eitaa logo
بذل الخاطر
1.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۸) «بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۲) «غول مرحله ی آخر و ابلیسی به نام استبعاد ارتداد صحابه» «شیوع نامرئی انگاره ی استبعاد ارتداد صحابه در مباحث مختلف» «تفاوت دو تعیّن عقلی در درک وقائع اسلام: عقل عامّی و عقل شیعی» 🔹وقتی علماء و اعاظم عامّه را روانکاوی علمی میکنیم میبینیم آن گردنه ای که همگی در آن در نهایت سقوط میکنند گردنه ای به نام حسن ظنّ به صحابه و استبعاد یا انگاره استحاله ارتداد آنهاست. به قول مرحوم سید علی خان در الدرجات الرفیعة: «استبعدت العامة أن یجتمع جمهور الصحابة علی الفسق و الضلال بل رأوا أنّ ذلک من المحال» مخصوصا برای آنها که دینشان بر اساس محبّت و توجّه به فضائل و مناقب صحابه بنا شده و معارف و منابعشان را از همین صحابه گرفته اند. ✋برای یک شیعه مانند سید مرتضی در کتاب الشافی در نقد قاضی عبد الجبّار معتزلی راحت است که بگوید: «لیس لحسن الظنّ مجال حیث یقع العلم» 👈ولی برای یک عامّی که اساس زندگی تاریخی و دینی و عاطفی اش بر این حسن ظنّ قرار گرفته این کلام هرگز به سادگی قابل هضم نیست. در جای خود هم به ثبوت رسیده که گرایشهای قبلیِ ما نقش بی بدیلی در تصدیقهای ما میتواند داشته باشد. از همینجاست که حکمای قدیم در بیان مراتب علوم، علم اخلاق را مقدّم بر علم منطق میدانستند. 👈با وجود چنین حسن ظنّی اساسا آن علم به سادگی ایجاد نمیشود. این حسن ظنّ قوی یا باعث تشکیک در اسناد و ادله میشود و یا باور به معارضات و قرائن منافی. در ادامه عقل جدیدی تاسیس میکند. ⬇
🔹سابقا ابیات عطّار نیشابوری را در تقریر شبهه‌ی استبعاد ارتداد صحابه آوردم. بیان تفصیلی اثر این شبهه در مطاوای کتب عامّه مجال مستقلی می‌خواهد. 🔻معمولا میان عامه در بحثها حرفی از استبعاد ارتداد صحابه زده نمی‌شود ولی پایه ی نامرئی و ستون خیمه ی اکثر مباحث است. اگر بحث خیلی داغ شود و دیگر به انتهای خودش نزدیک شود تازه این ابلیس بزرگ و این غول مرحله ی آخر خودش را نشان میدهد. تا قبل از این، ابلیس شیاطین دیگر را برای مبارزه با هدایت میفرستد ولی اینجا گویا خودش دیگر می آید🔺 👈مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجة ماجرای مباحثه ی مفصّل خودش را با برخی از علمای عامّه نقل میکند که وقتی همه چیز به سود سیّد تمام شد در انتها طرف مقابل با گفتن اینکه با این وجود باز هم من حاضر نیستم بر آنچه سلف و صحابه عمل کردند طعنه ای وارد کنم بحث را ترک کرد! این همان عمق این شبهه است. شیخ سلیم بشری هم در مراجعات با وجود انصاف زیاد ولی این گردنه برایش قابل حلّ نبوده و صراحتا به مرحوم سید شرف الدّین مینویسد: 👈با این وجود نمی توانی بین مدّعای خودت و رفتار صحابه که نمیتوان آنها را بر بطلان دانست جمع کنی! مرحوم شیخ مفید در المسائل الجارودیة نیز همین شبهه را از اشکالات ناصبه به امامیه برشمرده و کلام شیعه را که مستلزم قدح بر جمهور صحابه است افحش المقال میدانند. 👈در لابه‌لای کلام فحول عامّه نیز تکیه گاه نهایی به شکلی همین استبعاد است. مثلا تکیه به این امر را در کلام ابو هاشم جبّائی و همینطور ابو علی جبّائی و قاضی عبد الجبّار معتزلی و ابن حزم اندلسی و قاضی عیاض و تفتازانی و... به وضوح میتوان دید. صورت بندی همه هم به شکلی به این کلام تفتازانی در شرح العقائد النَسَفیّة برمیگردد که: 📖«لو لم تکن الخلافة حقّا له [أبی بکر] لما اتّفق علیه الصحابة و کیف یتصوّر فی حقّ اصحاب رسول الله الاتفاق علی الباطل و ترک العمل بالنصّ الوارد» 👈به این تعبیر (کیف یتصوّر) تفتازانی خیلی عنایت کنیم. مشکل اصلی همینجاست. اینها مشکلشان این است که تصویری برای این امر ندارند. ما باید برایشان تصویر سازی و امکان سازی کنیم. همان چیزی که متاسفانه چندان رویش کار نکرده ایم. 👈ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغة با وجود انصاف زیادی که دارد وقتی به این مرحله میرسد دیگر متوقّف میشود. در جلد دوازدهم جایی میگوید این اخباری که نقل کردم تقریبا دلالت قاطعی بر وجود نصّ بر خلافت علی علیه السلام دارد ولی من بعید میدانم که صحابه با وجود اینها چنین نصی را دفع کرده باشند! 👈و باز در جلد نهم جایی با استادش ابو جعفر نقیب بحث میکند و وقتی دیگر پاسخی ندارد و باید تشیّع را قبول کند میگوید همه قبول ولی باز نمیدانم چرا نفسم حاضر نیست قبول کند که صحابه اینچین عصیان پیامبر صلی الله علیه و آله را کرده باشند! پاسخ استادش هم در اینجا جالب است که میگوید من هم نفسم حاضر نیست قبول کند که پیامبر اینچنین امّتش را مهمل رها کرده باشد! 🔸در مقدّمه ی کتاب سلیم بن قیس نیز وقتی ابان بن ابی عیّاش که خود از علمای بزرگ عامّه است از محتوای آن مطّلع میشود دچار تحیّر میشود: «أعظمتها و استصعبتها لأنّ فیها هلاک جمیع أمّة محمد صلی الله علیه و آله من المهاجرین و الانصار و التابعین غیر علی بن ابی طالب و اهل بیته و شیعته» 👈وقتی در سفر حجّ به محضر امام سجاد علیه السلام میرسد همین شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه را مطرح میکند و میگوید سینه ام از پذیرش چنین امری تنگ است. حضرت در پاسخ به او چون محدّث بزرگی بوده به همین دو روایت بسنده میکند که ای اخا عبد القیس مگر خودتان روایت نکردید که: «إنّ مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و کمثل باب حطّة فی بنی اسرائیل» 👈در همین یک روایت ردّ همه ی آن استبعادهایت وجود دارد. از خدا بترس و اگر باز دیدی نفست قبول نمیکند ساکت بمان و علمش را به خدا بسپار و ردّ نکن تا با سلامت از این گردنه بتوانی عبور کنی! انصافا چه پاسخ لطیفی حضرت میدهد. حدیث سفینة به نوعی دلالت بر انحراف جمهور امّت غیر از شیعیان دارد. 🔹حالا نمیخواستم باز این بحثها را تکرار کنم ولی حیفم می آید مورد دیگری را هم نقل نکنم. در جایی در همین کتاب سلیم بن قیس، اشعث بن قیس بحثی را با امیر المؤمنین علی علیه السلام شروع میکند تا اینکه به مسأله ی استبعاد ارتداد صحابه میرسد. اینجاست که مانند بقیّه جیغ بنفش میکشد! میگوید والله اگر ماجرا آن چیزی باشد که تو روایت میکنی همه ی امّت غیر از تو و شیعیانت هلاک شده اند! البته مراد از این طرز بیان در واقع نوعی تالی فاسد و ابطال است نه اقرار. 👈اینجاست که امیر المؤمنین در پاسخ وارد همان مطلبی میشود که سابقا بیان کردم. آن هم اینکه ما باید در زمینه‌ی ارائه ی تقریر قوی از ارتداد و همینطور پیراستن مدّعای خودمان از دعاوی دیگری که بار اثبات را سنگین میکند و یا واقعیّت ندارد تلاش کنیم. ⬇⬇
👈حضرت در پاسخ اشعث می‌فرماید اشتباه گفتی! آنچه رخ داد انحراف امّت بود نه هلاکت امّت! آن تشنیعی که وارد کردی در واقع روی عنوان هلاکت بود ولی آنچه کلام من آن را لازم می آورد صرفا انحراف امّت بود. در هلاکت نوعی عدم امکان نجات و کفر و... مستبطن است که خلاف وجدان و انصاف و عدالت است. 👈حضرت فرمودند تنها آنهایی از امّت هلاک شدند که ناصب و مکابر و مجاحد و معاند بودند. ولی آنهایی که به توحید و نبوّت و اسلام اقرار کردند و از دین خارج نشدند و بر ضدّ ما قیام نکردند و بغض و دشمنی علیه ما نداشتند و تنها در خلافت شک کردند و ندانستند حقّ کیست، اینها مستضعفینی هستند که اهل هلاکت نیستند. این پاسخ دقیقی است. 👈همان مطلبی است که امام باقر علیه السلام نیز به زراره تعلیم دادند که تکفیری نباش! گویا زراره تا اندازه ای مبتلا به این روحیه بوده! اساسا در امّت تنها آنهایی هلاک شده و سزاوار تکفیرند که عالمانه و عامدانه کردند آنچه کردند ولی آنهایی که بدون بصیرت و علم و بدون اینکه عداوتی با امیر المؤمنین علیه السلام داشته باشند وارد بیعت با خلیفه شدند نباید تکفیر شده و غیر مسلمان دانسته شوند. 👈در ادامه به زراره فرمودند اساسا بدان که دلیل اینکه جدّمان امیر المؤمنین علی علیه السلام امر خودش را بعد از بیعت کتمان کرد و دیگر سکوت کرد به خاطر مصلحت همین مردم بود. وقتی دید اعوانی ندارد که حقّش را بگیرد دید اگر بخواهد سکوت نکند باعث میشود چیزهایی گفته شود که فتنه بر این مردم مستضعف سنگینتر شود: «و لذلک کتم علیّ امره و بایع مکرها» 🔸«تکوّن ولد نامشروعی به نام «عقل عامّی» از پدری به نام حسن ظنّ به صحابه و مادری به نام سقیفه»🔸 نکته ی مهم اینجاست که اساسا حسن ظنّ به صحابه یا حسن ظنّ به اهل بیت کلید ورود به دو پارادایم و دو عقلانیت است. ما در ابتدای ورود به یکی از این دو عالم اختیار داریم ولی بعد از آن دیگر فهم جدیدی پیدا کرده و به شکلی ممکن است حالت الممتنع بالاختیار را پیدا کنیم. قرآن کریم و همینطور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر اساس روایات متعدّد امّت اسلامی را دعوت به ورود به عالَم اهل بیت علیهم السلام کردند. حدیث ثقلین رمز این دو عقلانیّت است. وقتی دنیای عامّه و همینطور روان یک سنّی معتقد را می‌کاویم متوجّه میشویم اساسا ما دو جور فکر میکنیم. دو جور میفهمیم. دو جور نظام تصوّراتی داریم. مقولات مختلف در ذهنمان به شکل مختلفی سیم پیچی شده! همین است که اجمالا دچار نوعی انسداد بحثی شده و یکدیگر را به تعصّب متّهم میکنیم. غافل از اینکه ما در دو ساختار مختلف و دو عقلانیت مختلف با یکدیگر بحث میکنیم. اینجای ماجرا را باید خوب درک کنیم. ☑اساسا در سقیفه برخلاف حدیث ثقلین بر دوش انگاره ای به نام حسن ظنّ به بزرگان صحابه و سپس حسن ظنّ به همه ی صحابه و سپس حسن ظنّ به سلف، یک عقلانیّتی شکل گرفته است. یک تعیّن خاصّی از عقل تاریخی شکل گرفته است. آن را تعیّن «عقل عامّی» مینامم. باید ماهیّت این را خوب دریافت. اگر آن را خوب نشناسیم نمیتوانیم درک صحیحی از آن داشته و در هدایتش بکوشیم. ✔اساسا باید بدانیم ما در مسائل بسیار زیاد و متکثّر با عامّه بحث نداریم. بحث اصلی ما در خود این عقلانیّت است. این عقل عامّی است که نمیتواند دلالت حدیث غدیر و ثقلین و سفینه و خلفاء اثنی عشر و... را بفهمد. و از آن طرف این عقل عامّی است که با تسامح، صدور اخباری مانند عشره مبشّره را پذیرفته و دلالتهای زیادی را از برخی آیات و روایات پیرامون صحابه کنده و از دلالتهای بسیار دیگر پیرامون آنها غضّ بصر میکند. در تعیّن عقل عامّی آنچه ضرورت صدق داشته و بدیهی پنداشته شده و مبدأ اقیسه قرار میگیرد با آنچه در تعیّن عقل شیعی چنین جایگاهی دارد متفاوت است. همین است که اینقدر درکهای ما متفاوت میشود. 🔻گویا دو میدان مغناطیسی داریم. یک کانونش سقیفه است و دیگری غدیر. یکی محورش صحابه است و دیگری اهل بیت. براده های آهنی را تصور کنید که همینطور پاشیده شده اند و در برابر دو آهنربا از دو جهت هر بار یک دفعه ایستاده و دو جور نظم و انسجام پیدا میکنند. وضعیت ذهنی شیعه و سنی در برابر متون و دلالتها و وقایع همین است. دو جور است🔺 👈فخر رازی در برخی کتبش دیدم میگوید این شیعه مدام میگویند نصّ نصّ! والله من از این حدیث غدیر ظنّ هم برایم حاصل نمیشود! از آن طرف مرحوم قاضی نور الله شوشتری در صوارم میگوید والله من برایم از حدیث غدیر فوق یقین حاصل میشود! به نظرتان تفاوت صرفا در اموری اخلاقی مانند انصاف و تعصّب و مانند آن است؟! 👈به نظر میرسد مسأله بالاتر از اینهاست. فتنه عمیقتر و تاریک تر از اینهاست. اساسا مدار و سیم پیچی معرفت تغییر کرده و با دو نوع عقل در مواجهه با وقایع صدر اسلام مواجهیم. مسأله تباری معرفت شناسانه دارد و اختلاف در منطق فهم و استنتاج پیدا شده است. ⬇⬇⬇
🔹مرحوم صدوق در معانی الاخبار روایتی نقل کرده که در اینجا جالب توجّه است. از ابان بن تغلب که عالم بزرگ در دنیای اسلام و همینطور بزرگ شیعه است نقل میکند که در مورد مراد از حدیث غدیر: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» پرسیدم. ببینید فتنه چقدر سنگین است که برای ابان هم شبهه بوده است! امری که برای یک شیعه دلالتش روشن است. ولی شاید ابان به دلیل انس با فضای فکری عامّه دچار نوعی اختلال معرفتی در این زمینه شده! 👈اینجاست که حضرت در پاسخ میفرماید از تو بعید است ای ابان! مثل تو هم از این شبهات سؤال میکند؟! روشن است دیگر! مراد این است که جانشین علی علیه السلام است «يَا أَبَا سَعِيدٍ تَسْأَلُ‏ عَنْ‏ مِثْلِ‏ هَذَا؟! عَلَّمَهُمْ أَنَّهُ يَقُومُ فِيهِمْ مَقَامَه‏». نکته ی جالب توجّه همین اختلال در فهم است. 👈یکی از افرادی که به خوبی به زاویه ای از این تفاوت بین عقل عامّی و عقل شیعی متفطّن شده مرحوم مظفّر در کتاب سقیفه است. ایشان بعد از بحثهایی میگوید اساسا شبهه این چیزها نیست. شبهه این است که شما به سقیفه رفتید و خلیفه تعیین کردید. خود این بزرگترین شبهه و فتنه شد. همین است که باعث شد که دیگر دلالتها فهمیده نشود و صراحتها سلب شود. 👈اساسا یکی از دلایلی که در متون دینی تأکید شده که به علم خودتان عمل کنید همین است. اگر به علم عمل نشود اساسا آن علم از انسان گرفته میشود که العلم یهتف بالعمل فإن أجابه والّا ارتحل. 👈این حقیقت را مرحوم شهید صدر در کتاب فدک هم به خوبی درک کرده است. جایی که میگوید اساسا ما قائل به کفر عامه نیستیم. اینکه قد تبیّن الرشد من الغیّ برای قبل از غصب خلافت بود والّا بعد از آن دیگر خود این غصب بزرگترین شبهه شد و آن وضوح حق را از امّت سلب کرده و گرد و غباری شدید فضا را گرفت که دیگر به این سادگی حق و باطل برای عامّه قابل تشخیص نیست. ولی این امر منافاتی با آن ندارد که زمانی حق کاملا آشکار بود. 👈اینها به نوعی نزدیک شدن به تفاوت بین این دو عقل و درک دشواری بحث در فضای عقل عامّی است. این حقیقت را ابو جعفر اسکافی در کتاب المعیار و الموازنة نیز به خوبی درک کرده. وی که متکلّم بزرگی بوده با این پدیده مواجه بوده که چطور متکلّمین بزرگ با این همه قوّت ذهنی و انصافی که از آنها میبیند وقتی به مباحث امامت میرسند اینقدر رفتارشان متفاوت میشود. 👈آنجاست که تحلیل روان شناسانه جالبی از این مسأله ارائه میدهد که مغزش را اگر بخواهیم رصد کنیم و از ظواهر الفاظش چشم پوشی کنیم این است که انگار با عقلهایی مواجهیم که یک پدیده را به شکل متفاوتی درک میکند. همان چیزی که ظاهرش به شکل تعصّب است ولی باطنش بیش از اینهاست. چون افرادی اینگونه هستند که واقعا اهل عقل و انصاف و تقوا هستند. 🔹وقتی فهمیدیم ما با دو تعیّن عقلی مختلف مواجهیم که یکی عقل عامّی و دیگری عقل شیعی است متوجّه میشویم ما با دو ساختار مختلف مواجهیم. از اینجاست که بحثی به نام هدایتِ ساختاری مطرح میشود. بحث بین ساختارها و تمدّنهای فکری اسلوب خودش را دارد. دیگر بسیاری از امور، شریعه‌ی خوبی برای بحث نیست. یکی از اساسی ترین کارها برای هدایت ساختاری قتال ائمة الکفر و جنگ با کفر در عُقر دار اوست. آن هم مؤلّفه های اصلی که پارادایم و آن عقلانیّت بر آن بنا شده است. در اینجا هرگونه بحث در زمینه صحابه و استبعاد ارتداد صحابه و بیان تصویر عقلائی و معقول و محققانه و منصفانه میتواند از ریشه ساختار ذهنی آنها را متزلزل کند. نباید وقت خود را با جدل در بحثهای متفرقه یا خطابه در امور غیر نافع تلف کرد. تجربه هم نشان داده که اینها جز برای برخی مزاجهای خاص و برخی شرایط خاص فائده ی چندانی جز تحکیم عقائد خودمان و دفاع از آن ندارد. چندان منشأ هدایت نیست. اساسا وقتی مباحثه علامه حلی و ابن تیمیه را بررسی میکنیم با دو نوع عقل مواجهیم. اینجا باید روش بحث متفاوت شود. 👈اساسا با سقیفه عقل جدیدی بدعت گذاری و تأسیس شد. مسأله ی اصلی این بود. همین بود که حضرت صدّیقه ی طاهره فرمودند: «و ستجد التالون غِبَّ ما أسَّسه الأوَّلون». و همان است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اندکی قبل از رحلت امّت اسلامی را از آن بیم داد که: «أقبلت علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم». این عقل عامّی واقعا حقیقت را در شب ظلمانی میخواهد ادراک کند. شب ظلمانی شبی است که حتّی در آن نور ماه هم وجود ندارد. طبیعی است که فتنه سنگین میشود. دیگر نورانیّت و حقّانیّت اهل بیت علیهم السلام را در آن نمیتوان به سادگی دید؛ به قول منسوب به ملّای رومی: تو به تاریکی علی را دیده ای زان سبب غیری بر او بگزیده ای این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۹) «بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۳) «نظام پاسخهای ممکن در مورد شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» 🔹با توجّه به مباحثی که گذشت متوجّه میشویم که مسأله ی ارتداد صحابه و انحراف امّت اسلام در فرض قبول پیام غدیر و مدّعای شیعه مسأله ای ساده نیست. یکی از عویصه ها و معضلات و گردنه های اساسی است. خیلی باید با ظرافت و تأنّی و انصاف و تحقیق با آن رفتار کرد. در اینجا دیگر ابلیس خودش به میدان آمده است. ولی چگونه میتوان تقریر و روایت قوی و عقلائی و قانع کننده ای برای منصفین در این زمینه ارائه کرد؟! بسته ی پاسخهایی که برای عبور از این گردنه نیاز است چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟! به صورت کلّی شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه چند سنخ پاسخ دارد: 🔸[پاسخ از راه اثبات متقن مدّعی]🔸 یکی اثبات حقّانیت امیر المؤمنین به شکل قاطع است. طوری که به قول سید مرتضی به این حالت نزدیک شویم که: «لیس لحسن الظنّ مجال حیث یقع العلم». البته سابقا عرض کردم که قبول این امر برای مخالفین بسیار دشوار است و شاید در اندکی از مزاجها جواب دهد چون خصلت شبهه ی ارتداد صحابه طوری است که به شکل پیشینی در مبادی وصول به این علم اثر میگذارد. این پاسخ در واقع پاسخی اجمالی است که قوامش این است که آنچه مسلّم است ثبوت ولایت در غدیر و ثبوت انحراف در سقیفه است ولی فرآیند این انحراف دیگر هر چه بوده اهمیت ندارد و میتواند زمینه ها و بسترهای عادی یا غیر عادی داشته باشد. ما دلیلی نداریم که تحقق سقیفه لزوما نیازمند بستری خارق العاده است و ممکن است از آن جایی که نمیدانیم مسوِّغات و علل خیلی طبیعی در کار بوده باشد. ⬇
🔸[پاسخ از راه بیان تالی فاسدهای عدم قول به مدّعی]🔸 راه دیگر، بیان تالی فاسدهای عدم قول به نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. به عبارت دیگر شبهه ی ارتداد صحابه خودش تالی فاسدی برای قول به ثبوت نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. میتوان به همین قیاس تالی فاسدهایی برای قول به عدم ثبوت نصّ بر خلافت حضرت بیان کرد که با آن تالی فاسد نوعی تعارض پیدا کند و زمینه ی تزلزل آن را مهیّا نماید. چیزی شبیه آنچه ابوجعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید به او گفت؛ وقتی که ابن ابی الحدید گفت برایم باور پذیر نیست که صحابه به نوعی مرتد شده باشند که او هم گفت برای من هم باور پذیر نیست که پیامبر امّت را مهمل رها کرده باشد. در اینجا باید آنها را به یاد حدیث غدیر و ثقلین و قلم و قرطاس انداخت. 👈تالی فاسد دیگر در فرض عدم نصّ بر امیر المؤمنین این است که حضرت در غدیر نعوذ باللّه کاری غیر حکیمانه کرده و باعث فتنه و اختلاف بزرگی بین امّت شد. زیرا کلامی گفت که برای هر آشنایی با احوال جوامع به راحتی نطفه ی تشکیل تشیّع را در تاریخ داشت. 👈تالی فاسد دیگر این است که اگر نصّی نبود هر چند دیگر شبهه ی ارتداد صحابه رخ نمیدهد ولی شبهه ی ارتداد ثقل قرآن یعنی اهل بیت علیهم السلام به شکلی رخ میدهد که به آن شکل عجیب منکر سقیفه بودند و ماجرای حضرت زهرا سلام الله علیها در این زمینه قابل کتمان نیست. 👈تالی فاسد دیگر هم این است که اگر قائل به غدیر نباشیم باید ادلّه ی قوی عقلی را در لزوم وجود امام معصوم و عدم خالی شدن زمین از حجّت کنار بگذاریم و ... 🔸[پاسخ از راه روایات نبوی دال بر انحراف امت و حوادث تاریخی دال بر بروز فتنه]🔸 سنخ سوم از پاسخ ذکر روایاتی مانند حدیث ارتداد صحابه که: «أصَیحابی أصَیحابی ... یا محمد ما تدری ما أحدثوا بعدک ارتدّوا علی أعقابهم القهقری» و همینطور حدیث سفینه و حدیث اقبال فتنه ها و مانند آن است که دلالت بر پیش گویی نوعی انحراف بزرگ در امت اسلامی دارد. همان سنخ پاسخی که امام سجاد علیه السلام به ابان بن ابی عیاش فرمودند. و یا بیان حوادث مشکوکی که نشانگر وضعیت غیر عادی زمان رحلت دارد مثل جریان جیش اسامه و قلم و قرطاس و مخالفت اهل بیت و... 🔸[پاسخ نقضی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه با ذکر تحقّق مشابهات تاریخی]🔸 سنخ چهارم از پاسخ، پاسخهای نقضی به این شبهه است. اینکه قوام این شبهه بر این استبعاد است که چیزی در این مقیاس، قابلیّت عرفی تحقق در خارج را ندارد. ولی میتوان گفت شبیهش در تاریخ با توجّه به مسلّمات خود آنها بارها محقّق شده لذا با وجود دلیل بر تحقّق این امر، استبعاد بزرگی دیگر نباید داشت. در اینجا مخصوصا میتوان از آن روایات مشهور بین الفریقین استفاده کرده که آنچه در اهل کتاب رخ داده حَذو القذّة بالقذّة در این امت هم رخ میدهد. روشن است که اگر در جزئیّات چنین اموری رخ میدهد در جریانات کلّی به طریق اولی رخ خواهد داد. 👈میتوان به جریان سامری و انحراف امّت موسی و عدم پیروی به هارون اشاره کرد. جالب اینکه در فتنه ی سامری نه تنها از هارون عبور شد حتی از خدا هم عدول شد! بعد از آن همه معجزه و آنهم تنها به خاطر چند روز تأخیر موسایی که زنده بود! همان جریانی که خود امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز در ماجراهای بعد از سقیفه به آن اشاره فرمودند. 👈مثال نقض دیگر انحراف امّت عیسی به وسیله ی سامری ای دیگر به نام پولس است. مثال نقض دیگر جریان قتل عثمان است. در بین همه ی مهاجرین و انصار تنها انگشت شماری او را رها نکردند. در نقلی تنها چهار تن ذکر شده که به دفاع از عثمان پرداختند لذا باید گفت: ارتد الصحابة فی عثمان الّا أربعة! و یا مثلا جریان ارتداد اهل مکّه و سخنرانی سهیل بن عمرو را میتوان مثال زد. کراجکی در کتاب التعجب من اغلاط العامه مثال نقضش برای پاسخ به شبهه ی ارتداد جریان تخلف از جیش اسامه است که: (لم استدرکوا رأیه؟) 🔸[پاسخ حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه با نقد مفروضات و بیان زمینه های عقلائی وقوع آن]🔸 سنخ پنجم و اصلی در پاسخ به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه دادن پاسخهایی حلّی در این زمینه است. اینکه از راه تصحیح تصوّرات و بیان نکات جزئی و جامعه شناسانه و صحابه شناسانه و روان شناسانه و تاریخی و... و نقد مفروضات شبهه وارد شویم. البته باید به گونه ای پاسخ داد که بتوان یک عالم متتبع و با هوش و متفکّر و منصف عامّی را قانع کرد. ما چون خودمان محبّتمان به تشیّع بوده و علقه ای به صحابه و فضای عامّی نداریم ممکن است در اینجا دچار نوعی تسامح شده و دلایل متقنی نیاوریم. باید نشان دهیم چنین ارتدادی معقول و تبیین پذیر است و اینطور نیست که معضلی لا ینحل باشد. اینجا همان موضعی است که باید تقریر و روایت خودمان را از جریان انحراف امت پیشرفته تر و محققانه تر و منصفانه تر کنیم. در این نوشته ها قصد دارم این پاسخهای حلی را به شکل تفصیلی بیان کنم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۰) «بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۴) «بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» 🔹در اینجا به مبادی تصوّری و تصدیقی و پیش فرضهای قابل مناقشه و حاکم بر شبهه‌ی استبعاد ارتداد صحابه اشاره میکنیم. اگر این وجوه با یکدیگر و نه صرفا تک تک ملاحظه شود درک این ارتداد و انحراف بزرگ را آسان میکند. همینطور برخی از این وجوه در حدّ امکان و برای تصحیح تصوّر بیان شده و تأکید و مبالغه ای در تحقّق آن وجود ندارد. در همین حدِّ امکانشان هم اثر خودشان را دارند. برخی از وجوه هم تداخل دارد ولی هر کدام حیثیت خاصی را به چشم می آورد. گام به گام پیش برویم: 🔸[عدم توجّه به همسایگی معالم جاهلیّت و اسلام در صدر اسلام]🔸 ۱-یکی از پیش فرضهای قابل نقد شبهه ی ارتداد قیاس وضعیّت اجتماعی صدر اسلام با وضعیّت اجتماعی مسلمین در اعصار بعدی و زمانی است که فرهنگ اسلامی نسل در نسل در تار و پود جامعه نهادینه شده است. برای ماها زمانهای فتنه عادتا گزینه ای به نام ارتداد از اسلام وجود ندارد. گذشته مان از حیث دینی مثل آینده مان اسلامی است. در تار و پود همه پیوندهایمان روح اسلامی دمیده است. ولی در صدر اسلام هرگز اینگونه نبود. چند سالی بود که از فضای جاهلیّت و شرک بریده بودند و با فضای اسلامی آشنا شده بودند. 👈به راحتی در یک فتنه ی بزرگ مانند رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و وقوع برخی فتنه ها گزینه ی ارتداد در مورد آنها معنا داشت. این همان حقیقتی است که وقتی در جمعه روز عرفه حجه الوداع دستور تبلیغ ولایت آمد حضرت به آن اشاره کرد که: «أُمَّتِي حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّة» ⬇
👈عدم درک همین حقیقت و مبالغه در جایگاه صحابه باعث میشود مفهوم ارتداد که به وضوح ریشه ی قرآنی داشته و در احادیث صحیح عامه و خاصّه وارد شده برای بسیاری قابل هضم نباشد. درک اینکه عدول از امیر المؤمنین واقعا در ظرفی از ارتداد رخ داد که متأسفانه جامعه از ترس آن با عجله خلافت را پذیرفت. 👈این پاسخ را در زمینه ی شبهه ی ارتداد، امام باقر علیه السلام در کافی به عبد الرحیم قصیر فرمودند. وقتی او به حضرت عرض کرد وقتی به مردم میگوییم مردم بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مرتد شدند آنها عجیب حالشان دگرگون شده و به آنها وحشت دست میدهد! اصلا برایشان باور پذیر نیست! 👈حضرت در رفع این استبعاد به همین نکته اشاره کردند که اینها نمیدانند که آن زمان عصر جاهلیّت و عصر اسلام همسایه بود! به زمان خودشان مقایسه میکنند! ولی باید بدانند این ارتداد به عنوان فراری از کفر بود که در ظرفی آلوده که همان بازگشت ذهنیّت جاهلیّت با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، رخ داد: 📖«إِنَّ النَّاسَ عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ ... جَعَلُوا يُبَايِعُونَ سَعْداً وَ هُمْ يَرْتَجِزُونَ ارْتِجَازَ الْجَاهِلِيَّةِ يَا سَعْدُ أَنْتَ الْمُرَجَّى وَ شَعْرُكَ الْمُرَجَّلُ وَ فَحْلُكَ‏ الْمُرَجَّمُ‏» 👈این مضمون را فضیل بن یسار نیز در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نقل کرده است. 🔸[عدم توجّه به احوالات نظام اجتماعی قبیلگی حاکم بر عرب در صدر اسلام]🔸 ۲-یکی دیگر از پیش فرضهای قابل نقد شبهه ی ارتداد، قیاس کردن وضعیّت اجتماعی صدر اسلام با اجتماعات زمانهای دیگر است. زندگی عرب در آن زمان زندگانی قبیلگی با تعصّبات ویژه ی آن زمان بوده است. یکی از آثار نظام اجتماعی قبیلگی آن است که در آن دموکراسی معنا نداشته و آحاد افراد رأی مستقلّی در عرض رأی قبیله که آن را رئیس و شیخ قبیله تعیین میکرد نداشتند. اگر هم رأی مستقلّی داشتند ارزش و کارکرد و قدرتی نداشت. چنین فضایی به شدّت آبستن زد و بندهای سیاسی توسّط بزرگان و رؤساء قبائل و خطباء زیرک است. از اینجاست که در چنین فضایی انتخاب شخصی به عنوان خلیفه لزوما کاشف از رضایت جمهور یا اکثریت نیست. 👈در مورد خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز تا نیروی عشیره بنی هاشم و سپس قبائل یثرب را جلب نکرد حرکت اسلامی آغاز نشد. در چنین شرایطی آنچه اهمیت داشت حمایت قبیله و در ادامه اهمیت قبیله در نگاه عرب بود. لذا میتوان شرایط را طوری در مناسبات قبائل و زد و بندهای سیاسی آنها رقم زد که سرنوشت خلافت به گونه ی دیگری رقم بخورد. امر غیر ممکنی نیست. 👈شبهه ی ارتداد صحابه نقش حدّاکثری برای آحاد صحابه قائل شده که دور از واقعیّات نظام اجتماعی آن زمان است. لذاست که امثال سلمان و ابوذر و مقداد به دلیل کم بودن وزن اجتماعی نقش اثر گذاری در آن زمان نداشتند. 🔸[قریش مانع بزرگ وصول امیر المؤمنین به خلافت]🔸 ۳-در ادامه ی مورد قبل باید گفت: با توجّه به نظام قبیله ای حاکم در صدر اسلام بزرگترین نیروی حامی برای وصول امیر المؤمنین به خلافت حمایت قبیله اش بود. در اینجا باید گفت قریش که از جهتی مهمترین قبیله ی عرب بود و باید پشتوانه ی امیر المؤمنین علی علیه السلام قرار میگرفت نه تنها چنین کاری نمیکرد بلکه از جهتی خود بزرگترین مانع در این زمینه بود. این امر چیزی نبود که در نگاه دیگر قبائل مخفی باشد. آنچه از قرائن آشکار است این است که ذهنیّتی بین محافل قدرت در آن زمان شکل گرفته بود که قریش که قبیله ی پیامبر و امیر المؤمنین بودند هر چند در ظاهر مسلمان شده اند ولی به هیچ وجه به خلافت علی علیه السلام راضی نیستند. چنین مخالفتی معنای سهمگینی در آن فضا داشت. 👈شاید به همین دلیل بود که انصار از سرنوشت خود ترسیدند. مسلمین اعمّ از مهاجرین و انصار سابقا به سبب قوّت قلبی که با وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گرفته بودند مقاومت میکردند ولی دیگر چنین احساسی نداشتند. چون دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میانشان نبود و از طرفی قریش هم دیگر نماد آن سیاهی کفر را نداشتند تا انگیزه ی قوی برای مبارزه با آنها داشته باشند. 👈لذا انتخاب شخصی مانند ابوبکر از برخی از بطون کم افتخار قریش وجه مصالحه ای نانوشته در این زمینه بود. هم قریش را راضی میکرد و هم انصار را! از همینجاست که در روایات زیادی به مذمّت قریش پرداخته شده است. ⬇⬇
👈نقل مهمی که در این زمینه دیدم مطلبی است که حسین بن حمدان خصیبی در الهدایة الکبری نقل کرده است. وی در ذکر انتقاداتی که خوارج به امیر المؤمنین گرفتند نقل کرده که خوارج گفتند چرا وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رحلت کرد امّت را به حال خودش رها کردی و وظیفه ات که خلافت بود را به دیگران واگذار نمودی؟! 👈در این نقل آمده وقتی مهاجرین و انصار مشغول بحث شدند مهاجرین گفتند خلافت برای علی است که خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به جای خود تعیین کرد. انصار هم حرفی نداشتند. ولی در این بین قریش مخالف جدّی بود و میگفت ما راضی نیستیم و نمیدانیم از چه حرف میزنید! 👈اینجا بود که انصار گفتند حالا که با خلافت علی کنار نمی آیید ما هم حقّی از خلافت میخواهیم و اینجا بود که قریش شهودی آورد که پیامبر فرموده: «الائمة من قریش» و اینجا بود که در سقیفه جمع شدند و ابوبکر را انتخاب کردند! 👈حالا اینکه دلایل بغض قریش از امیر المؤمنین علی علیه السلام چه بود بحثی دیگر است. هم ریشه هایی در جاهلیّت و حسادتهای آن دارد و هم ریشه در برخی احقاد بدری و اُحُدی و هم ریشه در ترس انحصار خلافت در بنی هاشم و... . 👈در رجال کشّی در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که از قریش تنها پنج نفر با امیر المؤمنین بودند و ۱۳ قبیله ی دیگر با معاویه بودند! همین است که حضرت میفرمود: «ما لِی و لقُرَیش ... و الله ما تَنقِمُ منَّا قریشٌ الّا أنّ اللهَ اختارَنا علیهم». 👈یکی از مصادری که فتنه ی بزرگ و اختلاف عظیم بین قریش و انصار را بعد از رحلت تصویر کرده، الاخبار الموفّقیات زبیر بن بکّار است. اگر امیر المؤمنین علی علیه السلام با سکوت و تدابیرش وضعیت را مدیریت نمیکرد واقعا چیزی از اسلام با آن همه اختلاف باقی نمی ماند. 🔸[فرهنگهای برجای مانده از عصر جاهلی مانعی در راه پذیرش خلافت جوانی به نام علی علیه السلام]🔸 ۴-یکی دیگر از پیش فرضهای قابل نقد در شبهه ی ارتداد صحابه غفلت از عوامل مؤثّر فرهنگی در صدر اسلام است. از آنجا که فضای جاهلیّت و نظام قبیلگی در آن زمان کاملا زنده بود ممکن است به راحتی خلافت امیر المؤمنین با برخی از مؤلّفه های فرهنگی آن فضا دچار نوعی تزاحم بوده باشد. به عنوان مثال با توجّه به نوع زندگی در عصر جاهلی و سنخ زندگی قبائلی معمولا ریاست را به مشایخ کباری که مشهور به تجربه و رأی بوده و سنّی از آنها گذشته بود میدادند. از همینجا بود که اندکی قبل ریاست جوانی کم سن و سال بر بزرگان صحابه و مسلمین به نام اسامة که مقدّمه و امتحانی برای قبول خلافت جوانی ۳۳ ساله به نام امیر المؤمنین علیه السلام بر امّت اسلامی بود با آن همه مخالفت مواجه شد. 👈برای عرب قبول خلافت جوانی که هنوز به بلوغ چهل سالگی نرسیده و احتمالا محاسنش سفید نشده و امتیازی مانند وحی و اعجاز هم بر دیگران ندارد بسیار دشوار بود. نوعی تزاحم فرهنگ جاهلی و اسلامی در اینجا وجود داشت. 👈از همینجاست که وقتی به استدلالات مربوط به صلاحیّت ابوبکر برای خلافت نگاه میکنیم میبینیم عمدتا در فضای مفاهیم مقبول در نگاه فرهنگ جاهلی میچرخد. از همینجاست که ابو عبیده جرّاح صراحتا به امیر المؤمنین گفت تو سنّت کم است و هنوز برای چنین مقامی صلاحیّت نداری!!! 🔸[عدم وجود تجربه و فرهنگ مستقرّ حکمرانی در بین عرب]🔸 ۵-یکی دیگر از پیش فرضهای شبهه ی ارتداد صحابه ابتناء آن بر نوعی مسلّمات و محکمات فرهنگ حکمرانی و روشهای تجربه شده ی انتقال قدرت در اعصار بعدی است. در ارتکازات ما با توجّه به خزانه ای از تجربه های فرهنگی در فضای حکمرانی به خوبی جا افتاده که تغییر در جانشینی چقدر خطیر است و به سادگی و بدون تبعات بسیار سنگین ممکن نیست. ولی میتوان گفت چنین فرهنگهای مستقرّ و تجربه های حکمرانی در بین عرب در آن زمان وجود نداشت. همه چیز به شکلی برای اوّلین بار به نوعی در حال رقم خوردن و تجربه بود. از اینجاست که امکان وقوع گزینه های مختلف وجود داشت. در فرهنگ قبیله ای و جاهلی که پدیده های مربوط به قدرت معمولا با ریش سفیدی بزرگان و قدرت خطابه و اقناع اهل حلّ و عقد انجام میگرفت و هنوز فرهنگ حکمرانی بین القبائلی شکل نگرفته بود به راحتی ممکن بود به خاطر برخی مصالح و زد و بندها و بدون ملاحظه ی عواقب آن انتخابهایی رخ داده و یا مصلحت سنجی هایی واقع شود. همان مطلبی که خلیفه ی دوم به آن اشاره کرد که خلافت ابوبکر فلته ای بود که وقی الله شرّها! این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۱) «بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۵) «بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» «چرا نصّ غدیر رها شد؟!» 🔸[غفلت از ماهیّت سیاسی و نه لزوما اعتقادی و اخلاقی ریشه های انحراف]🔸 ۶-یکی از پیش فرضهایی که باعث تشدید شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه میشود آن است که گمان کنیم عموم صحابه با رویکردی اخلاقی و اعتقادی تن به سقیفه داده و سپس تراکم چنین روحیّه ای برخلاف نصّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را استبعاد کنیم. در حالیکه میتوان ادّعا کرد که اساسا بیعت در سقیفه ماهیّتی سیاسی داشته و پای یک دسیسه و یک فریب بزرگ در میان است. (رجوع شود به بذل الخاطر ۸۸۸) تدبّر در جامعه ی عرب در آن برهه نشانگر آن است که عموم مردم به دور از درک و بلوغ سیاسی بوده و بستری مهیّا برای فریب سیاسی در آن جامعه وجود داشته است. 👈اینجاست که جامعه ی عرب به نوعی در برابر مکائد ادهیاء و اختیار مشایخش خلع سلاح بود. اگر وضعیّت را از منظر سیاست و فریب رصد کنیم میبینیم اصلا استبعاد بزرگی در میان نمی ماند. چون این انحراف کاشف از سوء خلق یا سوء عقیده در آن ابتدا در میان عموم صحابه نیست که به نوعی بعید دانسته شود. 👈این همان مطلبی است که امیر المؤمنین در خطبه ی طالوتیه به آن اشاره کرد که امّت خدعه خورد! حضرتش امّت اسلامی را امّت مخدوعه نامید. و یا بعد از انتخاب عثمان حضرت صریحا فرمودند: «خدعة و أیّما خدعة»؛ در روایات متعدّدی داریم که اساسا عموم صحابه و مردم نادانسته وارد این بازی سیاسی شدند. ⬇
👈این امر همان است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از قبل هشدارش را داده بود که من بعد از خودم بر شما از یک چیز میترسم! از منافقِ پنهانِ زبان بازی که یقول ما تعرفون و یفعل ما تُنکرون. ✔همین تحلیل را مرحوم علامه ی طباطبایی در کتاب شیعه دارد که اساسا اینطور نبود که اکثریت و جمهور با سقیفه باشد بلکه آنها با حقّه سیاسی رأی أکثریت را به سرقت بردند. خیلی تعبیر لطیفی است. کسانی که با افق مباحث سیاسی و اجتماعی آشنا هستند به خوبی این حقائق را درک میکنند. لذاست که عبّاس عموی پیامبر همانطور که جاحظ در کتاب العثمانیة نقل کرده تحلیلش از آنچه در سقیفه رخ داد به امیر المؤمنین این بود که تو مبتلا به کید ادهیاء و زیرکان قریش شده ای! تحلیل حضرت صدّیقه ی طاهره در خطبه ی خود هم همین است که جامعه ی اسلامی فریب منافقین را خورده و حسیکة النفاق ظاهر شده و خامع الاقلّین میدان دار شده اند. 👈در روایات مشهور اسلامی نزد عامّه هم آمده که خود پیامبر صلی الله علیه و آله به مسلمین گفته در بین اصحاب نزدیک من ۱۲ تن هستند که منافقند و در میان آنها ۸ نفر هستند که رنگ بهشت را هم نخواهند دید! اینها همه بیم دادن از یک فریب کاری سیاسی بزرگ میدهد. 👈خلاصه آنکه جامعه ی بسیط صدر اسلام عرصه ی یکه تازی ادهیاء و مشایخ بوده و به راحتی چنین انحرافهای بزرگی امکان داشته است. لذاست که مثلا وقتی قیس بن سعد به امیر المؤمنین میپیوندد معاویه در نامه ای مروان را سرزنش میکند که چرا نتوانستی او را متقاعد کنی که سمت علی نرود! 👈در انساب الاشراف بلاذری نقل کرده که در این نامه نوشت والله اگر شما صد هزار جنگجو را به علی میدادید برایم بهتر بود از اینکه قیس را با آن رأی و ذکاوتش به علی بدهید! اینها یعنی چقدر آن جامعه آبستن فریبکاری سیاسی است. 👈بحث از ادهیاء عرب و نقش آنها در بازی های سیاسی صدر اسلام مجال واسعی میطلبد ولی اجمالا بدانیم که ماجراهای صدر اسلام صحنه‌ی یکه تازی ادهیاء منافق پرده نشین بوده است تا عموم صحابه. 🔸[غفلت از مفهوم «وقت حساس» و «حالت سکر اجتماعی» در فتنه ها و تأثیر سحرآمیز زمان خلأ قدرت در اقدام برای تغییرات بزرگ غیر عادی]🔸 ۷-یکی از پیش فرضهایی که در تشدید شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه اثرگذار است این است که گویا گمان شده در یک ظرف عادی و در شرایطی که صحابه مدیریت کافی بر ادراکات و عواطف خود داشته اند دست به بیعت با خلیفه نخست زده و چنین حالت استانداردی در انتخاب سقیفه را در منافات با ثبوت نصّی در غدیر میفهمند. در پاسخ باید کلام منقول از حذیفة را که ابن ابی شیبة در المصنّف نقل کرده را یادآور شد که شراب و مسکرات هم قدرت مستی ای که فتنه ها بر سر عقول بزرگان و رجال می آورد نمی آورند! سقیفه در ظرفی از فتنه ها و عدم تعادلها رخ داد و نه در یک شرایط ایده آل و استاندارد که بتوان از آن نتایجی منافی با نصّ غدیر گرفت. 👈مغالطه ی شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه در خلط میان حالت عادی و حالت فتنه و سکر اجتماعی در وقت حساس است. باید گفت چنین پیش فرضی که به آن اشاره شد نه تنها دلیلی ندارد بلکه خلاف قرائن واضح تاریخی است. 👈بررسی شرایط تاریخی انتخاب سقیفه نشانگر آن است که در ظرفی بسیار غیر عادّی و حالتی از حیرت و فتنه رخ داد که گاهی در چنین بستری انتخابهایی انجام میشود که در گذشته و آینده قابل تحلیل عقلائی نیست ولی در همان ظرفش کاملا به شکل عادی رخ میدهد. غیر عادّی بودن ظرفی که در آن امّت اسلامی راهی مسیر سقیفه شدند معلول چند چیز است: 👈اموری مانند عدم تجربه انتقال قدرت و همینطور سنگینی عظیم رحلت پیامبر اکرم و شایعه ی عدم رحلت پیامبر و ترس از آینده و برخی فتنه ها و زمزمه های کفر و واهمه های ناشی از فضای خلأ قدرت و ترس از کینه های قبلی و منافقین و جاه طلبی ها و خانه نشینی امیر المؤمنین و شایعاتی که در آینده بیشتر از آن سخن خواهیم گفت. 👈خلاصه آنکه بیعت سقیفه در ظرفی از حیرت و فتنه رخ داد و هرگز در شرایط عادی رخ نداد. این همان حقیقتی است که در روایات اهل بیت علیهم السلام از آن به عنوان ارتیاب صحابه بعد از رحلت یاد شده است. و در روایت دیگری امام صادق علیه السلام صراحتا عبور از نصّ غدیر را به خاطر غفلت در این شرایط غیر عادی عنوان کردند که: «الناس غفلوا». 👈در خطبه ی صدّیقه ی طاهره نیز به این حقیقت اشاره شده که سقیفه در ظرفی از نا امیدی اجتماعی بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آینده ی نهضت رخ داده است: «أتقولون مات محمد فخطب جلیل استوسع وهنه و استنهر فتقه ...» 👈در هر حال «وقت حسّاس» برای تجدید بیعت با امیر المؤمنین با فتنه ها و شایعات و عوامل مختلف در آن زمان فتنه و سکری که جامعه را فراگرفته بود و سپس آن بیعت فلته ای از دست رفت. خود این عجله ای که با دسیسه برخی به خرج دادند خودش یکی از عوامل مسکر و فتنه بود که إنّما أهلکَ النّاسَ العجلة. ⬇⬇
👈گاهی سیاست بازان با القاء حالت عجله جامعه را دچار اضطراب و خطای محاسباتی میکنند. حضرت هم به دلایلی وظیفه ی خود را تا چند روز مشغول بودن به پیکر مطهّر پیامبر اکرم و جمع قرآن کریم میدانست و در همین زمان خلأ قدرت و فتنه ها بود که به قول سلمان فارسی کردند و نکردند! توجیه خود صحابه و انصار هم بعد از توبیخشان توسّط امیر المؤمنین این بود که چرا آن وقت حساس نیامدی تا با تو بیعت کنیم! یا عباس عموی حضرت هم امیر المؤمنین را سرزنش میکرد که چرا در آن وقت حساس بیرون نیامدی و یا نگذاشتی با تو بیعت کنم تا مردم به سمت تو متوجه شوند؟! 🔸[خلط میان تفاوت در اقتضائاتِ اراده‌ی فردی و اراده‌ی جمعی]🔸 ۸-یکی دیگر از پیش فرضهای تشدید کننده‌ی شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه عدم تفکیک میان ویژگی های اراده ی فردی و اراده ی جمعی است. در جای خودش به ثبوت رسیده که جامعه و گروه، خودش شخصیتی ورای شخصیت آحادش دارد. برخی آثار بر انتخابهای جمعی بار میشود که لزوما بر آحادشان صدق نمیکند. لذا معمولا گفته میشود انتخاب جمعی خشونت دارد. در تجربه های گروهی هم که داریم گاهی یک انتخابی در گروه رخ میدهد که حاصل برآیند برخی اقتضائات و زد و خورد آراء است که روی آن به شکلی تسالم میشود ولی وقتی از آحاد گروه میپرسیم هیچ کدام کاملا با آن موافق نیستند! ✋معلوم نیست اگر با این امر موافق نیستند پس چه کسی این را قبول کرده؟! اینجاست که بیشتر با حقیقتی به نام شخصیت منحاز جامعه و گروه آشنا میشویم. 👈افراد گاهی در اثر انتخابهای فردی خود را مسئول دانسته و عذاب وجدان دارند ولی در انتخابهای جمعی راحتتر خود را پنهان میکنند. چیزی شبیه البلیة اذا عمّت طابت میشود. همینجاست که گاهی مردم انتخابی میکنند چون بقیه آن را انجام میدهند! لذا وقتی بیعت عمومی در سقیفه با فتنه ها رخ داد نوعی گناه اجتماعی واقع شد که عذاب وجدانش را برای آحاد کمتر میکرد زیرا همه در آن شریک بودند. دست همه در آن به نوعی آلوده شده بود. هر چند این امر با دسیسه و سیاست‌بازی ادهیاء رخ داده بود. 👈از اینجاست که گناه اجتماعی ماهیتی متفاوت با گناه فردی دارد. تدبر در صدر اسلام نشان میدهد که بسیاری از صحابه که واقعا انسانهای بدی نبودند وقتی شناعت آنچه رخ داده را متوجّه شدند اینگونه خود را با مفهومی به نام (همه) دلداری میدادند که «همه» بیعت کرده اند! از اینجاست که قرآن کریم اینگونه به تقبیح چنین انگاره ای میپردازد که نکند فریب اجتماعات را خورده و از مسئولیت فردیتان غافل شوید که: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ‏ مُشْتَرِكُون‏» 👈این همان حقیقتی است که امیر المؤمنین علی علیه السلام در خطبه ی طالوتیه به آن اشاره کرده که شما مبتلا به یک معصیت بزرگ جمعی شدید: أیّها الأمة الّتی خُدعت فانخدعت ... یعنی این امّتی که فریب خورد و وقتی فهمید باز بر آن اصرار کرد! امام صادق علیه السلام نیز صراحتا امّت اسلامی را امّت عاصی مفتون خطاب کردند. در فرازی از خطبه ی فدکیه نیز صدّیقه ی طاهره به نوعی به ماهیّت گناه اجتماعی اشاره میفرمایند که: «أطلع الشیطان رأسه هاتفا بکم فألفاکم لدعوته مستجیبین ...» 🔸[تذکّر مهم: چرا نص غدیر رها شد]🔸 نصّ سابق در غدیر با وجود این فتنه ها و شایعات در این ظرف حیرت مگر چقدر قدرت داشت؟! اساسا آن نصّ برای استقرارش نیازمند بیعت عمومی و فعلیت پیدا کردن بعد از رحلت داشت تا از حالت متزلزل در روان ها خارج شده و مستقرّ شود. چون ظرف امتثال و فعلیّت آن بعد از رحلت بود. گرفتن بیعت عمومی از همه ی صحابه در غدیر هم چندان مسلّم نیست و آنچه مسلّم است بیان نصّ غدیر و بیعت برخی از بزرگان صحابه است. اگر بیعتی هم میشد به شکلی نیاز داشت برای استقرار و تحکیمش بلافاصله بعد از رحلت توسط لااقل بزرگان تجدید شود. لذا یکی از بهانه ها این بود که خود علی (طلب) خلافت نکرد!!! 👈شبهاتی در زمینه ی نسخ آن نصّ با صلاة آخر ابوبکر یا بیان "الائمة من قریش" یا مصلحت سنجی های بزرگان صحابه و شبهه ی ارشادی یا غیر الزامی بودن بودن آن نصّ و همینطور شایعه انصراف امیر المؤمنین هم پخش شده بود که در آینده به آنها اشاره خواهم کرد. تجدید بیعت هم مفهوم رایجی در بین عرب بود. مثلا در ماجرای بیعت رضوان در واقع تجدید بیعت رخ داد. 👈یک مفهوم دیگری هم بین عرب وجود داشته که ابوجعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید به آن اشاره کرده و آن هم قبح شکستن بیعت مستقرّ بود. چه بیعتی حق بوده باشد یا باطل! لذا انصار میگفتند حق با توست ولی ما دیگر بیعت کرده ایم! این را صریحا بشیر بن سعد از بزرگان انصار که در سقیفه نقش بزرگی بازی کرد بیان کرد که: «ما اختلف علیک اثنان و لکنّهم قد بایعوا». 👈آری «قلّما أدبر شیءٌ فأقبَل». برگشت آبی که ریخته شده بود مستلزم قیام خونینی بود که امیر المؤمنین آن را صلاح ندیده و سکوت را مصلحت آن زمان تشخیص داد. این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۲) «بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۶) «بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» 🔸[ابتناء شبهه بر تصوّری غیر طبقاتی از صحابه]🔸 ۹-یکی از پیش فرضهای دیگر شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه گویا توهّم نوعی نسبت مساوی بین صحابه است. گویا صحابه در مسأله ی بیعت همگی در عرض هم بودند و ما با طبقه ی نخبه ی تأثیر گذاری در میان آنها مواجه نیستیم که توان اثر گذاری در رأی آنها را داشته باشد. ولی حقیقت آن است که همانطور که جامعه ی عرب متأثّر از مشایخ و رؤسای قبائلش بود در بین صحابه نیز نخبگان و طبقه ی نزدیکتری وجود داشتند که به شکلی میتوانستند در طبقات دیگر صحابه اثر بگذارند. این تصوّر خامی است که مثلا مانند غزالی معتقد باشیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگام رحلتشان هزاران صحابه ای که همگی عالم بالله بودند و در مراتب بالایی از دانش و معرفت بودند را از خودشان به یادگار گذاشتند! 👈در واقع اکثر صحابه چیزی جز مردم عادی و رعایایی نبودند که به سادگی بازی میخوردند و نگاهشان به طبقه ی نخست صحابه و رویکردهای آنها بود. همانها که به آنها حسن ظنّ داشتند. اصلا مسأله ی خلافت را نباید با نگاهی کمّی و تمایل و رضایت اکثریّت و اقلّیت فهمید. باید در همان بافتش و با تحلیل عوامل تأثیر گذار در آن درک کرد. 👈حقیقت آن است که بزرگترین عامل فرهنگی برای وصول امیر المؤمنین به خلافت یعنی قبیله ی قریش نه تنها کمکی به ایشان نمیکرد بلکه بزرگترین مانع بود. ⬇
👈و از طرفی انصار هم با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دچار ترس از آینده و نا امیدی شده بودند و با جاه طلبی سعد صحنه را به هم ریختند و شخصیتهای اثرگذار و قوی ای مانند حمزه و جعفر هم شهید شده بودند و افرادی نظیر سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هم قبیله ی مهم و یا جایگاهی بین عرب و نفوذ بالایی بین دیگر صحابه هم نداشتند. امیر المؤمنین با وجود اینکه اکثر امّت حامی ایشان بود به خاطر نوع بازی قدرت در آن بافت اجتماعی اینگونه کنار زده شد. 👈نباید تأثیر شخصیتهای بزرگ و قوی و اثر گذار و همینطور لحظه های حساس را کم دانست. همین بیعت با امیر المؤمنین بعد از قتل عثمان مگر با چه کسی رخ داد؟! «رأیت بیعة رأسها الأشتر»! میدان دار اصلی شخصیتی بزرگ به نام مالک اشتر بود که گویا صدا میزد: «من لم یبایع ضربت عنقه». ☑این نکته ی مهم را هم ابن قبه و هم ابو جعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید تذکّر داده و هم امثال سید مرتضی و شیخ طوسی و بسیاری از بزرگان پذیرفته اند که گناه بزرگ صحابه حسن ظنّ بی وجه به اعاظم صحابه در زمینه ی سقیفه بود. گمان کردند لابد وجهی داشته که این بزرگان که خودشان ارکان اسلام هستند بعد از شنیدن نصّ غدیر حال اینگونه در سقیفه ابوبکر را انتخاب کرده اند. یعنی خود صحابه مشکلشان حسن ظنّ به اعاظم صحابه بود و سپس در اعصار بعدی و عموم عامّه نیز مشکلشان حسن ظنّ به خود این صحابه در این حسن ظنّشان به اعاظم صحابه بود! 👈آنها تردیدی در خوش نیّتی و سوابق درخشان خلیفه ی انتخاب شده در سقیفه و آن اعاظمی که به این بیعت پرداختند نداشتند! در چنین فضای آلوده به حسن ظنّهای بی وجه، کافی بود برخی از این اعاظم صحابه از آن منافقینی باشند که مَرَدوا علی النفاق اند! 👈در واقع مسأله ی اساسی این است که شیعه به ارشاد اهل بیت علیهم السلام اصرار دارند که برخلاف آنچه همه ی ظواهر حکم میکند عناصری خطرناک و منافق دست‌اندر‌کار این بیعت بودند و مردم فریب آنها را خوردند! (بذل الخاطر ۷۱۹)مردمی که برای در امان ماندن از این فریب بزرگ باید به تأکیدات پیامبر اکرم در توجّه به رویکرد اهل بیت علیهم السلام رجوع میکردند. 👈فتنه سنگین‌تر از این حرفهاست که ما گمان میکنیم. در این فضای سهمگین است که تنها سه یا چهار یا اندکی قلیل بودند که با بصیرت تامّ سقیفه و خلیفه را باطل محض دانسته و رفتار جامعه ی اسلامی را هرگز قابل توجیه نمیدانستند. اینقدر شبهه سنگین بود. 👈کسی فکر نمیکرد که خباثت بزرگی در جریان است بلکه این فرآیند را یک نُصح و یک مصلحت جمعی برای برون رفت از معضِل به وجود آمده تلقّی میکردند. وقتی بیعت شد دیگر فتنه خیلی سنگینتر هم گردید. مرحوم میرداماد نیز در حواشی که بر رجال کشّی دارد حصر صحابه ای که مرتد نشدند را در سه یا چهار تن و همینطور اختلافی که در این روایات است را همینطور توجیه میکند که: 📖«حصر من لم یرتدّ و لم یبایع فی ثلاثة أو فی سبعة محمول علی أنّهم قصوی الغایة فی الاستیقان و الاستقامة و الانکار علی متقمص الخلافة و لصّ الامامة» 👈مراد از این ارتداد، کفر فقهی و عقیدتی و مانند آن نبود بلکه نوعی رجوع به همان تفکّرات جاهلی و بازگشت از مسیر اساسی شریعت اسلام در زمینه ی ولایت بود. والّا روشن است که غیر از این چند نفر افراد زیاد دیگری هم بودند که از امیر المؤمنین حمایت کردند مانند زبیر و عبّاس و عقیل و حذیفه و ... . 👈حقیقت آن است که انتخاب خلیفه در سقیفه خودش را در قالب انتخاب امّت جلوه داده که مهاجرین و انصار و قریش و همه به نوعی با توجّه به شرایط آن زمان از آن راضی بودند. در ظاهر هم چیزی بیرون از فضای اسلامی رخ نداده و شخصی انتخاب شد که آشکارا دغدغه های مهم اسلامی را مطرح میکرد و در ظاهر متواضعانه خودش را خادم اهداف اسلام میدانست! 👈خلاصه اینکه وقتی تصوّرمان از صحابه یک نظام طبقاتی باشد برایمان این استبعاد متزلزل میشود که ممکن است در طبقه ی بالای صحابه نوعی انقلاب و کودتای منافقانه و از پیش برنامه ریزی شده رخ داده و با پنهان شدن در زیر عناوین اسلامی و ابراز نصح و مصلحت، افسار امّت را در دست خودشان بگیرند! ⬇⬇
🔸[طرح شبهه در فضایی غیر واقعی و هوائی طَلق و بدون توجّه به تکثّر مفاهیم و عوامل تأثیرگذار]🔸 ۱۰-پیش فرض دیگری که شبهه‌ی استبعاد ارتداد صحابه را تشدید نموده ابتناء آن بر نوعی تصوّر سطحی و غیر واقعی در طرح مسأله است. گویا مفروض در این شبهه این است که ما یک پیامبری داریم و یک نصّ مورد ادّعایی در غدیر و یک علی و یک ابوبکر و یک اجماعی در عدول از این نصّ توسّط صحابه در سقیفه و بیعت با ابوبکر! وقتی مهره های این تحلیل اینقدر بسیط و اندک فرض شود به شکل طبیعی در این هوای طلق و فضای لیسیده بیعتِ یکباره ی صحابه با ابوبکر در سقیفه در فرض وجود نصّی در غدیر خیلی مستبعد جلوه گر میشود. ولی باید گفت این استبعاد خاصیّت سنخِ طرح مسأله است نه خاصیت واقعیّتِ آنچه رخ داده است. 👈واقعیّت این است که برای دریافت حقیقتِ آنچه رخ داده باید مفاهیم مختلف دیگری را نیز به این بازی شطرنج راه دهیم و تأثیر مهره های دیگر را هم اندازه گیری کنیم و سپس حرف از استبعاد بزنیم. در واقع باید گفت ما قبائل مختلف داریم و عَدنانی و قَحطانی و اَوس و خَزرَج و قریش و ناس و نساء و رؤساء قبائل و اهل حَلّ و عَقد و اَدهیاء و بُلَغاء و خطباء و منافقین و شایعات و ورود قبیله ی أسلم به مدینه و استفاده از آن به عنوان نیروهای نظامی سرکوبگر و... . 🔸[ابتناء شبهه بر انتخاب آزادانه ابوبکر در فضای امکان بیعت با علی علیه السلام در حالتی متساوی]🔸 ۱۱-پیش فرض دیگر استبعاد ارتداد صحابه آن است که گویا در یک فضای مجرّدی اینگونه توهّم شده که گویا مردم و صحابه را مخیّر قرار داده اند که یا خلافت علی علیه السلام را قبول کنند یا خلافت ابوبکر را و آنها اجماعا خلافت ابوبکر را انتخاب کرده اند. چنین انتخابی در فرض وجود مرجِّحی قوی برای انتخاب علی علیه السلام که همان نصّ غدیر است قابل توجیه نیست. ولی باید گفت اساسا چنین تصوّری غیر واقعی و تخیّلی است. اینگونه نیست که عموم صحابه در ظرفی که میتوانستند با علی علیه السلام در حالت متساوی بیعت کنند به سراغ بیعت با ابوبکر رفته باشند. بلکه قرائن بسیار نشانگر آن است که اساسا در ظرف مستقل و یا در فضای عدم امکان بیعت با امیر المؤمنین تن به بیعت با ابوبکر دادند. خودشان هم اذعان کردند که اگر زودتر آمده بودی حتما با تو بیعت میکردیم. 👈به نظرتان اگر مرجّحی مانند نصّ غدیر نبود چطور اینگونه قاطعانه میگفتند علی علیه السلام را بر ابوبکر خوش‌نام پیرمرد قطعا ترجیح میدادند؟! خود حضرت هم فرمودند که اساسا کسی شک نداشت که من احقّ بر خلافت هستم. به نظرتان منشأ این نفی شک چه بود؟! و یا در نامه ی معاویه به محمد بن ابی بکر آمده که ما هم شکّی نداشتیم که علی سزاوار است ولی پدر تو باب دیگری را برایمان باز کرد! ⬇⬇⬇
🔸[خود فریبی فردی و اجتماعی و لایه های مختلف رضایت و کراهت در باطن انسان صغیر و انسان کبیر]🔸 ۱۲-یکی دیگر از پیش فرضهای شبهه‌ی استبعاد ارتداد صحابه آن است که بیعت با ابوبکر لزوما به معنای عدم وجود نصّی بر خلافت علی علیه السلام است زیرا در غیر این صورت باید بگوییم عموم صحابه مطلوبشان در تضادّ با مطلوب پیامبر اکرم بوده است؛ امری که به دور از محبّت صحابه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و رشادتهای آنان است. ولی میتوان گفت این امر ریشه در درکی ساده و خام پیرامون لایه های مختلف نفس انسان و نفس جامعه‌ی انسانی دارد. انسان طوری است که گاهی میتواند در مرتبه و مرحله ای از امیالش از چیزی بدش بیاید ولی در مرتبه و مرحله ی دیگر از آن خوشش بیاید! نفسش لایه های مختلفی دارد و میتواند خودش را به شکل ناخودآگاه یا نیمه خودآگاهی فریب بدهد. از اینجاست که گاهی مغالطات و شبهات ساده و واضح البطلان وقتی موافق میل مخفی تر و باطنی تر اوست گاهی اثری عجیب میگذارد که حتّی خودش هم تعجّب میکند. 👈گویا نوعی از از حالت «المُسرِعة الی قیل الباطل» پیدا میکند و بدش نمی آید او را فریب دهند! این را ما در خودمان زیاد تجربه کرده ایم. جامعه نیز که انسان کبیر است وضعیّتش همینطور است. گاهی در ناخودآگاهش مطلوباتی دارد که با مطلوبات ظاهری اش همخوانی ندارد و همین گاهی باعث خودفریبی برای رسیدن به مطلوبات باطنی‌ترش میشود. 👈لذاست که بعید نیست بگوییم عموم صحابه به خاطر دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و فضائل علی علیه السلام در ظاهر مایل به ایشان بودند و دوست داشتند ایشان خلیفه شود ولی در باطنشان و حالت ناخودآگاهشان بدشان نمی آمد و یا دوست داشتند شخصیتی مانند ابوبکر که سنّی از او گذشته و اهل مصلحت سنجی است و نرم‌خو است و انتخاب او حساسیتهای قبیله ای را برنمی انگیزد و... را انتخاب کنند! نوعی میل مخفی به عافیت طلبی و الرکون الی الدَعة شاید آنها را گرفت. 👈به قول خلیل بن احمد النّاس الی أشکالهم أمیَل! انسانها به افرادی که شبیه خودشان هست راحتتر انس میگیرند. شخصی مثل ابوبکر در روانشان شاید راحتتر درک می‌شد. البته اینها در لایه ی درونی نفس جامعه میتوانست باشد و منافاتی با علاقه ی ظاهری و حتّی باطنی نسبت به امیر المؤمنین ندارد لذا دچار عذاب وجدان شدند و خود را ملامت میکردند ولی این حالتی بود که به زودی از آنها زائل میشد. 👈شاید وجه کلام امیر المؤمنین در خطبه ی طالوتیه همین باشد که این امّت را فریب دادند ولی خودش هم اراده کرد که فریب بخورد «خُدعت فانخدعت و عَرفت خدیعةَ من خدعها فأصرّت علی ما عرفت و اتّبعت اهوائها». این تحلیل دقیقا همان مطلبی است که صدّیقه ی طاهره سلام الله علیها نیز آن را در خطبه ی مشهورشان بیان کردند که شما دیگر به عافیت طلبی روی آوردید و گویا بدتان نمی آمد کسی پیدا شود تا فریبتان دهد فألفاکم لدعوته مستجیبین و للغرّة فیه ملاحظین ... . این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۳) «بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۷) «بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» 🔸[ابتناء شبهه بر عدول از نصّ در ظرف شعور تفصیلی به بقای آن]🔸 ۱۳-یکی دیگر از پیش فرضهایی که باعث تشدید شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه شده آن است که گمان کنیم صحابه با علم به نصّ غدیر آن را زیر پا گذاشته و شخص دیگری را انتخاب کرد. ولی ممکن است بگوییم بقای نصّ غدیر در نظر آنها به دلیل شبهاتی اثرش را از دست داده و دیگر نتوان گفت که آن را زیر پا گذاشته اند که استبعادی رخ دهد. تدبّر در تواریخ نیز گویای این است که شایعات و شبهاتی در جوّ مدینه شایع شده بود که مستلزم نوعی بداء و تغییر بود. [توهم نسخ نص غدیر] بلکه بر اساس اموری برخی شاید توهم نسخ امر غدیر را داشتند. مانند اینکه نماز آخر ابوبکر را برخی دالّ بر انتخاب او گرفته و برخی دیگر همانطور که در کتاب سلیم بن قیس نقل شده از پیامبر اکرم نقل کردند که فرموده خداوند نبوّت و خلافت را در خانه ی من جمع نخواهد کرد: «أبی أن یجعل لنا اهل البیت النبوة و الخلافة»! 👈از طرفی دیگرانی یافت شدند که ادعا کردند از پیامبر شنیدند که به شکل کلّی فرموده الائمة من قریش و این امر به قول ابن قبه به نوعی نشانگر نوعی نسخ یا تجویز اختیار امام برای آنها بود. به قول ابوجعفر نقیب فتنه را روایاتی مانند "ما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن" و "سألت الله ألا یجمع امتی علی ضلال" نیز تشدید نمود. ⬇
👈همچنین ابوجعفر نقیب نیز معتقد است روایت ساختگی "ان آل ابی طالب لیسوا لی بأولیاء" بعد از جریان ساختگی خواستگاری از دختر ابوجهل را ادعایی برای نسخ حدیث غدیر گرفتند. و اساسا برخی نیز ممکن بود توهم داشته باشند که غدیر حدیثی ارشادی بوده و یا مربوط به امور دنیایی و غیر الزامی بوده که امکان مصلحت سنجی داشته اند و ... 👈شایعاتی نیز از انصراف امیر المؤمنین از خلافت در منابع نقل شده است. ممکن بود شبهات و مصلحت سنجی های دیگری نیز توسّط برخی رخ داده باشد. 👈در چنین فضای پر فتنه و پر گرد و غباری روشن است که نصّی مانند غدیر ممکن بود کنار زده شده و عبور از آن استبعادی ندارد. آنچه استبعاد زیادی دارد این است که بدون هیچ کدام از این شبهات یک دفعه همه ی صحابه آن نصّ را زیر پا بگذارند که البته شیعه لزوما چنین ادّعایی ندارد. 🔸[ابتناء شبهه بر احاطه به همه عوامل تأثیر گذار در زمان بیعت سقیفه]🔸 ۱۴-یکی دیگر از پیش فرضهای مخفی شبهه ی استبعداد ارتداد صحابه دلیل گرفتن عدم وجدان بر عدم وجود است. گویا اینگونه فرض شده که ما همه ی عوامل مؤثّر بر تکوّن سقیفه و عبور از غدیر را میدانیم و در آن چیزی نیست که دلالت بر وجود نصّی در غدیر داشته باشد. در حالیکه در اینگونه موارد خیلی راحت ممکن است برخی قرائن و حقائق در تاریخ به ما نرسیده و یا مخفی شده باشد. از اینجاست که از دیرباز این مثل مشهور بوده که: «الشاهد یَری ما لا یَری الغائب». لذا کاملا محتمل است که وقائعی رخ داده باشد که به نوعی زمینه را برای عدول از نصّ غدیر ایجاد کرده باشد که ما الآن از آن اطّلاعی نداریم. به قول جریر بن عبدالله فرستاده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام به شام در زمان معاویه که به شامیان گفت: «أیّها النّاس إنّ أمر عثمانَ قد أعیا من شهدَه فما ظنُّکم بمن غابَ عنه!» 👈خلاصه نباید گمان کنیم حتما همه ی احوالات آن زمان را میدانیم. مثلا یک موردی که در موضع دیگری شاید بیشتر در موردش بیان کردم نقلی بود که در کتاب تازه یافت شده الرِدّة واقدی دیدم که وقتی امیر المؤمنین انصار را توبیخ کرد که چرا با دیگری بیعت کردید آنها گفتند به ما گفته شد که تو از خلافت انصراف داده ای و به خاطر همین در خانه نشسته ای! خب دانستن همین یک نقل ببینید چقدر صحنه را میتواند تغییر بدهد! 🔸[غفلت از بعضی از عوامل مؤثّر مقطعی و جزئی در بیعت سقیفه و تثبیت آن]🔸 ۱۵-یکی از پیش فرضهای استبعاد ارتداد صحابه آن است که گمان کنیم که بیعت سقیفه و تثبیت آن کاملا در دست مهاجرین و انصار بوده و عامل اثر گذار دیگری که بتواند رأی آنها را متأثّر کند در کار نبوده است. در حالیکه این انگاره هم قابل نقد است. به عنوان نمونه یکی از عواملی که نقش مهمّی در تثبیت بیعت سقیفه و عمومی شدنش داشت استفاده از بازوی نظامی قبیله ی اسلم از قبائل بدَوی اطراف مدینه بود که آن ایّام به جهاتی به مدینه وارد شده بودند. طبری در تاریخ خود از ابومخنف نقل میکند قبیله ی اسلم در زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه آمده بودند و طوری جمعیّتشان مدینه را پر کرده بود که کوچه های مدینه گنجایششان را نداشت و همگی آنها با ابوبکر بیعت کردند؛ در نقلی از خلیفه ی دوّم آمده من وقتی دیگر به استقرار خلافت ابوبکر یقین کردم که قبیله ی اسلم را دیدم! این قبیله ی اسلم نقش اساسی در قدرت گرفتن یکباره ی بیعت با سقیفه و ترویجش داشتند. 👈قبیله ی اسلم همانطور که در برخی تفاسیر اشاره شده از آن قبائل بدوی شمرده شده که مخاطب این آیه ی شریفه بودند که: «فسیقولون بل تحسدوننا بل کانوا لا یفقهون الّا قلیلا»؛ روشن است که در شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه از تأثیر چنین عوامل مقطعی که در نگاه نخست دیده نمیشود ولی در واقع اثری بزرگ و جاودانه گذاشته غفلت میشود. 🔸[ابتناء شبهه بر عدول از نصّ در فضای ارادت به اسلام و اوامر پیامبر اکرم]🔸 ۱۶-یکی دیگر از پیش فرضهای شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه آن است که گمان شده صحابه در فضایی که شیفته ی اسلام و مرید پیامبر اکرم بودند نمیتوانستند از چنین نصّی چشم پوشی کرده باشند. در حالیکه ممکن است ادّعا شود رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه ای مانند سکته برای مسلمین بوده و جامعه را شکه کرده و بسیاری واقعا از آینده ی اسلام شاید ناامید یا لااقل نسبت به آن مشکوک بودند. ⬇⬇
👈همچنین احوالات ایّام قبل از رحلت تا زمان رحلت به گونه ای بود که مقام نبوّت به شکلی هتک شده بود و بارها به بهانه های مختلف با ایشان در زمینه جیش اسامه و سپس قلم و قرطاس و... مخالفت شده بود. شاید شایعات و ترسهای دیگر هم وجود داشته است. 👈همین اقدام جاه طلبانه ی سعد بن عباده در تشکیل سقیفه در روایات اهل بیت علیهم السلام به عنوان اوّلین هتک علنی و جرأت دادن به جامعه علیه اهل بیت علیهم السلام معرّفی شده است. دیگر آن حرمت شکسته شده بود. همین بیعت دفعی و فَلته ای با ابوبکر خودش حریم را شکست و دیگر اساسا فضای جدیدی را ایجاد کرد. 👈اینطور نیست که صحابه در عرض هم یکی یکی با ابوبکر بیعت کرده باشند. بلکه با شکسته شدن جوِّ نخست و حادث شدن جوّ ثانوی به چنین بیعتی کشیده شدند. لذاست که میتوان گفت در فضای تیره بودن آینده ی اسلام و هتک مقام نبوّت و برخی فتنه ها اساسا جوّ دیگری حادث شد که دیگر در آن از نصّی مانند غدیر به شکلی عبورِ روانی شده بود. 👈بیعت سقیفه در چنین فضای ثانوی و حادثی رخ داد لذا تعارض قوی با نصّ غدیر از جهتی نداشت. از طرفی با توجّه به بیم‌های جدّی با توجّه به شعارهای اسلامی و تأیید اوّلیه قبول خلافت شخصی مثل ابوبکر توسّط سقیفه و انصار و دیگر بازیگرهای جدّی قدرت، ابوبکر مانند کهف و پناهگاهی برای برون‌رفت از آن اضطراب اجتماعی معرّفی شد. 🔸[ابتناء شبهه بر عدول از نصّ با فرض تعبّدی و الهی پنداشتن آن]🔸 ۱۷-یکی دیگر از پیش فرضهای استبعاد ارتداد صحابه آن است که گویا اینگونه لحاظ شده که اگر نصّی در غدیر بود صحابه آن را نصّی الهی و تعبّدی دانسته و اجماع آنها در زیر پا گذاشتنش بسیار بعید بود. ولی ممکن است بگوییم برخی از آنها از همان ابتدا و یا در ادامه که برخی شبهات و شایعات عارض شد، گمان ارشادی بودن این نصّ یا امری دنیایی بودن و قابل مصلحت سنجی بودنش را داشتند؛ زیرا در قرآن کریم بیان نشده بود. و یا اینکه گمان کردند که تزاحمی رخ داده که مکلّف به رعایت اهمّ هستند و یا حتّی اینکه نسخی رخ داده است. حالا در این وجه، بیشتر بحثمان بر سر این است که تدبّر در تاریخ صحابه نشانگر آن است که آنچنان هم تسلیم اوامر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبوده و در این زمینه تفصیل قائل بودند. 👈اگر میدانستند در قرآن کریم نیامده برای خودشان حقّ ابراز نظر قائل بودند. مانند اعتراض برخی از آنها در صلح حدیبیه و یا نماز بر عبدالله بن أبیّ و یا در زمینه ی اسیران بدر و یا از همه واضحتر جریان جیش اسامة! ابن هشام در سیره ی معروف خود صریحا نقل میکند که مردم از اینکه اسامه به عنوان فرمانده ی لشگر انتخاب شده ناراضی بودند و میگفتند: «أمّر غلاماً حَدَثاً علی جلّة المهاجرین و الانصار!!!» 👈ابوجعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید نیز به جریان اعتراضات مکرّر خلیفه ی دوّم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اشاره میکند و استنباط میکند که در ارتکاز عمر و برخی از بزرگان صحابه اساسا مصلحت سنجی و اجتهاد در برابر نصّ رواج داشته است. در رأس آنها میتوان به مخالفت وی و عدّه ای دیگر از صحابه برای آوردن قلم و کاغذ برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اشاره کرد. 👈طوری شد که در همان بالای سر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بین صحابه اختلاف شد و برخی میگفتند القول ما قال رسول الله و دیگران میگفتند القول ما قال عمر!!! اینجا بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عصبانی شده و همه را بیرون کرد! تدبّر در قرائنِ بسیار نشانگر آن است که گویا منصب خلافت را منصبی دنیایی دانسته و آن را چندان شأنی دینی و امتداد مقام نبوّت لحاظ نمیکردند که نیازمند نصّ الهی باشد. 👈لذاست که در استدلال به نماز آخر ابوبکر برای اهلیّت او برای خلافت این جمله در آن زمان معروف شده بود که آن کسی که پیامبر او را برای دینمان انتخاب کرد را ما هم برای دنیایمان انتخاب میکنیم! این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۴) «بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۸) «بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» 🔸[ابتناء شبهه بر اجماع صحابه و عدم تردید و اختلاف در بیعت با ابوبکر]🔸 ۱۸-یکی از پیش فرضهای شبهه استبعاد ارتداد صحابه آن است که گویا همه ی صحابه بدون اختلاف یا تردید و از روی اشتیاق بر انتخاب ابوبکر اجماع کرده اند. در حالیکه این امر خلاف مسلّمات تاریخی است. بیعت با ابوبکر بدون اطّلاع اکثر صحابه و به شکل ناگهانی و بدون مشورت انجام شد. در ادامه هم اختلافات بسیاری را به دنبال داشت که اگر خویشتن داری و رعایت مصالح توسّط امیر المؤمنین علی علیه السلام نبود فتنه ای به پا میشد که اساس اسلام را متزلزل میکرد. بنی هاشم و در رأس آنها امیر المؤمنین از این بیعت سر باز زدند. فاطمه زهرا سلام الله علیها از بزرگترین مخالفین علنی این بیعت بود. 👈هم در زمان بیعت و هم بعد از آن بسیاری از بزرگان صحابه دست به انتقاد میزدند و اگر امیر المؤمنین به آنها دستور سکوت نمیداد اساسا طور دیگری وقایع رقم میخورد. افرادی نظیر سعد بن عباده و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد و عمار بن یاسر و ابان بن سعید بن العاص و خالد سعید بن العاص و ابو سفیان و زبیر و زید بن ارقم و ابی بن کعب و... همه از مخالفین جدّی ابوبکر نام برده شده اند. 👈بلکه بر اساس شواهد برخی از آنچه بعدا ارتداد قبائل نامیده شد مانند جریان مالک بن نویره در واقع بر سر انتقاد از بیعت با ابوبکر بوده است. اینکه بگوییم بیعت با ابوبکر مخصوصا بعد از انتشار مخالفت امیر المؤمنین با آن از روی شوق و اجماع صحابه بوده هرگز موافق تاریخ نیست. ⬇
🔸[ابتناء شبهه بر تصوّرات تخیّلی و غیر واقعی پیرامون صحابه و اصناف آنها مانند نظریه ی عدالت صحابه]🔸 ۱۹-یکی از پیش فرضهای شبهه استبعاد ارتداد صحابه تصوّری خیالی و غیر واقعی از صحابه و جایگاه ایشان برای سنجش حقیقت و واقعیّت است. گاهی این تصوّر تخیّلی تا آنجا کشیده شده که قائل به نظریّه های افراطی به نام عدالت صحابه شده و برخی مانند غزالی ادّعاء کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی امّت را رها کرد که هزاران صحابه ای که همگی علماء بالله بودند را به جای خود باقی گذاشت. لذاست که فرمود صحابه هر کدامشان مانند ستاره ای آسمانی بوده و میتوان به آنها اقتدا کرد!!! در واقع عامه به جای آنکه میراث رسول الله را قرآن و اهل بیت بدانند و این دو را میزان امورشان قرار دهند میراث را قرآن و صحابه قرار داده اند. از اینجاست که هیچ تبیین مقبولی از روایت قطعی ثقلین نمیتوانند داشته باشند. 👈تدبّر در تاریخ گویای آن است که بسیاری از افرادی که به عنوان صحابه شمرده میشوند مردمی عادی بیش نبودند که اندکی قبل تازه از فضای جاهلیّت وارد فضای اسلامی شده و نیاز به تربیت و تعلیم داشتند. در بین صحابه نیز طبقاتی وجود داشت که معمولا عموم صحابه به صحابه ی طبقه ی نخست از بزرگان مهاجرین و انصار نگاه میکردند. ارائه ی تصوّری تخیّلی و رمانتیک از صحابه خودش باعث تشدید شبهه ی ارتداد صحابه شده است. 👈اگر صحابه را همانطور که بوده اند ببینیم و اهل بیت علیهم السلام را نیز در جایگاه واقعیشان قرار دهیم وضعیت متفاوت میشود. کسانی که اندکی با نگاه های انسان شناسی و جامعه شناسی به تاریخ بنگرند به راحتی میتوانند درک کنند که در صدر اسلام معجزه ای رخ نداده و این انسان همان انسان همه ی ادوار است. ولی در نگاه عامّه اساسا طبقه ی صحابه یک طبقه ای تقریبا ما فوق انسانی است که دیگر در تاریخ تکرار نخواهد شد!!! 👈این در حالی است که در قرآن کریم در سوره هایی مانند توبه و ... ضمن بیان اصناف مختلف صحابه بسیاری از آنها مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفته اند. در روایات هم همینگونه است. بسیاری از آنها منافق و بسیاری ضعیف الایمان و برخی تازه مسلمان و برخی دیگر با نوعی تألیفِ قلوب مسلمان شده بودند و برخی نیز انسانهای ساده دلی بودند که سرمایه ای جز حسن ظن به اسلام و صحابه ی بزرگ نداشتند و البته برخی نیز اصحابی نخبه و بصیر بودند. 👈خود صحابه نیز با هم اختلافات بسیاری داشتند و گاهی یکدیگر را تفسیق و تکفیر میکردند و برخی از بزرگان و بدریّون بعدها به دلیل ارتکاب فجور و... حد زده شدند. ⬇⬇
🔸[غفلت از سنّت ابتلاء]🔸 ۲۰-یکی از پیش فرضهای شبهه استبعاد ارتداد در نظر نگرفتن نقش امتحانات و ابتلائات الهی است. گاهی شرایط طوری رقم میخورد که در نگاه دنیایی روز بدشانسی یا خوش شانسی یک امر است. ولی در نگاه بالاتر نوعی ابتلاء و امتحان برای فرد و در قیاس بالاتر برای جامعه رخ میدهد. چه بسیار وقایع بزرگی که در ظاهر خود معلول یک شانس و اتّفاق بوده اند. هر چقدر هم ما سعی در تحلیل و تبیین آن کنیم سر از چیزی در نمی آوریم. این را مسکویه در کتاب تجارب الامم به خوبی به چشم می آورد که بسیاری از تحوّلات تاریخی اساسا بر محور نوعی شانس یا حادثه ی آسمانی است که در ظاهر مشتمل بر تجربه ای نیست که آن را درک کنیم. مثلا یکی از مثالها برای این زمینه شکست خوردن مروانِ حمار و بنی امیّه از لشگر بنی عبّاس است. ورای همه ی تحلیلهای جامعه شناسانه و نظامی و... آنچه برخی مورّخین بیان کرده اند آن است که اتّفاقا مروان حمار خلیفه ای قوی بود و لشگری قویتر از بنی عبّاس داشت. 👈در روز جنگ مروان حمار برای قضاء حاجت از اسبش پیاده شد و در همان زمان شایع شد که کشته شده و بر اثر همین لشگرش از هم گسیخت! از اینجاست که همانطور که حمد الله مستوفی در تاریخ گزیده آورده ضرب المثل شد که: «ذهبت الدَولة بالبَولة»؛ 👈در زمینه ی بیعت سقیفه نیز نمیتوان نقش تسلسل حوادثی که واقعا از جهتی نوعی خوش شانسی میتواند تلقّی شود را نادیده گرفت. اموری مانند وظیفه ی امیر المؤمنین برای تجهیز و تکفین و جمع قرآن که باعث شد تا در آن چند روز سرنوشت ساز نتواند در وقایع مشارکت پیدا کند. و یا ورود قبیله ی اسلم در آن روزها به مدینه و جمع شدن انصار در سقیفه و بسیاری از حوادث ریز و درشت دیگر! 👈در نگاه عمیقتر و توحیدی تر این امور را میتوان در زمینه ی ابتلاء الهی معنا کرد که ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما أنتم علیه حتّی یمیز الخبیث من الطیّب. در چند نقل از امیر المؤمنین آمده که وقتی خبر سقیفه و بیعت مردم با ابوبکر را شنید این آیه شریفه را تلاوت فرمودند که: «أحسبَ النّاس أن یترکوا أن یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون و لقد فتنّنا الّذین من قبلهم»؛ 👈خلاصه تأثیر این امور را نباید به کلّی در تحلیل آنچه رخ داده حذف نمود. این تلقّی کجا و تلقّی اهل سنّت که در روایتی در کافی آمده که اینگونه در برابر شیعه استدلال میکردند که خداوند کاری نمیکند که امّت پیامبر دچار فتنه شود!!! «ما کان الله لیفتن أمّة محمّد من بعده»! حتّی در برخی روایات امور باطنی تری نیز از حکمتهای این ابتلاء نقل شده؛ 👈در روایتی صحیح حضرت در پاسخ به پرسش فضیل بن یسار که اگر ولایت با شما بود چطور توانستند آن را از دستتان خارج کنند فرمودند حالا که چنین سؤالی پرسیدی جوابش را هم بدان! خداوند متعال چون در علم ازلی و پیشینش میدانست که در زمین فسادی به وجود خواهد آمد و فروج حرامی غصب و به غیر ما أنزل الله حکم خواهد شد اراده کرد چنین اموری در زمان ولایت ظاهری ما رخ ندهد: «أراد أن یَليَ ذلک غیرنا». 🔸[ابتناء شبهه بر عدم برنامه ریزی دقیق توسّط منافقین پنهان برای غصب خلافت]🔸 ۲۱-یکی از پیش فرضهای شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه آن است که برنامه ای حساب شده و از پیش تنظیم شده از سوی برخی صحابه‌ی منافق برای غصب خلافت وجود نداشته است. از اینجاست که باید با حسن ظنّ سیر وقایع را دنبال کرد. این در حالی است که این پیش فرض کاملا مخدوش است. در روایات نبوی صلی الله علیه و آله به صراحت بیان شده که «فی اصحابی اثنا عشر منافقا» و در قرآن کریم از طیفی از منافقین پرده برداری شده که «مَرَدوا علی النّفاق» بوده و اساسا کسی باورش هم نمیشود اینها منافق هستند. 👈یکی از اموری که اهل بیت علیهم السلام برای توجیه امر ارتداد صحابه زیاد به آن اشاره نموده اند همین است که شما خیلی ساده لوحید. خبر ندارید که برخی از اینهایی که اینقدر برای شما بزرگ هستند اساسا منافقینی هستند که همه ی شما را فریب داده اند! فلانی و فلانی و فلانی و... با هم عهد بستند که نگذارند خلافت به بنی هاشم برسد. 👈ابی بن کعب نیز همانطور که احمد بن حنبل نقل کرده به این امر اشاره کرده است که: «هلک اهل العقدة و ربّ الکعبة ألا لا علیهم آسی و لکن آسی علی من یهلکون من المسلمین» (رجوع شود به بذل الخاطر ۷۱۹ برای بیان نفاق برخی صحابه و برای چرایی استدلال نکردن امیر المؤمنین به نص غدیر رجوع شود به بذل الخاطر ۱۳۷ و ۱۳۸ و برای بیان بیشتر پیرامون تفاوت دنیای عامه و دنیای خاصه رجوع شود به بذل الخاطر ۱۵۰ و ۱۵۱ همچنین رجوع شود به نظریه مهم شیعیان نخستین و زمینه های ارتداد انصار در بذل الخاطر ۸۹۱ و ۹۰۳)
باسمه تبارک و تعالی (
۱۰۹۵
) «چگونه خود انتقادگر و انتقاد پذیر باشیم؟!» 🔹اگر کسی خصلت (خود انتقادی) و (انتقاد پذیری) نداشته باشد راهی به بهبودی، رشد و تعالی در امور دنیوی و اخروی نخواهد داشت. انتقاد پذیر نبودن ریشه در غرور و خود پسندی دارد و غرور ریشه در کامل پنداری خود و این بیماری هم ریشه در نوع خاصی از انانیّت دارد. ☑برای پیدا کردن روحیه ی خود انتقادی معرفت به مراتب برتر فضیلت و سعادت و باور به امکان وصول به آن و سپس محاسبه و مراقبه برای رسیدن به آن ضرورت دارد. 🔸برای پیدا کردن روحیه ی انتقاد پذیری هم باید با غرور مبارزه کرد. شروعش هم با همین توجّه است که غرور حقیقتا سرطان مهلک و خطرناکی برای روح آدمی است. خیلی دقیق و ظریفتر از آن است که گمان کنیم که درگیرش نیستیم! 💊💉داروهای زیادی برای معالجه ی غرور وجود دارد. یکی از آنها عینک جادویی است. آن را استعاره ی انتقاد پذیری مینامم. خیلی وقتها نداشتن یک استعاره ی خوب باعث خطای ادراکی ما میشود. عینکی که وقتی آن را خریده و به چشم بزنیم راحتتر انتقاد پذیر میشویم. 👓این عینک ما را در باتلاقی وحشتاک از عیوبمان نشان میدهد که در آن گیر افتاده و در حال فرو رفتنیم! انسانها از کنارمان بی تفاوت عبور میکنند! ولی برخی دلشان به حال ما سوخته و دستشان را دراز میکنند تا ما را بیرون کشیده و به سمت مقصد حرکت دهند! 🙏چقدر از آنها احساس مهربانی پیدا میکنیم؟! چقدر ممنونشان هستیم؟! حتّی اگر نتوانند کمکی کنند. با چنین دیدی به انسانهایی که میخواهند از ما انتقاد کنند نگاه کنیم. آن وقت است که میفهمیم أحبّ إخوانی من أهدی إليّ عیوبی (بذل الخاطر ۵۸۲)
باسمه تبارک و تعالی (
۱۰۹۶
) «دلیلی ساده و عمیق بر بقای روح و عالم آخرت» «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ‏ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون‏» 🔹چندی پیش تصاویر مردی نیجریه ای منتشر شد که به جای تابوت، پیکر پدرش را در ماشین بسیار گران قیمتی دفن کرد. گویا به او وعده داده بود برایش ماشینی گران بخرد که پدر زودتر مرده بود. تصاویر این ماشین بسیار پیشرفته که اینگونه در خاک دفن میشد آه و افسوس را از نهاد بسیاری بلند کرده بود. میگفتند این دیگر چه اسرافی است! چه دیوانگی است! آخر چطور دلت می آید چنین ماشین گران قیمتی را دفن کنی! حیف از این همه تکنولوژی و قابلیّت نیست که اینگونه زیر خاک از بین برود! 🔸آری حق با اینهاست! آنهایی که اندک دلی بیدار دارند عمق دیگر این را میفهمند! از خود میپرسند آخر چطور میشود روح انسان که سوار بر مرکب جسمش بعد از گذر سالها اینقدر پیشرفته و پیشرفته تر شده که هرگز با روح یک کودک قابل مقایسه نیست یک دفعه قرار باشد با بدنش در خاک بپوسد! حیف نیست؟! اسراف نیست؟! بیهودگی و دیوانگی نیست؟! آن روح بزرگ پدران و پدربزرگان ما یعنی یک دفعه نابود شد؟! همه اش یعنی عبث بود؟! 🔹نابودی روح با مرگ جسم در دنیا مانند سقط جنین در شکم مادر است! جنین در رحم مادر است و روح در رحم طبیعت. این همان حقیقتی است که ادیان الهی با توجّه به همان درک فطری مان به ما تذکّر داده اند. ای انسانها! این جسم شماست که میمیرد! روحتان زنده ی زنده است! زنده تر از هر وقت دیگر توسّط فرشتگان توفّی میشود! داستان روحتان و عظمت ممالک روحانی تازه با مرگ گویا آغاز میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۷) «معجزه ای به نام سوره مبارکه یوسف» 🔹خداوند را سپاس که باز هم در این سرای فانی توفیق داد که کتاب آسمانی اش را تلاوت کنم. تلاوت قرآن توفیق بزرگی است که باید شکرگزارش بود. و باز هم بار دیگر توفیق داشتم و میهمان سوره ی مبارکه ی یوسف بودم. هر بار که این سوره را میخوانم نه تنها احساس خستگی نمیکنم بلکه عطشم برای تلاوت دوباره اش بیشتر میشود. گویا از عمق حقایق و لطایف هستی آمده. این بار دیگر طوری دلربایی میکرد که حقیقتا برایم معجزه ای بزرگ مینمود. 🔸قرآن خیلی ناز و کرشمه دارد. باید احترامش کرد. با محبّت و علاقه به سمتش رفت. خود را به او سپرد. تا گاهی گوشه ای از سرادقات جمالش کنار بزند و دل آدم را با خودش ببرد! عجیب محبّت آور است. گویا موجودی زنده است! انسان میتواند با او دوست شود! از او عواطفش سیراب شود. به او امید داشته باشد. هر بار که سوره مبارکه یوسف را میخوانم جایی از آن به خودش دعوت میکند. مثل این داستانهای خیالی ما نیست: «ما کان حدیثا یفتری» آنچنان وقایعش با نیروی «إِنَّ رَبِّي‏ لَطِيفٌ‏ لِما يَشاء» که انسان حیرت زده میشود. 🔹این بار یک فراز دیگرش گویا میخواست بگوید من محور ماجراهایم! از من همه ی این آیات در حال جوشیدن است. آنجا که برادران یوسف ایشان را شناختند و یوسف اصل داستانش را فاش کرد؛ داستان یوسف داستان صبر در تقوای آن نور ازل و ابد و دیدن الطاف پروردگاری منّان و شکور است: 📖«أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَ‏ اللَّهُ‏ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين‏»