، وَ تُلْقِي إلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا، فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السِّيرَةِ، وَ يُحْيِي مَيِّتَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ»
👈در نقل دیگری در ارشاد شیخ مفید آمده زمین برکتهای خودش را خارج میکند: «أخرَجتِ الأرضُ برکاتِها»؛ همچنین در نقلی در کمال الدّین شیخ صدوق با سندی خوب از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل میکند وقتی قائم ما قیام کند زمین گنجهایش را ظاهر میکند: 📖«تَظْهَرُ لَهُ‏ الْكُنُوزُ يَبْلُغُ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِب‏» 🔸این مضامین همواره برایم جالب بود. گویا بخش مهمی از قدرت عظیم اقتصادی که برای اداره ی جهان توسّط مولایمان لازم است به واسطه ی همین گنجهای زمین تأمین خواهد شد. گنجهایی که خاصّ ایشان است و گویا زمین قرنهای قرن است منتظر مانده تا این ودیعه ها و دفینه هایش را تقدیم محضر ایشان کند. ⚪چند وقت پیش با بنده خدایی صحبت میکردم. انسان متدیّنی بود. گفت حاج آقا! کسی نمیداند ولی من قسمتی از عمرم را برای یافتن گنجها صرف کرده ام. کار حلالی است و نیّتیم هم این بوده که خمسش را بدهم. از یکی از نزدیکانش که او را هم دیدم و انسان مذهبی و سالمی است نقل کرد که در یک مکاشفه ی خاص مکان گنجهای عظیمی را به او نشان داده اند. 👈الآن آنجا منطقه ای مسکونی است. زمین و خانه ای هم که زیرش این گنجها هستند را این شخص رفته و خریده است. خرجهای بسیار زیادی کردند و ارتباطهای فراوانی هم گرفتند و عکس برداری ها و اسکنهای دقیقی هم انجام داده اند و این گنجها را دیده اند. 👈در عالم مکاشفه به او نشان دادند که اینها گنجهای پادشاه یا حاکمی است که حدود سه هزار سال پیش در حوزه ی حکومت ایلامی ها زندگی میکرده است. پادشاهی که خودش و همسرش نیک سیرت بوده اند و مردم هم وقتی پارسایی آنها را میدیدند گنجهایی را به آنها هدیه میدادند. 👈آنها هم این گنجها را دفن میکردند. به او گفته اند این گنجها ذخیره ی زمین برای حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف است. یک طلسم سنگین برایش بسته شده است. ایشان میگفت این شخص هر وقت میخواهد طرف حفّاری برود یا حتّی به آن فکر کند مشکلات عظیمی برایش و خانواده اش رخ میدهد. 👈سر دردهای عجیبی میگیرد. مجبور شده اند آنجا را کرایه بدهند و بروند جای دیگر زندگی کنند و رازش را به کسی نگویند. از برخی از انسانهای صاحب دل هم پرسیده شد و تأیید کردند که اگر بخواهد دنبال این گنجها برود لطمه ای به خانواده اش خواهد رسید. او هم فهمیده که باید این گنج را رها کند. اینها صاحب دیگری دارد! قرار است به دست او برسد. ✋اهل نقل این دست امور نیستم. ولی به یاد مولایمان افتادم. هر بهانه ای که ما را به یاد حضرت بقیة الله الاعظم بیاندازد و قلبها را به سمت ناحیه ی مقدّسه ی ایشان متوجّه کند مبارک است. 🔸استخاره کردم که بگویم یا نگویم! نیّتیم این بود که دمی این دلهای دنیا زده را با ذکر و یاد مولایمان معطّر کنم یا نه! آیه آمده: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران تا از دلم بشوری غم های روزگاران
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۸) «عظمت شرکت در مجالس اهل بیت» 🌸شب میلاد پیامبر خاتم حضرت ختمی مرتبت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و مولایمان امام صادق علیه السلام بود. شرایط دشوار بود ولی به احترام حضرت دیدم هر جور شده باید خودم را به مسجد برسانم. 🔹مسجد محلّمان نیمه تمام است. بعد از نماز چند نفر کودک جلوی منبر حلقه زدند و چند نفر هم با فاصله نشستیم. خلوت بود. آن آخر مجلس نشستم تا سخنرانی را بشنوم. 💡گاهی مطلبی به ذهن خطور میکند و با آمدنش انسان چیزی می آموزد و گاهی هم مطلبی به دل می افتد و با آمدنش انسان در خودش یک شرح صدری احساس کرده و گویا حقیقتی برایش جا می افتد! معمولا برای بیان این دوّمی ها به جای تعبیر «خطور کرد» از «به دل افتاد» استفاده میکنم 👈خاصیت اینها آن است که هر چند در ظاهر ساده است و شاید همه میدانند ولی گویا نمیدانند و آن اثرش را در وجودشان نمیگذارد. یکی از امور پیچیده است 💡به دلم افتاد نکند این جمع کوچک را کوچک ببینی! این جمع کوچک در ملکوت آسمانها بزرگ خوانده میشود. چگونه کوچک است آنچه برای بزرگداشت شخص اوّل همه ی عوالم وجود و آن عقل نخستین و نور اعظم بر پا شده؟! 👈به این نسبت شریفه و مناسبت بزرگ بنگر نه به این جمع کوچک! نکند جایی محفلی به یاد این اولیاء الهی به پا شود و با دید تحقیر به آن بنگری! اگر پرده ها کنار رود خواهی دید تک تک این محافل بزرگ و با عظمت بود. 👈در این عالم محافلی با عظمت تر از این محافل نیست! نه به خاطر حضور تو و امثال تو! تا از کوچکی و حقارت جمع احساس کم اهمیتی کنی! بلکه به خاطر نسبتی که با آن ذوات نورانی دارد. این محافل را دریاب!
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۹) «پنج تولّد از پنج رحِم» «حقیقت تولّد و مرگ» 📖به این آیه ی شریفه رسیدم که: «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَأْتينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْب‏» 💡به دلم افتاد ای انسان! آنچنان غرق این دنیا شدی که گمان کردی همه ی هستی همین است. همین است که طوری رفتار میکنی که گویا در ناخودآگاه گمان کردی اینجا باقی خواهی بود! 🔸گویا عمق باورهای متجلّی در رفتارت در حال قسم خوردن است که هیچ زوالی از این دار طبیعت نخواهی داشت. همین است که برایت تولّدت در این دنیا و سال روز آن مهم شده است. ولی اگر میدانستی این همه ی ماجرا نیست! تنها بخش کوچکی از ماجراست! دیگر اینگونه نبودی! هم رفتارت دیگر بود و هم مرگت از این دنیا برایت مهمتر از تولدت در آن بود! 🔹میدانی قرآن چه میگوید؟! مدام برایت از ساعت و قیامت و بعد از آن میگوید. میخواهد به دیدگان بیمار و افق محدودت وسعت بدهد. تا آن دور دورها و آن نهایتها را ببینی و رفتار کنی. مشکلت همین است که دیدگاهت و چشم انداز نگاهت محدود و دیدگانت کم سوست. 💡خطور کرد میدانی داستان چیست؟! داستان این است که ای انسان! تا بخواهی به نهایاتت برسی پنج بار باید از پنج شکم و پنج رحم متولّد شوی. 🔸یکبار باید از رحم عدم و شکم نیستی بیرون آیی و به شکل نطفه ای در رحم مادری متولّد شوی! و چه تولّد اسرار آمیزی است. داستان حیات تو از آنجا آغاز میشود. تولّد اوّل تو آنجاست. همانجا که جنینی در شک مادر بودی. شاید در آن حال با همان درک بسیطت گمان میکردی همه ی دنیا همان است. هستی همان است! قرار است همانجا بمانی! ولی وقتی بزرگتر شدی دیگر آن دنیا گنجایشت را نداشت. مهیّای مرگ شدی! کدام مرگ؟! همان مرگی از دنیای نخستت در شکم مادر که عین تولّد دوّم تو بود. 🔹اینبار از رحم مادر بیرون آمدی و در رحم طبیعت و شکم زمین قرار گرفته ای! این تولّد دوّم توست. اینبار هم گمان کرده ای هستی همین است و مقصد همین؟! هرگز! هنوز به میانه های راه وجودت هم نرسیده ای! ای مسافر! نکند در کاروان سرای طبیعت قصد اقامت کرده ای؟! روزی زمان مرگ از شکم طبیعت و رحم زمین هم فرا خواهد رسید. وجود تو بسی بزرگتر از این عالم است. خودت را نشناخته ای. ولی کدام مرگ؟! همان مرگی از دنیای دوّمت در شکم طبیعت که عین تولّد سوّم توست. 🔸اینبار با ورودت به قبر از رحم زمین بیرون آمده و در رحم برزخ و عالم غیب طلوع کرده و متولّد میشوی! همانجا که بودی و از آن غافل بودی! این تولّد سوّم توست. بهشتها و جهنّمها و احوالات برزخی در پیش خواهی داشت! همانکه دنیای قبر است. دنیایی بس پهناورتر و شگفت انگیز تر از رحم مادر و دنیای طبیعت! ولی آیا با مرگ و تولّد سوّمت کار تمام است؟! هرگز! مردگان یا همان زندگان عالم برزخ هم مهیّای مرگ مجدّد و تولّد چهارمشان هستند! همان مرگ از دنیای سوّمشان در رحم برزخ و تولّدشان در رحم قیامت! ✋دیده ای قرآن کریم مدام از این تولّد میگوید! بیش از هر چیزی از این تولّدت سخن گفته! آنقدر عظمت دارد. 🔹اینبار از رحم برزخ بیرون آمده و در عالمی به نام قیامت متولّد میشوی که عالمی دیگر است! و تو چه میدانی قیامت چیست؟! بسی با عظمتتر است! چه گردنه ها و احوال عظیمی دارد! آنچنان پر عظمت است که همه ی خلائق را گویا میخواهد از ابهت و عظمتش متلاشی کند! ای انسان با زندگی در شکم مادر و سپس شکم زمین و سپس شکم برزخ وسعتی پیدا میکنی که بتوانی به این عالم پر رمز و راز و پر عظمت وارد شده و تحمّل کنی! قیامت هم عالمی است که باید آن را تجربه کنی. ولی آیا پایان راه تو آنجاست؟! هرگز! 🔸پایان راه تو مرگ تو از قیامت و تولّد پنجمت در عالم بقا و بهشت و دوزخ ابدی است. آنجا که دیگر تا ابدی هستی و هستی و هستی! آنجا که همه ی عظمتها و شکوه ها و اسرار در آن موج میزند. ای انسان دلخوش از تولّد دوّم در دنیای زمینی شده ای و فریب رحم طبیعت را خورده ای؟! قرآن بخوان تا به تو وسعت نگاه ببخشد! تا تو را به یاد تولّد چهارمت در قیامت و ورود پر عظمتش به عالم بقا و تولّد نهایی ات بیاندازد! ⚪حال فهمیدی حقیقت تولّد و مرگ چیست؟! مرگ چیزی جز تولّد از رحمی و انتقال به سرای بزرگتر بود؟! از مرگ نترس! از خودت بترس و برای این راه پر رمز و راز توشه برگیر! مگر کلام مولایت امیر المؤمنین را از یاد بردی که فرمود: 📖«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خُلِقْنَا وَ إِيَّاكُمْ لِلْبَقَاءِ لَا لِلْفَنَاءِ لَكِنَّكُمْ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ تُنْقَلُونَ فَتَزَوَّدُوا لِمَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ وَ خَالِدُونَ فِيه‏»
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۰) «رازی با بچه ها» «رازداری با خدا و اولیاء خدا» «أُولَئِكَ كَانَتْ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ أَوْكِيَة» 🔹بچه های دوقلویم به اتاق آمدند. کودکند و شیرین زبان. هر چند خیلی هنوز زبانشان گویا نشده! یکی را صدا کردم و گفتم میخواهم به تو یک رازی بگویم! قول بده فقط بین من و تو باشد! میدانستم از این کارها خیلی لذّت میبرند! احساس نوعی اختصاص و ویژگی به آنها دست میدهد. یک معنایی برایشان تولید میکند. یک ارزشی در درونشان ایجاد میکند. 🔸احساس میکنند صدفی هستند که گوهرهایی دارند و ارزشمندند! اینطور نیست که همه چیز آنها را همه بدانند! با رازهایشان خلوت میکنند و از درونشان لذّت میبرند. 👈گفتم اول تو به من یک راز بگو بعدش من هم به تو رازم را میگویم! فکر کرد و در گوشم گفت: «تو بانوی همه ی سر زمین هایی»😐 😂حدس زدم این واژه ها حاصل نوعی سرهم بندی ذهنی از الفاظی است که در این کارتونها شنیده! من هم گفتم رازم همین است که: «تو بانوی همه ی سر زمین هایی»! 👈آن دیگری دیدم نزدیک شد و گفت راز چی بود؟! گفتیم نخیر! راز راز است! گفتم حالا تو هم بیا به تو یک رازی بگویم! آمد جلو گفتم اوّل تو رازت را به من بگو! در گوشم گفت: «تو بانوی منی»😆 من هم گفتم راز منم همین است که: «تو بانوی منی»! 👈دیدم خوشحال رفتند و هر وقت تنها شویم به هم رازمان را میگوییم. هیچ کس دیگری هم از آن نمیگذاریم مطلع شود! هر چند اصرار هم داشته باشد! این که با همدیگر راز داریم باعث شده به همدیگر نزدیکتر شویم! احساس کنیم برای هم مهم هستیم. سر و سرّی با هم داریم! یک ارزشی در درونمان داریم. همانکه باید از آن محافظت کنیم. ⬇
👈با خود گفتم رازداری هم عالمی دارد! آدم وقتی چنین رازهایی نیکی دارد از داشتنش لذّت میبرد! اگر افشا شود خراب میشود. تا راز است زیباست. دل آدم را خوش میکند. 💡به ذهنم خطور کرد بعضی چیزها را بین خودمان و خدا و اولیاء خدا راز بدانیم. وقتی با خدا و اولیائش راز داشته باشیم به آنها نزدیکتر میشویم. از رازهایمان لذّت معنوی میبریم. در خلوتهایمان با آن رازها خوشیم. از یاد آنها نیرو میگیرم. 👈خوب است گاهی خوابهای خوش یا حالات خوشی پیدا میکنیم برخی را به شکل رازی در درونمان حفاظت کنیم. بگذاریم بین خودمان و خدای خودمان بماند! حسّ و حال خاصی پیدا خواهیم کرد. 👈گاهی هم ما به خدا و اولیاء خدا راز بگوییم. ولی چگونه؟! کارهای مخلصانه و مخفیانه ای انجام دهیم که هیچ کس نفهمد! فقط خدا و اولیائش بدانند و آنها را به شکل راز فقط به آنها نشان دهیم. خیلی حال زیبایی است. 👈کم کم وقتی رازداری را تجربه کردیم محرم غیب میشویم. وقتی محرم شدیم بیشتر میشود. ولی اگر رازداری نکردیم و اذاعه و افشا نمودیم کار خراب میشود! دیگر رازی را با ما در میان نمیگذارند! 🔹میدانید چیست؟ اساسا بعضی از این حالات خوش ماهیتشان راز و سرّ است. مانند یک امانت است. باید به صاحبش برگرداند. تا راز است نعمت است. وقتی راز دار باشیم نوعی رشد شخصیتی هم پیدا میکنیم. عقلمان رشد میکند. قدرت ضبط هیجاناتمان بالاتر میرود. به انسان نوعی ارزشمندی و استقلال هدیه میکند. 👈شاید مهمترین جایی که شیطان با آن این نعمت ارزشمند را از دستمان میرباید در فضای خودنمایی است. چه رازهایی که قرار بود دست انسان را بگیرد و مدّتها او را سرخوش و گرم نگه دارد که با خودنمایی ها از بین رفت. ✔رازهای معنوی ناموس عالم غیب اند! اگر غیرت به خرج ندهیم از ما گرفته میشوند. آری گاهی باید اینگونه بود که: «اَصلَدَ مِنَ الصَلدِ، لَا یَکشِفُ سِراً وَ لَا یَهتِکُ سِتراً». ⚪همینکه انسان رازدارتر شود یعنی جنبه اش بالاتر رفته و ظرف وجودش توسعه ی بیشتری پیدا کرده است! تا آنجا که توان و ظرفیّت حمل اسرار آمیز ترین رازها را پیدا کند: 📖«انَّ عِندَنا وَ اللّهِ سِرّا مِن سِرِّ اللّهِ وَ عِلمَاً مِن عِلمِ اللّهِ، وَ اللّهِ ما یَحتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرسَلٌ وَ لا مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلایمانِ، وَ اللّهِ ما کَلَّفَ اللّهُ ذلِکَ احَداً غَیرَنا» 🔸مرحوم صفّار در کتاب بصائر الدرجات بابی گشوده و در آن با اسانید معتبر و متعدّد (شش روایت) از ابو بصیر نقل میکند که از امام صادق علیه السلام گلایه کرد که چطور اصحاب امیر المؤمنین و خواصّ ایشان علوم غیبی و علم به منایا و بلایا پیدا میکردند ولی ما که از یاران خاص شما هستیم چنین چیزهایی را نداریم! امام صادق علیه السلام با ناراحتی از کلام او فرمودند این بابی بود که دیگر بسته شده! 👈در زمان جدّم امام حسین علیه السلام مقداری از او گشوده شد ولی دیگر بسته شد! میدانی چرا؟! چون شما مانند آنها اهل رازداری نیستید! آنها انسانهایی بودند که گویا دهانهایشان را با بند بسته بودند: «أُولَئِكَ كَانَتْ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ أَوْكِيَة» 👈تو ای ابو بصیر که گله میکنی! یک حدیث بگو که به تو گفته باشم و آن را مانند رازی در درونت نگاه داشته باشی! «هَاتِ حَدِيثاً وَاحِداً حَدَّثْتُكُمْ بِهِ فَكَتَمْتُم‏»؛ 👈همین را مرحوم کلینی نیز تبدیل به یک باب کرده و ضمن نقل روایت ابو بصیر روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نیز نقل میکند که: «لَوْ كَانَ لِأَلْسِنَتِكُمْ أَوْكِيَةٌ لَحَدَّثْتُ كُلَّ امْرِئٍ بِمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ»؛ 👈اوکیه در زبان عربی به آن بندی میگویند که با آن سر مشک را میبستند! گاهی باید اینطور رازداری معنوی کرد تا اهل سرّ شد. شکر گذاری این نعمتهای معنوی که باعث ازدیاد آن است در همین رازداری از آنهاست. 🔹همینها را میخواستم بنویسم که یکی از دوستان و اساتید فاضل به منزلمان تشریف آورد. عکس مرحوم شیخ جعفر مجتهدی رضوان الله علیه را در کنار کتابهایم دید و گفت میدانی؟! اوایل طلبگی احوال ایشان را که میخواندم شیفته ی او شده بودم. 👈از او درخواست کردم من را برای نماز شب بیدار کند. چند شب برخلاف عادت و بدون دلیلی میدیدم نماز شبها بیدار میشوم. ولی همینکه این را به کسی گفتم دیگر آن حال رفت! آری برخی رازها را باید با خود نگاه داشت و با خود به عالم دیگر برد!
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۱) «به جای خوردن نوشابه مضر، سیگار بکش!» تأمّلی پیرامون پدیده «تناقض گوارا» «چگونه برخی انسانهای در ظاهر متناقض را درک کنیم؟!» 🔹در مشّایه اربعین به سمت کربلا پیاده روی میکردیم. گاهی خیلی خسته میشدیم و نیاز به یک نیرو افزایی داشتیم. یکی از برادران پیشنهاد داد و نوشابه ی گازداری تهیّه کردیم. دو نفر از برادران عرب جلوی ما نشستند. رو کردند به ما و به عربی گفتند این چیست میخورید؟! این مضرّ است! 🔸در درونم گفتم احسنت چه با فرهنگ و منطقی! واقعیتش مقداری خجالت کشیدم. گویا گفته بودند شما نمیفهمید ضرر دارد؟ هنوز به این بلوغ عقلانی نرسیدید به این ادراکات واضح عمل کنید؟! از اینکه در مورد آنها ناخودآگاه ذهنم زود قضاوت کرده بود که اهل این رعایت ها نیستند هم خجالت کشیدم! ✋آخر آنجا آنقدر در بهداشت ضعیف بود که این حرفها به آنها نمی آمد! ولی خب دیدم نباید زود قضاوت کرد. البته نمیدانستند برای چه میخوریم! برای صرفا لذّتش که نبود. ✔حالا یک نکته ای هم در پرانتز بگویم! هیچ وقت نوشابه را به خاطر لذّت نخوریم! یا کاری را صرفا برای لذّتش انجام ندهیم! نمیگویم نخوریم و یا لذّت نبریم! بلکه به آن یک وجه عقلی بدهیم. به گونه ای برایش دلیل بیاوریم. مثلا برای این بخوریم که گاهی برای کارهای لازممان نشاط می آورد. یا غذا را هضم میکند. یا آدم را برای پرداختن به عبادت و کارش سر حال می آورد و... . 👈میدانید چرا؟! چون اگر کاری را صرفا برای لذّتش انجام دهیم! یا به خاطر عادتمان انجام دهیم. این عقلمان را ضعیف میکند. اراده مان را ضعیف میکند. حالا وقت باز کردن این نیست ولی مطلب مهمّی است. ⬇
🔹برگردیم به ماجرایمان با این برادران عرب! در کمال تعجّب دیدیم سیگاری در آوردند و تعارف کردند که به جای نوشابه سیگار بکشید!😀😆هیچ شوخی هم نداشتند. جدی جدی بود! ✋به آنها عرض کردم اگر نوشابه مضرّ است سیگار که مضرتر یا به قول خودتان أضرّ است! دیدم لبخندی زدند. جوابی نداشتند بگویند. این وقتها که افراد قاطعانه و بدون امکان توجیه رفتارشان نقد میشود خیلی ترحم آمیز میشوند. 👈خوب است این وقتها که نقض صریحی داریم به طرف مقابل رحم کنیم. خیلی صریح ابطالشان نکنیم. شیطان گاهی خیلی خوشش می آید این وقتها حال گیری کند. وقتی رحم کردیم به خدا بگوییم تو هم آن دنیا وقتی حجتی نداشتیم و آبرویی در پاسخ نداشتیم رحم کن! (الهی ارحمنی اذا انقطعت حجتی و کلّ عن جوابک لسانی) 💭ولی با خودم گفتم عجب تناقضی؟! اصل و رب النوع تناقضها بود!😂 ولی گویا این دو رویکرد متناقض در تسالم خاصی در وجودشان همسایه یکدیگر شده بود. احساس ناخوشایندی نداشتند! 👈شاید معتقدند سیگار ضرر ندارد؟ دیدم خودشان هم میدانند که ضرر دارد و به خاطر همین لبخند زدند. آیا مبتلا به یک بام و دو هوا شده اند؟! 💡به ذهنم خطور کرد انسان هر چند عقل دارد و میتواند منطقی باشد ولی متأثّر از امور روانی و اجتماعی هم هست. همین امر است که اینگونه تناقضات را در وجودش حل میکند. 👈گاهی میتواند جریان یک دلیل را در یک مصداق دیده و به مقتضای آن رفتار کند ولی در همان حال میتواند جریان همان دلیل در مصداق دیگر را به خاطر برخی موانع اجتماعی یا روانی شخصی و هواهای نفسانی و عادات و مانند آن ندیده و یا مانعی در عمل به مقتضای آن رفتار در درونش به وجود بیاید 👈لذاست که میتواند کاملا صادقانه و به خاطر ضرر از خوردن نوشابه اجتناب کند ولی در عین حال کاملا جسورانه و به خاطر برخی تسهیل گری های روانی که از ناحیه جامعه یا عادت شخصی و مانند آن در وجودش ایجاد شده از کشیدن سیگار که مضرتر است اجتناب نکند 👈این حالت را پدیده ی «تناقض گوارا» مینامم. حالتی که در آن انسان عملا در نفسش به نوعی یک بام و دو هوایی تن میدهد. ولی نه از آن رو که انسانی بی منطق یا منافق است! بلکه از آن رو که اساسا انسان موجودی احساسی عقلی است. عقل محض نیست 👈لذاست که وقتی از روی یک درک عقلی رفتاری از او سر میزند که تناقضی با رفتار دیگرش دارد لزوما نباید او را متّهم کرد. میتواند صادقانه به خاطر عقلش نوشابه نخورد. چون آن را مضرّ میداند. ولی به همین منطق ضرر در جاهای دیگر عمل نکند! 👈شنیدن نصیحت از او در چنین حالی اشکالی ندارد. فعلش هم قولش را تصدیق میکند. ولی اینکه در همان لحظه سیگار بکشد هر چند مایه تمسخر و تعجّب است ولی چنین تمسخری برای وقتی است که این تناقض را در سطح آگاهانه ی عقلی به چشم بیاوریم که از شدّت عدم تناسب بودنش به تعجّب واداشته شویم. 👈همان حالتی که معمولا با فعال شدن امور روانی و اجتماعی به این سطح آگاهانه رسیده نمیشود. لذاست که خود شخص احساس تناقض نمیکند. از همینجاست که میشود درک کرد چطور صادقانه ما را نصیحت کردند که نوشابه نخورید ضرر دارد و در همان حال صادقانه به ما سیگار هدیه دادند که به جای نوشابه سیگار بکشید که انگار ضرر ندارد! 🔹حالا که با پدیده ی تناقض گوارا آشنا شدیم گاهی بهتر میتوانیم برخی انسانها یا جریانات را درک کنیم. گاهی در برخورد با برخی از اوج متناقض بودن آنها انسان به شگفتی واداشته میشود. ولی میبیند در کمال تعجّب آن شخص یا آن جریان گویا به راحتی به آن تناقض تن داده است. همینکه برایمان قابل درک نیستند باعث نوعی نفرت و دوری گزینی میشود 👈در اینگونه موارد معمولا احتمال بالایی بدهیم که آن شخص یا جریان دچار بیماری تناقض گوارا شده است ✔یعنی در یک طرف یک عامل روانی یا اجتماعی محقّق شده که مانع از دیدن تناقض یا رفتار متناقض شده است. ولی برای ما که آن عامل روانی یا اجتماعی وجود ندارد این تناقض در سطح آگاهانه ی ذهن شهود شده و عمق شناعت و دردناک بودن تن دادن به آن آشکار است. به عبارتی تناقض گاهی برای شخصی گوارا است و برای دیگری ناگوار! در چنین حالتی ممکن است افراد نتوانند همدیگر را درک کنند! ممکن است همدیگر را متّهم کنند. ⚪این را در زندگی خانوادگی و اجتماعی زیاد تجربه میکنیم. در مباحث سیاسی هم همینطور است. برخی مواضع سیاسی یکی از جریانات مشهور سیاسی کشور را جریان سیاسی دیگر میبیند از اوج متناقض بودن آنها به شگفتی می افتد! بالعکسش هم ممکن است. همین باعث تفرقه بیشتر میشود. ولی باید بدانیم انسان به واسطه ی آنکه عقل خالص نیست گاهی مبتلا به این بیماری های منطقی شده و باید با رفق و مدارا و خیرخواهی با او رفتار کرد. بیمار بیمار است! عیادت و مراقبت میخواهد. 👈آن را لزوما حمل بر بی منطقی یا مغرض بودن یا نفاق و بی تقوایی و مانند آن نکرد. این چندگانگی در رفتار را لزوما محملی قطعی برای غیر قابل اعتماد بودن و بد بینی و تردید نسبت به آنها ندانست.
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۲) داروی معنوی به نام: «ثم یکونُ حُطاماً» «ماجرای ماشینی لب پرتگاه» 🔹تا کنون توفیق بوده برخی داروها و چرک خشک کن های دینی و معنوی را برای مداوای امراض خطرناک معرفی کنم. یکبار از «عشق درمانی ۲۲۲» و حبّ الحسین صحبت کردیم و بار دیگر از «حمد درمانی ۲۹۳» و در موضع دیگر از یک چرک خشک کن قوی معنوی به نام «هادم اللذات ۴۰۳» صحبت کردیم و جایی هم از «هیئت درمانی ۴۶۶» گفتیم و در موضع دیگر از داروی معنوی مهمی به نام «خلوت ۴۸۶» و «عاقبت اندیشی ۵۸۷» سخن گفتیم. 🔸یکی از داروهای بسیار قوی معنوی برای بیرون آمدن از وسوسه های شیطان و دل کندن از محبّت دنیا که موجب خطاهای ریز و درشت بسیاری در زندگی ما میشود دارویی به نام: «ثم یکونُ حُطاماً» است. چند بار آن را زمزمه کنیم تا یادمان نرود! ولی کی ها خوب است؟ 👈وقتی به صحنه های وسوسه کننده میرسیم مانند حسرت از زندگی دیگران، خانه، ماشین، باغ، سلامتی و ... باید بدانیم در موضع خطر ویروس ناشکری و فراموشی مسیر و مقصد قرار گرفته ایم! یک مزاحمی آمده که میخواهد ما را از مسیر سعادتمان منحرف کند! 👈باید سریع آن را کنار بزنیم. ولی مگر به این سادگی هاست! شیطان آنقدر این صحنه ها را زینت میدهد که دلها را با خودش میبرد! وقتی دل را دزدید مگر دیگر به این سادگی ها میتوان آن را پیدا کرد؟! 👈گاهی سالهای سال انسان این مسافر بیچاره ی مسیر ابدیت بی دل میشود! دیگر دلی ندارد تا با آن سالک الی اللّه و مسافر قلّه ی نور و عوالم بهجت و سرور شود. اینها همه برای فریب دادن انسان از مسیر و دزدیدن دل اوست. ⬇
👈همان دلی که قرار بود حرمُ الله باشد. همان دلی که همه ی راز و رمزها در او بود. همان که قرار بود از درون او حرکت به سمت عوالم نور و خروج از ظلمتها آغاز شود. چه بسیار انسانها بودند که دلهایشان را این دنیای پست دزدید و دیگر آن را نیافتند! 👈در اطرافمان وقتی نگاه کنیم میبینیم! روز و شب در حال تلاش است برای رسیدن به یک لذّت موهومی! یک خانه و ماشین و ثروت و مقام و... و دلش را فراموش کرده. گویا سحر شده! انگار در این عالم هیچ خبری نیست مگر اینکه او به این قلّه های وهمی برسد. ✋وقتی هم میرسد میبیند این آنی که دنبالش بود نبود ولی دیگر وقت را از دست داده و دوباره طور دیگری دلش دزدیده میشود. ✋آیا به نظرتان یکی از خطرناک ترین بیماری های انسان نیست؟! آیا سرمایه ی اصلی انسان که دل اوست را بیمار نمیکند؟! از سرطان بد تر نیست؟! 👈حالا ما که همه قرار است از این دنیا برویم. ولی این بیماری ها مثل سرطان گاهی آدم را سر عقل می آورد. او را از توهّم ها بیرون آورده و به مرگ توجّه میدهد. ولی این بیماری اصلا همه اش غرور است و غرور است و غرور! 👈عمر انسان که سرمایه ی تحصیل سعادت ابدی او بود را به بهانه ی یافتن یک کالای قلابی تباه میکند! همین است که به حق «متاعُ الغرور» نامیده شده است. 🔹حالا این بیماری خطرناک که اکثر قریب به اتّفاق انسانها را مبتلا کرده دارویی هم دارد؟ آری متخصّصان عالم معنا یک سری داروهایی برایش آورده اند. یکی از آنها که قرآن کریم برای مداوای این بیماری مهلک آورده اسمش «ثمَّ یکونُ حُطاماً» است. طریقه ی استفاده از آن هم اینطور است که وقتی این صحنه های دل فریب را میبینیم که دلمان را میلرزاند سریع از جیب ذهنمان این کپسول معنوی را در بیاوریم و بخوریم! 👈اینکه به یاد بیاوریم بابا فریبت ندهد! آخرش را ببین! آخرش هیچ است و هیچ است و هیچ! کاهی بیش از آن نخواهد ماند! فریب زیبایی فریبنده ی الانش را نخور! آخرش چه؟! عاقبت بین باش. آری این دارو یکی از داروهای شرکت داروسازی عاقبت بینی است ⚪جایی که زندگی میکنم منطقه ای است که تازه اجازه ی ساخت و ساز به آن گویا داده اند. نوع خانه های ویلایی به شکل زیبایی ساخته شده و در حال ساخته شدن هستند. خیلی نو و شیک و تمیز. منزل ما هم در یک مجتمع بزرگ هست. گاهی که به خانه می آیم این خانه های زیبا و مناسب ویلایی را میبینم. واقعا مناسب حال ما هستند. 💭گاهی به ذهنم آمده بود یکی از اینها برایمان مناسب است. حیاطش برای بازی بچه ها و یک طبقه اش برای کتابخانه و کارهای علمی خودم و طبقه ای هم برای اهل منزل ! 💭گاهی هم مثلا به ذهنم آمده این ماشینم کوچک است! آن ماشین را ببین برای تو مناسبتر است! بچه ها پشتش راحتتر بودند! خودت راحتتر بود و... 📛همین حالت اگر مقداری بیشتر در ذهن آدم برود آدم را بیمار میکند. ممکن است آدم را از چیزی که دارد ناشکر و ناراحت و ناراضی کند! آدم را به کارهایی بکشاند تا به این دارایی ها برساند و عمرش را در این مسیر به تباهی بکشاند و شاید آخرش هم نرسد! ... 👈سعی میکنم رویم اثر نکند. به خودم میگویم: «ثمَّ یکونُ حطاماً» گولش را نخوری ها! باقی نیست! فانی است. کاهی بیش نیست. فریبت ندهد! سرت در کار خودت باشد: بس سرای پُر ز جمع و انبُهی پیش چشم عاقبت بینان تُهی 👈چه بسیار قارونها و فرعونها بودند! چه کاخها و باغهایی بودند! آخرش چه شد؟! «ثُمَّ یکونُ حطاماً» آخرش خاک شد! کاه بود! دیگران به ارث بردند و آنها هم رفتند که رفتند! 📖«كَمْ‏ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِين‏» 🔹تعبیر قرآن کریم وقتی این دارو را میخواهد معرّفی کند خیلی جالب است. میفرماید بدانید! این زندگی شما زندگی پایینتر و پست شماست! زندگی بالاتر بعد از آن است. بدانید در این زندگی دنیّ شما مبتلا به بیماری میشوید. بیماری بازی و سرمستی و فریب زیبایی ها را خوردن و پُز دادنها و تفاخرات و مال پرستی و تعلّقات خانوادگی و... . اینها همه خطرهایی است که شما را در مسیر آن حیات برتر بیمار میکند. 👈هر چند خیلی از آنها لذّت ببرید و به تعجّب بیافتید! ولی بدانید آخرش کاهی بیش نیست! خیلی بی ارزش است. خیلی! «ثمَّ یکون حطاماً» مثلش میدانید چگونه است؟! مانند آن زمانی است که بارانی باریده و زمین خشک پر از سبزی و طراوت میشود. 👈طوری میشود که انسان میگوید عجب منظره ای! چقدر زیباست! ولی اندکی نمیگذرد که فصل پاییز فرا میرسد. این سبزی ها رو به خشک و خشکتر شدن می آورد. تا آنجا که جز کاهی از این همه صحنه های دلفریب باقی نمی ماند. همه اش متاعُ الغرور بود. نکند اینها که کاهی بیش نیست و برای امتحان شما بود شما را از مسابقه آسمانی برای رسیدن به درجات بهشت و مغفرت الهی باز دارد! ⬇⬇
📖«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَ‏ يَكُونُ‏ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ. 📖سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ‏» ⚪بنده خدایی که در ذهنش دنیایی از این آرزوهای زیبا و فریبنده داشت در حال رانندگی بود! در همان زمانی بود که باران زندگی باریده بود و این صحنه های سبز و خرّم را جلوی چشمانش جلوه داده بود. یادش رفته بود که اینها همه متاعُ الغرور است. یادش رفته بود اینها مسابقه و حسرت ندارد! مسابقه و حسرت باید در آن مقامات نوری معنوی باشد. 💭در ذهنش درگیر ثروت و مقام و زن و فرزند و ماشین و... بود. همینکه میرفت و میرفت و میرفت ناگهان فرمان ماشین از دستش خارج شد! ماشین به سمت پرتگاه حرکت میکرد. خدایا! چه دارد رخ میدهد؟! مرگ و نزدیکی آن را به چشمش دید! تا اینکه با رحمت الهی در لب پرتگاه ماشین متوقّف شد. 👈این بنده خدا نقل کرده بود که وقتی ماشین ایستاد به گونه ای به تعبیر بنده حقیقت عظیم این آیه ی شریفه «ثمَّ یکونُ حطاماً» برایش معنا شده بود. خدای من! واقعا دنیا همین بود؟! این همه ماجراها که عمرمان را برایش گذاشتیم داشت با همین چند ثانیه انحراف ماشین از بین میرفت و کاه کاه کاه میشد؟! ✋اینقدر این زندگی دنیایی بی معنا بود؟! اینقدر بی ارزش بود؟! اینقدر تا عدم فاصله اش کم بود؟! اف بر تو ای دنیا! خاک بر سرت ای دنیا! الله اکبر از این آیات قرآن. اشاره اش کافی است که فرمود: أخذوا من مکان قریب! 👈رفقا این حالتی که این بنده خدا تجربه کرده بود را گاهی به یاد بیاوریم! یاد آن لحظه ای بیافتیم که ماشین زندگی ما روزی به درّه ی مرگ نزدیک میشود و همه ی اینها با همه ی زیبایی اش رنگ میبازد. میفهمیم کاهی بیش نبود. 👈وقتی چنین است همین حال با چنین بصیرتی زندگی کنیم. این حقیقت را یادمان نرود. این همان است که داروی معنوی «ثمَّ یکون حطاماً» به ما میدهد. وقتی حسرت مال و ثروت دیگران را میخوریم! وقتی مقام و منصب برخی را میبینیم! وقتی مظاهر شهوت را میبینیم. وقتی میگوییم خوردند و بردند و ما عقب ماندیم! 👈این وقتها که شیطان مدام در گوشمان میخواند و ما را به ناشکری و تن دادن به کارهای ناشایست میکشاند! سریع به خودمان بیاییم و بگوییم: «ثمَّ یکونُ حطاماً»
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۳) «مقایسه ای بین توالت ایرانی و توالت فرنگی» «پرهیز از سطحی بینی و سهل اندیشی در مقایسه میان برون دادهای تمدّنی» 🔹جایی صحبتهایی پیرامون فوائد توالت فرنگی مطرح شد. یکی از عزیزان از یکی از بزرگان نقل کرد که در مورد توالت فرنگی گفته بود که خیلی چیز خوبی است! اگر زودتر با آن آشنا شده بودیم اینقدر اذیت نمیشدیم. گویا استفاده نکردن از توالت فرنگی را به شکلی نماد تحجّر دانسته بودند. 👈البته این صحیح است که گاهی اصرار بر برخی تفاوتها از نوعی تحجّر و یا تعصب به فرهنگ خودی نشأت میگیرد. ولی آیا واقعا توالت فرنگی چیز بهتری است؟! 💡به ذهنم خطور کرد خیلی اوقات ما دچار نوعی خام اندیشی، سهل اندیشی و سطحی اندیشی میشویم. مخصوصا در آن مواردی که از آن بوی اختلافات تمدنی به مشام میرسد. مخصوصا زمانی که در مقابل بیگانه احساس ضعف میکنیم. 👈 نمونه ی خوبی است که مقداری آن را باز کنیم ببینیم در درون این مقایسه چه خبر است! آیا مسأله به همین سادگی است؟! آیا پیشینیان ما عقلشان نمیرسیده که میتوانند با تدبیری به شکل نشسته تخلیه کنند؟! 🔸گاهی اینطور استدلال میکنند که به خاطر همین خوبی توالت فرنگی است که در غرب زانو درد خیلی کمتر از کشور ماست. در میان ما به دلیل هم فشار آمدن به زانو و مفاصل در توالت ایرانی به مرور در سنین بالا زانو درد شایع است. لذا مخصوصا پیر مردها که دیگر وقتی درد زانو گرفته اند و برایشان عادات چندان اهمیتی در برابر این درد را ندارد توالت فرنگی را ترجیح میدهند. ⬇
👈پاسخ این استدلال را خوب است در همان فضای طبّی خودش داد. اخیرا یکی از برادران مطّلعمان در پیاده روی اربعین مطلب جالبی برایم نقل کرد. 👈ایشان میگفتند اتّفاقا به دلیل استفاده از همین توالت فرنگی در غرب عضلات لگن به خوبی تقویت نشده و یکی از مشکلات رایج در غرب همین مشکلات مربوط به لگن و شکستگی آن در سنین بالاتر است! ✋اگر زانو درد را به رخ ما میکشند این طرفش را هم خوب است به رخ آنها کشید! از همین جهت است که یکی از نرمشهای رایج در غرب نشستن خاصی (وضعیت اسکات) به همان شکل نشستن در توالت ایرانی است. همان نرمشی که برای ما به گونه ای بی معناست. 👈اگر آنجا برای درمان این نقیصه در دنیای کنونی چنین نرمشهایی را طرّاحی میکنند ما هم میتوانیم برای پیشگیری از برخی مشکلات مربوط به زانو در دنیای کنونی برخی نرمشهای مناسب را طرّاحی کنیم. 🔹برخی تفاوتهای طبی دیگر این دو نوع توالت را هم مرور کنیم. نوع نشستن چمباتمه در توالت ایرانی به گونه ای است که ران به سمت شکم فشار وارد میکند. همین فشار باعث میشود مجاری تخلیه بازتر شده و دفع راحتتر رخ دهد. دفع راحتتر باعث دفع کاملتر شده و ابتلا به یبوست را هم کمتر میکند. حتّی بنا بر برخی نظرات ابتلا به سرطان روده را هم کمتر میکند. 👈در توالت ایرانی بر خلاف توالت فرنگی برای دفع نیاز به فشار زیادی نیست و همین امر آسیبهای احتمالی به لگن و بواسیر را کمتر میکند. بواسیر معمولا با فشار زیاد ملتهب میشود. 👈به خاطر همین گاهی برای کمتر کردن این عیب یک چهار پایه ی کوچک پایین توالت فرنگی استفاده میکنند تا پا مقداری بالاتر آمده و به حالت چمباتمه نزدیکتر شده و از حالت نشستن ۹۰ درجه ای دورتر شود! 👈به دلیل همین راحتتر شدن دفع در توالت ایرانی زمان ماندن در دستشویی تا حدودی کمتر از توالت فرنگی میشود. همینطور به دلیل اینکه پوست برخلاف توالت فرنگی نیازی به تماس با سطح خارجی ندارد بیماری های پوستی و قارچی و مانند آن را نخواهد داشت. 👈مخصوصا در مکانهای عمومی و یا زمانی که سطح توالت فرنگی خیس یا سرد است تجربه ی نشستن روی آن اصلا خوش آیند نیست!😣 🔹ولی مسأله عمق مهمتری هم دارد. این تفاوت میان این دو نوع توالت در واقع برون دادی از نوع نگاه های باطنی تر پیرامون طرح تمدّنی در زمینه طهارت و پاکی است. این نوع توالت ایرانی پشتوانه ها و امتدادهای فراوانی هم دارد که نباید به راحتی از آنها چشم پوشید. 👈در نگاه دین اسلام مسأله ی پاکی و طهارت خیلی مورد تأکید قرار گرفته است. در تفکّرهای انسانی منقطع از وحی این درجه بر طهارت تأکید نشده که در دین تأکید شده است. گویا خودش انسان را میخواهد از یک فرهنگی بریده و وارد فضای دیگری کند. 👈از همان ابتدا کتب فقهی با بحث از طهارت با صورت خاصی شروع شده و بسیاری از امور دیگر مشروط به چنین طهارتی شده است. یک میخ محکمی در اینجا به زمین کوبیده میشود که منشأ بسیاری از امتدادهای بعدی و خط کشی های فرهنگی است. 👈در ادامه احکام این طهارت و نجاست آنقدر امتداد پیدا میکند که معانی عمیق تمدّنی پیدا نموده و سر از مرزکشی های جالب عقیدتی و تحکیم عقیده در می آورد. ⚪حالا بحثمان ناظر به آن حیثیات نیست ولی در همین امور ظاهری و بهداشتی از دیرباز و حتّی در زمان خودمان همواره کشورهای اسلامی در نگاه جوامع غربی از این جهت به صفت پاکیزگی و بهداشت شناخته شده بودند. یک تمیزی خاصی در محیطهای اسلامی و دینی حاکم است. امروزه نیز با رشد بشر و پیشرفت بهداشت در جوامع غربی و اهمیت دادن آنها به تمیزی باز آشنایان با فرهنگ غربی میدانند که یکی از نقاط بسیار زننده در این جوامع ضعف در پاکی و تمیزی شخصی آنها نسبت به جوامع اسلامی است. 👈معمولا به دلیل نداشتن طهارت شرعی که معلول نوع خاص توالت آنها از جهتی و نداشتن احکام طهارت شرعی از طرف دیگر است بوی بد مدفوع از آنها در اجتماعاتشان گاهی به مشام میرسد😣 (البته این را از آشنایان با این فضا شنیده ام). 👈در شریعت اسلامی باید با آب طهارت گرفت ولی در آنجا که چنین تشریعی نیست معمولا به پاک کردن سطحی به وسیله ی دستمال کاغذی و مانند آن اکتفا میشود. 👈همچنین عادت به توالت فرنگی و عدم استفاده از آب زمینه را برای عافیت طلبی و راحتی در زمینه تخلیه بیشتر میکند. انسانها را نسبت به آداب تخلیه متسامح بار می آورد. گاهی به راحتی در حاشیه ی خیابان و اماکن عمومی قضا حاجت کرده و ضمن کثیف و بد بو کردن شهر جلوه ای نامناسب به آن میدهند. 👈همین کثیفی های فردی و اجتماعی است که باعث شده استفاده از عطر و ادکلن در جوامع آنها شیوع بیشتری داشته و میانگین استفاده آنها از حمام بسیار بیشتر شود. 👈همچنین این طرز نگاه حیوانی نسبت به مسأله ی طهارت و پاکی خودش باعث شده در این زمینه سهل انگاری خاصی پیدا نموده و عادات پسندیده در این زمینه که منجر به برخورد پاکیزه تر و عفیفانه ای با این امر میشود در میان آنها شایع نشود. ⬇⬇