eitaa logo
بذل الخاطر
936 دنبال‌کننده
904 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬همزمان با طولانی شدن فرآیندهای امداد اجتماعی که توأم با تحقیر پی در پی و تهدید به محرومیت و مجازات است فقر به سوی آنها هجوم می آورد. کتی به دلیل این فقر مجبور میشود دست به دزدی زده و در ادامه برای آنکه در مدرسه دخترش را به خاطر کفش پاره اش مسخره نکنند تن به فحشا دهد. 🎬دانیل که به شدّت از این امر ناراحت است نیز وضعیت بهتری نداشته و علی رغم تلاش بسیاری برای فائق آمدن بر این مشکلات اداری و رسیدن به حقوق بیکاری کم کم احساس شکست میکند! در انتها نیز او که انسانی شریف است بر اثر فشارهای روحی ناشی از این فقر سکته کرده و در کمال ناباوری میمیرد! 🎬در نوشته ای که قرار بود آن را در جلسه ی استینافش برای اداره ی تأمین اجتماعی بخواند و در کلیسا خوانده شد در جمله ای تکان دهنده گفته بود: 📖«من یک انسانم نه یک سگ! میخواهم با من با احترام برخورد کنید» 🔸«نقد»🔸 انصافا فیلم تکان دهنده ای است. قلب انسان را نسبت به مفاهیمی مانند نئولیبرالیسم، بروکراسی، سرمایه داری و... به درد می آورد. یک تنفّر عمیقی نسبت به این قفسهای آهنین و شلّاقهای مدرن که بر پیکر طبقات مستضعف جامعه وارد میشود ایجاد میکند. برای به چشم آوردن این آسیب و شکل دهی به یک اصلاحات اجتماعی شاید مقداری هم در این زمینه مبالغه کرده باشد ولی این امر را نباید نوعی کژتابی مذموم و اغواگری دانست. 👈صناعت اغراق گاهی برای نشان دادن عمقهای ناپیدا و اثاره ی خشم است. البته کارگردان سعی کرده در بستری از نظام روابطی که در بریتانیا و جوامع غربی حاکم است نشانه های فیلمش را بگنجاند. به گونه ای پیامهای اجتماعی چپ سوسیالیستی و دولت رفاه را بر سر دولتهای نئولیبرالیستی بکوبد. 👈از همینجاست که فیلمش آکنده از این سنخ نشانه هاست که فعلا برای بنده جذابیتی ندارد. آنچه مهمتر است عمقی دیگر از پیامهای این فیلم است که تجرید بیشتری نسبت به این زمینه ها داشته و قابل توجّه است. لذا از منظر دیگری به شخصیت دانیل بلیک و پیام داستان او میپردازم. 👈دانیل بلیک نماد یک انسان شریف و یک شخصیت محترم و با وقاری است که در دنیای نوین هنوز مسخ نشده و فطرتی سالم در برابر ساختارهای امروزی داشته و پاکی و شرایط او به شکل برجسته ای عمق زشتی و قباحت موجود در پس این نظامهای نوین را هویدا میکند. 👈فطرت دانیل بلیک مانند آن صفای باطنی کودکانی است که برخلاف دیگران برهنه بودن پادشاه را به راحتی دیده و ابراز کردند. نگریستن به ساختارهای سفّاک و بیرحمانه نظام سرمایه داری از پنجره ی وجودی شفّاف دانیل بلیک به راحتی برهنه بودن و زشتی این ساختارها را به رخ همگان کشانده و نمایانگر تراژدی قربانی شدن انسانیت بر زیر چرخهای بی رحم نظام سرمایه داری است. 👈دانیل بلیک عمری طولانی و شرافت مندانه را سپری کرده و تا کنون دستش به سوی کسی دراز نبوده. یک شهروند نمونه بوده. هیچ پرونده ی تخلّفی نداشته. همسرش که دچار مشکلات روانی بوده را سالها پرستاری میکند. مشکلی که اگر به دست این نهادهای حکومتی می افتاد غیر قابل حل بودن اینگونه به دست عواطف انسانی و محبّت فطری حل شده بود. 👈حالا یک مشکل ساده و آن هم حمله ی قلبی اینگونه باعث شده دست نیاز دانیل بلیک به سوی ساختارهایی دراز شود که مدام میخواهند عزّت نفس او را له کنند و شخصیتش را خرد کنند. ✋ولی چرا؟! مگر او همان انسان دیروز نیست؟! نه دیگر نیست. او دیگر به یک نیروی کار بی مصرف برای نظام سرمایه داری و نئولیبرالیستی تبدیل شده و قرار است در پیچ و تاب نظام بروکراسی عجیب که عامدانه در پی حذف چنین انسانهایی است به زباله دان جامعه فرستاده شود. 👈هیچ حرمتی برای آنها قائل نیستند. با او مانند یک ربات و یک ماشین بی روح رفتار میشود. گویا هیچ احساساتی نداشته و هیچ دلسوزی نباید در موردش داشت. 🚫جالب آن است که تمام این توهینهای بی شرمانه که مانند خنجرهایی بر روح او زده میشود در قالبهای بسیار مؤدّبانه و شیک وارد میشود. ممکن است کسی در نگاهی ساده بینانه و ابلهانه شیفته ی این تمدّن و فرهنگ و ادب شود! ولی در واقع با پنبه و تذکّر قوانین و رویّه ها در حال بریدن سر دانیل بلیک هستند! یک شکنجه ی زر ورق و آزار مؤدّبانه ی کادو پیچ شده! در باطن دانیل را زیر مشت و لگد و شلّاقهای آداب بی محتوای لیبرالی قرار داده اند! 👈یکبار در اداره یکی از کارمندان دلش به حال دانیل سوخته و سعی کرد در برخی مراحل اداری به او راهنمایی کند که یک دفعه رئیس اداره متوجّه شده و ضمن توبیخ شدید و احضار آن کارمند به او هشدار داد که حق چنین کاری را ندارد زیرا انتظار مراجعین را بالا میبرد! 👈به خوبی این فیلم نشان میدهد که نئولیبرالیسم یک نظریه برای تحکیم سلطه ی طبقات بالا و استثمار است. علمی را برای استعمار تولید کرده اند. کشف واقع نیست بلکه ساخت واقعیت است. نشان میدهد این گرایش فزاینده به خصوصی سازی چیزی جز قرار گرفتن بیش از پیش قدرت در دست ثروت نیست. ⬇⬇
🔴چند صحنه ی این فیلم که برایم تکان دهنده بود یکی آنجا بود که قرار بود در فضایی مانند بازپرس جنایی پرسشهای اداره کار را پاسخ داده و فرمهایی را پر کند! سؤالاتی که هیچ ربطی به مشکل او نداشت و دانیل بلیک که تنها به خاطر مشکلی اندک در قلبش اسیر این ساختارها شده بود در جمله ای مهم گفت: «ما هی داریم از قلب دور و دورتر میشویم!» 👈یعنی این ساختارها که برای حل مشکل آمده بودند حال خودشان تبدیل به مشکل حادتر شده اند. صحنه ی دیگر جایی بود که کتی به فروشگاه کمیته امداد رفته بود و وسایل صدقه ای به او میداد که او با نهایت تأثر ابراز کرد حس خیلی بدی دارد! گویا دیگر هیچ کرامت و احترام وجودی برایش نمانده! 👈صحنه ی تکان دهنده ی دیگر آنجایی بود که بعد اللّتیا و الّتی در انتهای فیلم قرار بود جلسه ای برای وضعیت نهایی او بگیرند! 👈چند نفر در دفتری جمع شده بودند که در مورد او تصمیم بگیرند! او در کمال اضطراب که منجر به سکته ی نهایی و مرگش شد این جمله ی تکان دهنده را گفت که: 😔«ببین! زندگی من زیر انگشتان آنهاست!»😔 👈یعنی اینقدر من تحقیر شده ام! اینقدر من را کوچک کرده اند! اینگونه من را شکنجه میکنند و به من اضطراب داده اند. صحنه ی تکان دهنده ی دیگر آن نوشته ای بود که قرار بود در آن جلسه بخواند ولی مرگ به او فرصت نداد! نوشته ای که بر سر پیکر او در کلیسا خواندند که در آن گفته بود: 📖«من یک انسانم نه یک سگ! میخواهم با من با احترام برخورد کنید» 🔹آن پیام جوهری که از این فیلم دریافت کردم آن بود که ای سیاستمداران! ای مسئولان! ای تصمیم گیران! بدانید با انسان طرفید! انسان! بدانید اگر با این ساختارهایتان عزّت نفس و کرامت درونی او را بشکنید و از او بگیرید دیگر همه چیز را از او گرفته اید. دیگر هر فسادی از او سر میزند! حتّی جامعه را هم دیگر نمیتوانید اداره کنید! 👈این زن محترم و جوان و مادر دو فرزند را مجبور کردید علی رغم میل باطنی اش برای چیز کوچکی تن به دزدی بدهد! اویی که حقیقتا دزد نبود. در ادامه مجبورش کردید دست به فحشا بزند! اویی که فاحشه نبود. او را به جایی کشاندید که دیگر نتواند مادری هم بکند! او که مادری مهربان بود! 👈ولی دانیل چه! او که انسانی شریف و دارای عزّت نفس بود. تن به خلافکاری و دزدی نداد! تا آخر مقاومت کرد! ولی به چه قیمت؟! به قیمت سکته ی نهایی و از دست دادن جانش! 🔹همه به خاطر چه بود؟! به خاطر اینکه عزّت نفس را از آنها گرفتند. کسی که قیمتی نداشته باشد خودش را ارزان میفروشد! یا شرافتش را و یا جانش را! به یاد کلام مولایمان افتادم که هر کسی کرامت نفس داشته باشد به خودش با معصیت و خلاف توهین نمیکند. اینها همه ناشی از نداشتن عزّت نفس است: «مَنْ كَرُمَتْ‏ عَلَيْهِ‏ نَفْسُهُ‏ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَة»؛ 👈کسی که کرامت نفس داشته باشد دیگر شهوات و جذابیتهای دنیایی او را فریب نمیدهد: «مَنْ كَرُمَتْ‏ عَلَيْهِ‏ نَفْسُهُ‏ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهْوَتُه‏». ⚪ولی راهکار این فیلم چیست. اینجا دیگر مقداری شعاری است. گویا کارگردان میخواهد شعارهای سوسیالیستی و تشکیل دولت رفاه را درمان این مشکلات معرّفی کند. میخواهد با نشان دادن اینکه مردم را اگر به خودشان واگذار کنند نسبت به هم مهربان هستند به آنها یادآوری کند که خودتان به فکر خودتان باشید. خودتان تصمیم به تغییر بگیرید. از این نهادهای سرمایه داری فاصله بگیرید. 👈کاری به اینها و نقدشان ندارم. اینها هیچ کدام دین الهی را نشناختند و از آن دین موهومشان فراریند. باید دیر یا زود بفهمند جز با برگشتن به پیام وحی آسمانی و تحقّق دین راستین و بازگشتن حجت کبرای خداوند چاره ای نهایی برای این مشکلات نیست. ✋راستی چه کنیم که عدالت منجر به توزیع فقر نشود و پیشرفت منجر به بی عدالتی نگردد؟! 🔹حالا کارگردان سعی کرده با به چشم آوردن مشکلات نظام سرمایه داری راهکار را نظریّات چپگرایانه ببیند. ولی ای کاش از زاویه های دیگری هم مشکل را به چشم می آورد. مثل اینکه چطور این دانیل بلیک و کتی به خاطر دوری از معنویّت و ارتباط با خدا اینگونه درونشان را در برابر این ساختارها میبازند! تسلیم میشوند. خدایشان را فراموش میکنند! گویا عالم هیچ خدایی و معادی و آخرتی ندارد! همه چیز در همین دنیا است و دنیا و دنیا! 👈یا اینکه از زاویه ای به مسأله نگاه کند که چطور این جوامع با دوری از تعالیم دینی و انسانی با نهاد خانواده و فامیل و رحم مبارزه کرده و اینگونه دانیل و کتی مانند گوسفندانی رها در میان صحراهایی جوامع انسانی مهیّای آسیبهای فراوان شده اند. اگر اینها کس و کاری داشتند هرگز به این فلاکت نمی افتادند...
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۲) «کی فارغ التحصیل میشویم؟!» 🌸فرزندم کلاس اوّل دبستان است. تکلیفش را آورد تا برایش چاپ کنم. در تمرینش آمده بود: «شکلهایی را که گوشه دارند قرمز و شکلهایی که گوشه ندارند را سبز کن»! 💖آن علامت قلب را برایم آورد و گفت: بابا! این گوشه داره یا نداره؟! گفتم: نداره عزیزم! یک علامت سبز روی آن کشید! 💡همین که رفت به دلم افتاد ببین این انسان از کجاها شروع میکند؟! روزی تو هم همین بودی! دانشت اینقدر اندک بود. «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» 🔸اینقدر اندک اندک مطالب را به تو یاد دادیم و یاد دادیم تا اینگونه شده ای! فراموش نکنی از چه اعماقی از جهل به اینجا رسیدی؟! ولی راستی انتهای این مسیر دانایی کجاست؟! وقتی این دانایی به انتها رسید به کجا خواهد رسید؟! کجاست که دیگر حقیقتا فارغ التحصیل میشوی؟! گویا همه چیز را دیگر فراگرفته ای! 💡به ذهنم خطور کرد انتهای این مسیر آنجاست که این قطرات به آن دریا بپیوندند. آنجایی است که دیگر وحدت علما و عملا برایت جلوه کند. 🔻آن روزی که فهمیدی پادشاهی تنها برای آن واحد قهار است فارغ التحصیل میشوی🔺 🔸آنجا که به سرچشمه ی همه ی این کثرتها و تمام این عوالم وجود راه پیدا کنی. آنجاست که دانشت به کفایت و دلت به قرار رسیده و با عمق جانت میگویی دیگر حسبی: 📖حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏ رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت طیران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوت به در آی تا ببینی، طیران آدمیت
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۳) «ماجرای حکمت نهفته در یک صفر بیشتر!» «عادت کردن به حکیمانه دیدن وقایع زندگی» «رمز تربیت فرزند با شخصیت و عزّت نفس بار آوردن اوست» 🔹بعد از نماز صبح دیگر مشغول فعالیت بودم. مباحثات و جلسات مختلف. حدود دو ساعت بعد از نماز ظهر دیگر به طرف خانه راه افتادم. راستی چرا باید امروز دیر به خانه برگردم؟! در همین حال خستگی و خواب آلودگی فهرستی از خرید امروز برای میوه فروشی آمد! 🔸یکی یکی خریدها را کردم و کارت پول را دادم تا حساب کند. دیدم فروشنده مانند قبل سر حال نیست و خمیازه میکشد! گفت خوابش می آید! تا حالا ندیده بودم اینگونه خسته باشد. حالا برایم چندان مهم هم نبود. گرچه بعدا معلوم شد خیلی هم مهم بود😊 👈با حالت خواب آلودگی و مقداری گرسنگی به خانه رسیدم. همینکه نشستم و گوشی را دست گرفتم دیدم میوه فروش خواب آلودمان یک صفر بیشتر کشیده و مبلغ میلیونی در آمده بود!😬خدایا کی حال دارد برود دنبال این حالا؟!😫 با تکلّف لباسم را پوشیدم و بیرون رفتم. 🔹این امور از آن چیزهایی است که عادت کرده ام آنها را در قالب اتّفاق و شانس و... نبینم. دیگر باورم شده عالم خیلی پر رمز و رازتر از این حرفهاست. خیلی حساب شده تر از آن است که گمانش را میکنیم. همانطور که این آسمان و زمین و کهکشانها و مخلوقات سرشار از عظمت و حکمت است این وقایع و روابط بین پدیده ها هم پر از حکمتهاست. راستی کجای کاریم؟! از عالم چه خبری داریم؟! 👈همین که بیرون می آمدم با خودم گفتم خدایا آخر حکمت این صفر اضافی چه بود؟! نکند قرار است چیزی رخ بدهد یا کاری بکنم یا کسی را ببینم یا ...؟! هعی! ⬇️
👈رفتم به میوه فروشی و گفتم یک صفر اضافی کشیدی! گفت پول بدهم گفتم نه مبلغش را به کارتم واریز کن! گفت من بلد نیستم. کارت پولش را داد گفت اگر میتوانی خودت برو عابر بانک واریز کن و کارتم را بیاور! 🔸راستی اعتماد بین انسانها چقدر کارها را آسان میکند. اگر این را به این سیستمهای بی عاطفه و بی شعور بدهی مگر راضی میشوند؟! فرض را بر دزد و غیر قابل اعتماد بودن و پست فطرتی انسانها میگذارند! بدترین حالتها را میبینند. حالا من بروم حسابش را خالی کنم چه؟! ولی او مطمئن بود که من این کار را نمیکنم و خیالش راحت بود. نه من را میشناخت و نه آدرس یا تلفنی از من داشت. 👈رفتم و مبلغ را ریختم و کارت را تحویل دادم. هنگام برگشتن گفتم بروم نان ساندویچی و بستنی برای بچه ها بگیرم. شاید خیر این ماجرا این بود که بچه ها خوشحال بشوند! گرچه توجیه دلچسبی نبود!😊 👈وارد مغازه که شدم دیدم فروشنده تنهاست. راستش یک مغازه ای است که از آن خوشم می آید. بیشتر چیزهای مورد نیاز را دارد. خوش اخلاق است. معمولا سرش شلوغ است ولی این موقع بعد از ظهر که هیچ وقت پیشش نیامده بودم عادتا سرش خلوت بود و تنها نشسته بود. 💡یک دفعه بدون هیچ مقدّمه ای و فکری گفتم پسرت کجاست؟! پسر نوجوانت هم با شما کار میکرد. گفت بله! ولی مدرسه ها که باز شده کمتر دیگر می آید. 👈نمیدانم چه شد به زبانم چرخید و گفتم چندی پیش آمده بودم یک رفتار ناشایست در تربیتت نسبت به او دیدم. جلوی من و دیگران با او خوب رفتار نمیکردی. مدام میگفتی پسر بدو برو فلان چیز را بیاور و یا ببر و یا... . شاید فکر میکردی که اینطوری زرنگ و کاری بار می آید. لوس بار نمی آید. معلوم است که خیرش را میخواستی! 🚫ولی احساس میکنم اینگونه رفتارت او را سبک میکند. عزّت نفس و کرامت درونی اش را کم میکند. میتوانی او را لوس بار نیاوری و کاری بار بیاوری ولی سبکش هم نکنی! مخصوصا جلوی دیگران! ⚪دیدم واقعا خوشحال شد و خوشش آمد! گویا آن شیرینی نصح و خیرخواهی به کامش نشست. مخصوصا جایی که دوتایمان تنها بودیم و آبرویش نزد دیگری نمیرفت. البته نمیدانستم حرفم را در چه بافتی میفهمد ولی متوجّه شدم خیلی برایش مهم بود. گفت خودم میدانم مقداری عصبانی هستم. باید بیشتر رعایت کنم. 👈گفتم میدانی مسأله چیست؟! مسأله این است که هر چه انسان خیر میبیند زیر سر عزّت نفس و توجّهش به گرانبها بودن درّ وجودی اش است. کسی که در درونش برای خودش احترامی قائل باشد ارزان خودش را نمیفروشد! در درونش ارزشی میبیند که والاتر از خیلی امور است: (مَنْ كَرُمَتْ‏ عَلَيْهِ‏ نَفْسُهُ‏ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهْوَتُه‏) 👈وقتی این حالت را داشت در آینده وقتی به جامعه وارد شد یک لایه ی محافظتی دارد. به سادگی فریب نمیخورد. اگر دلت برای فرزندت میسوزد سعی کن به او شخصیت بدهی! عزّت نفس بدهی! 👈به او القاء کنی تو بزرگی! تو قابل احترامی! تو یک انسانی! تو یک موجودی هستی که عقل داری و با آن میتوانی خوب و بد را تشخیص بدهی! با او مانند یک انسان محترم و بزرگ حرف بزن! طوری که تلقّی اش از خودش را ناخودآگاه به عنوان انسانی محترم و با ارزش ارتقا بدهی. ✋البته مراقب باشیم لوس یا متوهّم بار نیاید. این دیگر حرف دیگری است. 🔹همینکه سوار ماشین شدم احساس کردم این قسمت مانند یک تکّه ای که میان این همه خستگی ها کات شده باشد قرار بود رخ بدهد. قرار بود در این زمان خلوت و در این شرایط خاص این حرف به گوش این پدر برسد. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود. میدانم قطعا در او اثر داشت و احتمالا در رویکردش با پسرش در آینده ی نزدیک و دور مؤثّر است. 💡به دلم افتاد حکمت این صفر بیشتر گویا این بود که مشکل این پسر جوان را با پدرش در این زمان خلوت در میان بگذاری! 👈راستی طول کشیدن جلسات امروز کجا و فهرست خرید میوه فروشی و خواب آلودگی فروشنده کجا و این صفر اضافه کجا و زدن حرف دل این جوان به پدرش که اصلا هیچ کدام را هم نمیشناسم کجا! 👈به نظر شما اینها اتّفاقی بود؟! اگر بگویید اتّفاقی است به خاطر پیش فرضهای خاصی است که در شناخت هستی و ابعاد آن به شکل نظری یا عملی در درونمان رخنه کرده! 👈ولی اگر عادت کردیم که عالم را با عظمت و پر اسرار ببینیم و تجربیّات خودمان را در وقایع در هاله ای از امور تربیتی و در ارتباط با عالم غیب و معادلات پیچیده تفسیر کنیم وارد مرحله ی جدیدی از زندگیمان خواهیم شد. 👈به مرور که جلوتر برویم نشانه هایی خواهیم دید که متوجّه میشویم ورای صحّت و سقم تفسیرهایمان این پیچیدگی ها و حکمتهای عمیق نهفته در آنها وجود دارد. 🔻وقتی عادت کردیم وقایع را در بستر عظمت و پیچیدگیهای عالم تفسیر کنیم عمق وابستگیمان به عالم غیب و مراتب ضعف و فقرمان نسبت به بسیاری از عوامل که در دستمان نیست و کاملا متأثّر از آن هستیم برایمان هویدا میشود. به مرور دیندارتر میشویم. مقداری هم از آن غرور و تکبّرمان کاسته میشود. بیشتر اهل دعا میشویم🔺
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۴) «وقتی میمیریم کجا برده میشویم؟» (۱) «مرگ یعنی ورود به بدایات ممالک پادشاهی روح و ظهور سلطنت عالم قلب» «عباراتی از ملاصدرا در باب دلار و اسکناس رایج بعد از مرگ» 🔹با یکی از عزیزان صحبت میکردم. مادرش به رحمت خدا رفته بود. گویا با تمام وجودش دوست داشت بداند این مادری که سالهای سال کنار او بود چه شد؟ کجا رفت؟ چه میکند؟ مرگ چیست؟ انسان چه میشود؟ پرسشهای مهمّی که تاریخ بشریّت را مشغول خود نموده است. مهمترین و مبارکترین پرسشهاست. 👈مطالبی خدمت آن عزیزمان عرض کردم. به ذهنم خطور کرد آن را با بیان دیگری بذل کنم. 🔸کلید درک حقایق عالم غیب و حلّ مسائل مرتبط با معاد و زندگی پس از مرگ در شناختن روح انسان است. همان لطیفه ی غیبی که در پس ظلمت این بدن و این دنیای مادّی پنهان شده. مهمترین چیزی که باعث میشود نتوانیم احوالات معاد و عوالم بعد از مرگ را درک کنیم آن است که فعلا در عالم ظلمت و عالم مادّه ایم و آنچه برایمان جلوه ی آشکار دارد احکام عالم موادّ و عناصر و بدن و نیازهای دنیایی است. 👈هر چه نگاه میکنیم احوال و احکام عالم مادّه است. ولی باید بدانیم انسان موجودی نیست که وطنش این سرا باشد! چرا؟! چون در او حقیقتی به نام روح هست که احکامش بسی با عظمتتر و لطیفتر از احکام عالم مادّه است. 👈فعلا از آن عوالم برتر هبوط کرده و در قفس دنیا و بدن محبوس شده! همین است که هر چند این روح است که در قالب اعتقادات و اعمالش خودش را در دنیا ساخته و بروز میدهد ولی معمولا حالات و احکامش برایمان مخفی است. اصلا چندان برایمان مسأله نمیشود که این چیست؟! ⬇
👈بله گاهی خوف و حزن و یا شادی و حالات درونی محدودی داریم که متوجّه میشویم که به درونمان ربط دارد. ولی عمدتا غرق در عالم بیرون و احکام این دنیاییم. روز و شب به دنبال راحتی جسم و کسب ثروت و رسیدن به غایات وهمی این دنیا از مفاخرات و مقامات و کامیبابی های آن هستیم. گویا درونمان خبری نیست. 👈همین است که درک مسأله ی مرگ و عوالم پس از مرگ و برزخ و معاد از جمله پیچیده ترین و اسرار آمیز ترین امور برایمان بوده است. چرا؟! چون: 🔻کلید درک حقایق آخرت شناختن روح انسان و استنباط احکام آن است. وقتی ما غرق بیرونیم و چشمی در درونمان نداریم خب روشن است برایمان عالمی غریبه میشود🔺 🔹حال که این را دانستیم باید بدانیم همینکه مرگ سراغمان آمد دیگر عالم مادّه کنار رفته و آن روحی که در این عالم و در قفس بدن محبوس بود خودش را آشکارا نشان میدهد. همان روحی که همیشه بود ولی به او توجّه نمیکردیم. تازه وارد عالم ارواح میشویم. میفهمیم ای دل غافل! این خودش یک عالم بسیار وسیعتری از آن عالم دنیا داشت! چه مملکتهای بی پایانی دارد! خدایا! خداوندا! اینها دیگر چیست؟! 👈گویا یک زلزله ای بسیار شدید در اعماق وجود انسان شروع میشود که همه ی ساختارهای ادراکی او را از عالم مادّه و بدن کنده و ویران کرده و او را وارد عالم روح میکند. ولی عالم روح چه عالمی است؟! 👈عالمی است که دیگر در آنجا روح حقیقت خود را کم کم نشان داده و احکام روح جلوه گر میشود. در دنیا احکام مادّه بود ولی آنجا احکام روح و قلب است. دیگر سلطنت روح آشکار میشود. میفهمیم بابا اصل و اساس این بود! آنها همه بازی بود. 👈اینجاست که دیگر آن روح و قلب میدان میگیرد و احوال و احکامش ظاهر میشود. همانها که در دنیا هم بود ولی به آن توجّه نمیشد. اینجا فقط همانهاست که آشکار شده! روح و قلبی که سالهای سال خودش را در چهره ی بدن پنهان کرده بود حالا خودش را بسان یک اصل و جوهر و اساس نشان میدهد. 👈این همان حقیقت بزرگی است که انسان با مرگش با آن مواجه میشود. مرگ دروازه ی ورود به عالم قلب است. دیگر احکام و احوال از سنخ امور قلبی و روحی است. ⚪خدایا! خداوندا! از چه داریم سخن میگوییم؟! این آدمی چه موجود پر رمز و رازیست! نبأ عظیم در پیش دارد! خدایا احکام قلبی و روحی دیگر کدام است؟ همانهاست که اصلا در عالم دنیا نبود! برخی را بیان میکنم. یکی اینکه ثروت و فقر در آن دنیا و میزان کامیابی بر اساس میزان علم و معرفت به حقائق است. در دنیا اینگونه نبود! بین مؤمن و کافر و فاسق و جاهل و... در ظاهر فرقی نبود. همه با هم زندگی میکردند. بلکه کافر رئیس مؤمن میشد! ولی آنجا دیگر این خبرها نیست. 👈انسانها به اندازه ی معرفتشان در عالم قلب و روح جایگاه و منزلت دارند. کسی که معرفت و ایمانی ندارد یا ضعیف است احساس فقر و نداری شدیدی میکند! خودش میفهمد که اینجا آن مایه حیات و آن هوایی که باید با آن تنفّس کند و آن پولی که باید با آن به خواسته هایش برسد معرفت است ولی آن را ندارد. همین درک بسیار او را آزار میدهد. 👈دار آخرت و مملکت قلب و سرای روح دار و مملک و سرای حیات بلکه حیوان است. حیوان یعنی چه؟! یعنی حیاتی بسیار شدیدتر از آن حیاتی که در این دنیا احساسش میکنید. حیاتی که مادّه اش را ایمان و معرفت بنا کرده است. کسی که نور معرفت ندارد آن دنیا عیشی ندارد و کور محشور میشود! 👈خودش هم میفهمد کور است! میفهمد حقایقی هست که درک آنها باعث بهجت و لذّت اوست ولی توان درک و ارتباط گرفتن به آنها را ندارد. یکی دیگر از احکام عالم قلب و روح آن است که دیگر عالم تفکیک و تمحیص است. مانند عالم دنیا نیست که پاک و ناپاک با هم باشند و با هم زندگی کنند! از همان ابتدا هر کسی به مملکت مسانخ وجودش کشیده میشود. هر کسی به سمت مقام واقعی اش و جایگاه حقیقی اش میل پیدا میکند. ⬇⬇
🔹اینها درکش دشوار نیست. منتها باید انسان مدّتی به خود زحمت مراقبه داده و دو چشم در درونش باز کند تا کم کم با نفس خود و عالم روح و قلب و احکام آن آشنا شود. تا بفهمد چقدر عالم پاکی ها و زلالی هاست. تا بفهمد چطور یک گناه کوچک یا نیّت یا رفتار خاص در آن عالم تأثیرها دارد. چطور گرایشها و معرفتها ماجراها ایجاد میکند. چطور عزمها و اراده ها درجات و درکات، جنّات و آتشها ایجاد میکند. 👈با مرگ قرار است اینها هویدا شود. تازه میفهمیم ایمان چه حقیقت عظیمی داشت. محبّت پاکی و پاکان و اولیاء الهی چه امر مهمّی بود. نیّتها و عزمها چقدر چقدر اهمیت داشت. چیزهایی که در عالم دنیا گم بود آنجا آشکار میشود. 👈اگر دو چشم در درون داشته باشیم میفهمیم این دل و قلب چه مملکت عظیمی است. چه احکام غریب و لطیفی دارد که باید آنها را استنباط کرد. این همان مملکتی است که با مرگ ظاهر میشود. ما از بس غرق دنیاییم از این احوال و احکام دل و روحمان غافل شدیم. بعد میگوییم مرگ چیست؟! بعد از مرگ چه میشود؟! 👈اساسا اگر کسی با عوالم قلب و روح مقداری آشنا شود تازه برایش دین اهمیت اساسی خودش را بهتر نشان میدهد. تازه میفهمد این ائمه ی نور از کدام عالمهای طهارت و پاکی برای هدایت ما آمده اند! 👈وقتی از این احکام و ممالک روحانی غافلیم به خودمان با اعتقادات و رفتارها و نیّات و عزمهای ناشایست ظلمی ابدی میکنیم! گویا نمیدانیم هر عمل و نیّتی اثری در عالم قلب و روح خواهد داشت! یحاسبکم به اللّه است. همه اش ثابت میماند و به ما باز میگردد. همین است که اینقدر معرفة النفس مهم است. چون کلید درک احکام عالم روح است. ⚪بهترین توصیفها را در مورد احکام عالم روح میتوان در قرآن کریم و روایات دید. بعد از آن در کلام برخی از عرفا هم مطالبی پیدا میشود که مفید است. حکما نیز تلاشهای زیادی برای پرده برداشتن از حقائق و استنباط احکام عالم ارواح داشته اند. مثلا شیخ الرئیس ابن سینا در نمط هشتم اشارات در زمینه سعادت و کمال انسان عملا در صدد است برخی ابعاد و احکام روح و قلب انسان را هویدا کند. 🔹مرحوم صدر المتألّهین بیانات جالبی در این زمینه دارد. دو متن کوتاه تر از ایشان را از کتاب شریف مفاتیح الغیب نقل میکنم. ایشان در این کتاب فصلی دارد در زمینه آثار دوری از معارف مربوط به عالم معاد. میگوید ای انسانها بدانید! اگر غرق در دنیا شدید و از قلب و روحتان غافل گشتید با مرگ وارد ظلمت و فشار و تنگی سینه و کوری و ناشنوایی و لالی و محرومیت میشوید. ولی چرا؟! چون قوام آخرت با روح است! آنجا قرار است روح میدانداری کند. روحی که حیات و بقاء و دوامش با علم و معرفت است: 📖«فصل في نتائج الإعراض عن معرفة المعاد أعني معرفة النفس و ما بعدها و هي الظلمة و الضنك و ضيق الصدر و عمى القلب و الصم و البكم و الحرمان و ذلك لأن قوام النشأة الآخرة للأرواح و حياتها و بقاءها و دوامها إنما هو بالعلم و المعرفة 📖فمن لا معرفة له لا قوام لروحه و لا حياة لقلبه إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون فبقدر نور المعرفة و الإيمان يكون قوة حياة الإنسان في المعاد يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ و من لا نور له في الآخرة لا عيش له ... 📖و إنما يحشر المعرض عن ذكر الله الناسي لمعرفته أعمى و أصم لأن بصر الآخرة و سمعها ليس بهذه الآلات الداثرة البائرة بل بنور البصيرة و قوة العرفان و صفاء الإيمان و أي شقاوة أشد على الإنسان من أن يكون منسيا عند الله 📖و النسيان عنده يستلزم العدم و يساوق الهلاك لأن مبدأ صدور كل شي‏ء منه تعالى علمه تعالى بل الصدور منه عين المعلومية له و المذكورية عنده كما حقق في مباحث العلم و ثبت عند المحققين القائلين باتحاد العقل و المعقول ما يوجب ذلك» 👈در موضع دیگری از مفاتیح الغیب نیز این حقیقت را با زبان دیگری بیان میکند که آن اسکناس و ارز رایج در عالم روح و آن هوای تنفّس عالم قلب چیزی جز تصوّر و تأمّل قلبی نیست زیرا سرای اخرت مانند عالم دنیا نیست! فریب نخورید. دنیا گویا عالمی است که باید آن را عالم مرگ روح و قلب و پنهانی آن بدانید ولی آخرت سرایی است که گویا این روح زنده شده و ظهور و بروز پیدا میکند: 📖«و منشأ ذلك أن مواد الأشخاص الأخروية هي التصورات الباطنة و التأملات القلبية لأن الدار الآخرة ليست من جنس هذه الدار بل هذه دار الشهادة و هي عالم الغيب و هاهنا دار موت الأرواح و غمورها و الآخرة دار حياتها و ظهورها و بروزها إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون 📖و الإنسان إذا انقطع عن الدنيا و تجرد عن لباس مشاعر هذا الأدنى و كشف عن بصره الغطاء كانت رؤيته الباطنة قوية و كذا الغيب بالقياس إليه حينئذ شهادة فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد»
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۵) «نسبت دعوت پیامبران و ارسطوییان در زمینه راه رستگاری انسان» «برهان و فلسفه یا ایمان و عمل صالح؟» «نقدی بر تاریخ فلسفه و میزان کامیابی فردی و اجتماعی آن در ایصال پیروانش به قله سعادت» 🔹آخر شب به برخی آثار ارسطو مراجعه کردم. بعد از نماز صبح هم به بهانه ای کتابی فلسفی گشودم. با توجّه به تجربه ی طولانی و مکرّری که از ارتباط و انس با کتب فلسفی از طرفی و کتب دینی و قرآن کریم از طرف دیگر داشتم به فکر فرو رفتم که تفاوت قرآن با این تفکّرات ارسطویی و نو ارسطویی در چیست؟ تفاوت قرآن و برهان در چیست؟ 🔸دقیقا کجای کار یک دو راهی پیدا میشود که یک طرفش به قرآن میرسی و طرف دیگرش به برهان؟! مسأله در کدام گردنه است؟ 💡به ذهنم مطلبی خطور کرد که آن را بذل میکنم. 👈مسأله از انسان این موجود پر رمز و راز عالم هستی و سعادت او نشأت میگیرد. ورای همه ی هیاهوها مهمترین امر آن است که انسان مشغول رشد و کمال واقعی و سعادتش باشد. به تعبیر ابن سینا در دانشنامه ی علایی: 📖«رستگارى مردم به پاكى جان است، و پاكى جان به صورت بستن هستيهاست اندر وى، و به دور بودن از آلايش طبيعت، و راه بدين هر دو به دانش است» 👈آیا تا اینجای کار بین ارسطوییان و پیامبران تفاوتی هست؟! تفاوتی نیست. همه ی ماجرا از اینجا آغاز میشود که این چه معرفتی است که پاکی جان و سعادت انسان به آن گره خورده است. و راه به دست آوردنش چیست؟ در اینجا یک چهار راه بزرگ در تاریخ بشر به وجود آمده است. ⬇️
🔸«راه دنیا گرایان»🔸 راه نخست آن نوعی بازگشت به عقب و تقلیل دادن انسان به بدن و همین زندگی دنیایی است. اینکه همه چیز در همین زندگی دنیاست و انسان حقیقتی ورای آن ندارد. این همان راهی است که اکثر بشر و ابناء الدّنیا آن را نظرا یا عملا پیمودند. با فکرشان یا رفتارشان میگویند عالم غیبی در کار نیست. همه ی سعادتها در همین عالم شهادت و طبیعت است. روشن است که هر کسی عظمت انسان را دریافته و اهل فضیلت و حکمت است هیچگاه به این راه تن نمیدهد. برای انسان فاضل سه راه دیگر باقی میماند. 🔸«راه مرتاضان و عرفانهای بشری»🔸 «نظریّه ی خلوت و ریاضت» یک راه این است که به شکلی خودش با پای خودش و با کمک برخی اساتید بشری و تجربه ها و علوم آنها متوجّه عالم غیب شده و به سوی دیار عجایب و ناشناخته ها قدم بردارد. روشن است که این راه هم معرفت و عمل میخواهد. این راه همان راه مرتاضین و عرفانهای بشری است. راه اوپانیشادها و ریاضتها و رهبانیّتهای سخت و نفسگیر شرقی است. 👈عرفانهای بشری بیش از آنکه مبتنی بر دانش باشند مبتنی بر عمل هستند. گویا در عرفان بشری یک افراطی در عمل نسبت به دانش پیدا شده است. بلکه دانش و خردورزی را نکوهش هم کرده و آن را مانع سلوک در عوالم غیبی میدانند. 🔸«راه فلاسفه و ارسطوییان»🔸 «نظریّه ی برهان و یقین بالمعنی الاخص» راه دیگر طریقی است که مخصوصا در یونان باستان گشوده شد. آنهم اینکه میتوان با ره توشه ای به نام «فلسفه» راهی عالم غیب شده و به سعادت نهایی رسید. ولی چگونه؟! یک نظریّه ی مهمّی در اینجا ابراز شد که تاریخ بشر را متأثّر از خود کرده است. آن هم اینکه سعادت بشر با معرفت گره خورده و این معرفت را باید کسب نمود. ولی آیا کالای تقلّبی معرفت وجود ندارد؟! به دامن کدام معصوم و به ذیل کدام ریسمان محکم و عروة الوثقایی باید چنگ زد؟ 👈در اینجا نظریّه ای به نام امکان وصول به «یقین بالمعنی الاخصّ» را ارسطو بیان نمود که بر اساس آن ذهن انسان میتواند به وسیله ی خاصی به «ضرورت صدق» برسد. به معرفت ناب ابدی غیر قابل تحوّل و زوال برسد. 👈ولی وسیله ی رسیدن به این یقین بالمعنی الاخصّ چیست؟ وسیله کسب این معرفت یقینی در توانمندی ذهنی شگفت انگیز و سوار شدن به براق اسرار آمیزی به نام «برهان» یا همان قیاس یقینی است! وسیله و دستاویزی که برای نخستین بار در تاریخ بشر به شکل روشنی ارسطو آن را کشف کرد. 👈آری حقیقتا یکی از بزرگترین اکتشافات تاریخ بشر کشف امکانی به نام «یقین بالمعنی الاخص» و وسیله ای به نام «برهان» بوده است. بر این اساس تنها راه برای سعادت انسان چنگ زدن به عروة الوثقای برهان است. کسی که طالب سعادت و سلوک عوالم غیب است ضروری ترین امر برای او یاد گرفتن برهان است و برهان و برهان! به تعبیر دقیق ابن سینا در ابتدای صناعت جدل از منطق شفا: 📖«أهم الأشياء بالإنسان أن يشتغل بما يكمل ذاته الشخصية، ثم يشتغل بما ينفع نوعه، أو يحفظ نوعه. و ذات الإنسان بالحقيقة إما أن تكون هى النفس الناطقة، أو تكون هى الجزء الأشرف، و هى الشي‏ء المقصود تكميله من ذاته کمالها مکسوب بمعرفة فمنه ما هو معرفة فقط و منه ما اهو معرفة لما یعمل به و المعرفة المکسوبة هی بالقیاس الیقینی و القیاس الیقینی هو البرهان فیجب أن یکون الانسان معتنیا أوّل شیء بمعرفة البرهان» 🔹دقت کنید چه میگوید! تعبیر اینها و ادّعای فلاسفه خیلی سنگین است! یعنی اگر انسانی واقعا انسان باشد و به فکر سعادت و معادش باشد واجب و ضروری است که در رأس همه ی فعالیتهایش برهان را بیاموزد و یادگیری برهان نیز منوط به زانو زدن در برابر معلّم اوّل ارسطو و یادگیری قانون اوست. همان چیزی که انسان را به مقام عصمت در سیر مسیر سعادت و ضرورت صدق میرساند. پیامبر تو، امام تو و رهبر و پیشوای تو در این راه بزرگ برهان است. صدّیق اکبر و فاروق اعظم برهان است. معلّم تو هم در این مسیر ارسطو و ارسطوییان اند. 👈درست است که در راه فلاسفه هم بخشی از این معرفت مربوط به معرفت عملی است و با عمل و ریاضت برای رسیدن به عدالت نفسانی و پیدا کردن هیئت استعلائی نسبت به آلودگی های طبیعی گره میخورد ولی تدبّر در نظریّه ی فلسفه و همینطور اثری که در تاریخ بشر گذاشته نشانگر آن است که برخلاف راه مرتاضان و عرفا به تحسین افراطی از دانشهای ذهنی پرداخته و چندان به عمل توجّه ویژه در تعلیمش نشان نداده است. نه ریاضت و رهبانیتی دارد و نه ذکر و سحری. لذاست که شاگردان این مکتب جز نوادری نوعا اهل مکاشفات و اتّصالات نبوده اند. 👈اگر راه عرفانهای بشری و مرتاضان مشتمل بر نوعی افراط در عمل و تفریط در علم بود راه اینها هم مبتنی بر نوعی افراط در علم و تفریط در عمل است. همچنین تدبّر در نظریّه ی فلسفه نشانگر آن است که عملا به یکی از شغلها در کنار دیگر صنایع و شغلهای بشری تبدیل شده است. یک حقیقتی ندارد که با هر شغل و هر مسلکی جمع شود. ⬇️⬇️
👈آنقدر خودش وقتگیر و تخصّصی و نیازمند درس و اشتغال هست که انسان را از شغل دیگر باز می دارد. از اینجاست که فلسفه که قرار بود راهی قطعی برای سعادت بشر باشد به صنعتی در کنار دیگر صنعتهای بشری تقلیل پیدا میکند. 👈از آنجا که انسانها همگی نمیتوانند سراغ آن بروند تنها عدّه ای بسیار محدود در هر عصر موفّق میشوند این راه را بپیمایند! بقیه باید منتظر بمانند حکومت در دست یک رئیس جمهور فیلسوفی قرار بگیرد تا فوائد فلسفه به شکلی در مدینه ی فاضله به آنها هم برسد! 🔴حالا بد نیست برای اینکه جایگاه فلسفه در بین دیگر صنعتهای بشری روشن شود مطالبی در این زمینه بیان کنیم تا نسبت فلسفه با قرآن برایمان بهتر روشن شود. در نگاه فلاسفه صنعتهای بشری به دو قسم صنعتهای قیاسی و غیر قیاسی تقسیم میشوند. منظورشان از صنعت چیست؟! در اصطلاح فلاسفه از همان عصر ارسطو منظورشان از صنعت نوعی ملکه نفسانی است که بعد از خودآگاهی و استنباط قوانین به دست آمده باشد. 👈صنعتهای قیاسی آن صنایعی هستند که وقتی شکل میگیرند پیامدشان برخلاف صنایع غیر قیاسی به کاربردن قیاسهای ذهنی است. برای عمل و رفتاری غیر از قیاس ذهنی فراگرفته نمیشوند. صنایع غیر قیاسی مانند صنعت پزشکی و کشاورزی و نجّاری و زبان شناسی و مانند آن! 👈ولی صنایع قیاسی بشر کدام ها هستند. در نگاه ارسطوییان پنج صنعت قیاسی تا کنون شناسایی شده است. یکی همین فلسفه است و دیگری جدل و خطابه و شعر و سفسطه. روش فلسفی همان روش برهانی است که به دنبال رسیدن به علم یقینی در امور است. 👈ارسطو کتاب قانون یا همان منطق خودش را در واقع صرفا برای این صنایع قیاسی وضع کرده است. لذاست که چون پنج صنعت کشف کرده بود کتاب منطق او باید پنج باب میداشت. ولی از آنجا که همه ی این پنج تا از سنخ قیاس بودند نیازمند به باب ششمی به نام قیاس شد و از آنجا که قیاس بر مقولات مفرد و مرکّب استوار میشود نیازمند گشودن باب هفتم و هشتمی به نام باب مقولات و باب عبارت شد. 👈ولی از آنجا که ارسطو و ارسطوییان کمال بشر را در فلسفه دیدند و راه فلسفه منحصر در برهان بود عملا در تاریخ بشر صنایع قیاسی و غیر قیاسی دیگر به حاشیه رانده شد. 🔹ولی فلسفه در نگاه ارسطو به چه چیزی میپردازد؟ فلسفه به دنبال بحث یقینی پیرامون هستی است و به چهار حیطه میپردازد. انسان فیلسوف باید در این چهارتا و همه ی آنها به کمال برسد تا به سعادت واقعی اش برسد! یکی علم تعالیم است که به علم عدد، هندسه، نجوم و موسیقی تقسیم میشود و دیگری علم طبیعی است که از احوال اجسام و جسمانیّات بحث میکند و دیگری علم سیاست است که از سعادت انسان بحث کرده و از اموری سخن میگوید که اگر در جامعه ی بشری محقّق شود جامعه ی اهل سعادت شکل میگیرد. به این علم فلسفه عملی و فلسفه انسانی هم میگویند. 👈نکته ی جالب در اینجا آن است که در نگاه ارسطو اخلاق و سیاست مدن هم از سنخ علوم برهانی و فلسفه است و جای جدل و خطابه و شعریّات نیست. وظیفه ی فلاسفه است. این مطلب از منطقیات فارابی به وضوح قابل دریافت است. 👈آخرین علم و مهمترین علم فلسفه در نگاه ارسطو هم علم الهی و ما بعد الطبیعه و علم به آن چیزی است که بیرون از طبیعت است. علم به عالم غیب. 🔹از نگاه ارسطو انسان باید برای رسیدن به سعادتش در میان صنایع بشری به صنایع قیاسی بپردازد و از میان صنایع قیاسی به صنعت برهان بپردازد و همه ی علوم برهانی را مخصوصا علم الهی بیاموزد. ابزار او نیز در این سلوک علمی صناعت منطق است ولی از آنجا که به دنبال یقین و فیلسوف شدن است تنها لازم است همان سه کتاب کلّی یعنی مقولات و عبارات و قیاس و سپس کتاب چهارم یعنی برهان را بیاموزد. 👈همانطور که بیان شد راه فلسفه چند علامت سؤال جدّی دارد. یکی افراط در دانش و تفریط در عمل. در اینجا باید به ارسطوییان گفت لیس الخبر کالعیان! به تعبیر مرحوم صدر المتألّهین در اسفار: 📖«فالعلم بها إمّا أن یکون بالمشاهدة الحضوریة أو بالاستدلال علیها بآثارها و لوازمها فلا تُعرَف بها الّا معرفة ضعیفة» 👈از همین رو شیخ اشراق این اشکال را در فلسفه تشخیص داده و سعی نمود با تأسیس حکمت اشراق و برجسته کردن شأن علوم حضوری و ریاضات راه فلسفه را در طیّ مسیر سعادت تکمیل نماید. خود شیخ اشراق در همین زمینه در انتهای تلویحات میگوید: 📖«كفاك من العلم التعليمىّ طرفا فعليك بالعلم التجرّدىّ الاتّصالىّ الشهودىّ لتصير من الحكماء» 👈بلکه در ابتدای حکمة الاشراق میگوید اگر بدون ریاضات و مجاهدات صرفا شخص بخواهد به براهین و فلسفه در مسیر سعادتش تمسّک کند راه به جایی نخواهد برد: 📖«من ليس هذا سبيله فليس من الحكمة فى شى‏ء و سيلعب به الشكوک» ⬇️⬇️⬇️
👈دیگری تفریط در شأن دیگر صنایع قیاسی و صنایع غیر قیاسی بشری که باعث قیام علیه فلسفه ارسطویی در دنیای نوین و روی آوردن به علوم تجربی و رویگردانی از فلسفه ی مشّائی شد که قوامش بر نظریّه ی برهان و یقین بالمعنی الاخص بود. 👈دیگری هم تقلیل دادن شأن فلسفه به یک صنعتی در کنار دیگر صنایع بشری و شغل شدن آن از طرفی و بیرون راندن بیشتر انسانها از آن از جهت دیگر بود. 👈دیگری هم مبالغه در شأن صنایع قیاسی برهانی بود که گویا انسان طالب سعادت باید همه ی این علوم تعلیمی و طبیعی و مدنی و الهی را بیاموزد! 🔸«راه قرآن و انبیاء الهی»🔸 «نظریّه ی ایمان و عمل صالح» راه چهارم راهی بود که انبیاء الهی برای بشر گشودند. ضمن تأکید بر سعادت انسان و ضرورت معرفت و عمل و نشان دادن وطن اصلی او در پس عوالم غیب به جای دعوت انسان به ریاضتهای سنگین عرفانهای بشری و یا کشاندن آنها به آکادمی و لوکیومها و یادگیری دانش منطق و فراگرفتن کتاب برهان و علوم فلسفی آنها را دعوت به شنیدن کلام خود خالق هستی نمودند. اینجاست که مفهوم «وحی» برجسته میشود 👈وحیی آسمانی که توسّط خداوند متعال با فرشتگان مقرّبش بر قلب انسانهایی برگزیده و پاک نازل شده و معرفتی که بشر برای رسیدن به سعادت به آن نیاز دارد را به آنها تعلیم میدهد. چه معرفتهای نظری لازم و چه معرفتهای عملی مفید. 👈بر این اساس انسان صادق و دنبال حقیقت و سعادت با همان مقدار روح خداوندی و گرایش فطری به حقیقتش و همینطور با همان میزان از منطق حصولی فطری اش وقتی با اولیاء خدا و آن پاکان برگزیده مواجه شود مخصوصا با دیدن معجزات به سرعت به برهان آسمانی دست یافته و راه معرفت و تهذیب را از آنها فراگرفته و با قرار گرفتن ذیل برنامه ی تربیتی خود خداوند متعال و ولایت الهی با پرداختن به علوم وحیانی و تلاوت قرآنی نیازمندی علمی خود را تأمین نموده و با رعایت تقوای الهی نیازهای تهذیبی خود را نیز به شکل متعادلی برآورده نموده و به سرعت و بدون هزینه های زائد به مرتبه ی شهود و وصول و تقرّب خواهد رسید. 👈این راه بدون آنکه در شأن ذهن انسان مبالغه کرده و او را به دشواری های وادی برهان بکشاند هم به بعد نظری برای وصول به سعادت تأکید میکند و هم بر بعد عملی و تقوا و رسیدن به مراتب شهودی اهتمام میورزد. طرح انبیاء الهی برای بشر «ایمان و عمل صالح» است. 👈حقیقتی که همه ی جامعه را به نوعی درگیر خودش کرده و فوائد خودش را برایشان به بار مینشاند و برای مؤمنین واقعی اش به زودی انسان را به ذوق و علوم شهودی میرساند که بسی بالاتر از یقین حصولی ارسطویی است. عین الیقین است. در اینجا تبعیّت از وحی و تقوا و عمل مطرح است. 🔹البته باید دقّت نمود که نظریّه ی ایمان و عمل صالح اساسا راهی بیرون از فضای دنیا گرایی است. یک طرح اجتماعی و حکیمانه برای سلوک حقیقی به عوالم غیب است. لذا اساس آن بر تقلید و خشکی بسته نشده است. نوعی عرفان شهودی و ذوقی در آن نهفته است که با ایمان و تبعیّت شکوفا میشود. نه مانند عرفانهای بشری افراطی و رها و بدون راهنمایی وحی و تأیید آسمانی است و نه مانند برهان ارسطوییان خشک و ذهنی است. 👈یک نوع عرفان دینی است که با خشکه مقدّسی و ذهن پرستی و ریاضت گرایی نفسانی فرق دارد. یک ذوق دینی است. به تعبیر قیصری در شرح فصوص: 📖«المرادُ بالذوق ما یجده العالم علی سبیل الوجدان و الکشف لا البرهان و الکسب و لا علی طریق الاخذ بالایمان و التقلید فإنّ کلّاً منهما و إن کان معتبرا بحسب مرتبته لکن لا یلحق بمرتبة العلوم الکشفیة اذ لیس الخبر کالعیان» 👈در قرآن کریم به وضوح میتوان راه وحیانی در سعادت انسان که عبارت از وحی به انبیاء و سپس ایمان و عمل صالح پیروان آنهاست را برداشت نمود. در روایات معتبر شیعی نیز این راه دینی به شکل برجسته ای بیان شده است. 👈بر اساس این روایات راه سعادت ورود به اسلام و سپس ایمان و سپس تقوا و در نهایت یقین و توحید معرّفی شده است: «فَمَا أُوتِيَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْيَقِينِ»؛ بسیاری از مسلمین از پلّه کان این برنامه ی عمیق تربیتی بالا نمیروند تا آثار مبارک آن را ببینند: 📖«وَ إِنَّمَا تَمَسَّكْتُمْ بِأَدْنَى الْإِسْلَامِ فَإِيَّاكُمْ أَنْ يَنْفَلِتَ‏ مِنْ أَيْدِيكُمْ» 👈طرح ایمان و عمل صالح در واقع یک مزاج معتدلی از راه دنیاگرایان برای اصلاح این سرا و راه مرتاضان و مسیر فلاسفه داشته و مسیری تضمین شده را برای وصول به مراتب سعادت پیش روی انسان مینهد. 👈گرچه نگارنده میدانم ممکن است بسیاری تلاش در توجیه اشکالات وارد بر فضای فلسفی داشته باشند و ادعا کنند که گویا هیچ تفاوتی در میان نیست ولی در این نوشته بر اساس آثار بر آمده از واقعیات این دو در تاریخ این نقد را به شکل کلی نوشتم. 👈همچنین عرفان و فلسفه به برکت وحی گاهی در تعینهای خاصی از خود مانند حکمت متعالیه و عرفان اسلامی به درجات مطلوبی از پختگی و مرغوبیت رسیده اند که فعلا از بحث بیرون بود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۶) «نظام اسلامی آمده تا تمحیص نفوس کند!» «والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد» 🔹یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام که در کربلا زنده ماند ضحّاک بن عبد الله مشرقی همدانی است. در مقتل ابو مخنف از او نقل میکند که شب عاشورا امام حسین علیه السلام این آیه را برایمان تلاوت کرد که: 📖«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ‏ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب‏» 👈یعنی میدانید عاشورا برای چیست؟! برای سنّت تمحیص خداست. قرار است خداوند با عاشورا تمحیص بزرگ تاریخ را آغاز کند. صف عاشوراییان و یزیدیان را از هم جدا کند. گمان نکنید خدا انسانها را رها میکند تا در وادی ادّعا بمانند و امتحان نشوند! آنقدر غربال میشوید تا خالصها از ناخالصها جدا شوند. اصلا این دنیا برای همین است. 🔸یکی از ویژگی های انقلاب اسلامی آن بود که از جنس نور بود. آنچنان بر نیّتهای خالص و خونهای پاکی استوار شد که شجره ی برآمده از آن شجره ای طیّبه شد. انقلاب ما ادامه ی همان حرکت عاشورا بود. کیست که این حقیقت را نبیند؟! 👈همین است که در زمان ما یکی از ابزارهای بزرگ تمحیص مدّعیان و مؤمنین و حتّی دیگر انسانهای عالم همین انقلاب نورانی شده است. مردم ما وقتی مجاهدانه با امام امّت بیعت کردند در واقع خود را مهیّای تمحیص بزرگ الهی کردند. ⬇
🔹همان تمحیصی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام وقتی بعد از عثمان به عنوان خلافت با ایشان بیعت شد اینگونه در منبر مسجد مدینه آن را بیان نمودند: 📖«لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَ‏ غَرْبَلَةً حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا» 👈درست است که ما باید در جذب حدّ اکثری بکوشیم! در الفت و اتّحاد بین صفوف مؤمنین بکوشیم! ولی این وظیفه ی ماست! از آن طرف خداوند متعال بر اساس سنّت ابتلاء و تمحیص کار خودش را میکند. 👈شاید یکی از بزرگترین وسایل تمحیص نفوس در زمان ما همین انقلاب اسلامی باشد. زشت و زیبا را عجیب از هم جدا میکند. نه در قیاس مردم خودمان! بلکه در قیاس منطقه و بلکه جهان اینگونه شده! 👈به شکل عجیبی صفوف جنود عقل و جهل را دارد از هم جدا میکند. دارد انسانها را رو میکند. عجیب نطفه ی این انقلاب بر پاکی و طهارت بسته شده است. ⚪خدا میداند این را از باب گزافه گویی نمیگویم. با مطالعه ی وسیع و عمیق تاریخ میگویم. هیچ حرکت عظیم تاریخی را بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سراغ ندارم که بر اینگونه نیّتهای عمیق و خالص توحیدی و خونهای پاک استوار شده باشد. 👈رفقا انقلاب ما به جایی رسیده که هر کسی را ملزم میکند تا نسبتش را با او نشان دهد! چون نور است خود واقعی انسانها را هویدا میکند. حالا از برخی سوء تفاهم ها هم بگذریم. ولی واقعیتش اینگونه است. خاصیت نور همین است که ظاهر لذاته و مظهر لغیره است. 👈آخر چطور میشود انسان پاکی و طهارت را در این حرکت عظیم و رهبران عظیمش نبیند؟! از همینجاست که اگر از آن فاصله گرفته شود افراد با سرعت تصاعدی روی به زشتی ها و جنود جهل می آورند. این انقلاب ما هم تا آنجا که نور است مانند قرآن است که: «لا یزید الظالمین الّا خسارا»؛ 👈کفر انسانهای آلوده را در آورده و در تمحیص الهی آنها را به جایگاهشان حواله میکند. از آن طرف زیبایی انسانهای پاک را هم عیان کرده و آنها را به درجاتشان میرساند. 🔹و چه افسوسی بالاتر از آنکه گاهی برخی به خاطر ناراحتی و نفرت از این نور خود را مجبور به آن میبینند که تن به ظلمتها بدهند! چون این نظام پاک به دفاع از مظلوم میپردازد برخی مجبور شده اند برای نفرتی که از آن دارند خودشان را در صف طرفداران ظالم بگنجانند! این تمحیص نیست؟! تکان دهنده نیست؟! 🔸به یاد شعیب آن پیامبر بزرگ الهی افتادم! رضوان الله علیه! آنجا که با سوز دل روی به قوم خودش کرد که ای قوم من! چرا به خاطر نفرتی که از من پیدا کرده اید خودتان را اینگونه حاضر شده اید آلوده کنید! نکند این اختلافی که با من دارید طوری شود که دیگر نتوانید حقایق واضح را هم درک کنید! طوری شوید که مستحقّ عذاب الهی شوید! 📖«وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي‏ أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ» 👈همین را امیر المؤمنین علی علیه السلام به کوفیان فرمودند! ای قوم نکند به خاطر اختلافی که با من دارید در غربال بزرگ الهی و تمحیص عظیم آسمانی سقوط کنید! «أَيُّهَا النَّاسُ‏ لا يَجْرِمَنَّكُمْ‏ شِقاقِي‏ وَ لَا يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ‏ عِصْيَانِي‏» 👈خدا نکند انسان با نور و نوریان در بیافتد. انسان بغض یک نور را پیدا کند متمایل به ضدّش میشود! به درون ظلمتها پرتاب میشود! و چه تمحیص بزرگی است! ولی چرا انسان بغض پاکی ها را به دل میگیرد؟! ✋گاهی سوء تفاهم دارد و اساسا بغضی ندارد و دچار اشتباه مصداقی شده!ولی معمولا به خاطر انحرافات دل است؛ به خاطر افکار و اعمال پیشینشان است که اینگونه شده اند! به خاطر لقمه های حرام فکری و عملی و جسمی است که به خورد وجودشان داده اند: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» 👈قوم حضرت شعیب به ایشان چه پاسخی دادند؟ جواب این قوم که اینگونه با این نور پاک امتحان شدند و تمحیص گشتند چه بود؟! گفتند اصلا حرفهایت را نمیفهمیم! چه میگویی؟! «قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمَّا تَقُولُ» این حرام لقمه ها همین را هم به امام حسین علیه السلام گفتند. ⬇⬇
🔹رفقا دفاع از نورها ما را نورانی میکند! محبّت نور و پاکی را در دلمان می افزاید. محبّتمان و کششمان را به آن نور ازل و ابد بیشتر و بیشتر میکند. نکند نوری را جایی ببینیم که ظلمتها دوره اش کرده اند و بی تفاوت باشیم! این انقلاب اسلامیمان و رهبر عزیزمان از آن نورها هستند. رفقا هر وقت احساس سنگینی گناه کردیم! احساس کردیم روحمان آن پر پروازش را از دست داده! احساس کردیم زیر بار معصیت قرار گرفته ایم! 🔻یکی از بهترین مکفّرات و اموری که سبکمان میکند و باعث بخشایش گناهانمان میشود دفاع از این نورهاست. دفاع از اولیاء الهی و این انقلاب پاک است🔺 👈این را کم نبینیم! راهی است که برای ما گنهکاران در این تمحیص بزرگ گشوده شده تا با آن به درجات نائل شویم: 📖«وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً» 👈خیلی غصّه ی این ریزشها را هم نخوریم! داستان این دنیا و دار ظلمت همین است. قرار است انسانها خودشان راه خودشان را انتخاب کنند. قصّه همین بود! زمانی خواهد آمد که دیگر حق عیان میشود؛ به یاد آن سخنان حضرت شعیب علیه السلام بیافتیم که در نهایت به قومش چه گفت؟! فرمود: 📖«وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقيبٌ * وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في‏ دِيارِهِمْ جاثِمينَ*كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» ⚪حال که اینها را گفتیم معنای کلام آن شهید پاره پاره تنمان و آن مجاهد خستگی ناپذیرمان سلیمانی عزیز را بهتر درک میکنیم که گفت: 📖«والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد» 👈چرا؟! چون از هر گناهی بدتر است. مبارزه با نور یعنی در آغوش گرفتن ظلمت! (من أهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربه) 👈کار آلودگان آن است که به سوی نور تیر ظلمت بیاندازند. گاهی هم دیگر برایمان روشن میشود دارند نور را میزنند! داستان داستان سوء فهم و بد سلیقگی و جهل هم نیست! 👈اگر چنین بود به یاد آن یار با وفا و آن سپیدروی عالمین سعید بن عبد الله حنفی بیافتیم که خود را هدف تیرهای دشمن قرار داد تا امام حسین علیه السلام نماز ظهر عاشورا را بخواند. به یاد او از این نور پاک انقلاب اسلامی و رهبران پاکش در هر صحنه ای آنگونه که عاقلانه است دفاع کنیم و خود را در راه جهاد فی سبیل الله بدانیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۷) «حکمت ظهور بی سابقه جنایات وحشیانه صهیونیست» 🔹به اتاق مطالعه آمدم. خواستم روی صندلی بنشینم که دیدم یکی از عزیزانم آنجا نشسته! گوشه دیگر نشستم و چشمم به اپوکریفای عهد عتیق افتاد. باز کردم و حکمت یشوع بن سیراخ آمد. کتابی که از جمله کتب نسخه ی معروف به سپتوآگینتا یا همان نسخه ی هفتادگانی تورات در قرن سوّم قبل از میلاد است که به یونانی نوشته شده است. 🔸البته یهودیان و برخی پروتستانها این حکمتها را از تورات حذف نمودند ولی کاتولیکها و ارتدوکسهای شرقی هنوز هم به عنوان جزئی از عهد عتیق به آن وفادار مانده اند. اوّلین فرازی که از این حکمتها به چشمم خورد آیه ی ۱۵ از فصل ۱۶ آن بود: 📖«خداوند خواست کارهای بزرگش را به جهانیان بشناساند؛ پس قلب فرعون را سخت کرد تا به سلطنت او اقرار نکند» 💡برایم تکان دهنده بود. حکمتی مهم است. به یاد جنایات بی سابقه صهیونیستها یا همان فراعنه ی زمانمان افتادم. 🚫گمان نکنیم عالم آنقدر بی حساب و کتاب است که بدون آنکه اجازه ای از عالم غیب به ظالمین و طواغیت داده شود اینگونه جنایت و طغیانشان را بتوانند اظهار کنند! 🔹اینها همه نشانه ی آن است که دیگر عمرشان به سرآمده. جنایات اینها شبیه آن دم کردن هوا و گرمای قبل از باران است. به یاد آیه ی ۱۶ از سوره مبارکه اسراء افتادم که: 📖وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً 🔸مرحوم علامه طباطبایی این امر به مترفین برای طغیانگری را همان شروع جنگ الهی با ظهور عمق پلیدیشان و«تهییج الفطرة العامة علی خلافهم» معنا میکنند.
باسمه تبارک و تعالی «چرا سلبریتی ها در برابر جنایات غزّه ساکتند؟» 🔹با ظهور رسانه و دنیای مجازی مرجعهای فرهنگی نوینی برای مردم به نام سلبریتی ها ظهور کردند. انسانهایی که به شکل ناخودآگاه قرار بود از نفوذ عالمان و ادیان و فرهنگها کاسته و بازوانی برای اهداف استعماری قرار بگیرند. طواغیت مکّار خود از باب «أفلا یعلم من خلق» به خوبی میدانستند که خطر جدّی از ناحیه ی این چهره ها نمیتواند متوجّه سیاستهای کلّی آنها و نظم نوینی که به بشر تحمیل کرده اند باشد. ✔️چون اینها اساسا نه انسانهای متخصصی هستند تا نتوان فریبشان داد و نه انسانهای بی طرفی هستند که خودشان ذی نفع نباشند و جانبدارانه رفتار نکنند و نه انسانهای با تقوا و مرتاضی هستند که بتوانند بر علیه خواسته های خود قیام کرده و حقیقتا در راه اهداف عالی مجاهدت کنند! 👈از همینجاست که آنچه آنها را به عنوان چهره یا همان سلبریتی میشناسیم طبیعتا نمیتوانند حلقومی معتبر برای عدالت خواهی و دفاع واقعی از حقوق مردم باشند. خود اینها ولو ندانند ذی نفع و بسیار دنیاگرا هستند. بسیار بیش از آنکه فکر میکنند اسیر مدح و ذمها و تعلّقات فراوان هستند. 🔹وقتی تبار شهرت و نوع شغل اینها را بررسی کنیم میبنیم اساسا اینها بر اعتباراتی برخاسته از بسترهای خاص نظام سرمایه داری و اقتضائات آن تکیه زده اند. چه بدانند یا ندانند در باطن گویا از نظام سلطه پست گرفته اند و منصبهایشان جعل و اعتبار طاغوتی دارد. به نوعی خود از اعوان ظلمه اند! 👈اینها اساسا برای تبلیغ ارزشهای سکولاریسم و انسان گرایی رشد کرده و تعیّن خاص یافته اند. آیا از اینها انتظار آن میرود که علیه آنچه مولود آن هستند قیام کنند؟! به مادرشان خیانت کنند؟! اینها از پستان چنین مادری شیر خورده و میراث دار چنین نظمی اند! 👈خودشان بخشی از مشکل مردمند! خودشان بازوان نظم نوین و شریک جرم وضعیت فعلی نا مطلوب برای فطرت انسانها هستند! خودشان معمولا مهره های غیبی استعمار نوین اند! 🔹اینها در مواجهه با مسائل مفهوم گیری و صورت بندی خودشان را مبتنی بر دنیایشان دارند. مسائل را در دنیای خودشان بازخوانی کرده و مبتنی بر آن موضع گیری میکنند! ترجمه ی خودشان را از مسائل و رویکرد خودشان را در پاسخ دارند! 🔴اینها اساسا قشر و طبقه اجتماعی خاصی هستند! در یک دنیا و عالم خاصی رشد یافته و به مرور در یک فضای نوینی نسبت به جامعه ایزوله شده و به حجاب رفته اند! مشتریان شغل آنها نیز در ظاهر همین مردم هستند. لذاست که مدام دم از مردم میزنند! 👈از همینجاست که مردم را به شکل غیر طبیعی و با تعابیر پر احساس و پر بسامد میپرستند و دوست دارند! ولی این مردمدوستی اینها بیشتر شائبه خود دوستی دارد زیرا مردمی که از آن دم میزنند مشتریانشان هستند! همانها که بودن و توجّهشان دنیای آنها را آباد میکند. 👈آن هم نه همه ی مردم. بلکه تنها آن بخشی که معمولا در تئاترها و سینماها و مانند آن حاضر شده و برایشان کف و سوت زده و مدحشان میکنند! لذاست که معمولا صدای آنها را میشنوند و تنها آنها را در حقیقت مردم میدانند! از اینجاست که معمولا درک واضحی از خواست واقعی انسانها نمیتوانند داشته باشند. از مردمشان غریبه میشوند! 👈همین است که میفهمیم چرا سلبریتی ها توان رهبری جوامع را ندارند زیرا نه حقیقتا دنبال حوائج دنیای مردمند و نه آخرتشان! نه صدای محرومین و طبقات جامعه را میشنوند یا اگر شنیدند درک میکنند و یا اگر درک کردند میتوانند ابلاغ کنند و نه میفهمد یا میخواهند و یا میتوانند رهبران دینی و معنوی جامعه باشند. 👈اینها نمیتوانند به سادگی دردهای جامعه را درک کرده و در ادامه نمیتوانند صدای جامعه باشند. غرق در خود پرستی اند. بلکه گاهی طوری هستند که مطلوبات خود را به جامعه نسبت داده و خودشان مشکلی دیگر برای جوامع ایجاد میکنند. گاهی امر بر خودشان هم مشتبه میشود و نمیدانند حقیقتا خبری از رنج مردم و مطالبات واقعیشان ندارند. ✋البته برخی از اینها انسانهای مؤمن و محترمی هستند. و یا افرادی هستند که هنوز فطرتشان مسخ این پستهای موهومی که در باطن از نظام طاغوت گرفته اند نشده. ولی حق طلبی و رهبری جامعه منصب بالایی است که در قد و قواره ی اینها نیست. 🌸آری این علماء بالله اند که مجاری امورند! همانها که با نیروی اعتماد به قدرت لا یزال الهی و توکّل به آن حیّ قیّوم قدرت رهبری جوامع و توان رهایی از مطامع و خیرخواهی واقعی و جهاد مقدّس را در این راه دارند: 📖«ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ‏ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامه»
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۸) «علم‏ نبود غير علم عاشقى» «علم بنای آخور و رموز جماعت گیجان» 🔹پیاده از جلوی یک دانشگاه عبور میکردم. حجم ورود و خروج دانشجویان برایم جالب بود. اینها دنبال چیستند؟! شخصی با اعجاب از علم فیزیک صحبت میکرد. طوری که گویا در عالم خبری جز این دقائق و فرمولهای عجیب نیست. دیگری در پزشکی اینطور بود. دیگری در اقتصاد! دیگری در تجارت! دیگری در نحو و فقه و اصول و فلسفه! به یاد کلام خواجه ی شیراز افتادم: عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی در گوشه سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی 💡به ذهنم خطور کرد اگر اینها آخر الامر به «ذکر الله» و «محبت اولیاء الله» و «مناجات سحر» نیانجامد همه تلبیس ابلیس شقی است. هیچ است و هیچ است و هیچ! لعب است و لهو! ولی اگر علم عاشقی بود همه اش نور است و بهجت و سرور. آری در دل همه ی اینها: 🔻دغدغه ات ایمان و عمل صالح باشد و بس!🔺 🔸به یاد اشعار آن حکیم معنوی در دفتر چهارم مثنوی معنوی افتادم؛ این علومتان با همه ی دقائق و ظرائفش که شما آنها را رموز دانشوری میدانید اگر شما را به خدا نرساند چیزی جز (علم جماعت گیجان) و (علم بنای آخور) نیست! قسم دیگر با خران ملحق شدند خشم محض و شهوت مطلق شدند او ز حیوانها فزون‌تر جان کند در جهان باریک کاریها کند مکر و تلبیسی که او داند تنید آن ز حیوان دگر ناید پدید خرده‌کاریهای علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه این همه علم بنای آخورست که عماد بود گاو و اشترست بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز علم راه حق و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلش
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۹) آیا «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشد اهمیتش بیشتر است»؟! 🔹در جلسه ای حاضر بودم. شنیدم شخصی با تشنیع بر این کلام امام راحل رضوان الله تعالی علیه اشکال میکرد که چرا فرموده اند: «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر- ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است»؟! یعنی حفظ جان امام عصر روحی و ارواح العالمین له الفداء به اندازه ی این حکومت ناقص ما ارزش ندارد؟! باید اگر امر دائر مدار حفظ یکی شد حفظ جمهوری اسلامی را ترجیح دهیم؟! پاسخ چیست؟! 🔸ابتدا اصل کلام ایشان را نقل میکنم. امام عظیم الشأن در روز اوّل فروردین سال ۱۳۶۲ در جمع مسئولان نظام اینگونه فرمودند که: 📖«امروز ما مواجه با همه قدرت ها هستیم و آنها در خارج و داخل دارند طرح ریزی می ‌کنند؛ برای اینکه این انقلاب را بشکنند و این نهضت اسلامی و جمهوری اسلامی را شکست دهند و نابود کنند. 📖و این یک تکلیف الهی است برای همه که اهمّ تکلیف هایی است که خدا دارد؛ یعنی، حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر- ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه امام عصر هم خودش را فدا می‌ کند برای اسلام و همه انبیا از صدر عالَم تا حالا که آمدند، برای کلمه حق و برای دین خدا مجاهده کردند و خودشان را فدا کردند. 📖پیامبر اکرم(ص) آن همه مشقات را کشید و اهل بیت معظم او آن همه زحمات را متکفّل شدند و جانبازی‌ ها را کردند؛ همه برای حفظ اسلام بوده است. اسلام یک ودیعه الهی است پیش ملت ها که این ودیعه الهی برای تربیت خود افراد و برای خدمت به خود افراد هست و حفظ آن بر همه کس واجب عینی است؛
📖یعنی، همه مکلف به حفظ آن هستیم تا آن وقتی که یک عده ‌ای برای حفظ آن قائم بشوند که آن وقت تکلیف از دیگران برداشته می‌ شود» 🔹حال که اصل بیان ایشان را دیدیم به شرح این کلام میپردازم. ابتدا باید اذعان کرد که عبارت مقداری غلیظ و تکان دهنده است. اصل محتوا هم اگر صحیح باشد شاید میشد آن را در قالب بهتری بیان کرد. ولی ظاهرا مرحوم امام راحل برای اینکه مسأله اهمیت اتحاد و حفظ نظام را به وضوح به چشم بیاورند در یک جمع خصوصی برای مسئولین در آن برهه ی حساس که خوفی جدی برای اصل نظام اسلامی مطرح بود اینگونه تعبیر کرده اند. 👈گویا تشخیص داده اند بلاغت در آن زمان و شرایط اقتضاء صدور چنین تعبیری را دارد. لذا شاید در زمان دیگر لازم نباشد هر چند محتوای صحیحی است اینگونه بیان نمود. 🔸در ادامه باید گفت مبنای این بیان در کلام امام فرض این حالت است که تلاشی جدّی جهت شکست دادن انقلاب، نهضت اسلامی و جمهوری اسلامی وجود دارد. بلکه بالاتر از آن در تعبیر امام نابود کردن آمده است. در ادامه در کلام ایشان طوری بیان شده که جمهوری اسلامی اساسا برای حفظ اسلام در این زمان آمده لذا شکسته شدن چنین نظامی به معنای شکسته شدن اصل اسلام دانسته شده است. 👈حال که بر اساس تشخیص آن نگاه بصیر طرفداری از انقلاب به معنای تلاش در راستای حفظ اصل اسلام در دنیای کنونی است و حفظ اصل اسلام مهمترین تکلیف برای همه ی مسلمین است که بر همگان واجب عینی است در چنین فضایی در مقام تزاحم و تعارض بر هر چیزی مقدّم است حتّی اگر جان امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف باشد. 👈ولی چرا؟! چون اساسا این بزرگواران برای آوردن اسلام و بقای آن و اقامه ی آن هستند و اگر قرار باشد اصل اسلام نباشد دیگر اساس ویران میشود. البته فرض این کلام در جایی است که بقای امام طوری لحاظ شود که باعث حفظ اصل اسلام در جامعه نباشد و زمینه طوری باشد که عادتا دیگر اسلام در جامعه قابل تحقّق نباشد. والّا تزاحمی نیست و میتوان در چنین حکمی خدشه کرد. 👈در ادامه امام راحل برای تأیید این امر به سیره ی خود حضرات علیهم السلام استدلال میکنند که برای تحقّق اسلام و حفظ و اجرای آن از جان و مال و آبروی خود گذشتند. این نشان میدهد که جان و مال و آبروی خود و متعلّقین خود را در برابر حفظ و حراست از اسلام قابل بذل میدانستند. 🔹کلام امام راحل با بیانی که آوردیم کلامی صحیح و قابل دفاع است. البته با آن فرضی که گفته شد که مانند امام خمینی آن نافذ البصیرة بزرگ دوران ما اینگونه تشخیص دهیم که تشکیل نظام اسلامی و جمهوری اسلامی در زمان ما برای حفظ اصل اسلام ضرورت دارد. در ادامه میتوان از فرض دیگری نیز بحث کرد که ظاهرا بیرون از فضای کلام ایشان است و آن هم اینکه خوفی برای اصل اسلام نباشد بلکه خوف بر بقای نظام اسلامی و حکومت اسلام باشد. 👈آیا در چنین فرضی هم میتوان در مقام تزاحم حکم کرد که بقای اصل نظام ترجیح دارد؟! حتّی در این فرض هم چنین کلامی در مورد اصل نظام اسلامی قابل تأیید است. البته این کلام هرگز به معنای تأیید نواقص حکومت نیست. باید جنبه های مختلف را از یکدیگر جدا کرد. 👈ورای اینکه این کلام امام راحل به وضوح از سیره ی معصومین علیهم السلام قابل برداشت است و اساسا همین امر باعث خانه نشینی امیر المؤمنین علیه السلام و شهادت امام حسین علیه السلام شد میتوان شبیه این امر را از عبارات حضرات علیهم السلام نیز برداشت نمود. 🔹به عنوان نمونه در یک روایت با سند بسیار عالی یونس بن عبد الرحمن از امام رضا علیه السلام در مورد احکام جهاد با دشمنان پرسشها و فرضهایی را مطرح میکند. در آن زمان چون حکومت دست طواغیت و خلفا بود شیعه در جهاد شرکت نمیکرد. زیرا خوفی بر اسلام نبود و تأیید این حکومتها هم حرام بود. 👈 یونس که خود فقیه بزرگ شیعه بود اینگونه از حضرت پرسیدند که حال فرض کنیم روم به حکومت اسلامی حمله کرد! اینجا تکلیف چیست؟! حضرت فرمود اینجا هم باید دید! اگر وضعیت طوری بود که بر اصل اسلام و یا دماء مسلمین ترس بزرگی بود باید به جهاد برود. ولی نیّتش از این جهاد در رکاب این ظالمان حفظ خون خودش و برای اهداف خودش باشد نه برای سلطان وقت و وقتی خواست جهاد کند برای حفظ «بیضة الاسلام» جهاد کند. 👈چون اگر اسلام آثارش ضعیف و یا محو شود دین محمد صلی الله علیه و آله از میان میرود و در مقام چنین تزاحمی باید همه چیز را فدا کرد: 📖«يُقَاتِلُ عَنْ بَيْضَةِ الْإِسْلَامِ‏ لَا عَنْ هَؤُلَاءِ لِأَنَّ فِي دُرُوسِ الْإِسْلَامِ دُرُوسَ دِينِ مُحَمَّدٍ» 👈نکته ی جالب در این روایت آن است که حتّی آن شیعیانی که به هر دلیلی موافق انقلاب اسلام و نظام ولایت فقیه نیستند هم اگر تشخیص این باشد که شکست خوردن این نظام به معنای تضعیف اصل اسلام و یا نابودی تدریجی آن باشد بر آنها هم تلاش در حفظ این نظام واجب میشود. ⬇️⬇️
✋آیا تشخیص اینکه زمان ما وضعیت اینگونه است دشوار است؟! در موضع دیگری (بذل الخاطر ۱۳۲) در این زمینه نکاتی بیان کردم. 🔹با همه ی اینها ممکن است باز هم برای برخی هضم این تعبیر سنگین باشد که چطور جان امام عصر ارزشش کمتر از حفظ انقلاب اسلامی و نظام اسلامی باشد! در پاسخ باید گفت معنای این کلام امام راحل هرگز این نیست که ارزش جان امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف کمتر است بلکه معنایش این است که در نشأه ی دنیا حفظ بنیه ی اسلام مهمتر از حفظ جسم امام است. 👈شبیه این تعبیر در حدیث معروف ثقلین هم آمده است. بر اساس بسیاری از متون حدیث ثقلین به صراحت قرآن ثقل اکبر و اهل بیت علیهم السلام ثقل اصغر معرّفی شده اند. ولی آیا این بدان معناست که اهل بیت کوچکتر از قرآن بوده و جانشان ارزشش از باطن قرآن کمتر است؟! 👈مرحوم کاشف الغطاء در کتاب کشف الغطاء در پاسخ میفرمایند وجوب تعظیم قرآن منافاتی با اشرفیّت خود اهل بیت علیهم السلام ندارد و اینها دو سطح از امر است که نباید با هم خلط شود: 📖«إنّ القرآن أفضل من جمیع الکتب المنزلة من السماء و من کلام الانبیاء و الاصفیاء و لیس بأفضل من النبی و اوصیائه علیهم السلام و إن وجب علیهم تعظیمه و احترامه... فتواضعهم لبیت الله تعالی و تبرکهم بالحجر و الأرکان و بالقرآن و بالمکتوب من أسمائه و صفاته من تلک الحیثیة لا یقضی لها بزیادة الشرفیة» 🔸آیت الله جوادی آملی حفظه الله تعالی در تفسیر تسنیم مطلب مهمّی در تبیین چرایی ثقل اصغر بودن اهل بیت علیهم السلام نسبت به قرآن کریم آورده اند که میتوان شبیه همین مطلب را در زمینه ی وجوب فدا شدن جان امام عصر ارواحنا له الفداء در فرض تزاحم با بقاء اصل اسلام بیان نمود. ایشان این اصغر و اکبر بودن را ناظر به عالم کثرت دانسته و میفرماید: 🔻«عترت طاهرین گرچه به لحاظ مقامهای معنوی و در نشئه ی باطن از قرآن کمتر نیستند اما از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعلیم و تفهیم مدار معارف دین، قران کریم ثقل اکبر و آن بزگواران ثقل اصغرند و در این نشئه جسم خود را نیز برای حفظ قرآن فدا میکنند. [آری] این جان شریف آن بزگواران است [و نه جسمشان] که تنها برای لقای الهی است و حتی در نشئه ی ظاهر هم فدای چیزی نمیشود»🔺
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۰) «مغولان و تغییر ریلهای تاریخ ایران» «تبیین زمینه های تاریخی نگارش کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و منهاج السنّة ابن تیمیة» 🔹مشغول مطالعه ی کتاب منهاج السنّة اثر ابن تیمیه در ردّ منهاج الکرامة علامه ی حلّی بودم. کتاب منهاج الکرامة از نادر کتبی است که صرفا در گوشه ی حجره ها نوشته نشده و خاطره ی تاریخی عجیب و واقعه ای مهم در ادوار سیاسی اجتماعی ایران زمین را در سینه دارد. 👈این کتاب را علامه حلّی برای ایلخان بزرگ مغول اولجایتو که به مذهب شیعه ی امامی در آمده بود نگاشت. هدف علامه حلّی در این کتاب اثبات حقّانیت شیعه ی امامی در میان دیگر فرق اسلامی بود. 👈همین بود که حساسیتهای بسیاری در این زمینه به وجود آمد و به تشویق عامّه و ترس آنها در حکومت رقیب ایلخانان یعنی حکومت ممالیک مصری که در مصر و شامات هنوز در برابر مغولها مقاومت میکردند نوشته ای مهم در ردّ کتاب علامه ی حلّی ظاهر شد. 👈ابن تیمیه عالم متبحّر، متعصّب و هتّاک خود را به گونه ای مأمور نگاشتن کتابی تاریخی در ردّ منهاج الکرامة علامه حلّی نمودند که به تألیف کتاب بزرگ و مهم منهاج السنة انجامید. 👈کتابی که متأسّفانه تا امروز شاید سهم زیادی در دورتر شدن سنّیان از شیعیان و ایجاد یک ادبیات زشت و تکفیری در مباحثه در این زمینه داشت. مؤلّف بارها و بارها با عبارات زننده به شیعه و علمای آن حمله کرده و علامه حلّی که معروف به ابن المطهّر بود را ابن المنجّس و کتابش را منهاج الندامه نامیده و سعی در ممانعت از ترویج افکار شیعه بین ممالک اسلامی نمود. ⬇️
✋و متأسّفانه تا حدود زیادی هم در این زمینه موفّق بوده و به عقیده ی نگارنده ظاهرا اثر سوء این نوشته بیشتر از اثر منهاج الکرامه بوده است. انصافا کتاب المراجعات در این زمینه به دلیل سبک خطابی و بلاغت ویژه اش و فضاسازی های مناسبش برترین کتب این عرصه تا کنون بوده است. 👈این تاثیر کتاب ابن تیمیه شاید به دلیل تندی و لحن ابن تیمیه همراه طول و تفصیل و ظاهر استدلالی و مطالب گسترده ای است که به شکل یک دایرة المعارف در موضوعات گوناگون در این کتاب گردآوری کرده است. واقعا هم در قالب این ردیه یک اثر علمی سترگ در فضای عامه برایشان تولید کرده است. قوت بحث و جدلشان را مخصوصا میان متوسطین و عوام بالاتر برده است. 🔹در نقلهای تاریخی آمده وقتی ردّیه ی ابن تیمیه را نزد علامه حلّی بردند و از او خواستند که پاسخی بنویسد قبول نکرده و فرمودند این شخصی نیست که حرف من را بفهمد! شخصی است که به دنبال جدل است لذا پاسخ دادن سودی ندارد: «لو کان یفهم ما أقول أجبته» 👈البته گفته شده که صرفا به بیان ابیاتی در ردّ اکتفا کردند و در آن بیان نمودند که مشکل تو آن است که گمان میکنی عالم دهری و همه ی آنچه دیگران میدانند را میدانی لذا هر کسی خلاف هوای نفس تو عقیده ای داشت گمان میکنی بی سواد بوده و علمی ندارد! لو کنتَ تعلمُ کلَّ ما علمَ الوَری طُرّاً لَصرتَ صدیقَ کلِّ العالَمِ لکن جهلتَ فقلت إنّ جمع من یهوی خلافَ هواک لیسَ بعالمٍ ⚪️در هر حال دشمنان اسلام هم به خوبی ظرفیّت ابن تیمیه این شخصیت چالش برانگیز و کتاب او را در ایجاد تفرقه بین شیعه و سنّی به خوبی دریافته و بعدها با تأسیس وهّابیت با تکیه بر آراء او این راه را ادامه دادند. 💡بدون هیچ فکر قبلی و زمینه ای به ذهنم خطور کرد و قلمم به این سمت چرخید برای اینکه جایگاه تألیف کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و سپس ردّیه ابن تیمیة به نام منهاج السنة روشن شود مقداری در زمینه تاریخ دینی مغولان و تأثیرات تأسیس حکومت آنها بر ایران در تغییر ریلهای کلان تاریخ ایران برای تشیّع تدریجی تا ظهور صفویه مطالبی بیان کنم. 🔸«مغولان و تغییر ریلهای تاریخ ایران»🔸 بی تردید از عواملی که تغییرات عمیقی در ریل گذاری تاریخ اجتماعی و مذهبی ایران داشت حمله مغول بود. ایرانی که از همان ابتدا با اسلام عامّی که مورد تبلیغ دستگاه خلافت بود آشنا شده بود. حوزه های غنی و جریانهای دینی مستحکمی در آن نهادینه شده بود که با وجود آنها عادتا امیدی برای تشیّع ایرانیان نمیرفت. حمله ی کفّار و ملحدین مغول که مدّتهای مدیدی ممالک اسلامی را مورد تاخت و تاز قرار دادند زمینه را برای تضعیف جریانات رایج و آمادگی برای تغییرات عمیق و بنیادین در ایران ایجاد نمود. واقعا گویا در تاریخ ایران یک زلزله و یک بدایی رخ داده است. 👈غرابت امر به جایی رسیده بود که جریانات شیعی با درایت رهبران تشیّع از گزند حوادث خانمان سوز لشگریان مغول نسبتا در امان مانده و اعاظم شیعه مانند خواجه نصیر الدّین طوسی و سید بن طاووس و علامه ی حلِّی وارد عرصه های بزرگ سیاسی ایران شدند. 👈طوری که حدود نیم قرن بعد از سقوط خلافت عبّاسی ایلخان بزرگ مغول و نوه ی هلاکوخان یعنی همان اولجایتو با آشنایی با علامه ی حلّی رسما شیعه شده و سعی در ترویج مذهب امامیه نمود. امری که زمانی در خوابها هم کسی نمیدید. 🔹خوب است برای اینکه بدانیم شرایط مذهبی در ایران بعد از حمله ی مغول به تدریج چگونه شد رویکرد دینی ایلخانان را بعد از سقوط سلطنت بنی عبّاس در بغداد مرور کنیم. مغول هیچ آشنایی یا قرابتی با اسلام نداشت. بلکه چون با خلافت بنی عبّاس که جنبه ی دینی داشت در جنگ بود هر چند نوعی آزادی مذهبی اعلام کرد ولی به شکلی با اسلام سنّی هم دشمنی داشت. زیرا اسلام سنّی با تمام قوایش از خلیفه ی بغداد حمایت میکرد. 👈از همین روست که به مرور افرادی بر ایران زمین حاکم شدند که در ابتدا هیچ علقه ای نسبت به اسلام نداشته و رسما ملحد بودند و در ادامه زمینه های دشمنی با اسلام عامّی را هم داشتند زیرا اسلامی سنّی دشمن پادشاهی آنها بود. 👈از آنجا که تشیّع امامی به شکلی رقیب اسلام سنّی و تشیع اسماعیلی بود و همینطور مغولها نیز تعصّب دینی نداشتند زمینه های جدّی برای تمایل به تشیّع امامی در بین فرمانروایان مغولی پیدا میشد. به شکلی اعتماد بیشتری به علمای شیعه مانند خواجه نصیر الدّین پیدا میکردند. 👈از دین تموچین یا همان چنگیز خان اطلاعات دقیقی نیست ولی ظاهرا نوعی شَمَن باوری ابتدایی رایج در بین قبائل مغولی داشته است. در ادامه دلاورترین و کوچکترین پسر چنگیز همان تولی خان بود که پدر هولاکوخان است. او هم بر همان عقاید بدوی مغولی بود. ⬇️⬇️
👈عطاملکی جوینی مورّخ بزرگ وقایع مغول علّت مرگ او را افراط در مصرف مشروبات عنوان کرده ولی اخیرا با مطالعه ی کتاب مهم یوان‌چائویی‌شه يا همان تاريخ سرّی مغولان روشن شده که سبب آن به همین اندیشه های شَمَنی برمیگردد. 👈وقتی که تولی به همراه برادرش اوگتای خان که خان بزرگ مغول شده بود در نبرد چین بود اوگتای بیمار شد. شمن ها سبب این بیماری را ارواح زمین و آب چین دانستند. سرزمینی که از اینکه چین به دست اوگتای خان ویران شده عصبانی است و چاره را در این دیدند که یکی از اعضاء خانواده چنگیز را پیشکش زمین کنند. 👈همین شد که تولی خان داوطلبانه و بدون درنگ شربت مرگ را سرکشید تا برادرش سلامتی خود را باز یابد😐در ادامه هولاکوخان نوه ی چنگیز و فرزند تولی از طرف شورای بزرگ مغول مأمور تصرّف ایران و از میان بردن اسماعیلیان و بنی عبّاس شد که منجر به تأسیس حکومت ایلخانی در ایران گشت. ✔️هولاکوخان نخستین ایلخان مغولی بود که کلان ریلهای نظامها و تعصبات حکومتی سنّی گری در ایران را که قرار بود تا آخر تاریخ برود از ریشه بیرون کشیده و نابود کرد. با این کار گویا آینده ی تاریخ ایران را به گونه ای تغییر داد. 👈هولاکو خود شخصی بودایی و همسرش مسیحی بود. تعصّبی هم در این امور ورای یاساهای چنگیزی نداشتند. یک آزادی دینی در ایران ایجاد شد. در آذربایجان بت خانه ها و کلیساها ساختند! از کسی هم نمیترسیدند. هولاکو در ۶۶۳ در اطراف ارومیه فوت شد. 👈مغولان به دلیل قرابتی که با چینیان و فرهنگهای آن سامان داشتند از همان ابتدا با تعالیم بودایی لامائی یا همان تبتی آشنا بوده و آن را پذیرفته و به شکلی دین رسمی آنها شده بود. در زمان خودمان هم هنوز اکثر مغولان بودایی و شمنی مذهبند. 👈همچنین از نکات قابل توجه در تاریخ مغول آن است که از همان ابتدا و عصر چنگیزی با مسیحیت با تلاش برخی مبلغین مسیحی آشنا بودند و برخی قبائلشان قبل از حمله بزرگ مغول اساسا مسیحی شده بودند. همین است که مغول نوعا رابطه ی خوبی با پاپ و کشورهای مسیحی داشته و دشمنی عمده اش در ابتدا با مسلمین بود. 👈در هر حال با آمدن مغولان به ایران همراه آنها تعداد زیادی از راهبان بودایی نیز آمده و در کنار احترام به قوانین چنگیزی به تعالیم بودایی و بت خانه های خاص خود اهتمام داشتند. 👈بعد از هولاکوخان فرزندش اباقاخان حاکم ایلخانی ایران شد که او هم بودایی بود و در سال ۶۸۰ در همدان مرد. بعد از او برادر دیگرش تگودار خان فرزند هولاکوخان حاکم ایران شد. 👈وی ابتدا مسیحی شد و سپس اسلام سنّی را پذیرفته و خودش را سلطان احمد نامیده و سعی در آشتی با ممالیک مصری نمود. اقدامات او به کام مغول خوش نیامده و علیه او قیام کرده و او را به قتل رساندند. 👈چهارمین ایلخان مغولی ارغون خان فرزند اباقا خان بود که بودایی بوده و روی خوشی به مسلمین نشان نمیداد و در ۶۹۰ مرد. بعد از او گیخاتوخان فرزند دیگر اباقا که او هم بودایی بود حاکم ایران شد و در ۶۹۴ توسّط مغول کشته شد. 🔸غازان خان و آغاز دور جدید خلافت اسلامی🔸 بعد از او چند ماه هم بایدوخان مسیحی ایلخان ایران شد و سپس غازان خان فرزند ارغون خان و نوه ی اباقاخان ایلخان بزرگ ایران شد. وی هم که از دیگر ایلخانان مغولی فاضلتر بود ابتدا تعالیم بودایی را فرا گرفته بود و گویا یکبار هم در کودکی غسل تعمید مسیحی پذیرفته بود. ولی در ادامه در جریاناتی اسلام سنّی را پذیرفته و برای اوّلین بار اسلام را بین مغول ترویج کرد. همین مسلمان شدن او باعث دلخوری مغولان از او شد. وی دست به اصلاحات گسترده زد. 👈همین مسلمان شدن غازان خان باعث شادی مسلمین شد. البته او مذهب حنفی را پذیرفت. ظاهرا دلیلش هم این بود که حنفی ها برخلاف دیگر فرق قریشی بودن خلیفه را شرط نمیدانند. 👈غازان خان برای اولین بار دستور داد که مغولان مراسمات اسلامی را به جای بیاورند و سعی در از بین بردن کفر کنند. همچنین دستور ویران کردن بت خانه های بودایی را صادر کرد. حتّی دستور داد کلیساها و صومعه ها را هم خراب کنند. 👈به راهبان مغول بودایی هم دستور داد اگر نمیخواهند مسلمان شوند به مغولستان و ممالک دیگر بروند. دین اسلام را در تشکیلات اداری و حکومتی برای بار اوّل بعد از حمله ی مغول رسمیت داد. بلکه در ادامه به بغداد و زیارت قبر ابوحنیفه رفت! 👈اقدام بزرگ او رسمی کردن اسلام برای دستگاه حکومت ایلخانی و همینطور تغییر قوانین یاسای چنگیزی به قوانین اسلام بود. نقل شده در اواخر عمرش گرایشات شیعی پیدا کرده به زیارت امیر المؤمنین علی علیه السلام به نجف رفت و فرمان داد خطبه را به نام اهل بیت علیهم السلام بخوانند. سرانجام در سال ۷۰۳ در جوانی مرد. 👈برادرش اولجایتو وقتی به ایلخانی رسید به تحریک علمای عامّی مخصوصا حنفی دوباره خطبه و سکه را به نام خلفای راشدین بخواند و بزند. ⬇️⬇️⬇️
🔹اینجا دقیقا اوّلین زمانهایی بود که قرار بود ایلخانان و سلاطین مغول که مسلمان شده بودند مذهبی را در میان مذاهب اسلامی برگزینند. یک رقابت شدید در این زمینه بود. دو گزینه از همه جدّی تر بودند. یکی اسلام سنّی حنفی بود و دیگر اسلام شیعه امامی. سنّی حنفی از آن جهت که مذهب آشنای بین ایرانیان بوده و خلافت را منحصر در قریش ندیده و پایگاه مشروعی برای سلطنت ایلخانی بود. 👈شیعه ی امامی نیز از آن جهت که برخلاف شیعی اسماعیلی که دشمن مغولان بود قائل به غیبت امام بوده و مانعی جدّی در راستای سلطنت آنها نبود. البته عمده ی مشکل تشیّع امامی مخالفت عمیق و تاریخی اسلام سنّی رایج با آن بود. 👈اینجا بود که رقابت اسلام سنّی حنفی با تشیّع امامی رقابتی برابر نبود و از همینجاست که میتوان حرّیت، انصاف و حق طلبی ایلخانان را در ابتدای امر در میل و انتخاب تشیّع امامی مورد توجّه و تحسین قرار داد. 👈غازان خان در اواخر عمر و برادرش اولجایتو به عنوان اوّلین خلفای دور جدید اسلامی رسما تمایل شیعی داشته و بلکه اولجایتو برای اوّلین بار به صراحت دستور شیعی شدن حکومت را بعد از آشنایی با تعالیم شیعی و مواجهه با بزرگانی نظیر علامه ی حلّی صادر کرد. 👈اولجایتو در اوایل امر بین علمای فرق اسلامی مباحثه قرار میداد تا حقیقت را درک کند و در این میان ابتدا اسلام شافعی را به دلیل قوّت مباحثات برخی علمایشان پذیرفت. اختلاف و رقابت بزرگی میان حنفیان و شافعیان درگرفت و مغولان به ایلخان پیشنهاد دادند برای جلوگیری از فتنه به همان آیین بودایی مغولی بازگردد که قبول نکرد. 👈در نهایت در سال ۷۰۹ بعد از تحقیقات دینی و عوامل دیگر رسما در بغداد اعلام تشیّع کرده و دستور داد در منابر به نام اهل بیت علیهم السلام خطبه بخوانند! علامه ی حلّی نیز وارد دستگاه او شد و برای او کتاب منهاج الکرامة را در اثبات تشیّع امامی نگاشت. 👈نقل شده در انتهای عمرش دوباره اسلام عامّی را قبول کرد. شاید به دلیل مخالفتهای سرسختانه و فراگیری که بعد از اعلام مذهب رسمی تشیّع امامی با آن مواجه شده بود. 👈البته این اولجایتو هم عالمی داشته! 😕 زمانی در ابتدا توسّط مادرش مسیحی و سپس مانند پدرانش بودایی و در ادامه زمانی مانند برادرش سنّی حنفی و زمانی شافعی و زمانی شیعه ی امامی و دوباره گویا عامّی شد. ⚪حال که تا حدودی زمینه ی تاریخی تغییرات دینی بعد از حمله ی مغول را دانستیم بهتر جایگاه کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و منهاج السنّة ابن تیمیمه را درک میکنیم. بحث در مورد این دو کتاب و ویژگی های هر کدام مجال دیگری میطلبد. در انتها فرازهای ابتدایی کتاب منهاج الکرامه علامه حلی را در معرفی کتاب و اهدائش با اولجایتو یا همان سلطان محمد خدابنده نقل میکنم: 📖أما بعد، فهذه رسالة شريفة ومقالة لطيفة، اشتملت على أهم المطالب في أحكام الدين، وأشرف مسائل المسلمين، وهي مسألة الإمامة، التي يحصل بسبب إدراكها نيل درجة الكرامة وهي أحد أركان الإيمان المستحق بسببه الخلود في الجنان، والتخلص من غضب الرحمن، فقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: "من مات لم ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتة جاهلية" 📖خدمت بها خزانة السلطان الأعظم، مالك رقاب الأمم، ملك ملوك طوائف العرب والعجم، مولى النعم، ومسند الخير والكرم، شاهنشاه المعظم، غياث الحق والملة والدين، أولجايتو محمد خدابنده محمد خلد الله سلطانه، وثبت قواعد ملكه وشيد أركانه، وأمده بعنايته وألطافه، وأيده بجميل إسعافه، وقرن دولته بالدوام إلى يوم القيامة، 📖قد لخصت فيها خلاصة الدلائل، وأشرت إلى رؤوس المسائل، من غير تطويل ممل، ولا إيجاز محل، وسميتها منهاج الكرامة في معرفة الإمامة. 👈سابقا در بذل خاطر ۵۱ در سه شماره سیر تدریجی شیعه شدن ایرانیان را تا ظهور صفویه بیان کرده بودم.