eitaa logo
بذل الخاطر
934 دنبال‌کننده
901 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴رفقا این تحجّر ابعاد بسیار متنوّعی دارد. همانطور که تجدّد چنین است. اصلا بسیاری از نظریه های علمی اگر به خوبی روان کاوی شود چیزی جز مستدلّ کردن گرایش انسان به تحجّر یا تجدّد نیست. زمام اندیشه و معرفت را امری غیر عقلانی گرفته است. چقدر هم زیرکانه و منافقانه خود را مخفی کرده است. ✋تحجّر را ببین! عجب خوب بر روی این ادلّه دارد بندبازی میکند! چه فلسفه بافی ای راه انداخته است! یکی این را مهار کند! ✅یکی از توفیقات ما آن است که رهبران جمهوری اسلامی که رهبر دینی هم هستند گویا نه مبتلا به تحجّر هستند نه تجدّد. 👈حالا باطنش را دیگر خدا میداند! ولی ظاهر امر این را میگوید! این خیلی نعمت بزرگی است. 👈از یکی از فضلا میشنیدم وقتی حضرت امام خمینی برای اوّلین بار توالت فرنگی را دیده بود خیلی پسندیده بود! شاید گفته بودند چرا تا حالا اینقدر به خودمان زحمت میدادیم! 👈حالا کاری به مقایسه توالت ایرانی و فرهنگی ندارم! این برایم جالب است که چقدر ذهن شریفش را برای تحوّل و ترک مألوفات آماده نگاه داشته است! 👈اگر بسیاری دیگر بودند -و یا حتی خود بنده- با یک نیروی مرموزی بدشان می آمد! هزار و یک دلیل هم در توجیه می آوردند! 👈یا در جایی دیگر دیدم وقتی با ادکلن خارجی مواجه شدند خیلی پسندیدند و به جای عطر استفاده میکردند! 👈در خاطره ای یکی از آقایان نقل میکرد که برای دیدن آقای بروجردی رفته بود که شخصی به نام حاج آقا روح الله هم آنجا بود! دیدم مرحوم آیت الله بروجردی با خدمتکار کاری داشت با گوشتکوب به زمین میکوبید تا شاید از پایین متوجّه شود و بیاید! 👈این شخص میگوید دیدم این حاج آقا روح الله اعتراض کرد که بابا دیگر عصر این چیزها گذشته! یک زنگی بگذار و اینطوری او را مطّلع کن! روز دیگری که رفتم دیدم برای آقا زنگ گذاشته اند! 👈اینها همه نشانه هایی از آن است که امام بزرگوار ما متحجّر نبودند! در احوال معصومین علیهم السلام نیز نمونه های زیادی از این امر را میتوان دید. 👈مثلا حضرت صدیقه طاهره بر اساس برخی نقلها وقتی تابوت را که در فرهنگ عرب نبود دیدند پسندید و وصیت کردند برای ایشان از تابوت استفاده شود و... 🔹رهبر عزیزمان هم انصافا تا جایی که میبینیم همینگونه اند! همین مؤسّسه رویان و پیشرفتهای نظامی خیره کننده و یا پیشرفتهای علمی و فضایی و یا همین مؤسّسه نور و پیشرفت هوش مصنوعی و... ورای تلاش دانشمندانمان بدون شکّ مرهون همین روحیه ی عدم تحجّر رهبرمان است. ✋ولی وقتی میگویم اینها متحجّر نیستند نه اینکه متجدّد به آن معنای مذمومش باشند! برخی اینجا سوء استفاده میکنند! ✔اینجا متأسّفانه در زبان غنای مفهومی نداریم. واژه ای نداریم تا با آن به آن حالتی دلالت کنیم که انسان نه متحجّر است و نه متجدّد و کاملا مبتنی بر دلیل برخورد انتقادی با پدیده ها دارد! مثلا بگوییم این شخص بر همان وزن متعقّل است! چه میدانم! واژه خوبی نداریم. لذا تا متحجّر را نفی میکنیم برخی گمان میکنند متجدّد را تحسین کرده ایم! خیر هر دو اختاپوس است. هر دو بد است. ⚪اما باید چه کرد؟! چه کنیم نه متحجّر باشیم و نه متجدّد! امروزه با توجّه به نزاعهای بسیار جدّی بین قدیم و جدید نوعا انسانها یا متحجّرند و یا متجدّد و یا ملتقط! چه کار کنیم تا متعقل باشیم؟! 👈اوّلش این است که این بیماری را بشناسیم! به آن خودآگاه شویم! عمق مسأله را خوب درک کنیم. کثرت و عظمت آثارش را ببینیم. 👈بعد از این به جای اینکه صرفا در تک تک مسائل مراقب باشیم در مرحله ی پیشینی باید آن تبر ابراهیمی را برداریم! به جان آن اختاپوس بیافتیم! اما چگونه؟! 🔻نفسمان را طوری با مراقبه بار بیاوریم که همواره آماده ی تغییر و تحوّل عاقلانه باشد. نه قدیم را مرجّح بدانیم و نه جدید را! خودمان را مقداری تجرید و تقشیر کنیم. انسان این قدرت را دارد. ولی باید آن را بداند تا بتواند بخواهد!🔺 👈باید به خود همواره بگوییم عقل بشر رشد میکند! ممکن است چیز خوبی فهمیده باشند! لذا با تلقین این امر روحیه تحجّر را که مخصوصا در محیطهای دینی زمینه های قویتری دارد را ضعیف کنیم. 👈سپس با خود بگوییم هیچ وقت قدیمی بودن نشان ضعف چیزی نیست. بلکه قدیم چیزی است که تجربه شده و آثارش مشهود است. نباید به سادگی از آن به وعده ی امور واهی دست شست! ✋این امور جدید خیلی هایش هنوز آثارش معلوم نیست. باید احتیاط کرد و بررسی نمود. نوعی متعقل محتاط بود. البته بسته به مورد فرق دارد. 👈خلاصه اینکه در موضوع تغییر کتاب درسی حوزه های علمیه نیز باید مراقب اختاپوس تحجر و اختاپوس تجدد بود! باید تعقل کرد! اندیشه کرد. فقاهت کرد و ابعاد مختلف قضیه را احصاء و بررسی نمود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۸۴) «أینَ الأساورُ و التّیجان و الحُلَلُ» «چرا سلاطین عالم ساده زیست نیستند؟!» 🔷ملکه انگلستان بعد از ۷۰ سال سلطنت در ۹۶ سالگی مرد! مگر شوخی است! عمری سلطنت بر کشوری که مدّتها تقریبا مهمترین کشور دنیا بوده است. وقتی تصاویر وی را در رسانه ها میدیدم و عکسهایش را در فضای مجازی دیدم این ابیات به ذهنم آمد! بَاتُوا عَلَى‏ قُلَلِ‏ الْجبَالِ تَحْرُسُهُمْ‏ غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ‏ وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ وَ أُسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَمَا نَزَلُوا نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ أَيْنَ الْأَسَاوِرُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُنَعَّمَةً مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْكِلَلُ فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سَاءَلَهُمْ‏ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ تَقْتَتِلُ‏ قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا وَ أَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الْأَكْلِ قَدْ أُكِلُوا ⚪️اینها ابیاتی است که مسعودی مورّخ بزرگ اسلام در کتاب مروج الذهب از امام هادی علیه السلام در مجلس شراب متوکّل عبّاسی نقل کرده است. زمانی سعایت امام هادی علیه السلام را نزد او کرده بودند. 👈گفته بودند در منزل ایشان نامه ها و سلاح هایی از شیعیان او از اهل قم وجود دارد که نشانگر آن است که قصد قیام علیه متوکّل را دارند! 👈متوکّل به جماعتی از ترکان دربارش -که آن زمان نماد قساوت و نا آشنایی با فرهنگ اسلام و اولیاء الهی بودند- دستور داد به منزل حضرت هجوم ببرند و آنجا را تفتیش کنند.
👈آنها هم چیزی نیافتند و تنها حضرت را در اتاقی در حال عبادت و تلاوت قرآن دیدند و با همان حال به دربار متوکّل بردند! 👈متوکّل در حال زهر مار کردن شراب بود که وقتی حضرت را دید هیبت و عظمت ایشان او را گرفته و نزد خودشان در بالای مجلس نشاند! 👈جام شراب را به حضرت تعارف کرد و حضرت بدون هیچ تقیه ای فرمودند: والله گوشت و خون ما هرگز آلوده به شراب نشده! 👈بعد از حضرت درخواست کرد مطابق با عادت عرب و مناسب احوال آن مجالس شعری برایشان بخواند! حضرت بهانه آوردند که اهل روایت اشعار نیستند و با اصرار متوکّل این ابیات را خواندند. 👈اشک از چشمان متوکّل قسیّ القلب به گونه ای جاری شد که ریشهایش را خیس کرد! دیگر حضّار نیز شروع به گریه کردند. ✋مرحوم کراجکی نیز این نقل را در کنز الفوائد آورده و احتمال میدهد جریان مربوط به امام جواد علیه السلام باشد ولی ظاهرا همان کلام مسعودی صحیح است. 🔴رفقا به نظرتان امام هادی علیه السلام با بیان این اشعار چه کرد؟! چرا اینقدر منقلب شدند؟! به ذهنم خطور کرد که حضرت آنها را با یک توجّه و بصیرت دادن عمیق، دفعی و شدید از عمق اعتبارات و عناوینشان به عمق حقائق و واقعیات انداخت! معنای «أَيْنَ الْأَسَاوِرُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ» همین است! 👈کجاست آن دست بندهای قیمتی و تاجها و زیورها؟! نکند خودتان هم باورتان شده با دیگران فرق دارید؟! گویا توهّم آن را کرده اید که رویین تنید! همین است که اینطور بساط تمرّد و تفرعون پهن کرده اید! 🔹انسان گاهی واقعا در نگرشش چنین حالتی وارد میشود که گویا با دیگران فرق دارد! نوع دیگری است! موجود عجیبی است! 👈شما هم هیچ فرقی با دیگران ندارید! فقط فرقتان این است که قرار است خیلی بیچاره تر بروید! این همه که برای خودتان تعلّقات درست کرده اید را باید بگذارید و بروید! 👈دیگران لااقل چنین مشکلی ندارند! آری واقعا بیچاره اید! زیرا نزول بعد العزّة را تجربه خواهید کرد! واقعا قبر پرده از حقیقت عجیبی بر میدارد! همه ی عناوین و اعتبارات انسان را میریزد! خودش میماند و خودش! 👈انگار انسانها دیگر هیچ فرقی با هم ندارند! کرمها و حشرات نیز به طور عادی تبعیضی قائل نیستند. 🔵حالا این که بیان کردم یک روی سکّه ی شعری بود که امام هادی علیه السلام بیان کردند! واقعیت آن است که باطن زندگی اکثر انسانها طوری است که چنین زندگی ای که این سلاطین تجربه کردند غایت آمال آنهاست! آن روی دیگر این ابیات آن است که ای مردم شما هم فریب اینها را نخورید! نکند آرزوی این زندگی ها را داشته باشید! نکند وقتی این زر و زیور و قلعه ها و مرکبها را میبینید آب از لب و لوچه تان جاری شود! اینها همه ظاهر کار است. ✋قیمت انسان و درجه ی واقعی اش به اینها نیست! اینها هیچ کدام نشان دهنده ی خود واقعی اینها نیست! خود واقعیشان را ببین! إنّ أکرمکم عند الله أتقاکم! آخرش را ببین! وجود بالمآلش را ببین! 📖«فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ * وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ * فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرينَ * وَ أَصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ» ⚪وقتی تصاویر این ملکه را دیدم مطلب دیگری برایم برجسته شد! دیدم باطن بسیاری از این قلعه ها و مرکبها و زیورها و... برای لذّت بردن و از روی سرخوشی هم نیست! مطلب مهمتری در کار است! هر چیزی حدّی دارد! در برخی عکسها پر از جواهرات بود! آخر چطوری میخواهد اینجوری راه برود! اینکه بیش از آنکه لذیذ باشد ألیم است! در یک عکسی دیدم چیزی مانند دامنی دارد که چند متر روی زمین کشیده میشود! یا قیمت ماشینش نمیدانم بالاترین قیمت خودرو دنیا بود و... . نکته اش چیست؟!
👈رفقا نکته اش این است که: 🔻اینها خودشان خوب میدانند با چیزی بیش از برخی اعتبارات پوچ بر بشر حکومت نمیکنند! هیچ امتیاز واقعی بعضا ندارند! نه جمال بهتری دارند و نه کمال بیشتری! در بازار حقیقت جایگاهی ندارند! وقتی به خود واقعی شان بنگری ارزشمند نیستند! اینها با این خودنمایی ها میدانید دنبال چه هستند؟! دنبال آن هستند که مبنایی برای اعتبارات و عناوین پوچشان در ذهن مردم ایجاد کنند! اینکه احساس کنند واقعا فرق دارند! از جنسی دیگرند! لایق فرمانپذیری هستند! بزرگند! عظمت دارند! چیزی دیگری هستند! از اینجاست که میفهمیم چرا سلاطین عالم هیچ گاه ساده زیستی را انتخاب نکرده اند!🔺 👈بی عقل که نبوده اند! چیزی میدیدند! اگر ساده زیستی میکردند مردم میگفتند این که مثل خودماست! نه سعه ای در مال دارد و نه سعه ای در جسم! عقلشان در چشمشان است! 👈چه برتری پس بر ما دارد که به او عنوان پادشاهی و حکمرانی بدهیم؟! با همین عظمتهای پوشالی بود که عمری سدّ عن سبیل الله کرده و مردم را از آن عظیم حقیقی غافل کردند! ✅میدانید چه میگویم؟! میگویم این زندگی عجیب و غریب سلاطین عالم ورای میل به فساد و اسراف در آنها دو عامل اساسی دیگر هم دارد. ✅یکی میل آنها برای پشتوانه سازی برای اعتبار پوچشان و فرار از اینکه مردم با چشم حقیقت به آنها نگاه کنند! ✅دیگر میل خود مردم به اینکه کسی بر آنها حکمرانی کند که واقعا از آنها برتر باشد و از آنجا که مردم عقلشان در چشمشان است برتری و عظمت را واقعا در همین امور محسوس از زر و زیور و ارتش و قلعه و آداب زیاد محضر و حتّی ظلم و ستم و... میبینند! ✔وقتی در علت این غور کنیم که چرا برخی از شاه مخلوع خوششان می آمد و از رهبران جمهوری اسلامی نه! متوجه میشویم که مساله برای بخشی از آنان این است که پادشاه باید عظمت داشته باشد! بارگاهش پر شوکت و پر زرق و برق باشد و به قول امروزی ها خیلی با کلاس باشد! لذاست که در باطن باطنشان اصلا خوششان نمی آید یک انسان ساده زیست بر آنها حکومت کند! زیرا پادشاه و حاکم از جهتی تمثل امیال و غایات دنیایی آنان است! 🔹از همینجاست که در حکومت الهی و تدبیر نوری اولیاء الهی از چنین اموری خبری نیست. زندگی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و زندگی امیر المؤمنین علی علیه السلام زمانی که مهمترین حکومت عالم را داشت در کمال ساده زیستی بود! 👈اینها به دلیل آن است که حاکم الهی مشروعیّت و اعتبارش را از حقیقت میگیرد! از این امور واهی نمیگیرد! باید چیزی در درونش باشد که آن منشأ عظمت اوست! 👈باید دیدگان مردم را به سمت آن تمایزهای واقعی تیز کنند! از همینجاست که در زمان ما نیز امام راحل و مقام معظّم رهبری در اوج ساده زیستی زندگی میکنند! 👈آخر کسی که غنای نفسانی دارد و حکومتش بر اساس حقیقت است که مانند طواغیت نیست! ⚪بر اساس منطق قویم دینی و بر اساس حکمت حقّه اساسا چه ما بخواهیم و یا نخواهیم و چه ما بدانیم یا ندانیم عالم همواره یک بزرگ و یک حجّت واقعی و تکوینی دارد که او در واقع منصب ریاست بر عالم را دارد. چه دیگران به او این عنوان و اعتبار را بدهند یا ندهند! 👈اگر ندادند یا نشناختند از دست خودشان رفته و خودشان را از ولایت نوری او محروم کرده اند. رئیس بالطبع است. 👈ان شاء الله به زودی زود چشممان به حکومت جهانی حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف آن رئیس واقعی دنیا روشن شود. 👈البته دنیای مدرن تحولات عمیقی در زمینه ریاست ایجاد نموده و با نفاقی خاص سعی در مخفی نمودن برخی مظاهر طغیان را داشته است. از اینجاست که سادگی نسبی ریاستهای امروزی نسبت به پادشاهان قدیم لزوما مبتنی بر نکته ای مثبت نیست و آن را باید در جای دیگر تحلیل کنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۸۵) «اربعین نشانه ی ابر قدرت بودن شیعه در بین همه ادیان و مسلک هاست» 🔵میخواستم بخوابم ولی خوابم نبرد! الآن که میخواهی بخوابی عدّه ای با پای عشق در مسیر مولایمان حسین گام برمیدارند و توی غافل وامانده باز هم از قافله سعادت باز ماندی! «فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ‏ السُّرَى» در همان حال به زبان حال ابیاتی به ذهنم خطور کرد: برسانید رفیقان خبرم را به نگار این گنهکار همی شوق زیارت دارد گرچه آزرده کند یاد منی جانان را این تبهکار همی قصد ارادت دارد من آلوده کجا وادی پاکان به کجا؟! این سبک قال همی شرم جسارت دارد رفته از غفلت وعصیان همه عمرش بفنا این سیه حال همی میل عنایت دارد همه امید نوالش به دو دست ساقیست این طلبکار همی شرم و خجالت دارد خسته و زار و حزینم به مدد دستم گیر این چنین حال همی حق رعایت دارد ظلم بر خویش بکردم ز غرور و غفلت این ستمکار همی شوق شفاعت دارد برسانید ز مسکین خبری را به حسین این شقی فال همی میل سعادت دارد
🔹شرح حال این عاشقی و شیدایی مؤمنین در این راهپیمایی نورانی اربعین خودش مجال دیگری میخواهد. بنده هم مطالبی در زمینه عظمت اربعین در بذل خاطر شماره ۲۶ بیان کردم. الآن در یک لحظه نگاه دیگری به این سیل جوشان و خروشان عاشقانی که به طواف مقتل عشق میروند کردم. 💡یک آن برق قدرت و هیبتش مرا گرفت! به ذهنم خطور کرد: 🔻حقیقتا شیعه ابرقدرت عالم است! هیچ دین و هیچ مذهبی قدرت بسیجی اینچنین ندارد!🔺 👈بی نظیر است. حتّی سفر حجّ نیز با همه عظمتش صحنه ی نمایش چنین اجتماع عظیم خودجوش ایثارگرایانه ای نیست. 👈حج بیشتر بوی یک وظیفه ی واجب دینی را میدهد تا یک حرکت خودجوش عاشقانه! اربعین چیز دیگری است! 👈اربعین تبار دیگری دارد! برتریش به حجّ از سنخ برتری ولایت بر بنیانهای اربعه دیگر اسلام است! 📖«بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ كَمَا نُودِيَ‏ بِالْوَلَايَةِ» 🔹رفقا خوب دقت کنید چه میگویم! 🔻نگاهی عمیق و از بُعد دیگر به اربعین خودش نشان دهنده ی آن است که تشیّع آیین برتر عالم است! همان آیینی که از همه آیینهای قدرتمندتر است. هیچ مرام و مسلک دیگری چنین قدرتی را در بسیج پیروان خودش ندارد. چنین توانی را در شوراندن پیروانش ندارد🔺 ✅آخر با کدام مفاهیم و الگوها و میراث تاریخی میتوانند چنین قدرتنمایی بکنند؟! در دنیای اسلام کدام مذهب چنین قدرتی را داشته یا میتواند داشته باشد؟! ✅در مسیحیت و یهودیت چه؟! در ادیان شرقی چه؟! در مسلکهای مادّی و کارناوالهای دنیایی چه؟!خدا میداند چه نیروهای شگفت انگیزی که در این مذهب پاک به ودیعه گذاشته شده است! ✅شیعه اگر قدر خود را بداند ابر قدرت است! اربعین این را نشان میدهد! اگر شیعه سازمانی پیدا کند حریف ندارد! 👈این حضور اقیانوس انسانهای عاشق با پای پیاده بدون هیچ برنامه ریزی و فراخوان متناسب نشان دهنده ی قدرت پدیده ولایت و جایگاه حیاتی کربلا به عنوان قلب تپنده در روح تشیع است. 🔻اربعین نشان دهنده قدرت شگفت انگیز و اسرار آمیز نهفته شده ای در درون این آیین پاک است🔺 ⚪از همینجاست که میفهمیم چرا مهدی موعود عجّل الله تعالی فرجه الشریف در بین همه امم، امام شیعه است. آخر چنان حکومتی چنین نیروی کهکشانی ای را نیاز دارد. هر چند هنوز ما گامهای اوّلیه همگرایی مؤمنین بر محور امام را تجربه میکنیم ولی نیروی شگفت انگیز خود را در برابر نیروهای دیگر اجتماعات انسانی نشان داده است. در انقلاب اسلامی گوشه ای از آن را دیدیم. 👈این اربعین نوید آن حکومت جهانی را میدهد. متأسّفانه هنوز بین ما عطر مهدویتش کم است. هنوز به خوبی لشگرگاه سپاه بقیة اللهی نشده است. 👈باید بیشتر روی آن کار کنیم و خودمان را آماده کنیم تا اجتماع یاوران مهدی شود! 🔹در بذل خاطر شماره ۱۷۴ نیز عرض کردم تا کنون آنچه ما از آن لطمه خورده ایم همین نداشتن اجتماعات ایمانی بر محور امام بوده است. قدرت بزرگ خودمان را کشف نکرده بودیم! اربعین دارد ما را کم کم با این قدرت بزرگ آشنا میکند! 👈در بذل خاطر شماره ۱۷۲ نیز گفتم شیعه حتّی اگر فقط به فکر خودش هم هست دیگر مجبور است به فکر در دست گرفتن حکومت جهانی باشد. 👈کشف نیروی بزرگ نهفته در تشیع در اجتماع بر محور محبت امام که خود را در اجتماعی مانند اربعین نشان داده و تکیه بر آن و مبارزه در راه آزادی قدس شریف ان شاء الله المنّان کلید فرج است. 🔻اربعین نشانگر هسته ی قدرت بی نظیر و شگفت انگیزی است که ان شاء الله سازمان نهایی اش و تعیین فرماندهان واقعی اش به دست حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرج الشریف است🔺 ✅ولی آیا ما برای بستر سازی و مدیرتیهای اولیه آن برنامه ای نباید داشته باشیم؟! 🔹رفقا ماها خیلی بینش سیاسی نداریم! نمیدانیم سردمداران عالم چگونه به پدیده های انسانی نگاه میکنند. باید جای دیگری از این صحبت کنیم. فقط بدانید برای اصحاب چنان نگاهی واضح است که ابرقدرت واقعی اینها هستند! بر اینها هرگز نمیشود پیروز شد! فقط باید کاری کرد نیروی خودشان را کشف نکنند! 👈اربعین نشان داد تشیع به عنوان تنها مذهبی که ربط ارض و سماء را قطع نکرده در اوج زندگی و حیات است. 👈اربعین مانور عظمت شیعه است. اربعین بزرگترین و پر معناترین راهپیمایی سیاسی تاریخ است. ✋مشکل اینجاست که چهره ی سیاسی خیره کننده اش را به شیعیان و به جهانیان هنوز نشان نداده است! هنوز با نگاه های سیاسی و سازمانی غنی نشده است! هنوز ربط محکمی به مهدویت پیدا نکرده است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۸۶) «بُرنُس ذو ألوان» (۱) «بحث سندی پیرامون حدیث کلاه رنگارنگ!» 🔵کتاب شریف اصول کافی را کنار دستم روی میز دیدم. برای رفع خستگیم با توجّه به انس قبلی که با این کتاب داشتم دستم را به سمتش دراز کردم. 👈رفقا دریای نور است! وقتی آن را در دست میگیرید این حالت را داشته باشید که گویا اقیانوسها و کهکشانها را در دست گرفته اید! این قدر عظمت دارد. بدانید قرار است به محضر انسان کامل شرفیاب شوید! به محضر خلیفة اللّه! 👈رفقا این اصول کافی چه نعمت بزرگی است! خدا میداند! سالهاست هر روز و شب با مطالعه مأنوسم! ولی وقتی به کتابی مانند اصول کافی میرسم اصلا چیز دیگری است! 👈ابهت و عظمت کتاب آدم را میگیرد! گویا حریم قدسی دارد. نکند از این نعمتهای بزرگ غافل شویم! به یاد کلام مولایمان باقر العلوم علیه السلام افتادم که: 📖يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ‏ النَّهَرَ الْعَظِيمَ قِيلَ لَهُ وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ ... 👈این غافلان دو لبشان را به امید آبی گوارا حاضرند به هر قطره ای افتاده در گوشه ای بچسبانند و ذلیلانه لبی از آن تر کنند در حالیکه در کنارشان رود خروشان علم نبوی صلی الله علیه و آله در حال جریان است. 👈نیّت کردم و اصول کافی را گرفته و صفحه ای را باز کردم. دیدم کتاب العجب آمد! اوّلین روایتی که چشمم خورد این روایت بود که: 📖عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ
📖بَيْنَمَا مُوسَى ع جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِيسُ وَ عَلَيْهِ بُرْنُسٌ‏ ذُو أَلْوَانٍ‏ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى ع خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ مُوسَى مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا إِبْلِيسُ قَالَ أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللَّهُ دَارَكَ‏ قَالَ إِنِّي إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَيْكَ لِمَكَانِكَ مِنَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ مُوسَى ع فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ قَالَ بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ‏ فَقَالَ مُوسَى فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ‏ قَالَ إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ ... 👈روزی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام جایی نشسته بود که دید شخصی با کلاهی دراز و رنگارنگ نزد ایشان آمد! وقتی به حضرت رسید کلاه را بیرون آورده و به نشان احترام به حضرت سلام کرد! 👈پرسیدند تو کیستی؟ گفت: ابلیسم! حضرت نیز او را نفرین کرده و به خدا پناه برد! ابلیس گفت من برای سلام کردن به تو آمدم! چون میدانم چه مقامی نزد خدا داری! 👈حضرت فرمود این کلاه رنگارنگ چیست؟ ابلیس گفت این همان چیزی است که با آن دلهای انسانها را میدزدم! 👈حضرت فرمود به من بگو کدام گناه است که وقتی انسان مرتکب آن شود از همه سختتر است؟! ابلیس گفت: خود پسندی! ... 💡به ذهنم خطور کرد نکاتی در زمینه این روایت بیان کنم! تفنّن است دیگر! برای من که همیشه اینگونه بحثها لذت بخش بوده است. 👈ابتدا مقداری بحث سندی اش را بیان میکنم و سپس در شماره بعدی مقداری بحث دلالی اش را می آورم. شاید مقداری طولانی شود ولی به ذهنم خطور کرد تا اندازه ای الگویی برای این دست بررسیها و کارهای کارگاهی سند پژوهی و رجالی میتواند تلقّی شود. 🔸«بررسی تاریخی حدیث کلاه رنگارنگ در دنیای حدیثی امامیه»🔸 ⚪۱-کلینی از علی بن ابراهیم این حدیث را نقل کرده است؛ تا اینجای حدیث که هیچ اشکالی ندارد. از اینجا به بعد دو اشکال در آن وجود دارد؛ یکی اینکه این روایت را محمد بن عیسی بن عبید از یونس بن عبد الرحمن روایت کرده است. 👈این طریق یکی از همانهایی است که ابن الولید استاد شیخ صدوق از رجال نوادر الحکمة اشعری استثناء کرده است. ابن الولید روایات محمد بن عیسی بن عبید معروف به یقطینی از یونس بن عبد الرحمن را محلّ اشکال میداند. 👈البته بزرگان حدیث شناس بغداد که شناخت بهتری به رجال بغدادی مانند یقطینی داشتند این اشکال را قبول نکرده و تصریح نموده اند یقطینی که از طایفه ی علی بن یقطین معروف است عالمی بزرگ و بزرگوار بوده و برخلاف نظر عجیب ابن الولید وجهی برای اشکال در او یافت نشده است؛ 👈نجاشی که متخصص این فنّ است در توصیف یقطینی میگوید: «جليل في أصحابنا ثقة عين كثير الرواية حسن التصانيف» 👈احتمالا این اشکال ابن الولید به اختلافات عقیدتی مشهور بین قمیها و یونس بن عبد الرحمن برمیگردد. قمی ها معمولا یونس و شاگردان او و حتّی امثال فضل بن شاذان را متهم به قیاس و اجتهاد و گاهی حتّی غالی گری میکردند. 👈اجمالا اختلافی مانند اختلاف اخباری و مجتهد در زمانهای اخیر خودمان داشته اند لذا به چنین تضعیفهایی نمیتوان تکیه کرد. شاید به خاطر همین اتّهامات بوده که فضل بن شاذان از یقطینی تعریف کرده و او را نسبت به همگنانش بی نظیر میدانسته است. تفصیل این بحث مجال دیگری میطلبد که از جریان شناسی امامیه بحث کنیم ⚪۲-مشکل دیگر این سند ارسال آن است که یونس آن را عن بعض اصحابه نقل کرده است. در این زمینه هم با توجّه به جلالت قدر یونس میتوان به یک ظنّ رسید که نمیتواند این واسطه هر کسی باشد! مضمون روایت هم مضمون منسجم و صحیحی است و چندان با موضوعات تناسبی ندارد. شخصی مانند کلینی نیز اعتماد کرده است. 👈اما آنچه مشکل را حل میکند آن است که همین روایت را مرحوم شیخ مفید در امالی خود از استادش ابن قولویه از استادش کلینی نقل کرده و این واسطه را هم نام برده که شخصی به نام سعدان بن مسلم است! 👈ممکن است گفته شود این سند شاید سند به خود کتاب کافی کلینی باشد و آنگاه اشکال شود که چطور نام این شخص در خود کافی نیامده ولی در کلام شیخ مفید آمده است؟! 👈در پاسخ شاید برخی بگویند اختلاف نسخی در کار بوده است. ولی پاسخ صحیح این است که این نقل سند به کتاب کافی نیست و یک نقل مستقل است که در آن مرحوم کلینی ورای آن روایتی که در کافی نقل کرده این روایت را به شاگردش ابن قولویه آموخته است. 👈قرینه ی این امر هم این است که در نقل شیخ مفید این روایت تتمه ای دارد که در نقل کافی نیست و ظاهرا در کافی برای آنکه این روایت را در باب عجب بیاورد آن را تقطیع کرده و ادامه ی آن را نیاورده است. 👈تتمه ی روایت همان وصایای سه گانه ی ابلیس به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام است که در کافی تقطیع شده است:
📖«ثُمَّ قَالَ لَهُ أُوصِيكَ بِثَلَاثِ خِصَالٍ يَا مُوسَى لَا تَخْلُ بِامْرَأَةٍ وَ لَا تَخْلُ بِكَ فَإِنَّهُ لَا يَخْلُو رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ وَ لَا تَخْلُو بِهِ إِلَّا كُنْتُ صَاحِبَهُ دُونَ أَصْحَابِي وَ إِيَّاكَ أَنْ تُعَاهِدَ اللَّهَ عَهْداً فَإِنَّهُ مَا عَاهَدَ اللَّهَ أَحَدٌ إِلَّا كُنْتُ صَاحِبَهُ دُونَ أَصْحَابِي حَتَّى أَحُولَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْوَفَاءِ بِهِ وَ إِذَا هَمَمْتَ بِصَدَقَةٍ فَأَمْضِهَا فَإِنَّهُ إِذَا هَمَّ الْعَبْدُ بِصَدَقَةٍ كُنْتُ صَاحِبَهُ دُونَ أَصْحَابِي أَحُولُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا ثُمَّ وَلَّى إِبْلِيسُ وَ يَقُولُ يَا وَيْلَهُ وَ يَا عَوْلَهُ عَلَّمْتُ مُوسَى مَا يُعَلِّمُهُ بَنِي آدَم‏» ⚪۳-این سعدان بن مسلم در رجال شیعه توثیق ملفوظ ندارد. ولی این امر دلالت بر قدح نیز نمیکند. بسیاری از روات را ما نمیشناسیم و علم رجال ما علم کاملی نیست تا سکوتش مفهوم داشته باشد. رجال شیعه هنوز جای پیشرفت زیادی دارد. 👈شاید از همین روست که مرحوم میرداماد در حواشی اصول کافی در مورد وی میگوید: «شيخ كبير القدر، جليل المنزلة» یعنی این اوصاف را از قرائن استنباط کرده است. 👈اعتماد شخصی مانند یونس بن عبد الرحمن و یا صفوان بن یحیی و دیگران در موارد دیگر به روایت و کتاب وی خود میتواند اجمالا نشانگر قابل اطمینان بودن او باشد. 👈از او به عنوان قائد ابو بصیر یاد شده است. ابو بصیر که نابینا بود را همانطور که در کامل الزیارات آمده او کمک میکرد. همچنین وی همان است که زیارت معروف اربعین را از صفوان بن مهران نقل کرده است. 👈نامش همانطور که نجاشی و مرحوم صدوق میگویند عبد الرحمن ابو الحسن عامری بوده و از اعراب اصیل بوده است. 👈اگر مانند برخی تعبیر «له اصل» را نشان توثیق بدانیم و یا قائل به توثیق عام رجال کامل الزیارات یا رجال تفسیر علی بن ابراهیم شویم باز از این جهت نیز میتوان برای او تأییدی به دست آورد؛ ✋هر چند بنده با چنین روش استدلالی که تکیه بر تفکّرات حجّتگرا در مباحث سندی دارد چندان میانه ای ندارم. 👈نجاشی میگوید: «له کتاب» ولی تعبیر شیخ در فهرستش این است که له اصل! این هم خودش داستانی دارد که معمولا آنچه شیخ طوسی به عنوان اصل نام میبرد را نجاشی با عنوان کتاب و مانند آن یاد میکند. 👈اساسا نجاشی برخلاف شیخ از تعبیر «له اصل» جز انگشت شمار استفاده نکرده و این نشان میدهد که گویا چندان بار معنایی ویژه ای برای آن قائل نبوده است. تحقیقش بماند برای جای دیگر. 👈همچنین کثرت روایات او نیز میتواند تأییدی برای او باشد. مرحوم خوئی در رجال میگویند حدود ۶۰ روایت از او در کتب معتبرمان داریم. 👈شاید بهترین راه تتبّع روایات او و مضامین آن باشد. بنده آن مقداری که از روایات او دیده ام دلالت بر تشیّع خاص و همچنین بدون غرابت و غلو و مانند آن داشت. 👈مضامین زیبا و صحیح که نشانگر انقطاع وی به اهل بیت علیهم السلام و همچنین مخالطت شیعه با او و اعتمادشان به احادیث اوست. ⚪۴-نکته ی کلیدی در سند این روایت همین سعدان بن مسلم است. میتوان پرونده ای پیرامون او گشود و خلاصه ی آنچه در تاریخ علم رجال پیرامون او کشف و بحث شده را جمع آوری نمود. علم رجال علمی است که قابل پیشرفت است. با توجّه به کثرت و اهمیت روایات و همچنین کتاب سعدان بن مسلم این امر ارزش مضاعف دارد. 👈شاید اوّلین نفری که دیدم بحثی نسبتا خوب پیرامون او نموده و مقداری تولید دانش رجالی در این زمینه کرده است مرحوم وحید بهبهانی در تعلیقات خود بر منهج المقال استرآبادی است. 👈ایشان با جمع قرائنی سعی در توثیق او نموده است. مانند روایة اعاظم از او، روایت صفوان و ابن ابی عمیر و حسن بن محبوب و یونس از او، اعتماد قمی ها به کتاب او، ترجیح دادن اصحاب روایت او را بر برخی روایات ثقات، کثیر الروایة بودن او، مقبول بودن روایات او در فتاوا، روایت کتاب او با چند طریق و اینکه صاحب اصل دانسته شده و... . 👈مرحوم مامقانی نیز در تنقیح المقال کلام مرحوم وحید را پسندیده و میگوید: 📖«ما ذکره موجّه متین فإنّ من تأمّل فی ذلک کلّه و أنصف حصل له من مجموع ما ذکروه الاطمئنان بوثاقة الرجل و حیث إنّ کونه امامیا لا شبهة فیه یکون حدیثه من الصحیح و إن أبیت الّا الجمود علی لفظ ثقة فسمّه حسنا معتمدا کالصحیح». 👈مرحوم محدّث نوری در مستدرک الوسائل ذیل نام ابراهیم بن عبد الحمید به توثیق سعدان بن مسلم که راوی کتاب اوست پرداخته است. 👈البته گویا کلام مرحوم وحید بهبهانی را ندیده و مستقل کار کرده ولی در هر حال کلام مرحوم وحید جامعتر و دقیقتر است. 👈مرحوم شوشتری غوّاص این دانش نیز نکته ی خاصی را پیرامون سعدان در قاموس الرجال اضافه نکرده است. 👈آقای خوئی نیز در معجم رجال نکته ی خاصی را نیافزوده است. آخرین شخصی که احتمال میرود نکته ای به دایره ی علم رجالیمان پیرامون سعدان افزوده باشد محقق ابطحی است.
👈از کتاب تهذیب المقال ایشان متأسّفانه ظاهرا هنوز جلدی که به سعدان میرسد چاپ نشده است. 👈در کتب فقهی نیز شاید در لابه لای مباحث پیشرفتهای رجالی در مورد سعدان رخ داده باشد هر چند خیلی بعید میدانم. 👈فقط دیدم آیت الله شبیری نیز در بحث نکاح او را به سبب اکثار ابن محبوب در نقل از او و اعتماد صفوان و ابن ابی عمیر که لایروون و لا یرسلون الا عن ثقه هستند توثیق و روایاتش را مصححه دانسته است. ⚪۵-مؤیّد دیگر این نقل را میتوان حدیثی دانست که مرحوم قطب راوندی در قصص الانبیاء با سند خودش از شیخ صدوق از پدرشان علی بن بابویه نقل کرده که: 📖... عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ دُرُسْتَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْهُمْ ع قَالَ‏ بَيْنَمَا مُوسَى جَالِسٌ إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِيسُ وَ عَلَيْهِ بُرْنُس‏ ... 👈این نقل ارسال دارد ولی از طریق دیگری برای این روایت حکایت میکند؛ البته شاید این نقل هم به همان سعدان بن مسلم برگردد. مضمون این نقل هم تقریبا با همان تعابیر روایت سعدان بن مسلم است. ⚪۶-بحث دیگر اینکه آیا این روایت را یونس و یقطینی از کتاب یا اصل سعدان بن مسلم برداشته اند یا یک حدیث شفاهی خاص بوده است؟ 👈توضیح اینکه سعدان بن مسلم صاحب کتاب یا اصل بوده است. هم نجاشی و هم شیخ و هم صدوق سند خود را به اصل یا کتاب او ذکر کرده اند. 👈شیخ چند سند برای کتاب او آورده که نشان میدهد کتابش نزد شیعه معروف بوده است. 👈مرحوم صدوق در مشیخه فقیه سند خود را به کتاب سعدان از طریق مرحوم صفّار از عباس بن معروف و احمد بن اسحاق بن سعد نقل میکند 👈نجاشی نیز فقط یک سند را می آورد که اتفاقا آن را شیخ ذکر نکرده و آن هم سندی است که اتفاقا در انتها همین یقطینی مستقیما کتاب سعدان بن مسلم را از او روایت کرده است. 👈این در حالیست که در این روایتی که از آن بحث میکنیم یونس بن عبد الرحمن واسطه است. شاید همین امر به ضمیمه ی اینکه دیگران نیز این روایت را از سعدان نقل نکرده اند قرینه ی آن باشد که یونس از طریق دیگری غیر از کتاب معروف سعدان بن مسلم این مطلب را از او شنیده است والله اعلم. ✔اگر چنین باشد اشکالی پیش می آید و آن هم اینکه ادله ای که برای توثیق سعدان آوردیم عمدتا اعتبار کتاب او را اثبات میکند نه وثاقت خود او را. لذا شاید در این روایت که در کتابش نیست مشکلی باشد زیرا پذیرشش مبتنی بر اثبات وثاقت خود اوست نه اعتبار کتابش. در پاسخ باید گفت از آن ادله عند الدقه و الانصاف بیش از صرف اعتماد به کتابش قابل اثبات است. ⚪۷-فقط یک اشکالی به نظرم در مورد این روایت سعدان بن مسلم باقی میماند. در روایات شاید خیلی نادر پیدا شود که مستقیم از امام صادق علیه السلام روایتی نقل کرده باشد. معمولا واسطه ای در میان است. 👈شاید از همین جهت است که نجاشی برخلاف شیخ تعبیر اصل را برای نوشته ی او به کار نبرده است. البته وی امام کاظم علیه السلام را دیده و حتّی نامه هم نوشته است. 👈البته مرحوم کلینی روایت اوّل از باب فی الطاف المؤمن و اکرامه را به نقل از سعدان بن مسلم از امام صادق علیه السلام آورده ولی تتبّع روایات سعدان نشان میدهد که باید از روایت مستقیم او از امام صادق علیه السلام مقداری شک کرد. 👈مرحوم نجاشی نیز میگوید سعدان از امام صادق و امام کاظم علیهما السلام نقل روایت کرده است. 👈احتمالا اینجا واسطه ای مانند معاویه بن عمار یا عبد الله بن سنان یا ابو بصیر یا ابان بن تغلب و دیگر ثقات مانند آنها بوده که افتاده است والله اعلم! 🔸«تاریخچه حدیث کلاه رنگارنگ در دنیای حدیثی عامّه»🔸 این حدیث را امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میکند. در این موارد معمولا میتوان منتظر قرینه ای در بین روایات عامه گشت تا از منظر صدوری و دلالی از آن استفاده نمود. معمولا این دست از روایات را روات عامه نیز شنیده اند و این بررسی میتواند نکات خوبی را از تاریخ حدیث آشکار کند. 👈در بررسی که در روایات عامه داشتم دیدم بله همینطور است. غزالی نیز از این روایت در احیاء العلوم در کتاب کسر الشهوتین استفاده کرده و چون برایم مسلّم بود که غزالی به اصول کافی رجوعی نداشته به دنبال مصدر او گشتم. 👈دیدم ظاهرا غزالی این روایت را از شعب الایمان بیهقی برداشته است. از کتاب غزالی نیز این روایت در برخی کتب دیگر سرایت نموده است. 👈مثلا نقلی که در مجموعه ورّام یا همان تنبیه الخواطر و همچنین المحجة البیضاء فیض آمده مبتنی بر همین نقل غزالی است. 👈البته فیض در جای دیگری در بحث عجب این نقل را از روایت کلینی نیز آورده است. 👈در هر حال بیهقی این نقل را به یک سند آورده ولی در ادامه دیدم ابن عساکر اسانید آن را در تاریخ دمشق به شخصی به نام عبد الرحمن بن زیاد بن أنعم یا به تعبیر خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ابوخالد افریقی با سه سند میرساند؛
👈در همه ای این نقلها نیز شخصی به نام فرج به فضالة این روایت را از ابوخالد افریقی نقل میکند. فرج نیز متوفّای ۱۷۷ است و معمولا در رجال عامه توثیق شده هر چند گاهی به دلیل شاید همین روایات که آن را مناکیر میدانند بر او قدحی هم وارد کرده اند ولی کسی نسبت کذب نداده. 🔹بر اساس اسانید ابن عساکر حدّ اقل سه نفر مختلف از فرج بن فضالة در همان نیمه ی دوم قرن دوّم این حدیث را نقل کرده اند که: احمد بن عبد الاعلی شیبانی، یزید بن هارون و حکم بن موسی هستند که رجالی شناخته شده و قابل اعتماد در فضای حدیثی عامه هستند. لذا میتوان نتیجه گرفت این نقل در نیمه ی دوم قرن دوم به عنوان روایتی از ابو خالد افریقی در دنیای عامه وجود داشته هر چند به مرور به دلیل اینکه سندی برای آن نداشته اند آن را از تراث حدیثی عامه حذف کرده اند. 👈در هر حال این حدیثی که از ابوخالد افریقی نقل کرده تقریبا همان است که در امالی شیخ مفید آمده و مرحوم کلینی در کافی آن را تقطیع کرده است. 👈عمده در این حدیث همان ابوخالد افریقی است که معاصر امام صادق علیه السلام و عالم آفریقا است. 👈ابو خالد افریقی این روایت را مستقیم نقل میکند و به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت نمیدهد. 🔹در مورد ابوخالد نیز باید دانست که او را از کبار اتباع التابعین و از معاصرین امام صادق علیه السلام دانسته اند که ساکن افریقیه بوده و در ۱۵۶ یا بعد از آن فوت شده است. 👈البته ظاهرا وی از معمّرین نیز بوده است. او را معمولا توثیق کرده اند هر چند مانند ابن حبان و دارقطنی او را اهل تدلیس دانسته اند و برخی مانند یحیی بن معین و ابن حنبل و نسائی هم او را تضعیف کرده اند که مرادشان از تضعیف معمولا در استانداردهای حدیثی است نه در صدق و کذب. 👈وی قاضی و عالم مغرب دنیای اسلام در شهر قیروان بوده که زمان مروان حمار به قضاوت منصوب شده بود. 👈این مقدار از تواریخ قابل استفاده است که در زمان بنی العبّاس برای بیعت یا برای تظلّم از برخی حکّام منطقه ی خود به عراق آمده است. 👈ولی در طبقات اساتید او امام صادق علیه السلام و یا شخصی از ائمه علیهم السلام ذکر نشده اند و همچنین موطن و محلّ تحصیل او نیز در همان آفریقا بوده و در مدینه نبوده است. 👈لذا به نظر میرسد اگر وصول این نقل را به او بپذیریم وی از طریق دیگری این مضمون را میدانسته و اسانید این روایت در دنیای حدیثی عامه حفظ نشده است. 👈شاید هم در ایّام حج و یا زمانی که برای دیدن سفّاح و منصور به بغداد و کوفه آمده بوده با امام صادق علیه السلام یا برخی از شیعیان دیداری داشته و این مضمون را شنیده باشد که در هر حال احتمالی است. 👈زیرا امام صادق علیه السلام نیز چند بار و شاید چند سال در حیره و عراق در زمان سفّاح و منصور حضور داشته است. یعنی همان زمانی که ابوخالد افریقی نیز به آنجا آمده بوده است. 👈در هر حال میتواند تأییدی برای صدور این روایت در دنیای حدیثی شیعه لحاظ شود. هر چند روایات او در دنیای عامه معمولا به خاطر غرابتش مورد اتّکا نیست؛ عمده دلیلش هم این است که نیاز خاصی به روایات او نمیدیده اند. 🔹فقط امری که مقداری غریب به نظر میرسد آن است که نقل عامه شباهت غریبی به نقل امامیه دارد. معمولا در چنین احادیثی انتظار چنین درجه از شباهت نمی رود! 👈شاید بعید به نظر برسد که چنین حدیث زیبا و نسبتا طولانی ای با چنین درجه از سلامتی در طرق عامه تنها در آفریقا به دست ابو خالد افریقی رسیده باشد. 👈به نظر حقیر احتمالا وی این حدیث را یا از امام صادق علیه السلام و یا از برخی از شیعیان حضرت شنیده است. شاید به خاطر همین باشد که ابوخالد سندی برای این نقل ذکر نکرده و آن را مستقیم و بدون استناد به پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده. 👈شاید به دلیل چنین روایتهایی در تراث حدیثی او بوده که در دنیای عامه او را صاحب مناکیر دانسته اند! در هر حال این قسمت را چندان نمیتوان روشن نمود. 🔸«خلاصة البحث»🔸 خلاصه ی بحث سندی این روایت آن است که به خوبی میتوان ریشه ی این حدیث را در نیمه ی دوم قرن دوّم هم در دنیای حدیثی عامه و هم در دنیای حدیثی امامیه مشاهده نمود. در این مقطع زمانی خاص که تحقیق آن سرنوشت این نقل جالب توجّه را نشان میدهد یونس بن عبدالرحمن این نقل را از سعدان بن مسلم از امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میکند. 👈در همین زمان، روات عامه این روایت را از فرج بن فضالة از ابو خالد افریقی نقل میکنند. میتوان نقل عامه را تأییدی برای روایت سعدان بن مسلم گرفت. 👈با توجّه به مجموع آنچه گفته شده به نظر میرسد میتوان به این حدیث اطمینان کرد. یا به واسطه توثیق راوی یعنی سعدان بن مسلم و یا به واسطه توثیق مرویّ یعنی خود روایت به واسطه تأییدش با قرائن. 👈لذا میتوان با اطمینان به بحث از دلالتهای متنوع به ودیعه گذاشته شده در این روایت نورانی پرداخت.
باسمه تبارک و تعالی (۱۸۷) «بُرنُس ذو الوان» (۲) «بحث دلالی پیرامون حدیث کلاه رنگارنگ» «شیطان خطّاف» 🔸مروری گذرا بر بحث سندی🔸 بحث سندی حدیث کلاه رنگارنگ بیان شد. دیدیم حدیثی است که شرایط اعتماد و اطمینان را دارد. هر چند راوی اصلی آن سعدان بن مسلم «توثیق ملفوظ» ندارد و از دید رجال قدیم و رجال غیر پیشرفته حدیثی حسن است ولی چون علم رجال ما علم کاملی نیست از نظر مرحوم وحید بهبهانی، نوری، مامقانی و شبیری «توثیق مستنبط» دارد لذا حدیث کلاه رنگارنگ حدیث صحیحی میشود. 👈به تعبیر مرحوم مامقانی نباید در علم رجال نسبت به توثیق ملفوظ تعصّب عوامانه نشان داد. ✋چنین تعصّبی قطعا با واقعیّات حدیث شیعه که به جای نقل محوری، کتاب محور بوده همخوانی نداشته و باعث جفای بزرگی به حدیث شیعه میشود. ✋همان آسیب خطرناکی که اخباریّون به خوبی در رویکرد رجالی مرحوم علامه حلّی تشخیص دادند ولی به دلیل نداشتن ضابطه قویّ در حرکتی افراطی دایره ی اعتبار را بیش از حدّ گسترش دادند. بحثهای تخصصی این امر جای دیگری میطلبد. 🔹بلکه از نظر مرحوم میرداماد در حواشی کافی سعدان بن مسلم نه تنها توثیق مستنبط دارد بلکه «جلالت مستنبط» هم دارد. امری که بالاتر از توثیق است فلذا اگر چنین امری را استنباط کردیم این حدیث نه تنها صحیح است بلکه صحیح اعلائی است! 👈یعنی روایتی که همه رجال آن نه تنها موثّق و امامی هستند بلکه از بزرگان و اجلّاء امامیه هم هستند. البته جلالت قدر سعدان به آن معنایی که مثلا برای زرارة و حسن بن محبوب و ابن ابی عمیر و مانند آنها میشناسیم برای بنده ثابت نیست.
👈ولی در حدّ یک عالم امامی مقبول و نه یک عوامّ امامی ثقه میتوان او را شخصیت حدیثی محترمی در تاریخ حدیث امامیه دانست. چیزی میان جلالت منزلت و راوی ثقه امامی ساده بودن! 🔹دقیقا همین بحث در مورد مانند عمر بن حنظله نیز مصداق دارد. برخلاف موضع مرحوم آقای خوئی که هر چند دلالت حدیث معروف او را بر ولایت فقیه پذیرفته ولی به دلیل نداشتن توثیق ملفوظ از این اندیشه ی نورانی به معنای اساسی اش دست کشیده است! 👈از استاد محقّق و رجالی خبیر آیت الله سید احمد مددی مدّ ظلّه العالی در درس یا بعد از آن این مضمون را شنیدم که عمر بن حنظله برخلاف نظر آقای خوئی نه تنها توثیق مستنبط بلکه جلالت منزلت مستنبط دارد. 👈امرش بالاتر از این حرفهاست! شخصیت جلیل القدری بوده که عظمتش به خوبی در کتب رجال بازتاب نیافته است. ✔در علم رجال باید بین عالم ثبوت و اثبات فرق گذاشته و در ادامه این نکته را به خوبی دانست که حیث اثباتی علم رجال ما بسیار جای پیشرفت دارد. 👈در هر حال حدیث کلاه رنگارنگ قابل اعتماد است. میتوان بدون دغدغه از بحث دلالی آن بحث نمود. 🔸«بحث دلالی حدیث کلاه رنگارنگ»🔸 متأسّفانه شیعه به دلیل آنکه در اقلّیت، محرومیت و تقیه بوده چندان نتوانسته تراث دلالی خوبی پیرامون مجموعه روایاتش ایجاد کند. آنچه توانسته یکی جمع این روایات و دیگر تصنیف آن و سپس برخی بحثهای دلالی اوّلیه بوده است. البته در روایات فقهی بیشتر کار کرده و در برخی به صورت خاص مانند روایت استصحاب بحث را خیلی مفصل کرده است. ✔یکی دیگر از عواملی که باعث فقر ما در تراث دلالی است مهندسی حاکم بر علوم حوزوی است که بیشتر مستعدّین را به فقه و اصول و اجتهاد مرسوم تشویق نموده است. چندان وقت و انگیزه ای برای آنها در راستای این کار باقی نگذاشته است. ✔در برهه ای که اخباری گری جای اصولیگری را گرفت شاهد بازگشت مجدّدی به این سنخ از تلاشها شدیم که علی رغم افراطهای خاصّش برخی برکات را در راستای جمع و تصنیفهای جدید روایی و همینطور برخی دلالت پژوهی های اوّلیه را به دنبال داشت. شروح حدیث در این دوران رونق گرفت. شروحی مانند مرآة العقول، ملاذ الاخیار، بحار الانوار، ریاض السالکین، شرح کافی ملاصالح و ملاصدرا و تعلیقات و شروح دیگران مانند میرداماد و استرآبادی و... . ✔این فرهنگ توجّه دوباره به حدیث و شرح آن حتّی به فقها و فلاسفه نیز سرایت کرده و آنها نیز شرحهای خوبی بر کتب حدیثی نگاشتند. هر چند با بازگشت دوباره فقه اجتهادی به عنوان فرهنگ حوزه علمیه این راه دوباره متوقّف شد. 👈در ذیل این روایت وقتی به آثار شرّاح بزرگی مانند علامه مجلسی و فیض کاشانی و ملاصالح مازندرانی و دیگران رجوع کردم دیدم باز تلاش جدّی انجام نشده است. 👈به خاطر همین مقداری بحث دلالی این حدیث را بیشتر بیان میکنم. فقط قبلش یک نکته ای را عرض میکنم؛ ✔عامّه به دلیل اکثریت و حمایت و برخی جریانات علمی که داشته اند بعضا تلاش بیشتری در برخی ابعاد دلالی روایات انجام داده و تراث دلالی بیشتری بالنسبه فراهم آورده اند. به عنوان نمونه میتوان به کتاب بزرگ فتح الباری اثر ابن حجر رجوع کرده و آن را با مرآة العقول علامه مجلسی مقایسه نمود. در نوع خود به واسطه تکیه ابن حجر بر تراث قبلی بسیار غنی تر است. میتوان در روایات متناظر و مضامین مشابه به شروح آنها نیز رجوع کرده و ایده های خوبی برای شرح دلالی روایاتمان پیدا کنیم. 🔸«بحث دلالی»🔸 «بَيْنَمَا مُوسَى جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِيسُ وَ عَلَيْهِ بُرْنُسٌ‏ ذُو أَلْوَانٍ‏ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى ع خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ مُوسَى مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا إِبْلِيسُ قَالَ أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللَّهُ دَارَكَ‏ قَالَ إِنِّي إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَيْكَ لِمَكَانِكَ مِنَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ مُوسَى فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ قَالَ بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ‏ فَقَالَ مُوسَى فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ‏ قَالَ إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ» 🔵در مورد بحث دلالی سه نکته را قبلش بگویم. یکی اینکه آن وصایای ثلاثه ابلیس را که در امالی مفید و همینطور روایت ابو خالد افریقی در عامه آمده را چون در کافی تقطیع کرده نمی آورم. همینطور آن تتمه ای که در کافی در انتهای این روایت آورده که: «وَ قَالَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِدَاوُدَ ع يَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِين‏ ...» بیان نمیکنم زیرا ظاهر آن است که امری مستقل بوده و مربوط به سند این روایت نیست. این کار در کافی در موارد متعددی رخ داده است.
✔نکته ی آخر این است که خوب است این روایت را با پنج متنش بررسی دلالی کرد. زیرا گفتیم این روایت کلاه رنگارنگ دو متن شیعی دارد و سه متن عامّی؛ دو متن شیعی یکی متن کلینی است و دیگر متن شیخ مفید که تفاوتهای اندکی دارند ولی در هر حال نکاتی را در بر دارد و سه متن عامّی نیز یکی متن حكم بن موسي و دیگر متن یزید بن هارون و دیگر متن احمد بن عبدالاعلی شیبانی از فرج بن فضالة از ابو خالد افریقی است. هر سه متن را ابن عساکر در جلد ۶۱ تاریخ دمشق آورده است. 🔴۱-بُرنس در کتاب العین منسوب به خلیل بن احمد به لباسی معنا شده که کلاهی متّصل به خودش دارد. چیزی شبیه کاپشنهای زمان ما ولی به شکل لباس بوده که سر را هم میپوشانده است. ازهری در تهذیب اللغة و ابن سیده در المحکم و همچنین المخصّص و زمخشری در الفائق همین معنا را آورده اند. ولی ابن دُرید در جمهرة اللغة میگوید: «کمّة طویلة کان النسّاک یلبسونها فی صدر الاسلام». یعنی کلاه درازی که نماد اهل عبادت و عزلت در صدر اسلام بوده است. این ویژگی صدر اسلامش ظاهرا به معنای آن است که از فرهنگهای دیگر به اسلام سرایت کرده بوده است. به عبارتی باید این واژه را واژه ای غیر عربی دانست. قابل بررسی تاریخی است. طریحی در مجمع البحرین میگوید نصاری از آن استفاده میکرده اند. 👈جوهری نیز در صحاح کلام ابن درید را پذیرفته و آن را قلنسة طویلة میداند که نسّاک در صدر اسلام میپوشیده اند. 👈زمخشری نیز در مقدمة الأدب آن را «کلاه زاهدان» معنا کرده است. همینطور مطرّزی نیز در المغرب و فیّومی در المصباح المنیر همین معنا را پذیرفته اند. 👈ابن اثیر در نهایة وقتی با این دو معنا مواجه شده در معنای خبری که در آن آمده: «ضربنی عمر فسقط البرنس عن رأسی» معنای لباس خاص را آورده و سپس به قولی که به کلاه معنا شده اشاره میکند. این نشان میدهد که تمایل به همان معنای لباسی برنس دارد. 👈همین کار را ابن منظور در لسان العرب کرده است. فیروز آبادی در قاموس وقتی خواسته جمع بندی کند هر دو معنا را در عرض هم و بدون تفضیل ذکر کرده و میگوید: «البرنُس قلنسوة طویلة أو کلّ ثوب رأسنه منه». 🔹اما مراد از بُرنس ابلیس در این روایت کدام است؟ این بحث اثر گذار است چون اگر به معنای کلاه باشد همانگونه که خواهد آمد بار دینی و معنوی دارد. مرحوم علامه مجلسی در بحار و مرآة العقول و همینطور مرحوم ملا صالح مازندرانی در شرح کافی اختیاری نکرده اند و هر دو معنا را فقط نقل کرده اند. 👈ولی مرحوم فیض کاشانی در وافی معنای کلاه بلند را آورده ولی آن قیدش که لباس نسّاک بوده را نیاورده است. در هر حال آنچه در این روایت مراد است بُرنُس به معنای کلاه بلند نسّاک است است. 👈چون هم معنایی ریشه دار برای این واژه است که همواره مورد تأیید لغویّون بوده و هم اینکه در این روایت به صورت خاص قرینه داریم که مراد کلاه است زیرا تعبیر این است که: « فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى خَلَعَ الْبُرْنُسَ» آنچه در اینجا مناسبت خلع دارد آن است که کلاه باشد. لذا آن را به کلاه رنگارنگ معنا کردیم. 👈همچنین متن یزید بن هارون از فرج بن فضالة از ابو خالد افریقی ظهور بیشتری در این دارد که مراد کلاه است: «فلما انتهى إليه قلع برنسه ووضعه» 👈همچنین از مضامین روایات مانند باب القلانس کافی اینطور برداشت میشود که مراد همان کلاه است. در امالی صدوق نیز در روایت حضرت یحیی این تعبیر آمده است که: «وضع البرنس علی رأسه» و یا در نقل دیگری داریم: «و علی رأسه برنس أحمر» و... . 🔴۲-نکته ی معنایی دیگر در این روایت آن است که بُرنُس را معمولا عبّاد و نسّاک استفاده میکرده اند! این خودش نکته ی جالبی است. چرا شیطان با چنین کلاهی به فریبکاری مشغول است؟! یک وجهش این است که شیطان در قالب نوعی خیرخواهی و ظاهر خوب به دلفریبی مشغول میشود! از باب «هل ادلّکم علی شجرة الخلد و ملک لا یبلی» است. یا اینکه اساسا انحرافات به خاطر انحرافاتی است که ابلیس در عالم ادیان ایجاد کرده است.
👈در هر حال آنچه از لغت استفاده میشود آن است که بُرنُس به معنای کلاه بار دینی و معنوی دارد. در روایت معروف منقول از امیر المؤمنین علی علیه السلام: 📖«وَ أَمَّا صَاحِبُ الْفِقْهِ وَ الْعَمَلِ تَرَاهُ ذَا كَآبَةٍ وَ حُزْنٍ قَدْ قَامَ اللَّيْلَ فِي‏ حِنْدِسِهِ‏ وَ قَدِ انْحَنَى فِي بُرْنُسِه‏» 👈نیز مرحوم طریحی در مجمع البیان به همین بار معنایی معنوی برای برنس استشهاد کرده و میگوید: «أی تعمّد للعبادة و توجه الیها و صار فی ناحیة منهم» 🔴۳-در این روایت با دو متن شیعی اش تعبیر آن است که ابلیس در حالی که بُرنُسی «ذو الوان» یا همان رنگارنگ داشت نزد حضرت آمد. ولی هر سه متن روایت ابو خالد افریقی این است که: «هو في برنس يتلون عليه ألوانا»؛ گویا تعبیر موجود در متن ابو خالد مقداری رنگارنگی را بیشتر به چشم می آورد. گویا نوعی تلألؤ رنگها را داشت. شاید هم مرادش همان ذو الوان بودن است. 👈شاید تنکیر الوان در روایت سعدان بن مسلم و مفعول مطلق در تعبیر ابوخالد افریقی برای دلالت بر رنگهای عجیب و ناشناخته هم باشد. 👈البته این در حدّ احتمال است. اگر کسی این رنگارنگی را واقعا ببیند و دوباره به این تعبیر رجوع کند برای او این دلالت هم قابل درک است. برای ما فعلا در حدّ یک احتمال است. 👈در هر حال رنگارنگی در اینجا نوعی زیبایی فریبنده است. مانند زیبایی پر طاووس. نباید انکار شود که زیبایی در کار نیست. نباید تعجّب کرد که چرا فریب خورد! خب زیبایی لذّت بخشی را دید ولی باطنش را ندید. 👈این زیبایی همان مقدار حقّی است که مخلوط آن معنای باطل درون آن است. این زیبایی را از حقیقت دزدیده است. والا این حقیقت است که فقط زیباست. 🔹ولی ماهیت این رنگها چیست؟ این رنگها انواع فریبکاری است. ولی همه از نوع رنگ است. یعنی چیزهایی است که قشری را فریب میدهد. هر کسی به نوعی فریب میخورد. مرحوم علامه مجلسی در مرآة العقول و بحار الأنوار در تفسیر این رنگها میگوید: 📖«کان الالوان فی البرنس کانت صوره شهوات الدنیا و زینتها او الادیان المختلفه و الآراء المبتدعه او الاعم!» 👈شاید بهترین تفسیر روایی برای ماهیت این رنگها همان حدیث امام رضا علیه السلام از گفت و گوی حضرت یحیی با ابلیس باشد که در امالی شیخ طوسی آمده حضرت یحیی از او خواست تا انواع مکّاریش را توضیح دهد: 📖«يَا أَبَا مِرَّةَ، أُحِبُّ أَنْ تَعْرِضَ عَلَيَّ مَصَايِدَكَ وَ فُخُوخَكَ الَّتِي تَصْطَادُ بِهَا بَنِي آدَمَ. فَقَالَ لَهُ إِبْلِيسُ: حُبّاً وَ كَرَامَة» 👈یک حدیث مفصّل و دارای نکات بسیار زیاد و لطیفی است که شرح مفصّلی میطلبد. واقعا حدیث تکان دهنده ای است. عامه نیز آن را نقل کرده اند. 🔴۴-اگر در هر پنج متن نگاه کنید میبینید که ابلیس به حضرت سلام کرد ولی حضرت به او سلام نکرد! اوّل پرسید تو کیستی و بعد وقتی فهمید ابلیس است نفرین کرد. این خودش نکته ی جالبی است. شاید حضرت امر مشکوکی را میدیده که جواب سلام را قبل از پرسش از حال این شخص مجهول که بعدا معلوم شد ابلیس است نداده است. یعنی گاهی جواب سلام هر کسی را نباید داد. ما باید موضع خودمان را با هر کسی دقیق روشن کنیم. با هر شخصی سلام نیستیم. 🔴۵-جوابی که از حضرت در برابر سلام ابلیس نقل شده متفاوت است. متن کلینی و مفید این است: «أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللَّهُ دَارَكَ‏». متن حکم بن موسی این است: «فلا مرحبا بك»؛ 👈متن یزید بن هارون این است: «فلا أهلا ولا مرحبا»؛ متن احمد بن عبد الاعلی شیبانی این است: «فلا حياك الله». معنای جامع در همگی آن است که حضرت کاملا خطّ خود را نشان داده و امید او را از خود قطع کرد. 👈هیچ سلام و صلحی با تو ندارم. فریب احترامت را هم نمیخورم. جواب سلامت را هم نمیدهم. علامه مجلسی در تفسیر لا قرّب الله دارک میگوید: 📖«أي لا قربك الله منا أو من أحد، و قيل: أي حيرك الله، و قيل: لا تكون دارك قريبة من المعمورة، كناية عن تخريب داره» 🔴۶-ظاهر روایت آن است که ابلیس واقعا قصد فریبی نداشته و صرفا برای سلام کردن آمده است. آن هم به خاطر آنکه هرچند رانده شده از درگاه الهی است ولی خوب میداند حق با کیست و چه کسی جایگاه بزرگی در عالم دارد: «إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَيْكَ لِمَكَانِكَ مِنَ اللَّهِ». این نیز نکته ی خوبی است. ابلیس و شیاطین جنّ و انس خوب میدانند حقّ با کیست و مشکلشان ندانستن نیست و همینطور اینکه این علمشان هم باعث هدایتشان نمیشود و أضلّه الله علی علم هستند!
👈ابلیس وقتی میداند راهی برای وسوسه حضرت ندارد شروع به گفت وگو با حضرت میکند. گاهی انسانهای خبیث هم صادقانه نکاتی را میگویند. شاید تجربه کرده باشید. 👈اینجا نیز وصایای سه گانه میکند و خباثتش وقتی است که حرفش تمام میشود پشیمان میشود و میگوید وای بر من که چیزهایی را گفتم که اگر بنی آدم به آن عمل کنند دیگر فریبم را نمیخورند. 🔴۷-ابلیس وقتی برای سلام کردن نزد حضرت می آید کلاهش را در می آورد. زیرا این کلاه همانطور که خواهد آمد ابزار فریب اوست. ولی در اینجا کارآیی ندارد. زیرا اوّلا حضرت فریب نمیخورد و ثانیا نیّت ابلیس ظاهرا برای سلام کردن بوده و به گونه ای افسوس بر بدبختی اش میخورده و برای اعتراف به جایگاه حضرت بوده است. چنین نیّتی هر چند نورانیتی از جانب او برایش ندارد و چیزی جز تأکید بر غوایتش ندارد ولی در هر حال مناسبت با آن دارد که کلاهش را بردارد. 🔴۸-ابلیس در پاسخ به پرسش حضرت خودش را به عنوان ابلیس معرّفی میکند. باید دانست ابلیس اسم علم است و تنها بر همان ابلیس قرآنی و شیطان معروف که از درگاه الهی رانده شد دلالت دارد. گویا کنیه اش أبو مرّة است. ولی شیطان اسم جنس است و بر همه آنهایی که جنسشان شیطنت است چه از جنّ یا انس دلالت دارد. ابلیس شیطان بلکه رئیس شیاطین است ولی شیطان لزوما ابلیس نیست و کلّی است. 👈ذیل روایت که در متن مفید و در متن ابوخالد افریقی آمده نیز مؤیّد همین معناست. زیرا در وصایای ثلاثه ابلیس میگوید در این سه جا من اصحاب و سربازان خود را نمی فرستم بلکه خودم برای فریب می آیم! 👈این یعنی ابلیس شخص خاصی است و همینطور اینکه برای هر فریبی خودش حاضر نمیشود بلکه برای جاهای حساس خودش می آید. 🔹گویا ابلیس گاهی نزد انبیاء می آمده است. در روایت امالی شیخ طوسی از امام رضا علیه السلام نقل شده که ابلیس با همه انبیاء نشست و برخواست داشته است و بیش از همه با حضرت یحیی مأنوس بوده است! 📖«إنَّ إِبْلِيسَ كَانَ يَأْتِي الْأَنْبِيَاءَ (عَلَيْهِمُ السَّلَامُ) مِنْ لَدُنْ آدَمَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ الْمَسِيحَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يَتَحَدَّثُ عِنْدَهُمْ وَ يُسَائِلُهُمْ، وَ لَمْ يَكُنْ بِأَحَدٍ مِنْهُمْ أَشَدَّ أُنْساً مِنْهُ بِيَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ...» 🔴۹-در همه ی ۵ متن این روایت ابلیس در بیان ماهیت این کلاه رنگارنگ از مفهوم «أخطتف قلوب بنی آدم» استفاده میکند. مفهوم خطف برای عملیات ابلیس خیلی دقیق است. ابن فارس در معجم مقاییس میگوید به شیطان خطّاف هم میگویند! در کتب لغت نوعا به معنای الاستلاب بسرعة را برای آن آورده اند. یعنی نوعی ربودن و کف بری سریع و غیر منتظره! آنهایی که دچار موبایل قاپی و جیب بری شده اند این را بهتر درک میکنند. اصلا آدم متوجّه نمیشود و انتظارش را هم ندارد که مقابله کند! اصلا نمیفهمد! 🔻کار شیطان آن است که با کلاه رنگارنگش مانند جیب برها قلب بُری میکند! «دل ربایی» میکند!🔺 👈عجب! فرق در اینجا میدانید چیست؟ این است که وقتی قلب را برد دیگر به خودش نمی آید که بفهمد از او سرقتی شده است. برخلاف جیب بری که قلب و عقل هنوز هست و بعدا میفهمد. ✋یعنی فکر نکنید این ادیان باطله و نظریّات علمی الحادی و مانند آن مبتنی بر منطق است! سلطانی دارند! اگر خوب تحلیل کنید میبینید دلشان رفته است! دلشان ربوده شده است! دل که برود عقل هم میرود! برایش نظریه میتراشد! 👈شاید از همین جهت ارتباط دل و عقل است که شیطان این کلاه رنگارنگ را بر سرش گذاشته بود. مسأله بشر منطق نیست مسأله فریب دل است. مسأله غرور دنیا و غفلت از آخرت است. 👈این را در بذل خاطر شماره ۴۳ مقداری توضیح دادم. مسأله تاریخی بشر دلربایی شیطان است. 🔴۱۰-ابلیس در پاسخ حضرت مهمترین رنگ این کلاه رنگارنگ را لو میدهد! میدانید چیست؟ رنگ عجب! خود پسندی! رفقا لامصّب خال زنی کرده است! همه درگیرش هستیم الّا من عصمه الله! خوب که مشکل انسانها و ادیان مختلف و درجا زدن معنوی خودمان را تحلیل کنیم میبنیم همه در باطن ریشه در این دارد که خودمان را میپسندیم! احساس واقعی کمبود نمیکنیم تا دچار درد و حرکت و یقظه شویم. مشکل اساسی ما همین است. 🔹نکات این حدیث زیاد است ولی برای آنکه طولانی نشود از باب تلک عشرة کاملة همینقدر کافی است. انصافا حدیثی است که ارزش آن را دارد که تبدیل به یک کلید واژه مهم در مفاهیم دینی ما شود. خوب است که تبدیل به اصطلاح شود. 🔻وقتی به خطاها و گناهان و اختلافات در منزل و فامیل و شهر و کشور و جهان مینگریم باید به یاد این کلاه رنگارنگ بیافتیم. کلاهی که پشمی در آن نیست و آدم را گرم نمیکند ولی حسابی فریب میدهد! به یاد شیطان خطّاف بیافتیم. توصیف شیطان به خنّاس بینمان جا افتاده ولی مهمتر از آن شیطان خطّاف است🔺 ✅نتیجه ی مهم این بحث نسبتا طولانی سندی و دلالی ذیل روایت بُرنُس ذو ألوان استنباط مفهوم (شیطان خطّاف) از منبع دینی بود
باسمه تبارک و تعالی (۱۸۸) «امام حسین و اتّصال قلوب» «ظرفیّت جهانی اربعین در متّحد کردن مظلومان عالم» 🔵چند سال پیش یکی از آشنایان مدّتها با دیگران قهر کرده بود. کلّا رابطه نداشت. خیلی سرسختی بدی نشان میداد و باعث تفرقه شده بود. اصلا به هیچ صراطی مستقیم نبود! یکبار خود من که آن زمان ابتدای طلبگیم بود به درب منزلش رفتم و با او صحبت کردم دیدم اصلا با این چیزها کار درست شدنی نیست! چندین سال هم گذشت و اختلافش عمیقتر و کینه ای تر شد. ✋عادتا دیگر امیدی نبود تا اینکه یک دفعه همه چیز عوض شده و الآن دیگر هیچ مشکلی وجود ندارد. 👈به نظرتان چه چیزی باعث شد که این مشکل در ظاهر لا ینحلّ حلّ شود؟! مگر میشد این دلهای متفرّق را دوباره جمع کرد؟! 🔹آنچه مانند کیمیایی مشکل را حلّ کرد رحلت مادر بزرگ و پدر بزرگ بود! یک داغ سنگین مشترک از سنخ سوز محبّت! دیگر اگر اختلافی بود ولی در این امر دیگر همه اتّفاق داشتند. ✔داغی وحدت آفرین بود. دلها را به هم نزدیک کرد. همه احساس کردند به همدیگر نزدیکند! به هم نزدیک شدند. قلبهایشان به هم متّصل شد. 🔹گاهی نیز که برای رحلت برخی بستگان به بهشت زهرا میروم وقتی هنگام تدفین به گریه ی افراد مختلف نگاه میکنم متوجّه میشوم که چقدر رشته ی دلها بر محور محبّت این شخص متوفّی به هم نزدیک بوده و ما چندان به آن توجّه نمیکردیم. ✅محبّت انسانها را یکی میکند. متّحد میکند. وقتی یکی هستند و قلبها به هم متّصل است اختلافی نیست چون دوئیّتی در کار نیست.
🔹تصاویر راهپیمایی اربعین در طریق العلماء عراق را میدیدم؛ دیدم جایی شخصی ایرانی نشسته و کاسه ای آب از پیرمردی فرتوت و روستایی عرب که گوشه ی راه نشسته گرفته و میخواهد بنوشد. 😢خدا میداند که چه احساسی در آن موج میزد! اینها بر محور محبّت امام حسین است که انگار یکی شده اند. 👈آخر ما کجا و آن پیرمرد عرب روستا نشین فرتوت کجا! ولی انگار همه غصّه دار اربعین پدرمان هستیم. 👈از همان جنس اتّحادی که فامیل نزدیک هنگام رحلت پدرشان تجربه میکنند بین ما وجود دارد. 👈انگار اختلافی نداریم. انگار همدیگر را دوست داریم و سالهای سال است همدیگر را میشناسیم. 🔻امروز که فیلم راهپیمایی اربعین را در تهران میدیدم متوجّه این شدم که یکی از مهمترین ابعاد قیام خونین حسینی و مغناطیس شگفت انگیز عاطفی آن تألیف دادن قلوب مؤمنین و دعوت به اتّحاد آنهاست. همان اتّحادی که باعث عزّت مؤمنین است. همان امری که همه ی اختلافات را از یاد برده و به آنها هویّتی واحد در برابر دشمن میدهد. همه را پشت یک سنگر قرار داده و تعریف میکند🔺 ✅شاید یکی از معانی أنا قتیل العبرة همین باشد. یعنی من مایه اتّحاد قلوب هستم. اتّحادی از نوع سوز اشک و محبّت. نگاهی اجتماعی و نه فردی به این امر هم میتوان داشت. 🔹سالها پیش کلامی از شهید مطهّری در یادداشتهایشان دیدم که مهمترین حکم اسلام در امور عملی دعوت به اتّحاد قلبها است. پرهیز از تفرقه است. آنهایی که با سیاست آشنا هستند خوب میفهمند اتّحاد یعنی چه! اتّحاد چه نیرویی دارد. 👈همان نیرویی که اگر خوب فهمیده شود دیگر سیاسیون اصیل هیچ چیزی را مهمتر از اتّحاد و پرهیز از تفرقه بین مؤمنین نخواهند دانست. همان درسی که مرحوم امام راحل تعلیممان داد. ⚪ولی حالا ورای این درک که اتّحاد مهم است عوامل اتّحاد بخش نیز نیاز است. اتّحاد چون از سنخ عمل است نیاز به امری بیش از صرف عقیده ی مشترک دارد. چیزی از جنس عاطفه و محبّت میخواهد. 🔻به ذهنم خطور کرد امام حسین علیه السلام همان رمز اتّحاد مؤمنین است. همان آه سوزان مشترک بین مؤمنین! همان کیمیایی که محفل مؤمنین را همواره گرم نگاه داشته! هر جایی هم که بروند و قهر کنند ولی دیگر به خاطر او به یاد علقه ها و پیوندهایشان می افتند!🔺 ✔مگر کم چیزی است؟ آنهایی که بادیده ی بصیرت و انصاف به انقلاب اسلامی و دفاع مقدّس ما نگاه کنند خوب این امر را تصدیق میکنند که این نیروی اتّحاد دمیده شده از داغ حسینی بود که میدان دار معرکه ها بود. همان داغی که انسانها را با حقیقت و دین آشتی میدهد. 👈از همینجاست که در آن قصیده ی حسینی گفتم: وقت محرّم شده سمع خلائق به حقّ جند حقیقت ز او در پی پیکارهاست 👈البته همه ائمه علیهم السلام همین ویژگی را دارند که به تعبیر خطبه فدکیه: «طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا لَمّاً لِلْفُرْقَة» ولی امام حسین و داغ او چیز دیگر است. 🔻گاهی با خود میگویم آخر این همه داغ سنگین و متعدّد و اسارت و... برای چه؟! اصلا گویا تعمّدی است که مصیبت امام حسین علیه السلام روحی فداه سنگین باشد. حتی دلهای سنگی مانند دل مرا نیز نرم کند! آخر این شقی ها اگر هم میخواستند مگر میتوانستند بدون داشتن اذنی از آسمان اینقدر به ولیّ الله جسارت کنند؟! حتما قصّه ای دیگر داشته! نکند قرار بود همه دلها در این نقطه متصل و متحد شوند؟!🔺
آری همین بوده! خدا میخواسته چنین باشد! «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ‏ قَتِيلًا ... إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا» به ذهنم گاهی خطور میکند که: لقد منّ اللّه علیکم اذ بعث فیکم حسینا ... 🔵اما در ادامه امر دیگری به ذهنم آمد و آن هم این بود که امام حسین و مخصوصا اربعین حسینی تنها عامل اتّحاد قلوب مؤمنین نیست. عامل اتّحاد قلوب مظلومین و مستضعفین و حق جویان عالم است. امام حسین و اربعین حسین ظرفیتهای عظیم جهانی دارد. قدرت بسیج جهانی دارد. نیروی اسرار آمیزی برای شوراندن بشریت دارد. اصلا جنسش طوری است که محدود در مراسمات مذهبی نمیشود. ✋هنوز ما خودمان گاهی تعجّب میکنیم چرا مسیحی و کلیمی و ملحد و فسّاق نیز به حسین علیه السلام علاقه مند هستند. 👈این به خاطر آن است که بعد مهمی از پیام حسینی پیامی جهانی است. پیامی انسانی است. خود را محدود به مذهب و آیین خاصی نمیکند. گرچه اوج و قلّه اش در تشیّع است ولی دامنه اش جهانی است. 👈اگر ما اربعین حسینی را به صورت انسانی و جهانی هم معرّفی نکنیم خودش چون ذاتش جهانی است پیشرفت میکند. ولی اگر ما در این زمینه بهتر عمل کنیم خیلی سریعتر و بهتر تبلیغ میشود. ⚪قیام حسینی ابعادی دارد که ظرفیّت عجیب و از جنس عاطفه و محبّت برای اتّحاد همه ی امّتها و انسانها بر محور مفاهیم عام جهانی دارد. ✅ظرفیتهایی مانند استکبار ستیزی، تسلیم ناپذیری، ظلم ستیزی، فساد ستیزی، حق طلبی، معنویت، عدالت خواهی بلکه حتّی آزادی خواهی و مانند آن! 👈اینها همه به شکل اندماجی در قیام حسینی موج میزند. تلألؤ دارد. اینها دیگر فقط برای ما شیعیان نیست. اینها همان چیزهایی است که جهانیان را به راهپیمایی اربعین جذب میکند. همه را زائر کوی حسینی میکند. در ادامه میتواند سبب هدایت ایمانی برای جهانیان هم بشود. 👈اربعین حسینی به خوبی نشان داد که نیروی بسیار قویتر از نیروی ملّی گرایی و مناقشات تاریخی و دشمنی های طبیعی انسانی داشته و ایرانی و عراقی نمیشناسد. 👈حال باید این را دریافت که حتّی باید مرزها را برای همه ی ملل جهان گشود. آنها نیز احساس کنند میتوانند در این اربعین شرکت کنند و برای امام مظلومان و امام شجاعان و یا امام حق طلبان و یا هر وصف دیگری که میفهمند جمع شوند. ✔اصلا مقایسه ی جالبی نیست. ولی چه کنم برای انتقال مرادم نیاز است. چطور برای مفهوم مشترک انسانی که ریشه در حیوانیّت انسان دارد تبلیغ جهانی میکنند؟! مفهوم آزادی شهوانی! کارناوالهای جهانی در برزیل راه می اندازند و همه انسانهای جهان را دعوت میکنند! حالا ما برای مفهوم مشترک انسانی که ریشه در انسانیت او دارد تبلیغ نکنیم؟! 👈آری نباید قیام حسینی را محدود مذهب و حتّی کفر ستیزی نمود. مشعل هدایتش فروزانتر است. گویا امام حسین علیه السلام سفره ای پهن کرده و همه بشر را به میهمانی خود دعوت کرده! میخواهد همه بشر را از جهالت و حیرت ضلالت نجات دهد. هر چند حساب شیعه جداست! 👈اگر چنین شد اربعین حسینی و داغ حسینی نه تنها عامل اتّحاد و اتّصال قلوب مؤمنین میشود بلکه مایع اتّصال قلوب بشریّت است. 👈همان اتّحادی که نیرویی جهانی برای حکومت عدالت گستر مهدوی عجّل الله تعالی فرجه الشریف می آفریند.
باسمه تبارک و تعالی (۱۸۹) «نبرد شناختی بزرگتر از نبرد اقتصادی» «تیری ادراکی به بهانه مرگ بانویی به نام مهسا امینی» 🔴حقیقت عظیم این روزها جریان راهپیمایی معجزه گونه ی اربعین است. بلاغت حکم میکند همه از آن صحبت کنند. فعلا هیچ موضوعی اهمیت آن را ندارد که در برابر این موضوع به چشم بیاید. سالهای گذشته سیاست رسانه ای غافلان و دشمنان راه حق کتمان این حقیقت بزرگ بود. 👈امسال که دیدند سیاستی شکست خورده و رسواست این روش را برگزیدند که با پرداختن به حواشی مانند مشکلات خروج از مرز و مشکلات حمل و نقل و ... اصل جریان را به حاشیه ببرند! 👈ولی باز فایده ی چندانی نداشته و به زودی آن مشکلات طبیعی نیز به سرعت حل شد. حالا این روزها دقیقا مصادف با اربعین حسینی دشمنان قسم خورده راه حقیقت روش دیگری برگزیده اند. 👈با دامن زدن به یک حاشیه ی دیگر در مورد فوت یک دختر جوان اصل فضای رسانه ای را نه تنها از عظمت اربعین غافل کنند بلکه در این بین فرار رو به جلو هم بنمایند! ضربه ای هم به راه حقیقت بزنند! 🔹بنده انگیزه ای برای پرداختن به مباحث جزئی در این بذل خاطرها ندارم. همواره علاقه مندم لااقل مباحث این بذل خاطرها کلّی و حالت انطباق بر مصادیق زیاد داشته باشد تا فایده اش همیشگی باشد. تطبیقش بماند برای خود مخاطبین. ✋البته بحث از جزئیات و تطبیق نیز گاهی ضرورت دارد ولی دأب بنده پرداختن به آن در این نوشته ها نیست. ولی به دلایلی مناسب دیدم که اینبار در این زمینه نکته ای بیان کنم.
🔵نکته مهم در این موارد که همواره بوده و خواهد بود ورای اینکه حقیقت ماجرا چیست و آیا قصور یا تقصیری هم بوده یا نبوده این است که اینها از تیر و ترکشهای نبرد بزرگ ادراکی و شناختی است. چندی پیش رهبر معظّم انقلاب در کلامی مهم بیان فرمودند امروزه دشمن بیش از جنگ اقتصادی در حال جنگ رسانه ای است. خیلی بحث مهمی است. ✔اگر کسی این مسائل را در قالب چنین جنگی نبیند بصیرت خوب را در درک مسائل نخواهد داشت. به جای آنکه تیرانداز را ببیند تیر را میبیند! آخر تیر که صحبت چندانی ندارد! اگر این تیر نبود دشمن از تیر دیگری استفاده میکرد. مهم دیدن دشمن و انگیزه های دشمنی است. ✋بنده معمولا به جای جنگ رسانه ای علاقه دارم تعبیر جنگ ادراکی را به کار ببرم. جنگ نرمی که گاهی بسیار خطرناکتر از جنگ اقتصادی و نظامی که توپ و تانک و موشکهای آن همین رسانه ها و موبایلها و ماهواره هاست. 🔹الآن بحث ما بحث از اسباب فوت این خانم نیست. اگر کسی مسأله را اینگونه طرح کند دقیقا به معنای اصابت تیر نبرد شناختی دشمن به هدفش است. ✅همان نبردی که به جای زخم در جسم مخاطبش به دنبال زخم در ذهن مخاطبین است. نیازمند سپر و سنگری است که همان بصیرت ادراکی است. ✔در این مورد به صورت خاص برنامه ی دشمن اولا به حاشیه بردن اربعین با ترفند فرار رو به جلو است! در ادامه بد نام کردن حکومت دینی. در ادامه تلاشهای نهایی برای برداشتن موانع در راه از بین بردن حکم حجاب. در ادامه به دنبال اهداف شومشان در تحقق انقلاب جنسی اند. در ادامه به دنبال چیدن ثمرات سیاسی این انحراف بزرگ هستند. هنوز برخی غافلان نفهمیده اند که مسأله حجاب امتدادهای سنگین سیاسی دارد. 🔴آنچه تأسّف بار است آن است که انسان وقتی موضعگیری افراد مختلف را میبیند عمق مجروحیّت آنها را در این نبرد ادراکی متوجّه میشود. آنهایی که انتظار دلاوری و جنگاوری از آنها میرود. بلکه برخی اصلا طوری هستند که انگار خود دشمن هستند! گروهی از روحانیون موسوم به مبارز –جلّ الخالق!- تحلیلشان از این واقعه در تقبیح گشت ارشاد این بود که: 📖«الَّذِينَ‏ ضَلَ‏ سَعْيُهُمْ‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا» 👈آخر چقدر باید انسان تأسّف اینها را بخورد! وای از آن روز که بگندد نمک! نوه ی امام راحلمان هم دیدم موضع گرفته! از ضرورت توقّف روندهای معیوبی گفته که هر از چندی موجب بروز حادثه می‌شود! استدلال را ببین تو را به خدا! 👈مثل این است که دختری را در مدرسه به خاطر بی انضباطی به دفتر مدرسه ببرند! آنجا به خاطر بیماری زمینه ای که داشته استرس بگیرد و سکته کند و بمیرد! آیا ایشان با این استدلالشان میخواهد بگوید پس باید جلوی روند معیوب احضار بی انضباطها به دفتر مدرسه گرفته شود؟! 🔻ترفند ناجوانمردانه شان این است که طوری القاء میکنند که انگار هر کس تحلیل ما را از اسباب مرگ این خانم جوان و سپس استنتاج ما را از آن نپذیرد پس به مرگ او راضی است؟!🔺 ✋اینها اگر انسان دینی هستند پس غیرت دینیشان کو؟ و اگر به قول خودشان انسان مدنی هستند پس غیرت قانونی شان کو؟! مگر خلاف قانونی رخ داده است؟! مگر این حکم شرعی و قانونی آنقدر در چشمانشان بی ملاک شده که حتی از راه نا آرامی اجتماعی هم شده میخواهند ابطالش کنند؟! ⚪اینها حکایتشان گاهی این نیست که تیری در نبرد ادراکی به آنها اصابت کرده! بلکه حکایتشان این است که نه تنها خودشان را جلوی تیر پرتاب میکنند بلکه این تیرها را به سمت دیگران نیز هدایت میکنند! حکایتشان همان است که صدّیقه طاهره بیان فرمود که: «المسرعة الی قیل الباطل» هستند 👈هنوز هیچ چیزی معلوم نیست از یک واقعه چند پهلو یک پهلویش را گرفته و در ادامه استنتاجی آن هم مغالطه آمیز میکنند: 📖«فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِه‏» 👈حالا بگذریم از آن لاشخورها و کفتارهای همیشگی که انتظاری از آنها نمیرود. 🔹ولی بسیاری از اینها نان اسلام و حکومت اسلامی را میخورند و اینطور حرف میزنند! آیا واقعا هیچ غیرتی ندارند؟! آیا نمیدانند که انسان مؤمن و جامعه ی ایمانی و حکومت دینی لا یخافون فی الله لومة لائم هستند؟! در راه اقامه دین الهی از فشارها نمیترسند؟! 👈اصلا مگر انسان میتواند موحّد باشد و از غیر خدا بترسد؟! و لا یخشون من أحد الّا الله! مگر میشود خدا را دوست داشته باشد و به حکمش بی اعتنایی یا بی حرمتی کند؟! ✋از این مؤمنین خودمان هم هیچ نگو که بسیاری گاهی در این موارد روشنفکر بازی در آورده و عمق جنگ ادراکی دشمن را نمیبینند! درست موضع نمیگیرند. باعث تضعیف جبهه حق میشوند. 👈البته مؤمنین هم باید در این موارد دقّت کنند که دشمنان همین اختلاف افکنی ها را باعث تفرقه بین صفوف مؤمنین نکنند. آن هم یک تیر مخفی تر و سختتری است که در نبرد ادراکی وجود دارد. تیر تفرقه!
باسمه تبارک و تعالی (۱۹۰) «آیا گشت ارشاد را باید تعطیل کرد؟» 🔵موضع گیری برخی عزیزان که اتّفاقا از مدافعان دین هستند را در هجمه اخیر به گشت ارشاد دیدم. انصافا آدمی را شگفت زده میکند؛ به یاد ابیات ابن الرومی افتادم: واخوان تخذتهم دروعاً فکانوها و لکن للأعادی و خِلتهم سهاما صائبات فکانوها و لکن فی فؤادی وقالوا قد صفت منا قلوب لقد صدقوا و لکن من ودادی 👈بسان فتنه ای شده که عیار بصیرت انسانها را تا حدودی نشان میدهد. بسیاری از آنهایی که امید آن بود که در این صحنه ها شمع یا مشعل هدایت باشند خودشان دچار شبهه شده اند. 👈به خاطر فشار رسانه ای در جنگ ادراکی فتوا به تقبیح کار نیروی انتظامی و یا لزوم تعطیلی گشت ارشاد یا چیزی در این وادی داده اند. ⚪وقتی موضعگیری این طیف را دیدم به یاد گفت و گویی در پویانمایی پاندای کونگفو کار ۲ افتادم. پاندا به خوبی عمق خطای اینها را بیان کرده است! 👈طاووس مکّاری به نام ارباب شِن با اختراع توپ جنگی یکی یکی اساتید کونگفو را شکست داده و شهر بزرگ گانگ منگ را که پایتخت کنگفو است تصرّف نموده است. 👈وقتی پاندا و دوستانش برای مبارزه با طاووس به این شهر میرسند در کمال تعجّب میبنینند اساتید بزرگ کونگفو زنده و در زندانی خود خواسته ای قرار گرفته اند! اصلا دوست ندارند از زندان بیرون بیایند! فکر میکنند اگر بیرون بیایند طاووس همین مقدار باقی مانده را هم نابود میکند! شهر را به آتش میکشد! 👈وقتی با اعتراض پاندا مواجه میشوند میگویند: «وقتشه تسلیم بشی پاندا؛ کونگفو مرد!» پاندا در پاسخ به آنها عمق سیاست عجیبشان را بیان میکند که:
🔻«آخر این چه حرفیه؟! میخواهید با حفاظت نکردن از شهر گانگ منگ از شهر حفاظت کنید؟! باید با هم متّحد بشوید!»🔺 👈ولی آنها زیر بار نمیروند و پاندا هم عصبانی میشود و میگوید: 📖«باشه شما در زندان ترستان بمانید با میله های نا امیدی بشینید و سه وعده خجالت کوفت کنید!» 🔹رفقا این حکایت خیلی از ماست. بسیاری از متدیّنین بلکه رهبران و وعّاظ دینی مانند بزرگان شهر گانگ منگ شده اند که میخواهند به زعم خودشان با حفاظت نکردن از دین از آن حفاظت کنند! 👈نکند فکر میکنند دین مرده است؟! ترجیح داده اند خود را زندانی نگاه دارند و حرفی نزنند تا دشمن با سلاح فشار رسانه ای اش این آخرین بقایای دین را بمباران نکند! عجب سیاستی! 👈اینها هنوز ماهیت دشمن و عمق دشمنیش را نشناخته اند؟! دشمن به دنبال از بین بردن حکومت دینی است. فعلا یکی از بهترین اهرمهایش بحث حجاب است 👈هم از آن جهت که با آن به حکومت دینی که مبلّغ این احکام است ضربه بزند و هم از این جهت که ترویج بی حجابی به معنای از میان بردن بنیانهای دینی جامعه است 👈مسأله حجاب خیلی برد سیاسی دارد. در نوشته های متعددی به آن پرداخته ام. اصلا یک مسأله ی عادی نیست 👈در جای دیگر هم گفتم مسأله تجویز برهنگی است نه در آوردن رو سری! فعلا سنگرش روسری است 🔹حالا باید چه کرد؟! باید همانطور که پاندا گفت😊 همه با هم متّحد شوند! این را پاندا و آن هم قرنها پیش فهمید ولی هنوز بسیاری از ما نفهمیدیم😂 حالا از شوخی بگذرم! 👈متدیّنین باید موضع واحد و قوی بگیرند. بنیان مرصوص باشند. انصافا ما همیشه چوب عدم اتحاد و کار سازمانیمان را میخوریم! 👈بزرگان حوزه و بزرگان دینی و حکومتی یک صدا و قوی موضع بگیرند. فرصت را از فرصت طلبان بگیرند! نه اینکه بازوی اجرای حکم خدا را تضعیف کنند! توهین دستگاه نظامی حکومت دینی خود گناهی بزرگ است 🔸گاهی در یک مغالطه ی آشکار گفته میشود چرا این خانم را گرفتند! چرا دیگران را نگرفتند؟! مگر این شخص چه کاری کرده بود که دیگران نکرده بودند؟! ✔پاسخ آن است که این اشکال نمیتواند خطایی را در برخورد با این خانم اثبات کند. فوقش میتواند کم کاری مسئولین یا ما را در بیشتر شدن این تذکرات اثبات کند و در هر حال به قول طلبه ها «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه». از طرفی فایده ی این برخوردهای انضباطی بیشتر در فضای جلوگیری از ترویج و تعمیق مظاهر بد حجابی است. یک کار عقلائی است. برای چنین غرضی لازم و یا ممکن نیست تا با همه افراد برخورد شود. همه ما به خوبی میدانیم اگر سایه ی این گشت ارشادها بر سر جامعه نباشد برخی معدود انسانهای فریب خورده به راحتی انگیزه کافی برای برهنگی در سطح جامعه و تغییر چهره ی آن را نیز دارند. شکّی در این نیست. آن وقت خواهید دید که همین اندازه نهی از منکر زبانی مردم و یا گشتهای ارشاد ضعیف و کم رمق نیز چقدر اثر مهمی داشت 🔸گاهی در یک مغالطه ی دیگر گفته میشود شما با این رویه های باطلتان تا کنون چقدر موفّق به محجّبه کردن شده اید؟! پاسخ این هم روشن است ✔گشت ارشاد برای فرهنگ سازی در زمینه حجاب نیست. نوعی برخورد قهری اجتماعی برای جلوگیری از مظاهر آن است. اصلا قرار نیست با چنین ابزاری افراد محجّبه شوند. گشت ارشاد برای آن است که مانعی بر سر راه دستهای آلوده دشمن و یا انگیزه های آلوده برخی برای سوق دادن جامعه به برهنگی است که خود یک سیاست صهیونیستی جهانی است 🔸گاهی نیز مغالطه میشود که اصلا شما چه حقّی دارید که میخواید به زور مردم را محجّبه کنید؟! ✔پاسخش هم این است که این دستور یک حکم دینی مسلّم است و وظیفه ی حکومتی دینی اقامه ی دین است. از طرفی در همین غرب مگر در بسیاری از کشورها با وجود شعار آزادی حکم به بی حجابی اجباری در مدارس نکرده اند؟! بالاتر از آن مگر در برخی سواحل غربی بانوان را به خاطر پوشش دینی و لباس زنانه پوشیده جریمه نمیکنند؟! بهانه شان هم این است که اینها معنای سیاسی و فرهنگی دارد که با نظام آنها منافات دارد 🔸گاهی نیز اشکال میشود که چرا با وجود این همه مشکلات اجتماعی و دینی اینقدر حجاب را بزرگ کرده اید؟! ✔پاسخش این است که اوّلا واقعا بحث مهمی است و ثانیا متأسّفانه مشکل این بحث این است که در واقع بزرگ هم نشده ولی آنچه رخ داده آن است که دشمن به خاطر اهدافی که دارد آن را بزرگ میکند. آیا واقعا اولویّت نظام ما مبارزه با بد حجابی بوده؟! ای کاش واقعا یکی از اولویتها و یا حتّی ثانویّتها بود! 🔹در هر حال این بحثها زیاد است. عمق این جریان از جهتی به جنبه های سیاسی و تبلیغاتی دشمنان نظام دینی برمیگردد و از جهت دیگر از مظاهر نزاع ریشه دار تفکّر دینی با منافقی هزار چهره به نام تفکّر مدرن است 👈منافقی که حاضر نیست خیلی صریح باطن خود را نشان داده و به میدان بیاید زیرا میداند به واسطه چهره ی زشتش خریداری نخواهد داشت. عمق مدرنیته چیزی جز الحاد نیست. در جای دیگری از این امر بحث کرده ام
باسمه تبارک و تعالی (۱۹۱) «هل تجوز الصلاة خلف مجهول الحال؟» «فقه متعالی» 🔵یکی از دوستان درخواست کرد نظرم را در زمینه شرطیّت عدالت برای امام جماعت بیان کنم. انصافا هم بحث مهمی است که مدّتهاست دوست داشتم دلیل این فتوا را بررسی کنم. ثمره مهم این بحث آن است که آیا واقعا نمیتوان به مؤمن مجهول الحال اقتدا کرد؟ 👈مدّتی این مسأله در ذهنم بود و واقعا هم دیدم باعث زحمت برای مؤمنین شده و گاهی تمایل آنها را برای حضور در جماعت کاسته است. آنهایی که تقیّد بیشتری دارند گاهی نماز خود را اعاده میکنند. 🔹فرصتی دست داد و تتبّعی در منابع و کتب فقهی کردم تا بتوانم ببینم مسأله را با روش فقهی که مدّتهاست پسندیده ام آیا میتوان حلّ کرد؟ البته بسیار سریع و در چند ساعت محدود نگاشته شد ولی برای آنهایی که به خوبی عمق تفکّر اجتهادی را دریافته اند این نوشته دلالتهای فراوانی میتواند داشته باشد. 👈آنهایی که خود اهل فنّ بوده و شناسنامه و تبار هر نوع و هر سبک استدلال و نقّادی را به خوبی درک میکنند. 💡در هر حال به ذهنم خطور کرد مطلبی بر اساس آنچه برای خودم «فقه متعالی» نامیده ام در این زمینه بنگارم. 👈از آنجا که مقداری بحث طولانی شد آن را در قالب یک متن جداگانه قرار دادم تا چندان از سبک و سیاق بذل خاطر دور نشویم. اگر دوستان بعد از مطالعه دقیق نقد یا نظری داشتند استفاده میکنم. 👈پیشنهاد میکنم قبل از مطالعه ی این نوشته اول به کتب روایی و سپس به کتب فقه اجتهادی مانند جواهر و کتاب الصلاه شیخ انصاری یا آثار مرحوم آیت الله خوئی و یا کتب قدیمیتر مانند حدائق و مدارک رجوع کنید. این نوشته حاشیه ای بر آنهاست.
🔹توصیف آن به «متعالی» از آن روست که تا حدودی با آن در تفاوت بین حکمت مشّاء با حکمت متعالیه آشنا شده ایم. حکمت صدرایی گویا همان حکمت قدیم است و همان حکمت قدیم نیست. ⚪در عین اینکه معمولا مباحث فلسفی را تغییر نداده ولی گویا روحی دیگر به همه مباحث دمیده است. به همین نسبت با تبیین خاصی که فعلا موضع بیانش نیست میتوان ادبیات یا فقهی نگاشت که همان ادبیات و فقه قدیم باشد و همان ادبیات و فقه قدیم نباشد. 🔹فقه متعالی مزاجی خاص از بحث فقهی در بین دو فضای فقه اجتهادی و فقه پژوهشی است. روشی که مدّتها آن را در مباحث نحوی و ادبی تحت عنوان «نحو متعالی» آزموده ام و ثمرات بسیار مهمش را دیده ام. 👈به فضل الهی در ادبیات شکّی ندارم که روشی بی نظیر و بی بدیل است. ولی تا کنون به دلایلی در اعمال آن در فقه احتیاط نموده ام. 👈شاید در ظاهر چندان خود را جز در قالب سعه تتبّع و تحقیق نشان ندهد ولی اساسا قارّه ای دیگر از سبک اندیشه ی ادبی و فقهی است. به قول امروزی های پارادایمی دیگر است. 🔻اساس فقه متعالی مبتنی بر توجّه گسترده و عمیق به نگاه های درجه دوّم و بازخوانی تاریخ علم و سعی در تفکیک بین پدیده و پدیدار و در ادامه تلاش در کشف زوایای تاریخی فلسفه علم و روانکاوی دانش محقَّق برای فهم علل تعیّن یافتن فهممهای خاصّ از پدیدار برای پیدا کردن زمینه های قضاوت در راستای نسبت پدیدارها با پدیده های واقعی و ادلّه ناب دینی با تأکید بر رصد مباحث از عالم پیش فرضهاست🔺 ✅از آن رو که دانش گاهی اضلاع روانی و اجتماعی مهمی در کنار ضلع معرفتی اش دارد در فقه متعالی به روانکاوی تاریخی تحلیلی دانش در کنار بحثهای استدلالی و معرفتی اهمیت خاص داده میشود. 👈همچنین بر این مطلب تأکید میشود که بسیاری از مشهورات یا نظرات چیزی جز خوانشی خاصّ از اطلاعاتی محدود نبوده و قابلیت تجدید نظر دارد. 📡عمده تلاش در فقه متعالی رصد مباحث از عالم شگفت انگیز پیش فرضهاست. همان عالمی که معمولا از آن غفلت میشود ولی نوعا سرنوشتها در آنجا رقم خورده است. ✅به نظر میرسد ورود به عالم فقه متعالی به معنای عبور از دنیای فقه اجتهادی پیشرفته به دنیای بزرگتر فقه متعالی است. 🔹در جای خود بحث کرده ام که فقه ما تا کنون شاهد تحقّق پنج تعیّن عقلی بوده است. زمانی عقل حدیثی بوده و زمانی دیگر عقل کلامی و سپس عقل اجتهادی و سپس عقل اخباری و در قرون اخیر عقل اجتهادی پیشرفته و اخیرا عقل پژوهشی؛ 👈اساسا فقه موجود مولود یک رشد خطّی تدریجی نبوده و مختصات کنونی اش در جغرافیای دانش در بستری از تحوّلات جاری در عالمهای فقهی باید تبیین شود. 🔴سعی میکنم با یک مثال بخشی از حقیقت مخفی در این تحوّل قارّه ای دانش را بیان کنم. قرنها در فضای حوزه های ما تا قبل از ظهور اخباری گری فقه اجتهادی حاکم بود. اوج آن را میتوان در لمعه و شرح لمعه شهیدین دید. کتابی که مشحون از دقایق و لطایف است که بدون اغراق اگر شخصی عمرش را در دنیای آن خرج کند باز هم شاید نکاتی باقی بماند! اصلا یک سرزمینی است که میتوان برای همیشه در آن قصد اقامت کرد. 👈ولی همینکه با کتاب مکاسب شیخ انصاری که حاصل دوران اجتهاد پیشرفته بعد از اخباری گری است آشنا میشویم یک عبور معرفتی و روانی بسیار گسترده و عمیق از شرح لمعه میکنیم. 👈اصلا آن دنیای شرح لمعه با همه عظمت و لطائفش جلوی دیدگان ما کوچک میشود! نه به این معنا که همه ی دقائق آن را درک کرده و از آن عبور میکنیم بلکه گویا به عالم وسیعتری و به کاخ با عظمتتری و به تفکّر فاخرتری رسیده ایم که دیگر آن نوع تلاش علمی به چشممان نمی آید. 👈گویا احساس میکنیم خیلی بزرگتر و بلند نظرتر شده ایم! میتوانستیم سالهای سال در همان دقایق شرح لمعه بمانیم ولی انسان عاقل میگوید این کار را نکن و خود را زودتر به دنیای مکاسب برسان! 👈از ریشه مسائل برایت آسانتر و افقها برایت وسیعتر میشود. تفکّرت فاخرتر میشود. ⚪حال اگر این مطلب روشن شد میتوان از این امر پرسید که آیا ممکن است یک عالم فقهی و یک دنیای جدید از سبک اندیشه ورزی یافت شود که نسبت به عالم فقه اجتهادی پیشرفته که در مکاسب میبینیم چنین نسبتی داشته و به صرف ورود به آن گویا از عالم مکاسب و کتب مانند آن یکباره عبور نماییم؟! گویا احساس کنیم تفکّرمان فاخرتر و دیدگانمان نافذتر شده! هر چند لازم نباشد همه دقائق و لطائف مکاسب را درک کرده باشیم؟! ✅به نظر میرسد فقه متعالی چنین عالمی است. به جای آنکه افراد را درگیر دقائق و نکات اجتهاد پیشرفته نماییم بهتر است زودتر آنها را به عالم فقه متعالی دعوت کنیم. وقتی وارد آن شدیم اصلا احساس میکنیم خیلی بزرگتر شده و در عالم فقه مکاسبی نمیگنجیم!