eitaa logo
بذل الخاطر
937 دنبال‌کننده
904 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۹) «تحلیل سیاست علوی علیه السلام از منظر قاعده ی ترتّب» «فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إلَى الظِّلِّ» 💡به ذهنم خطور کرد مواجهه سیاسی امیر المؤمنین علی علیه السلام را بعد از ماجراهای غصب خلافت میتوان تا حدودی با ظرفیّت مفهوم ترتّب که اخیرا در اصول فقه شیعه مطرح شده توضیح داد. 👈ظاهرا اوّلین بار محقق کرکی در مقام استدلال بر تصحیح عباداتی که در ظرف زمانی تکلیف اهمّ انجام میشوند این معنا را کشف کرد هر چند روی آن اسم نگذاشت. بعد از ایشان مخصوصا به دست مرحوم کاشف الغطا برجسته شد و سپس مورد بحث قرار گرفت. عامّه در اصول فقه خودشان چنین مفهومی را هنوز ندارند. 👈ترتّب در اصطلاح اصولیون به معنای فعلیت یافتن واجب مهم در ظرف ترک واجب اهمّ در فرض تزاحم میان اهمّ و مهم است. البته نمیخواهم بگویم این مفهوم دقیقا با همان ظرایفی که در اصول فقه دارد و البته مورد اختلاف و نقض و ابرام هم هست اینجا به کارمان می آید. میشود فارقهایی بیان کرد، ولی میتوان از آن معنایی مهم را الهام گرفت که به درد بحث فعلی ما میخورد. خلاصه اشکال حاشیه کفایه ای نکنید😀 👈در مسأله ی خلافت ما دو واجب داریم. یکی وجوب شرعی خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. دیگری نیز لااقل وجوب عقلی اِمارت بر مردم در دنیای اسلام است که لا بدّ للنّاس من امیرٍ بَرٍّ أو فاجر. این دو بر امّت واجب است. حال اگر امّت مخدوعه نسبت به وجوب اهمّ که همان خلافت امیر المؤمنین است دچار معصیت شد آیا تکلیف دوّمی بر امّت در ظرف عصیان اهمّ واجب نمیشود؟! آیا گمان میکنیم منطق حق این است که: «دیگی که واسه من نجوشه سر سگ توش بجوشه»؟! ⬇️
👈به همین قیاس واجب اهم عقیده ی تشیع است ولی اگر امت به آن تن نداد دیگر بروند به جهنم یا تقریر آنها بر معالم اسلام عامی مصلحت و رجحان دارد؟! 🔹تدبّر در تاریخ نشانگر آن است که وقتی خلافت غصب شد و امیر المؤمنین اعتراض تاریخی خودش را اعلان کرد پس از اندک مدّتی گویا ما اساسا با یک امیر المؤمنین دیگری مواجه هستیم. گویا صحنه ی دیگری باز شده است که تکالیف دیگری بر ایشان واجب میکند؛ تکالیفی در ظرف عصیان امّت که ایشان هم در این فضا دیگر یکی از آحاد مسلمین است. باید وظایف متناسب با این ظرف را انجام دهد. 👈از جمله وظایف چنین ظرفی سکوت برای آرامش جامعه است، کمک و نصح به جریان حکومت، مشورت دادن، فرمان برداری و بیعت با نظم نوین جامعه، زیر بار قواعد سیاسی جدید مثل شورا و ... رفتن. حتّی شاید گاهی تأیید و تشویق برخی کارهای خلفا و یا تقیه در این زمینه. 👈دیگر ورق برگشته و نباید انتظار داشت امیر المؤمنین وظایف آن ظرفی را انجام دهد که در آن قرار بود امیر باشد. نه! دیگر امّت از آن امیر المؤمنین محروم شد. اگر واجب اهمّ روشنگری و اعتراض بود و فوت شد، واجب مهم دیگر سکوت و کتمان برای رعایت حال جامعه ی اسلامی و تأسیس امارت اسلامی است. 👈لذا همین سیره ی جدید امیر المؤمنین در فضای ترتّب میتوانست فتنه ای برای عامّه باشد و گمان کنند حضرت هم دیگر به این جریان خلافت راضی شده است. طوری که وقتی تنها یکبار در خطبه ی شقشقیه به شکل عمومی گوشه ای از واقعیّات را حضرت بیان میکند، ابن عبّاس آنطور تأسّف میخورد که چرا صحبت ایشان قطع شد. 👈اینها یعنی واقعا دیگر اینها را نمیفرموده. گویا در نقش جدیدی حضرت فرو رفته است. همان چیزی که باورش برای بسیاری از شیعیان دشوار است که واقع شده و حضرت به آن تن داده باشد، و باز همان چیزی که باورش برای اهل سنّت دشوار است که بدانند حضرت خلاف میلش با آنها رفتار می‌کرده است. یعنی هم شیعه راست میگوید و هم سنی! هم ما با نسخه ی شیعه ی علی مواجهیم و هم با نسخه ی سنی آن. هم امام شیعیان شد و هم امام سنیان. شیعه اظهار اولیه را دید و سنی کتمان ثانویه را! فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إلَى الظِّلِّ. 👈این را نباید لزوما تقیه گرفت. این امر ماهیّتش به نوعی ترتّب در فضای سیاسی شاید برگردد. حالا آثار این نوع نگاه به تاریخ امیر المؤمنین بسیار است. آنهایی که با معضلات این قسمت از تاریخ کار میکنند بهتر درک میکنند از چه دارم سخن میگویم. در هر حال مسأله ی قابل تأمّلی است. 🔹یک روایتی را مرحوم کلینی با سند خود در کافی از زراره نقل کرده که روایت مهمی است. زراره از امام باقر علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمودند وقتی مردم کردند آنچه کردند یعنی واجب اهمّ را عصیان کردند و با ابو بکر بیعت کردند دیگر امیر المؤمنین وظایفی مرتبط با ظرف جدید را انجام داد. یکی از این امور آن بود که حضرت دعوت عمومی برای قیام علیه خلفا نکرد. 👈چرا؟ چون به فکر همین مردم بود و میترسید همین اسلامی که دارند هم از دستشان گرفته شده و به بت پرستی برگردند. حضرت نگفت بروند به جهنّم! نه! اگر از تشیّع محروم شدند تسنّن هم نسبت به بت پرستی رجحان دارد. لذا به فرموده ی امام باقر علیه السلام حضرت مذهب اهل سنّت را در چنین ظرف حادثی تقریر و امضاء کرد: « كَانَ الْأَحَبَّ إِلَيْهِ أَنْ يُقِرَّهُمْ عَلَى مَا صَنَعُوا» 👈ولی چرا؟! چون عموم مردم جاهل قاصر بودند. درست نمیدانستند چه فتنه ی بزرگی در حال رخ دادن است. با کاری که حضرت کردند باعث شدند که مردم بر ظاهر اسلام باقی بمانند و اهل درجه ای از نجات باشند. و تنها آنهایی به هلاکت بیافتند که عامدانه و آگاهانه دست به غصب بزرگ خلافت زدند: 📖«فَأَمَّا مَنْ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ وَ دَخَلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَدَاوَةٍ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَإِنَّ ذَلِكَ لَا يُكْفِرُهُ وَ لَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ» 👈اساسا به خاطر همین مصلحت بود که حضرت امر خودش را کتمان کرد. آری امیر المؤمنین واقعا کتمان کردند. اینکه عامّه میگویند علی چیزی نگفت راست میگویند! علی علیه السلام دیگر در فضای ترتّب و فضای امتثال واجب مهم و تاسیس امارت اسلامی اهل کتمان شدند و بیعت نمودند: 📖«وَ لِذَلِكَ كَتَمَ عَلِيٌّ ع أَمْرَهُ وَ بَايَعَ‏ مُكْرَهاً حَيْثُ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً» ✔️آری امیر المومنین میتوانست طوری رفتار کند که اساسا مسلمین به خاطر گناه بزرگشان به همان فضای کفر و بت پرستی برگردند ولی خود حضرت مذهب عامی را به شکلی تقریر کردند و از این جهت در فضای به شکلی ترتب، خود حضرت را میتوان به نوعی مؤسس مذهب عامه دانست. یعنی ایشان اجازه دادند این مذهب محقق شود و اهل سنت همین مقدار از اسلامشان را هم مدیون فداکاری امیر المؤمنین هستند و الا قرار بود با آن فتنه بزرگ به همان دوران جاهلیتشان برگردند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۰) «شیطان و دامن زدن به معنویات کاذب» «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ‏ الْأَنْعامِ‏» «حجّیت معنویت» 🔹قرآن کریم در آیه ی ۱۱۹ سوره مبارکه نساء چند مورد از مکائد بزرگ شیطان را بر ملا کرده است. یکی از آنها این فراز است که: «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ‏ الْأَنْعامِ‏» ابلیس از تصمیم قطعی خود خبر داده که به انسانها دستور دهد تا گوش چهارپایان را ببرند یا سوراخ کنند. 🐴در زمان جاهلیّت با سبک خاصی گوش برخی چهارپایان را میبریدند و به این شکل آن را بر خود حرام کرده و نذر بتها میکردند. 🔸با توجّه به سبک قرآن کریم و جریان دائمی آن به راحتی میفهمیم باید از این موضوع الغاء خصوصیّت کنیم یا آن را حمل بر مثال بارز زمانه نماییم. ولی منظور شیطان از این مثال مرموز چیست؟! معمولا مفسّرین این را مثالی برای تحریم حلال الهی گرفته اند. 💡به ذهنم خطور کرد از یک ویژگی خاص در این مثال نمیتوان به سادگی الغاء خصوصیت کرد. کید شیطانی در این فراز تنها این نیست. عمیقتر است. 🔻میخواهد با نوعی بدعت گذاری معنویتگرا، رسومات و معنویّات و عرفان کاذب را در برابر شریعت و معنویت الهی علَم کند! آن کشش مرموز فطرت انسان به سمت معنویّت اصیل را با دین و معنویّت کاذب به ضلالت بکشاند. بریدن گوش چهارپا و حرام کردن آن بر خود و پیدا کردن نوعی حسّ حرکت معنوی با این رفتار معنایش تأسیس رسوم معنوی کاذب است. به جای ارضا کردن نیازهای معنویشان از راه معنویّت مشروع که سر از خدا پرستی در می آورد کاری میکند تا با اخلاقیات و عرفانهای کاذب و ریاضتهای نفسانی مشغول شوند! در واقع نوعی شیطان پرستی کنند🔺
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۱) «خودشناسی در مقتل انگاره افراطی رشد تدریجی» «فرّی جوجه یومرتادا جوج جولدر»! ✔یکی از مغالطات رایج که بسیاری را به زمین زده و مبتلا به «يَعِدُهُمْ‏ وَ يُمَنِّيهِم‏» نموده آن است که به جای آنکه خود برترشان بشوند دوست دارند دیگران بشوند. این هم ریشه در نوعی جهل و حبّ نفس و حب مدح و ثنا دارد. مبتلای این پندار افراطی اند که انسانها صرفا بر اساس سیری تدریجی تبدیل به بزرگان علوم و فنون شده اند. 👈زمانی مانند ما هیچ نمیدانستند و کم کم تلاش کردند و رسیدند. این پندار تا حدودی درست است ولی تا حدود بیشتری غلط! آنچه از آن غفلت میشود استعداد و علاقه و قوّه های نزدیک به فعلیّتی است که در انسانها به شکل اسرار آمیزی مختلف به ودیعه نهاده شده است. 👈آدمی وقتی به فرزندان خودش مینگرد مثل روز برایش روشن است که اینها با هم فرق دارند. این یکی در فلان کار میتواند موفق باشد و آن دیگری در آن دیگری! مگر معجزه و بدایی رخ دهد که تغییر کند. 👈مرحوم نائینی در همان اوایل طلبگی هم تا حدودی نائینی بود و مرحوم امام در همان اوایل هم تا حدودی امام بود. به تعبیر حکیمانه ضرب المثل ترکی: جوجه ی با فراست از همان داخل تخمش جیک جیک میکند! ✋چه نیازی داریم که با وجود اینکه مثل روز روشن است که قطعا استعداد آن را نداریم که مانند شیخ انصاری باشیم طوری مشغول این عرصه شویم که هیچ تناسبی با استعداد و علاقه ی ما ندارد؟! 👈راه خود را از معدّل استعداد و علاقه و نیاز و حقیقت غایی کشف کنیم. خودمان باشیم و به خودمان احترام بگذاریم. به جای آنکه توانمان را صرف خودی کنیم که نیستیم صرف تعالی خودی کنیم که هستیم.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۲) «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ‏ بِوِلايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الأَئِمَّةِ عليهم السلام‏» 🔹اگر ما ناسپاسان از توجّه به نعمت عظیم ولایت غافل نبودیم همیشه در یک آرامش و لذّت عمیقی خودمان را می یافتیم که دیگر لا خوف علیهم و لا هم یحزنون مشهودمان میشد. والله همین دارو و تریاق برای درمان همه ی امراض شیعه کافی است. 🔸چرا ناراحتی؟! از فقر؟! از مرض؟! از کم مهریها و مشکلات اطرافیان؟! از درس و تحصیل و جایگاه اجتماعی؟! از ... بریز دور این فانیات آفلات را! دنیا را با همه ی خوشی و ناخوشی هایش گاهی هم شده فراموش کن و با عشق و محبت به آن اصل خودت که از آن دور افتاده ای توجه کن و به او سلام کن: 📖«السَّلَامُ عَلَى أَوْلِيَاءِ اللَّهِ‏ وَ أَصْفِيَائِهِ‏ السَّلَامُ عَلَى أُمَنَاءِ اللَّهِ وَ أَحِبَّائِهِ السَّلَامُ عَلَى أَنْصَارِ اللَّهِ وَ خُلَفَائِه‏ ...» 🔹یکی از آنهایی که به گمان خودش فکر کرده بود دیگر از کفران نعمت ولایت این انوار پاک بیرون آمده با یک حالت شور و محبّتی به امام صادق علیه السلام عرض کرد مولا جان! نعمت ولایت شما برای من از تمام دنیا محبوبتر است! 🔸وقتی این را گفت مولایمان چهره اش تغییر کرده و غضبناک شد! فرمود فلانی! در حقّ ما ظلم کردی! قدرمان را ندانستی! آخر مگر دنیا و همه ی آنچه در آن است چه ارزشی دارد که آن را با نعمت ولایت ما قیاس کردی؟! 📖«قِسْتَنَا بِغَيْرِ قِيَاسٍ مَا الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا هَلْ هِيَ إِلَّا سَدُّ فَوْرَةٍ أَوْ سَتْرُ عَوْرَةٍ وَ أَنْتَ لَكَ بِمَحَبَّتِنَا الْحَيَاةُ الدَّائِمَةُ»
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۳) «دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند» 🔹آدمی تا در بند تدبیر است و قدم در وادی توکّل نگذاشته روی آرامش را نخواهد دید. از همان لحظه های نخست که صادقانه با قدم تدبیر موحّدانه وارد بدایات راه توکّل میشود نسیمها و رایحه های خوش و آرامش های عمیق به سمت او روی می آورد. همانها که لَهُم‏ الْبُشْرى‏ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا است. آدم میگوید خدایا اگر اوّلش اینقدر خوش است آخرش دیگر چیست؟! 🔸رفقا عمری عاقلی کردیم چه خیری دیدیم؟! جز اینکه سیل غم خود و دیگران بیشتر به قلبمان هجوم آورد! دمی هم دیوانگی کنیم تا غممان را عاقلان بخورند! ناکام از این دنیا نرویم. آسوده خاطر زندگی کنیم و آسوده خاطر بمیریم. خودشان ما را آورده اند خودشان هم پذیرایی کنند! بهتر نیست؟! 🔹اگر به دنبال آنیم که غممان را عاقلان بخورند و دیگر آسوده شویم چاره اش آن است که باورمان شود عالم بی صاحب نیست. عاقل و عاقلان دلسوز و توانایی دارد. باورمان شود که ما را برای هدف دیگری به اینجا آورده بودند. یادمان بیاید که به اسفل سافلین هبوط کرده ایم! بنده را چه به مالکیّت و تدبیر؟! 📖«وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ‏ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ» 🔸اگر میخواهیم غممان را عاقلان بخورند چاره اش در حقیقت اسرار آمیزی به نام تقوا و توکّل است و بس: 📖«مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً»
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۴) «ماجرای اف اف» «باطن تاریک و شوم تعلّق» 🔹به سمت مسجد میرفتم. آپارتمان بزرگی در نزدیکی آن تازگی ساخته شده. دیدم اف اف را در یک سکویی بیرون خیلی چشم گیر و شیک کار گذاشته اند. یک موضوع شاید بی ربطی به ذهنم آمد. با خودم گفتم اینها که اینقدر خاص و چشم گیر این را بیرون به نمایش گذاشته اند از سرقت آن نمیترسند؟! 👈به ذهنم آمد شاید باورشان نمیشود کسی چنین خباثتی داشته باشد که به فکر سرقت و کندن چنین چیزی بیافتد! با خودم گفتم اگر این فکرشان آمده دچار یک اشتباه بزرگ شده اند. آن هم نوعی همسان پنداری و قیاس به نفس باطل است. 👈در شرایط عادی درست فکر میکنند. ولی اینها نمیدانند گاهی انسان به جایی میرسد که درکش برای انسان عرفی و عادی باور پذیر نیست. انسان معتاد و فقیر گاهی آنچنان عرصه بر او تنگ میشود که برای رسیدن به آنچه نیازش را برطرف کند دست به هر کاری میزند! ✋ او دیگر اف اف نمیبیند! جمال محبوبش را در آن میبیند و دیوانه وار اگر راهی داشته باشد برای سرقت آن بی رحمانه نقشه میکشد. دیگر عقل و وجدانی در میان نمی ماند. 🔹یکی از عزیزان از پدر مرحومش مطلبی را نقل میکرد که برایم جالب بود. پدرشان از علمای معروف گذشته است. میگفت پدر من آنقدر مناعت طبع داشت که اگر مدّتی هم گرسنه و تشنه میماند میگفت هرگز به کسی رو نمیزند! اعتیاد بدی به سیگار داشت. میگفت ولی اگر نیاز به سیگار داشته باشم حتما رو میزنم و سیگار پیدا میکنم!
باز میگفت ایشان در بیمارستان بستری بود و دکترها گفته بودند اگر سیگار بکشد میمیرد. او هم همین فرزندش را کشیک میگذاشت تا پرستار یا دکتر نیامده یک نخ بکشد! همین بود که این فرزندشان از سیگار و خاطرات آن متنفّر بود. 👈باز بنده خدایی از خانمی نقل میکرد که با همسرش برای زیارت مشهد رفته بودند. این همسر معتاد مواد را پنهانی در کیف همسرش جاسازی کرده بود تا از بازرسی ها خطرش برایش کمتر باشد. بعدا هم نقشه کشیده بود که اگر لو رفت آن را گردن پدر خانمش بیاندازد! برای چه؟! برای اینکه نمیتوانست این چند روز از این تعلّقش بگذرد. به خاطر احتمال امکان عبور مواد حاضر شده بود ناموسش را هم به خطر بیاندازد و پلیس هم این خانم را بازداشت کرده بود. ⛔️آنقدر خطرناک است که هر علم و شرافتی را تبدیل به جهل و رذیلت میکند. چه فضیلتهایی و استعدادهایی را که قربانی ظلمتهای متراکم خود نکرده! همین معتادها وقتی خوب کوک شوند معمولا انسانهای بی فضیلت و بی معرفتی نیستند. گاهی واقعا با شخصیت و فهمیده هم هستند. ولی چطور العیاذ بالله این تعلق آنها را ذلیل میکند. 📖«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» 💡این فکرها که همینطور به ذهنم می آمد یکباره گویا باطن سیاه و کریه تعلّقات برایم جلوه کرد. این تعلّقاتی که ما به آنها تن میدهیم اگر بخواهد از چهره ی زشتش رخ نمایی کند وحشتناک است. ⛔️حالا شاید ما باور نکنیم. ولی یک انسان معتاد اگر بفهمد قدرتش را دارد و تنها راه رفع نیازش بریدن سر همه ی بنی بشر است بعید ندانید تن به چنین کاری بدهد. این تعلّقات اینگونه انسان را میتواند از همه ی فضیلتها و کرامتها منع کند! راه خیر و سعادت را بر او ببندد! همین است که اینگونه اکید دستور زهد و مبارزه با تعلّقات غیر خدایی به ما داده اند. 👈میدانید چرا ما چندان از این تعلّقات مثل زن و فرزند و مال و مقام و عادات و... نمیترسیم؟! چرا اینهایی که در ظاهر شیرین است باطن تلخ زقومی اش را نمیچشیم؟! چون این تعلّقات ما معمولا به انتها نمیرسد. باطن کریهش را چندان نمیبینیم. معمولا با درجه ای از زهد هم همراه است. صفر و یکی نیست. ولی باید بدانیم تعلّق از آن جهت که تعلّق است تاریکی محض است. بی رحمی محض است. 👈چون از جنس محبّت و عشق و ذبح کردن دیگر امور برای فانی شدن در آن است. باید از تعلّق بترسیم. اگر رنگ خدایی نداشته باشد بدانیم زمانی دردش را خواهیم کشید. الحبّ فی الله و البغض فی الله خیلی عمیقتر از آن است که گمانش را میکنیم. 👈گاهی درس که میخوانم بچه ها می آیند نمیگذارند. سر و صدا میکنند. به شکل طبیعی گاهی ناراحت میشوم. در باطنِ این ناراحتی وقتی نگاه میکنم میبینم درست است که زمینه و قوّتِ دامن گرفتن و به انتها رسیدنش را ندارد ولی در دل آن میشود به شکلی هر نوع ظلم و تاریکی و جنایتی را دید. آدم گاهی واقعا میترسد. 👈این تعلّق اگر قوی شود حاضر است انسان همه چیز را در مقابلش فدا کند. میتواند حتّی انسانی را که مقداری اوج گرفته عجیب ساقط کند. اینقدر خطرناک ست. 📖«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» 👈همین تعلّقات است که ما را بیچاره کرده! همینهاست که نمیگذارد پرواز کنیم. غل و زنجیری بر پای کبوتر جان ما شده! تا میخواهیم اوج بگیریم ما را به سمت دیگری میکشد. این تعلّقات طوری است که انسان را از هر موجودی میتواند پست تر کند. 👈تعلّق داشتن جز به خداوند متعال و آنچه در طول این تعلّق است همه اش کساد و تباهی است. ولی تعلّق به خداوند و اولیاء اوست که عین رهایی و اتّصال به همه ی فضائل است. آری این تعلقات به قیمت جان انسان تمام میشود: 📖«إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِي لَا يَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا»
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۵) «دستوری کلّی از طبّ زکریای رازی» «در سه زمان رجاء محض باشیم و خوف را فراموش کنیم» 🔹مطلبی به نقل از طبیب معروف اسلامی محمد بن زکریای رازی دیدم که برایم جالب بود. مرحوم ملا احمد نراقی در خزائن از رازی نقل میکند که سزاوار است که طبیب یک قاعده ی کلّی را رعایت کند. حتّی اگر امیدی به خوب شدن مریض ندارد بشارت صحّت بدهد. چون نفس مزاج بدن تابع اغراض و بیم و امیدهای نفی است: 📖«ینبغی للطبیب أن یبشّر أبدا بالصحة و إن کان غیر واثق فإنّ مزاج البدن تابع لأغراض النفس» 🔸حکیم بزرگ اسلامی ملاصدرا نیز در مبدأ و معاد معتقد است که نفس انسانی بسی شریفتر از آن است که تابع بدن باشد. معمولا ما گمان میکنیم سیر نزولی انسان از زمان میان سالی تا پیری و مرگ طبیعی تابع اختلال بدن و مزاج آن است والّا نفس میخواهد تا ابد در دنیا زندگی کند. ولی ملاصدرا معتقد است حقیقت برعکس است. 👈این نفس است که به تدریج با اتّصال به عوامل بالاتر از بدن اعراض کرده و همین اعراض باعث پیری و مرگ طبیعی میشود. البته مراد وی در اجل طبیعی است نه اجل اتفاقی و اخترامی که مبتنی بر قدر است. ✔دیده اید که جنین وقتی مستقل میشود دیگر میخواهد از شکم مادر بیرون بیاید؟! اگر از نه ماه بیشتر شود و بیرون نیاید میمیرد؟! دیده اید بچه ها وقتی بزرگ میشوند کم کم حس استقلال از خانواده پیدا کرده و میخواهند با تمرد از سلطه ی والدین خارج شوند؟! از نگاه ملاصدرا حکایت نفس و بدن در دنیا هم همین است. این نفس است که به تدریج میخواهد مستقل شود. 📖«فكلما حصلت للنفس قوة وفعلية حصل للبدن وهن و دثور إلى أن يحيا النفس ويموت البدن»
💭حالا که نکته ای طبّی و فلسفی بیان شد یک نکته مرتبط اخلاقی هم در زمینه ی خوف و رجاء به یادم آمد. به فرموده ی امام باقر علیه السلام: 📖«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ‏ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ‏ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا» 👈از آنجا که خوف با رجا جمع میشود متوجّه میشویم که اساسا خوف ربطی با یأس و قنوط ندارد والّا با رجاء ضدیت داشته و محال بود با آن جمع شود. این خوف معنایی است که باعث نوعی حرکت شده و آسیبهای رجاء را از بین میبرد. دو بال حرکت هستند. 👈به تعبیر امام صادق علیه السلام نباید بین خوف با قنوط و بین رجاء با آمال و آرزوهای باطل اشتباه گرفت. از همینجاست که این دو باید با هم باشد: «إِنَّ مَنْ رَجَا شَيْئاً طَلَبَهُ وَ مَنْ خَافَ مِنْ شَيْ‏ءٍ هَرَبَ مِنْه‏» 🔹مرحوم ملّا محمّد تقی مجلسی در جلد نخست روضة المتّقین در بحث تلقین محتضر نکته ی مهمّی را بیان میکند. میفرماید مؤمن همیشه خوب است بین خوف و رجاء باشد هر چند گمان میکند همه ی اعمالش خوب است! ولی: ✔در سه جا هست که بهتر است مؤمن رجائش بیشتر باشد بلکه اصلا ذرّه ای به دلش خوف راه ندهد. واقعا مطلب مهمّی است. یکی در پیری و دیگر در زمان بیماری و سوّم که از همه مهمتر است در زمان احتضار و رحلت! 📖«ففي هذه الأحوال ينبغي أن يكون الرجاء أكثر من الخوف بل لا يخطر بباله الخوف أصلا و ينظر إلى سعة رحمته و فضله» 👈شاید بتوان گفت اساسا این خوف از فضائل عقلی نیست تا اینکه بعد از مرگ هم با انسان باقی بماند. بلکه ابزاری برای نفس در دنیاست تا با آن به مبارزه با تمایلات نفسانی و شیطانی پرداخته و برای آخرتش بکوشد. تا با آن به تعبیر امام صادق علیه السلام از اسارت دنیا بیرون بیاید: «مَنْ خَافَ اللَّهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْيَا» 👈این خوف به درد دار العمل میخورد. با آن ریشه ی رذائل زده میشود. به تعبیر امام صادق علیه السلام: «إِنَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَ الذِّكْرِ لَا يَكُونَانِ فِي قَلْبِ الْخَائِفِ الرَّاهِب‏». و شاید از همه واضحتر در زمینه ی نسبت خوف و عمل این روایت معروف باشد که: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَعْمَلُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ ...» ✔ولی وقتی که انسان دیگر چندان نمیتواند عملی بکند مانند زمان احتضار و پیری و مرض، دیگر این خوف فائده ای ندارد ولی رجاء همه اش فائده است. رجاء از آن فضائلی است که انسان با خودش به عالم آخرت هم میبرد و از برکات آن متنعّم میشود. هم او را از شرّ گناهانش به سمت فضل و رحمت الهی سوق میدهد و هم او را از رحمت الهی به سمت رحمت الهی بیشتر و بیشتر میکشاند. 🔹خلاصه اگر بر بالین مریضی روحی یا جسمی حاضر شدیم دو نکته را رعایت کنیم. هم از جهت دنیایی به او به تعبیر زکریای رازی بشارت صحّت و خوب شدن بدهیم و هم از جهت آخرتی به او به تعبیر مرحوم ملّا محمد تقی مجلسی بشارت رحمت و فضل الهی بدهیم. این زمانها خوف را فراموش کنیم. ✔اگر غرق گناه هم بودیم و حتّی العیاذ باللّه مرتکب به بزرگترین گناهان و قتل نفس هم بودیم باز رجائمان را از دست ندهیم. اینجا هم رجاء خیلی مهمتر از خوف میشود چون کار از کار گذشته! از لاک ظلمات خود بیرون آمده و به خدا با حسن ظنّ کامل توجّه کنیم و با امیدی قطعی و واقعی بگوییم: «إنّ الله یغفر الذنوب جمیعا» 👈آری رجاء و حسن ظنّ به خداوند متعال دستور العملی قطعی است که شیطان با تمام جنودش تلاش میکند انسان به آن پناهنده نشود. این کلام نورانی امام رضا علیه السلام را زیاد برای خود و دیگران یادآوری کنیم که: 📖«أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّا» 💭یکبار با یکی از پاکان و اهل دل بودم. من داشتم رانندگی میکردم که دیدم ایشان گویا در حال خودش فرو رفته و انگار اصلا من نیستم! شروع کرد با خودش آرام این فرازها را زمزمه کردن: «إِلَهِي لَوْ قَرَنْتَنِي بِالْأَصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِي سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الْأَشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ أَمَرْتَ بِي إِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْأَبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِي مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأْمِيلِي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي أَنَا لا أَنْسَى أَيَادِيَكَ عِنْدِي وَ سِتْرَكَ عَلَيَّ فِي دَارِ الدُّنْيَا» 👈واقعا متأثر شدم. فهمیدم خود زمزمه کردن هم عالمی دارد. حالتی دیگر است. گاهی هم با خودمان زیر لب اینگونه زمزمه کنیم: 📖«فَأَمَّا أَنْتَ يَا إِلَهِي فَأَهْلٌ أَنْ لَا يَغْتَرَّ بِكَ الصِّدِّيقُونَ، وَ لَا يَيْأَسَ مِنْكَ الْمُجْرِمُونَ، لِأَنَّكَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِي لَا يَمْنَعُ أَحَداً فَضْلَهُ، وَ لَا يَسْتَقْصِي مِنْ أَحَدٍ حَقَّهُ»
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۶) «ایّاکم و ما یشغل القلب» (۲) «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ‏ سَلِيم‏» 🌳در هوای خنک و نیمه ابری در حیاط منزلی روستایی واقع در سرسبزی های شمال نشسته و چایی میخوردم. درختان پرتغال و انبو و آلو با پس زمینه سبزه های فراوان و بالای آن آسمانی زیبا همراه با صدای دلنواز پرندگان و نسیمی دل انگیز احاطه ام کرده بود. 🌿گویا اینها صفحات پر معنایی از کتاب آفرینش است که جلوی دیدگانم باز شده و میخواهد با من حرف بزند. 🌷گاهی انسان باید گوشه ای بنشیند و آفرینش را شمرده شمرده تلاوت کند. ولی دیدم من توانش را ندارم! به حال خودم تأسّف خوردم. ✔با درک جدیدی فهمیدم ارتباط گرفتن و خواندن این زیبایی ها واقعا قلب سلیمی میخواهد. دلی که پیش از این خود را با کینه ها و تعلّقها و عقاید باطل و اخلاق ناشایست تاریک و شلوغ کرده و پر سر و صداست توان درک اینها را ندارد. فرصتی برای بیرون آمدن از خودش و توجّه به این زیبایی ها را ندارد. مشغول خودش و غل و زنجیرهایی است که به پای جانش نشانده! ✔انسانی که به این قلب جفا کرده و آن را سالم نگاه نداشته اینجاها چوبش را میخورد. میفهمد این صحنه ها حرفها دارد و در آن لذّتها موج میزند ولی میبیند خودش را در یک قفسی محبوس کرده و نمیتواند با آن ارتباط بگیرد. 💡به ذهنم خطور کرد آن عالم هم همین است. سرّ اینکه گفتند با خودتان قلب سلیم بیاورید همین است. آنجا دار، دار حقیقت است. اگر میخواهید با آن حقائق عظیم ارتباط بگیرید گیرنده ی سالم با خود بیاورید. والا اگر قرار باشد آنجا هم مشغول خودتان باشید وقتی باطن تاریک این مشغولیتها عیان شد کارتان خراب میشود
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۷) «یک خبر بد ...» «مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ‏ يَفْنَى‏» 🔹در زمین خاکی راه های روستایی شمال آرام آرام میرفتیم و از مناظر لذّت میبردیم. رسیدیم به شالیزار پدر خانم و جایی زیر اندازمان را انداختیم و بساط ناهار را پهن کردیم. آن طرف زمین برنج بود و کنارمان جوی آب و صدای قورباغه ها و همه جا سبز! آخر آدم در این دنیا برای شاد بودن دیگر چه میخواهد؟! 🔸بچّه ها خیلی خوشحال بودند. وسط شادی یکی از بچّه ها گفت: «کی قراره برگردیم قم؟!» گفتم فعلا هستیم. گفت: فردا برمیگردیم؟! گفتم نه! فکر کردم حالا اگر بگویم چند روزی اینجا هستیم خیلی خوشحال میشود! گفتم: سه بار شب بخوابیم برمیگردیم! ✋دیدم برخلاف انتظارم یک دفعه اخمش توی هم رفت و همه ی شادی اش رفت! گویا دیگر اینها را دوست نداشت و برایش حالت لا أحبّ الآفلین رخ داده بود. روی کرد به خواهرهایش و با ناراحتی گفت: ⏳«یه خبر بد! سه تا دیگه بخوابیم میریم قم!» 🔹با خودم گفتم ببین! این بچّه بهتر از تو میفهمد! آخر نعمتی که دوامی ندارد شادمانی دارد؟! «مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ‏ يَفْنَى‏ وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى‏» اصلا اگر از همان اوّل نبود بهتر بود! غم فراقش در همان هنگام داشتنش عیش آدم را خراب میکند. به گمانم آنهایی که شادمانند خود را به غفلت میکشانند و شادمانی میکنند: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَل‏» 💡به دلم افتاد اگر انسان دلش با یاد آن حیّ قیّوم ذاکر نباشد از این زیبایی های دنیا هم نمیتواند لذّت نابی را تجربه کند. همه اش مشوب به الم فراق و فقدان است. ولی وقتی با رؤیت وجه رب توأم شد دیگر باقی میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۸) «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نذیراً» «خمینی، رسولِ رسول الله بود» «مروری بر سوره مبارکه فرقان» 🔹بعد از نماز در صبح عروج ملکوتی رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی رضوان الله علیه مشغول تلاوت قرآن کریم بودم. سوره ی مبارکه ی فرقان بود. اینبار وقتی به آیه ی شریفه: «ٱنظُر كَیفَ ضَرَبُوا۟ لَكَ ٱلأَمثَـلَ فَضَلُّوا فَلَا یَستَطِیعُونَ سَبیلا» رسیدم نظرم به نوعی تلاوت بیرونی نسبت به این سوره مبارکه جلب شد. 👈ما معمولا قرآن را به شکل درونی تلاوت میکنیم. لذا چندان به مضمون کلّی سوره و سیر تحقّق این مضمون و اسرار اتّصالها و مانند آن کمتر توجّه میکنیم. 👈سخن از کفّار بود که در مواجهه با پدیده ای به نام رسول الله و کلام الله دچار گیجی بودند! آنها چون خدا را به شکلی انکار کرده بودند دیگر تحلیل واقعی برای رسول چنین خدایی هم دیگر نداشتند. 💡به ذهنم خطور کرد اگر مقداری از حجاب معاصرت و حجاب معاشرت و حجاب جهل و هواهای نفسانی بیرون بیاییم به وضوح میبینیم خمینی ما هم به گونه ای فرستاده ی فرستاده ی خدا بود. رسول رسول الله بود. در تحلیل جایگاه ایشان و پیام انقلاب ایشان هم بسیاری دچار گمراهی های عجیب شدند. هر چند عناوینی مثل دانشمند و پروفسور و حتّی متدیّن را یدک بکشند. 👈خمینی ما از منطقی پیروی میکرد که حقایق این سوره ی مبارکه در مورد آن هم جریان پیدا میکند. آیات الهی را باید زنده و تازه تلاوت کرد. حالا دیگر به خود آیات نگاهی مروری میکنم. ⬇
✔وقتی با نگاهی ماهواره ای به قرآن کریم نگاه کنیم سوره مبارکه فرقان در مورد تأکید بر رسالت رسول الله و حقّانیّت کلام الله و دفع شبهات پیرامون ایشان و مواجهه های کفّار با پدیده ای به نام رسول الله است. در دل این غرض کلّی گوشه هایی از خدا شناسی و بیان معاد و احوال برزخی و قیامت انسانها و در انتها نیز اوصاف عباد الرحمن را اضافه میکند. میخواهد بگوید وقتی انسان کافر شد همه جا اثر شوم این کفرش که ندیدن حقیقت بزرگ است کشیده میشود. مسأله این نیست که شما رسول الله را تکذیب میکنید. مسأله این است که شما مبدأ و معادتان را فراموش کردید. مسأله این است که شما از اوصاف آن بندگان شایسته ای که هر فطرتی آن را میپسندد فرسنگها به دور هستید. 🔹سوره مبارکه فرقان ابتدا با این خطاب آغاز میشود که همه ی عالم بداند که در قالب این قرآن با فرقانی از جانب آن خداوند تبارک و تعالی مواجه شده است. فرقان عظیمی که هیچ کسی توان دریافت و گیرندگی آن را جز آن بنده ی برگزیده ای که بنده ی محض و خاص آن اوی مطلق بود نداشت. آری فرستاده ای به سوی همه ی عوالم با فرقان به سمتتان آمده که فرستاده ی اوست! کدام او؟! همو که ملک آسمانها و زمین برای اوست. همو که بی همتا و بی شریک است و خالق و مقدّر همه است. همان اویی که شما جاهلان رعایت حریمش را نکردید و جز او را سزاوار پرستش دانستید. کدام جز اویی را؟! آن مخلوقاتی که نه خالق بودند و نه مالک نفع و ضرر و موت و حیات و نشوری بودند. 👈از اینجا به بعد دیگر بعد از آنکه کیفیّت مواجهه صحیح با این پدیده ی عظیم بیان میشود شروع به بیان و نقض مواجهه های عجیب کافران و کافر دلان با فرقان رسول ختمی میشود. اینجا را دیگر سریعتر مرور کنیم. 👈این کافران یکبار میگفتند که اینها همه دروغی است که او و یک جمع سرّی و پنهانی ساخته اند! «إِنۡ هَـٰذَاۤ إِلَّاۤ إِفۡكٌ ٱفۡتَرَىٰهُ وَأَعَانَهُۥ عَلَیۡهِ قَوۡمٌ ءَاخَرُونَۖ» یکبار دیگر گفتند نه خودش بافته و دروغ هم نمیگوید منتها از آن خیالاتی هایی است که به دنبال افسانه های قدیمی افتاده و از این و آن شنیده و به او یاد داده اند! «وَقَالُوۤا۟ أَسَـٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ ...» 👈یکبار دیگر میگفتند اگر او فرستاده ی خداست پس چرا مثل ماست؟! چرا مثل ما غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟! «مَالِ هَـٰذَا ٱلرَّسُولِ یَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَیَمۡشِی فِی ٱلۡأَسۡوَاقِ» چرا یک ویژگی محسوسی ندارد و مثلا فرشته ای با او ظاهر نمیشود؟! «لَوۡلَاۤ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَلَكࣱ فَیَكُونَ مَعَهُۥ نَذِیرًا» 👈حالا فرشته هم نه! اگر فرستاده ی خدا بود واضحترین قواعد سیاسی را رعایت میکرد! این بابا هیچی بلد نیست! اگر فرستاده ی خدا بود خداوند گنج و یا زمینهای زیبایی مثل بهشت به او میداد تا سروری او را نشان دهد! «أَوۡ یُلۡقَىٰۤ إِلَیۡهِ كَنزٌ أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةࣱ» 👈تحلیل دیگر آن دسته که با ظلم بیشتری تحلیل میکردند هم این بود که بابا این را کسی سحر کرده! «إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلࣰا مَّسۡحُورًا» 🔸اینجاست که خداوند متعال میگوید ببین این دیوانگان در مورد تو بزرگ فرستاده ی من چگونه می اندیشند! آنقدر پرت اند و در پرتی پیش رفته اند که دیگر نمیتوان آن را به جادّه ی اصلی درک واقعیّات راهنمایی کرد: «ٱنظُرۡ كَیۡفَ ضَرَبُوا۟ لَكَ ٱلۡأَمۡثَـٰلَ فَضَلُّوا۟ فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ سَبِیلࣰا» در نگاه فرقانی قرآن کریم مسأله اینها نیست. مسأله این است که آخرت را فراموش کردند و تکذیب نمودند. درمانشان هم بحث و نظر نیست. درمانشان آتش است. 👈اینهایی که میگویند چرا فرشته ها بر ما نازل نمیشوند و به ما وحی نمیشود و یا خودمان بی واسطه خداوند را نمیبینیم در واقع مستکبرینی بیش نیستیند که جایگاه خود را درک نمیکنند. اینها ظهور استکبار نفسانی آنان است. ولی زمانش هم که برسد فرشتگان عذاب را هم خواهند دید و اینبار میگویند ای کاش هیچ وقت شما را نمیدیدم! آن وقت است که آرزو میکنند ای کاش میتوانستند از راه رسول الله پیروی میکردند: «یَـٰلَیۡتَنِی ٱتَّخَذۡتُ مَعَ ٱلرَّسُولِ سَبِیلࣰا» 👈خود فرستاده ی پاک خدا هم شکایت میکند که این قوم من هم به قرآن بی توجّهی کردند. اینجاست که خداوند شروع به تسلّی به پیامبر خود کرده و اینها را نتیجه ی جرمها میداند. از اینجاست که آیاتی در یادآوری رسالت موسی و نوح و جریان عاد و ثمود و مانند آن ذکر میشود. ⬇⬇
🔹اینجاست که قرآن کریم صحنه ای دیگر از پستی و بی شرمی و ضلالت انسانها را باز میکند. آنانی که تا رسول الله را میبینند فقط به فکر تمسخر و استهزاء ایشان می افتند! با تحقیری بی شرمانه میگویند العیاذ باللّه این مردک همان است که میگوید رسول خداست؟! «وَإِذَا رَأَوۡكَ إِن یَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَـٰذَا ٱلَّذِی بَعَثَ ٱللَّهُ رَسُولًا» ✔قرآن کریم پرده ای دیگر از اسرار را باز میکند. میفرماید داستان اینها این است که خدایشان هوای نفسشان است: «أَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَـٰهَهُۥ» همانکه تو آن را کشته ای! آری تو فرستاده ی خدایی که قرار است هوای نفس باشد نیستی! اینها تا در وادی هوای نفس آنها بزرگی نکنی تو را بزرگ نمیدانند! تو در نگاه آنها حقیر و کوچکی چون باید هم در مقیاس آنها کوچک باشی. چون تو عبد خدایی نه عبد هوای نفس! همانگونه که آنها هم در نگاه مؤمنین کوچکند که: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ‏ فِي أَعْيُنِهِم‏» ✔گاهی انسان با کیفیت مواجهه ی دیگران ممکن است متأثّر شود. آن را قرینه ای همیشگی بر لااقل درجه ای از واقعیت بداند. غافل از آنکه مواجهه بسیاری چون بر اساس هوای نفس است اصلا هیچ اهمیت و واقعیتی میتواند نداشته باشد. نباید فریب رویکرد این حیوانات انسان نما را خورد. به تعبیر قرآن کریم اکثر اینها اصلا نه گوش میکنند و نه فکر میکنند. مانند حیوانات دیگر دارند میچرند و بلکه بدتر از آنها هم هستند: «أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ یَسۡمَعُونَ أَوۡ یَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَـٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِیلًا» 👈برای اینها در آیات بعدی فقط از احوال برزخ و قیامت سخن گفته میشود. شاید مقداری سرشان از آخورشان بالا بیاید و مقداری تکان بخورند! حقائق دیگری را هم ببینند. 🔹در ادامه هم قرآن کریم طوری با آیات متعدّد با تعبیر : «و هو الّذی ...» وارد توصیف خدا میشود که انسان احساس میکند که میخواهد بگوید ریشه ی کفر در این است که واقعا خدا شناسی فطری شکوفا نشده است. خدا در قلب و وجودشان بزرگ نیست. زنده نیست. ذکر الله ندارند! تو که از آنها اجری هم نمیخواهی و همه اش خیر خواهی هستی. 👈ولی بدان راه تو با اینها راهی آشتی ناپذیر است. هر چه جلوتر بروی «زادهم نفورا» میشود. چون اینها اسیر هوای نفس هستند و نمیخواهند در برابر خدایی سجده کنند که موافق هوای نفس آنها نباشد. اینجاست که دوباره سوره ی فرقان خدا شناسی را آغاز میکند و در انتها وارد بیان صفات عباد الرحمان میشود. بندگان چنین خدایی اوصافی دارند که باید نشانه هایشان برای همه گفته شود. ✋ولی بدانید این راه خدا و رسولش راه صبر است. عباد الرحمان راهی را طی میکنند و با آن شایسته ی پاداش غرفه های بهشتی میشوند که جز با قدم صبر و «بما صبروا» پیموده نمیشود. چون قرار است از باتلاق هواهای نفسانی و در دل جهاد با انگاره های کفر و نفاق به مقصد برسد. ✔ویژگی بارز و محسوس عباد الرحمان میدانید چیست؟! تا آن را دیدید آن را به فال نیک بگیرید. این است که وقتی در احوالشان مینگری تواضعی دارد که بوی خدا میدهد. بعد از آن صفات دیگری هم دارد. اگر صادق باشد اهل آن است که در دل شب اهل عبادت است. اینگونه از عالم هوای نفس فاصله گرفته و با عالم غیب و ملکوت مأنوس شده است. 👈دیگر توضیح این صفات برای جای دیگری است. اللّه اکبر از این آیات قرآن کریم. آدم را به وجد می آورد. ای کاش همه ی عمر از قرآن میگفتیم و میشنیدیم.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۹) «ذخیره پس اندازی به نام دعای خیر» «نیروهای پشتیبان معنوی» 🔹بچه ها مشغول بازی بودند. یکیشان طرفم آمد و بغلش کردم. وقتی آدم نعمتی الهی به نام بچه اش را به خاطر محبّت خدا میبوسد خیلی میچسبد. نوعی قدردانی و شکرگزاری از خداست. آری: الطاعم الشاکر له من الاجر کأجر الصائم المحتسب. 💖چنین بوسه ای نه تنها مستحب است بلکه از بالاترین لذتهاست. چون نوعی ذکر الله از روی محبّت و ذوق است. 💕به بچه ها نگاهی پدرانه کردم و برای آینده شان احساس رقّت کردم. به دلم افتاد برایشان دعا کن. اللهم اعذنی و ذرّیّتی من الشیطان الرجیم. با توجّه و نیاز بیشتری روی به سوی ملکوت عالم کردم و گفتم: 🙏«رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماما» 💡به دلم افتاد با این دعاها فرزندانت را بیمه کن! هر انسانی نیاز به پس اندازی از این دعاهای خیر و نیروهای پشتیبان معنوی دارد. او را مانند دستی غیبی من حیث لا یحتسب از بسیاری از مشکلات در آینده های دور و نزدیکش نجات خواهد داد. بیچاره آنکه دعا و نگاه خیر دیگران و مخصوصا پدر و مادرش پشت سرش نباشد. 💡باز به دلم افتاد نکند گمان کنی خدا هم مانند تو است! او علیم شکور است. دعا کردی و خالصانه دعا کردی و دعایت را بدرقه ی راه ابدیّت فرزندانت کردی. بعد هم فراموشت میشود! ولی خدا این لحظه های خالص صادقانه را فراموش نمیکند. 🙏از الآن تا ابد هر لحظه این دعایت دیگر ثبت شده و به آن توجّه میشود. از قلم انداخته نمیشود. هر چند حساب و کتابهایش را ما ندانیم ولی بدانیم دیگر هست که هست. ما فراموش میکنیم و خدا نه!
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۰) «معجزه ی تحول عُمَر جاهلی به عُمَر اسلامی!» 🔹بعد از نماز صبح توفیق شد آیاتی از سوره ی مبارکه سبأ را تلاوت میکردم. رسیدم به آیه ی ششم: 📖«وَ يَرَى الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ» 👈برایم سؤال شد که مفسّرین این «الّذین» را چه کسانی میدانند؟! تفسیر التحریر و التنویر ابن عاشور در دسترسم بود. تفسیر خوبی است که اندکی پیش از المیزان نگاشته شده است. متأسّفانه علامه طباطبایی این تفسیر را ندیده والّا به عقیده ی بنده قطعا تأثیر مثبتی در نگارش المیزان میگذاشت. تفسیر مهمّی است. 👈دیدم برخی مفسّرین مصداق آن را علمای اهل کتاب دانسته اند. دیدم ابن عاشور میگوید اظهر آن است که مصداقش با توجّه به مکّی بودن سوره مسلمین مکّه باشند. خب این چه علمی است که آنها پیدا کرده اند؟! 👈میگوید همین علم قرآن است که فهم و قدرت استنباط آن را مبتنی بر تفاضلی که داشتند پیدا کردند. این معجزه ی قرآن بود که اینگونه اینها را با نفس قدسی پیامبر برگزیدگان تاریخ کرد! 📖«فإنهم كانوا إذا لقوا النبي‏ء صلّی اللّه عليه و سلّم أشرقت عليهم أنوار النبوءة فملأتهم حكمة و تقوى» 👈در ادامه برای بیان این عمق علم قرآن و نفس قدسی پیامبر و تفاضل بین صحابه مصداق بارزش را برخی از مکّیان میداند که آنقدر در بد اخلاقی و سوء معاشرت مشهور بود که همه او را «فظّا غلیظا» میدانستند ولی همینکه مسلمان شد رقّت قلب یافته و سینه اش پر از حکمت شد و به صراط مستقیم هدایت گردید. 👈دلیلش هم همان ارتکاز سنّیان است که اگر اینطور نبود و تأثیر چنین نفسی نبود یک دفعه ممالک عالم را فتح نمیکردند، و دلیل قداست و فقاهت آنها هم این بود که اسلام را منتشر کردند: 📖«و بفضل ذلك ساسوا الأمة و افتتحوا الممالك و أقاموا العدل بين الناس مُسلمِهم و ذِمّيهم و مُعاهَدهم و ملأوا أعين ملوك الأرض مَهابة» 👈بعد میگوید اوّلین و مشهورترین و برترین مثال این امر شخصی به نام عمر بن الخطّاب است که از همه بیشتر میتوان تفاوت شخصیتی و بون بعید او را در زمان جاهلیّت و اسلام دید: 📖«و أول مثال لهؤلاء و أشهَره و أفضله هو عمر بن الخطاب للبون‏ البعيد بين حالتَيه في الجاهلية و الإسلام» 👈از یک بد اخلاق بی اعصاب که با یک من عسل نمیشد او را خورد یکدفعه با اعجاز قرآنی و نفس قدسی نبوی به یک قدّیس و شخصیت نخست موحدین عالم در تاریخ اسلام تبدیل گردید! 🔹کاری به این تصورات رمانتیک آنها در مورد تاریخ که بسیار به دور از واقعیّات تاریخ و واقعیّت انسان شناسی و جامعه شناسی است ندارم. کاری هم به عوامل این محبّت عجیبی که نسبت به این شخص در قلوب بیشتر مسلمین رفته است ندارم. ولی به یاد روایت مشهوری بین شیعه و سنّی افتادم که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکنند که انسانها چون معادنی از طلا و نقره هستند: 📖«النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ‏ الذَّهَبِ‏ وَ الْفِضَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الْإِسْلَام‏» 👈و به تعبیر منقول از امام صادق علیه السلام در کافی: «فَمَنْ كَانَ لَهُ فِي الْجَاهِلِيَّةِ أَصْلٌ فَلَهُ فِي الْإِسْلَامِ أَصْل‏» 👈اگر میخواهید جوهر آنها را در عالم دین درک کنید ببینید اگر دین نبود چطور بودند؟! دین می آید آن را رشد و تعالی میدهد. چرا؟! چون دین نباشد عقل که هست! مگر دین قرار است چه کند؟! قرار است این عقل را پرورش دهد و بارور کند. اگر در جاهلیّت عقل نداشت و به آن احترام نمیگذاشت وقتی دین آمد عاقل میشود؟! 👈آری اگر در جاهلیّتش انسان خوبی بود وقتی دین هم آمد مانند عثمان بن مظعونها انسان متعالی خواهد شد و اگر در جاهلیّتش بد بود دیندار هم که شد دیندار بدی خواهد بود. بدیِ بدتری که دیگر رنگ دین هم گرفته است. 👈نمیدانم اهل سنت در مورد تفسیر این روایت مشهور چه میگویند. هر چه بخواهند بگویند انصافا باید دیگر قائل به نوعی تخصیص در عمومیت موجود در این روایت با شخص عمر بن الخطاب بشوند. 👈از کرامات ایشان این مورد را هم اضافه کنند که عمومات روایی و قواعد عقلایی و انسانی را هم ضرب علی الجدار کرده و تخصیص میزد. حتی صاحب آن خُلق عظیم محمّد امین صلی الله علیه و آله هم نتوانست این قاعده را تخصیص بزند ولی عمر توانست: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» 👈امیر المؤمنین علی علیه السلام در توصیف دوران خلافت عمر بن الخطاب این بزرگ معجزه ی تحوّلی اسلام در خطبه ی شقشقیه فرمودند: 📖«فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ‏ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاض‏»
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۱) «ذکر خیری از رئیسی عزیز» «ذكر الشي‏ء مبهما ثمّ‏ مفسّرا أوقع في النفوس» 🔹در ایّام شهادت رئیسی عزیز تصاویر ایشان را در مسافرت به شمال مدام در شهر و روستاها میدیدم. مدام داغ ما را تازه میکرد. انسان احساس میکرد غم ایشان همه جا به نوعی اثر کرده و عموم مردم به نوعی داغدار شده اند. گاهی هم با این و آن صحبت از این موضوع به میان می آمد ذکر خیر ایشان بین آنها بود. 👈به یکی از اهالی گفتم زمان ایشان شاید برخی فکر میکردند وی ریاکار است که اینقدر میخواهد خودش را اهل خدمت نشان دهد. ولی ریاکاری هم حدّی دارد. از یک حدّ و حدودی که بگذرد دیگر نیروی عشق و شوق و حرارت دیگری میخواهد. 👈خودش سالیان سال مسئول امور شهری یکی از شهرهای گیلان بود. سختی های مسافرت و خدمت و سرکشی را چشیده بود. دیدم با عمق جانش تأیید کرد. از آنهایی هم نبود که حزب اللهی باشد یا تعصّبی در این بحثها عادتا داشته باشد. 💭به یاد شبی افتادم که رئیسی و همراهانشان در میانه ی کوه ها مفقود شدند. طوری که کلّ دنیا لحظه به لحظه چشم انتظار خبری از آنها بود. یک شک و یک انتظار عجیبی همه جا را فرا گرفته بود. در مسجد برای صحّت و سلامت ایشان دعا میخواندیم. 👈خانواده تا صبح نخوابید و من بیچاره که همیشه در خوابم خوابیدم و گفتم صبح خبر روشن میشود. برای نماز صبح هم بیدار شدم و خواندم و بعد دوباره خوابیدم و دیدم خانواده باز بیدار است. معمولا خوابی نمیبینم و گاهی هم که خواب میبینم پریشان است. 👈اینبار نمیدانم چطور آیت الله حائری شیرازی رحمه الله علیه را در خواب دیدم. ایشان به شکلی خبر از رحلت رئیسی عزیز دادند و گفتند خودتان میفهمید حکمت اینکه دیر و با این همه انتظار پیکرشان پیدا شد چیست. 👈در همین حال از خواب پریدم. حدود ساعت ۷ بود. سریع اخبار را باز کردم دیدم لحظات اندکی است که محلّ سقوط را کشف کرده اند و خبر رحلتشان تأیید شد. 🔹چند روزی گذشت تا فهمیدم عجب صحنه ای کارگردان حوادث عالم خلق کرده! از این بهتر چطور میشد توجّه دلسوزانه دنیا را به این شهید مظلوم و صادق جلب کرده و دغدغه ی حبّی آنها را نسبت به سرنوشت ایشان جلب کرد؟! از این بهتر چطور میشد اوج خدمت بی دریغ ایشان را در کوه و بیابان در خاطر همگان اثبات و ثبت کرد؟! از این بهتر چطور میشد از این دنیا رفت و خونی تازه بر پیکره ی جریان انقلاب شد؟! 💭به یاد سال اوّل طلبگی افتادم. آن زمان که در جامع المقدمات، عوامل ملّا محسن میخواندم. آنجا که بحث به نوع دوازدهم عوامل سماعی یعنی افعال مدح و ذمّ رسیده بود. در تحلیل ترکیب «فنعمّا هی» میگفتند این «ما» اسم نکره به معنای شیء است. تمییزی منصوب است که هر چند خودش مبهم است ولی تمییز دهنده و روشنگر فاعل «نعم» شده است. 👈آن اسم بعد از آن هم در واقع مخصوص به مدح است که با آن مراد از این تمییز مبهم روشن شده است. ولی چرا برای روشنگری از این همه ابهام استفاده میشود و سپس مراد گفته میشود؟! در آنجا سرّش در یک امر روان شناسانه بیان شده بود که: «لأنّ ذكر الشي‏ء مبهما ثمّ‏ مفسّرا أوقع في النفوس» 👈یعنی اینکه چیزی را ابتدا در دل ابهام ذکر کنند و سپس با بیانی واضحتر آن را تفسیر کرده و از ابهام خارج کنند خیلی در نفس مخاطب بهتر جاگیر میشود. حسابی میچسبد. فراموشش نمیشود. توجّهش را حسابی جلب میکند. 🔸دیدم حکمت این سقوط بالگرد و مفقود شدن آن تا صبح و منتظر ماندن میلیونها میلیون انسان از خبر این عزیزان از همین قبیل بود. ذکر الشیء مبهما ثمّ مفسّرا بود. تا حسابی در عاطفه ها و خاطره ها یاد این شهید عزیز و خدمات ایشان را به نیکی ثبت کند. ✋اگر دفعتا رخ میداد و بیان میشد چنین اثر نمیکرد. اگر مثلا با یک تصادف رانندگی یا سقوط هواپیما بود چنین اثر نمیکرد. اگر در جای دور افتاده ای و در دل کوه ها نبود چنین اثر نمیکرد. اگر در حین خدمت نبود چنین اثر نمیکرد. اگر در دل بیم و امیدهای ناشی از قرائن دالّ بر احتمال زنده ماندنش بود چنین اثر نمیکرد. اگر پیکرش سالم میماند و اینگونه مظلومانه نمیسوخت و بریان نمیشد چنین اثر نمیکرد. اگر سقوط بالگرد حاصل اشتباه واضح فردی بود و شائبه ی حیف شدن پیدا میشد چنین اثر نمیکرد. ✔باید در اثر رخدادی ناگهانی و نامعلوم بلافاصله بعد از یک خدمت و در مسیر خدمت دیگر در دل کوه های دور افتاده در مسیر جهاد خدمت و آن هم بعد از ساعتها بی خبری در نقطه ای دور دست که همه را متوجّه عمق خیرخواهی بی منّت این عزیزان کند با بدنی سوخته که جز انگشتری از آن قابل تشخیص نیست اتّفاق می افتاد. 🙏دیگر از این بهتر چطور میشد دست غیب قسمت پایانی حیات این شهدای خدمت را بنویسد؟! آری اگر ابراهیم اهل خدمت بود خدای ابراهیم هم نه شاکر بلکه شکور بود. اینگونه آتش را برایش گلستان کرد. پاداش خدمتش را داد و از او دفاع کرد. اینگونه ذکر خیرش را در تاریخ ثبت کرد. اینگونه او را از بند غم ایام رهانید و نجاتش داد.
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۲) «نظام خیر رسانی مطلوب در نظر دین» «ابْدَأْ بِمَنْ‏ تَعُولُ‏ الْأَدْنَى فَالْأَدْنَى» 🔹از آنجا که انسانها در دار دنیا به تنهایی توان رفع نیازهای خود را ندارند حیات مطلوب اجتماعی انسانها جز با خیر رسانی به همدیگر قابل تحقق نیست. لایه نخست از این خیر رسانی ماهیّت معامله ای داشته و با مشاغل اجتماعی انسانها بروز میکند. ولی این لایه هرگز ابعاد مختلف و خلل و فرج نیازهای گوناگون انسانها را تأمین نمیکند. 🔸لایه ی دوّم و مهمتر این خیر رسانی ماهیّت ایثاری داشته و به شکل تبرّعی و بدون چشم داشت باید بروز کند. این امر در فضای دینی به شکلی مردمی و در قالب خیرات و مبرّات و نفقات و صدقات و... ظاهر میشود. در فضای غیر دینی نیز معمولا به شکل نهادی و دولتی در قالب بیمه و صندوقهای خیریه و مانند آن گاهی برآورده میگردد. فعلا در صدد نقد کیفیّت برآورده شدن این لایه خیر رسانی در فضای غیر دینی نیستم. ولی نظام شکل گیری این نوع خیر رسانی در فضای دینی چگونه است؟! 👈بر اساس متون دینی هر کسی از نزدیکان رحمی خودش باید آغاز کند. «ابْدَأْ بِمَنْ‏ تَعُولُ‏ الْأَدْنَى فَالْأَدْنَى» تا آنها نیازهای مهمتری دارند نوبت به لایه ی بعدی نمیرسد. به خاطر همین ثوابهای عظیم برای رعایت این نظم طبیعی و دینی بیان شده است. 👈کار از آنجا آغاز میشود که انسان نسبت به والدین و عیالش مسئولیّت صریح دارد و اگر کسی این لایه از خیر رسانی را ضایع کند لعن شده است: «ملعون ملعون من ضيّع من يعول‏» 👈در ادامه انسان نسبت به رحمش و اقوامش مسئولیّت مهمی در نظام دینی دارد. یعنی از او پرسیده میشود. آن دنیا جلوی او را میگیرند. از قطعیّات مضامین دینی است که: «إِنَّ الرَّحِمَ مُعَلَّقَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْعَرْشِ تَقُولُ اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ‏ وَصَلَنِي‏ وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي» 👈این نیازها از امور اقتصادی شروع میشود و تا ابعاد عاطفی و انواع نصیحت و هدایت و ... کشیده میشود. اهمیت مفهوم کانونی احسان بالوالدین و در ادامه صله رحم در فضای دینی را هم باید در فضای همین نظام خیر رسانی طبیعی و مشروع در فضای دینی فهم نمود. 👈میل و عطوفت طبیعی خود انسان به شکل فطری هم همینگونه است که با رحمش حالت معامله گری اش کمتر است. در برخی روایات به برخی آثار همین رابطه ی فطری اشاره شده که انسان اگر رحمش را از دست دهد سرمایه ی عظیمی را از دست داده است: 📖«هُمْ أَشَدُّ النَّاسِ حِيطَةً مِنْ وَرَائِهِ وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَيْهِ وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ أَوْ نَزَلَ بِهِ بَعْضُ مَكَارِهِ الْأُمُور» ⛔️متأسفانه برخی از مؤمنین را انسان میبیند در حالیکه نزدیکانشان نیاز به خیر رسانی –حالا هر گونه خیر رسانی- دارند خیرشان به دیگران میرسد ولی به آنها نه! اینها خوب این نظام عمیق دینی را درک نکرده اند و خیرشان در آن جای مناسبترش قرار نگرفته و میوه ی عمیقترش را در وجودشان نمیدهد. ابتدا باید از عشیره ی اقربین شروع کرد. احوالشان را جویا شد. در تزاحمات حق آنها را در خیر رسانی مقدم دانست. 👈شبهای جمعه معمولا دوست دارم به اقوامم تماس بگیرم و احوالشان را بپرسم. از دور و نزدیک. به یاد کلام امیر المؤمنین علی علیه السلام که: «صِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَ لَوْ بِالتَّسْلِيمِ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً». 👈به فکر باشیم. ببینیم خیرمان با چه منطقی در عالم دارد ظاهر میشود. آیا حقّ تقدّم ها را رعایت میکنیم؟! اول به خانواده که اسیر در دست ما هستند خیرمان میرسد؟! به فامیل نزدیک و دور چطور؟! بعد از آن به همسایگان و مؤمنین خاص چطور؟! و همینطور ... 👈اینها محاسبه میخواهد. نگوییم آنها تحویل نمیگیرند یا قطع میکنند. این یک وظیفه ی بالاتری از این معامله گری هاست. صل من قطعک. این حق آنقدر قوی است که حتّی اگر کافر باشند هم باز بر انسان حق دارند که: «حَقُّ الرَّحِمِ لَا يَقْطَعُهُ شَيْ‏ء». ✔️آری باب احسان به والدین و فرزندان و عیال و همینطور صله رحم و این امور را در باید در نظام خیر رسانی دید تا جایگاه آنها بهتر فهمیده شود. 🔸اگر چنین امری به عنوان فرهنگ در جامعه دینی تبلیغ شود تأثیر زیادی بر گرم شدن روابط خانواده ها و اقوام و محلّات و همینطور بر طرف شدن نیازها به شکلی عمیقتر از صرفا انسان دوستی خشک و بی انتظام دارد. باعث مردمی شدن خیر رسانی و حل شدن درونی مشکلات بی پایان در این زمینه میشود. البته روشن است که مراد مبدأیّت خیر رسانی از نزدیکان و رحم است نه محدودیّت خیر رسانی به آنها. خیر انسان به همه میتواند برسد حتی به گیاهان و حیوانات. 👈خدا میداند چه حکمتهای عمیقی در رعایت این نظم طبیعی خیر رسانی نهفته است. خیلی اینجا جای حرف زدن دارد. ولی گاهی سکوت بلیغ‌تر از بیان است.