باسمه تبارک و تعالی (۹۴۶)
«نقدی بر مشاوره های روان شناسانه»
«إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى»
🔹نزد یکی از بزرگان بودیم که یکی از برادران پرسشی از استاد محترم در مورد دانش روان شناسی پرسید. ایشان هم فرمودند آن مقداری از آن که با تجربه به دست آمده خوب است از تجربیّاتشان استفاده شود.
💭به یاد یکی از عزیزان افتادم که مدّتی به خاطر برخی مشکلات به روان شناسان معروف و متعدّدی مراجعه میکرد. بنده هم جویای احوالش بودم ببینم مشکل ایشان را آیا میتوانند حل کنند یا نه!
👈خودم به ایشان گفته بودم مشکل شما هیچ دارویی جز معجون صبر ندارد! «وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ» آن هم با این نیّت که این دنیا دار امتحان و ابتلاست و إِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمِنْ عَظِيمِ الْبَلَاءِ.
✔️حقیقتا صبر داروی تلخی است ولی ثمره ای شیرین دارد. این صبر حقیقتی اسرار آمیز دارد که خیلی طول میکشد انسان آن را درک کند. یک داروی تقریبا نایاب هم داریم به نام رضا که به دست ماها نمیرسد. برای به دست آوردنش باید به پشت کوه قاف رفت.
👈آری برای ریاضت این نفس خبیث گاهی این امور بد هم نیست. اینکه گاهی کسی مقداری بادش را بخواباند و این اسب سرکش را رام کند بد نیست. حریف تمرینی است. خودش اگر خوب به میدانش برویم بهترین ریاضت است. از چله نشینی گاهی بیشتر اثر میکند.
📖«إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَر»
👈یکبار برایش روایت ابوبصیر از امام باقر علیه السلام که مرحوم صدوق نقل کرده را خواندم که حضرت میفرماید من از دست همسر و برخی نزدیکانم طوری معجون صبر را مینوشم که از خوردن حنظل تلخ تر است. ولی میدانم که با این ریاضت صبر به مقام روزه داری میرسم که شبها مشغول عبادت است. به مقام شهدا میرسم:
«إِنِّي لَأَصْبِرُ مِنْ غُلَامِي هَذَا وَ مِنْ أَهْلِي عَلَى مَا هُوَ أَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ إِنَّهُ مَنْ صَبَرَ نَالَ بِصَبْرِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ وَ دَرَجَةَ الشَّهِيدِ الَّذِي قَدْ ضَرَبَ بِسَيْفِهِ قُدَّامَ مُحَمَّدٍ ص»
🔹ولی وقتی به روشهای درمانی مختلفی که این روان شناسان به ایشان میگفتند دقّت میکردم میدیدم یک نکته ای در همه هست. آن هم شروع مقوله ی درمان با این پیش فرض که عالم برای ابتلاء و آزمایش نیست و همینطور این پیش فرض که برای درمان لازم نیست پا روی أنانیّت خودمان گذاشته و گاهی صبری جمیل پیشه کنیم.
👈به دنبال این بودند که با مفروض گرفتن انانیّت و مادّی گرایی یک طوری به مبارزه با این علامت نامطلوب بروند. غافل از اینکه باید به درمان ریشه درد پرداخت نه از بین بردن علامت بیماری!
👈بیماری اصلی ما همین است که یادمان رفته معاد و ابدیتی در پیش داریم و به درد نسیان یوم الحساب مبتلاییم. بیماری اصلی ما همین تکبّر و أنانیّتهاست که نمیگذارد آن شکستگی که باعث طلوع سلطان حکمت و معرفت در باطنمان است، حاصل شود.
💡حالا فرصت بررسی بیشتر نداشتم ولی در همان محفل به ذهنم خطور کرد که در روان شناسی مرسوم گویا برای درمان معمولا به دنبال مبارزه با علامتها میروند ولی در درمان دینی و معنوی معمولا به مبارزه ی اساسی با ریشه ی دردها و قتال با آن ائمة الکفر امراض پرداخته میشود. ای ملخک گیریم اینبار جستی ولی آخرش با این درد چه میکنی؟!
✔️در روان شناسی مرسوم بحث بر این است که چطور انسان بدون اینکه چندان خودش را تغییر دهد و به راه کمال بیافتد بتواند از پس این مشکل که جلویش سبز شد برآمده و به همان زندگی نکبتی خودش ادامه دهد. البته همین هم یک علم است و در همین مرحله هم قابل استفاده و میتواند به شکل مقطعی مفید باشد. ولی باید بدانیم ریشه ی مشکل جای دیگری است.
💭به یاد داستان آن حکیم معنوی در دفتر دوم مثنوی معنوی افتادم. آنجا که مردم شروع به ملامت کردن آن شخصی کردند که به خاطر سوء ظن و تهمت بد کاره بودن مادرش را به شکل فجیعی با مشت و خنجر کشت!
👈او هم در پاسخ گفت این مادر من بدکاره بود و مبتلا به کار زشت میشد و گفتم اگر خاک شود همین خاک ستار زشتی هایش میشود. گفتند حالا گیریم چنین بود! برو سراغ آن کسی که با او کار بد کرده بود!
👈گفت آخر اگر چنین کنم هر روز باید کسی را بکشم! دیدم همین مادرم را بکشم و خاکش کنم بهتر از آن است که دستم به خون خلقی بسیار آلوده شود. اینجاست که آن حکیم معنوی سرّ اصلی درمانگری دینی را بیان میکند.
👈اینکه حکایت نفس انسان حکایت این مادر بدکاره است. اگر میخواهی راحت شوی و هر بار با این و آن درگیر نشوی یکبار بزن این نفس خبیث را بکش و راحت شو!
نفس تست آن مادر بد خاصیت
که فساد اوست در هر ناحیت
هین بکش او را که بهر آن دنی
هر دمی قصد عزیزی میکنی
از وی این دنیای خوش بر تست تنگ
از پی او با حق و با خلق جنگ
نفس کُشتی باز رستی ز اعتذار
کس ترا دشمن نماند در دیار
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۷)
«نکاتی پیرامون کتاب النفحات القدسیة فی الردّ علی الامامیة آلوسی»
«نظم آشوبی، انتقاد پذیری مذهبی، مطالعه ی بیرونی»
«استضعاف، هدایت و بی غیرتی ساختاری»
«تشیّع اعرافی»
🔹بعد از نماز صبح شروع به کار شدم. به مناسبت کلامی از خلیل بن احمد در کتاب سیبویه ذیل بحث «هذا جحرُ ضبٍّ خربٍ» دنبال تاریخچه ی بحث از عنوان غلط و تفاوت آن با لحن در دیدگاه نحویون بودم. برخلاف ظاهر کلام خلیل، بیشتر نحویون کلّی بودن باب غلط را به دلایلی قبول نکرده و آن را به خفض علی الجوار و همینطور عطف توهّمی تخصیص داده اند.
👈برخی مانند ابن جنّی در خصائص هم که زیر میز زده و زیر بار چنین چیزی نرفته اند. در بین نحویون برخی مانند اخفش و ابو البقا تلاش کرده اند شبهه ی معروف آیه ی وضوء در قرائت مشهور جرّی «وامسحوا برؤوسِکم و أرجلِکم» را از راه همین خفض علی الجوار و تشارک اعرابی و تخالف معنایی حل کنند.
👈انصافا همین یک آیه طوری است که میتواند زلزله ای در اساس مذهب عامّه ایجاد کند. علامه طباطبایی هم بنا بر همان دأب خود برای پاسخ و تحکیم مذهب امامیة به طبع استدلال کرده که سبک نوینی از استدلال در تاریخ دانش نحو است که البته مبتنی بر مبانی نوین است که هنوز خوب در فضای علمی تنقیح نشده و امتدادهای آن تبیین نگشته است.
👈به قول دمامینی در حواشی مغنی از نگاه نحویون: «لا مدخل للطبع في الأحكام النحوية لا ردا و لا قبولا» چون مفروض در دانش نحو به درست یا غلط زوال عصر فصاحت است. حالا بگذریم.
⬇
🔹در بررسی سریعی که در تاریخ مسأله داشتم به تفسیر روح المعانی آلوسی رسیدم. ایشان هم مفصّل وارد گود شده و در اواخر بحثش دیدم گفت: «و قد ذكرنا نبذة من ذلك في كتابنا النفحات القدسية في رد الإمامية» برایم جالب بود که این کدام کتاب است.
✔چون از قبل آلوسی برایم شخصیت برجسته ای بود. هم به دلیل اینکه از ساداتی است که از طریق پدری به موسی مبرقع و امام جواد علیه السلام نسلش میرسد و از طرف مادر هم از سادات حسنی است و هم اینکه عالم بزرگ عثمانی در بغداد بوده است. معاصر صاحب جواهر و شیخ انصاری ما و آشنا با فضای شیعه و کتب امامیه است. واقعا هم فاضل و ملّاست و خود را در فضای عامه که انسداد اجتهاد حاکم است، مجتهد میدانسته است.
👈سریع با استفاده از امکانات بی بدیل عصرمان آن را با جستوجوی مجازی پیدا کرده و همان صبح همه اش را با سبک خودم خواندم.
✔اینها را عرض کردم تا با نوعی دیگر از نظم که نامش را «نظم آشوبی» مینامم آشنا شویم. سبک خود بنده خیلی وقتها نظم آشوبی است. یعنی در ظاهر به هم ریخته و در هم است ولی در باطن اینطور نیست. این هم مبتنی بر یک آسیب شناسی بر نظمی است که بسیاری آن را خوب میدانند و آن را «نظم سوسولی» مینامم😀 در حالیکه خودش باعث محرومیّتهای بسیاری شده است. البته فوائد بسیاری هم دارد اگر در جایش استفاده شود و در آن افراط نشود. به نظرتان به شکل طبیعی و عادی کی شخصی مثل من با یک نظم آنچنانی میتواند به مطالعه ی النفحات آلوسی برسد؟! کی به این آسیب بزرگ رسیدم. وقتی اوایل طلبگی یکی از فضلا به حوزه ای که در تهران درس میخواندم آمد و گفت خیلی دوست دارم کتاب سیاحت شرق را بخوانم. ولی حساب کرده ام با برنامه ای که دارم در عالم برزخ دیگر نوبت این کتاب میشود!!!
🔹خلاصه اینکه دوست داشتم ببینم شخصی مثل آلوسی با ویژگی هایی که دارد چه انتقادی بر مذهب امامیه دارد. این هم نکته ای است. این زاویه ی نگاه های مهم در نقد خود و مذهب و جامعه مان را پیدا کنیم و از آن منظر خودمان را گاهی ببینیم. مثلا یکی دیگر از کتابهایی که در این زمینه پیشنهاد میکنم کتاب تنقیح الابحاث للملل الثلاث ابن کمّونه فیلسوف یهودی است. در این کتاب سعی کرده خوبی ها و اشکالاتی که میتوان به سه دین بزرگ یهودیت و مسیحیت و اسلام گرفت را بیان کند. غرض ضمنی اش هم نوعی دفاع از یهودیت و انتقاد از اسلام است. چون فیلسوف بزرگی است و کاملا علوم حوزوی ما را میشناخته و احاطه داشته و خودش هم مسلمان نبوده دوست داشتم ببینم از افق چنین شخصی اسلام چگونه خودش را نشان داده است. همین کتاب هم سر پیری باعث کشته شدنش شد. حالا ببینیم آلوسی ما را چگونه میبیند؟!
✔یک نکته ای قبلش بگویم. خود را در معرض انتقاد قرار دادن و همینطور انتقاد پذیری یکی از شاخصه های انسان سالم و طبیعتا انسان مؤمنی است که رئیس اهل السلامه است. یکی از شعب محاسبهی خوب است. چون دیگران از بیرون گاهی عیبهای انسان را بهتر میبینند. محبّت نفس و مانند آن حجابی بر سر دیدن عیوبشان نیست. اما انتقاد پذیری اجتماعی و مذهبی چگونه است؟! ما معمولا چون تفاوتی بین مذهب اصیل و مذهب محقَّق نمیگذاریم گمان میکنیم همانطور که مذهب اصیل نقد پذیر نبوده و مقدّس است مذهب محقَّق هم همینطور است. نخیر! مذهب محقَّق همان بازتاب و دریافت ما از مذهب اصیل است که با عوامل مختلفی میتواند مَشوب شده و انتقاداتی به آن وارد باشد. گاهی حتّی یک ملحد و یا یک عامّی معایب واضحی در آن ببیند و بتوانیم از زاویهی نگاه او برخی معایب فهم دینی و تدیّن خود را بهتر درک کنیم. انتقاد پذیری مذهبی از این زاویه نه تنها امری ممکن است بلکه مطلوب است. حالا این بحث هم سر درازی دارد.
👈انصافا برخی انتقاداتی که آلوسی داشت به نظرم وارد بود. ولی نه به اصل مذهب ما، بلکه به آن تقریر و فهمی که ما از آن ارائه کرده ایم. اشکال به خود ما وارد بود. اینها را باید از همدیگر تفکیک نمود. لذا وقتی با این کتابها مواجه میشویم نباید گمان کنیم باید از صفر تا صدش را رد کنیم! نخیر! باید در برابر حقیقت متواضع بود و اگر جایی دارد درست میگوید متواضعانه و به دور از تعصّب قبول کنیم.
⬇⬇
🔹حالا نکاتی که حین مطالعه ی این کتاب آلوسی به ذهنم می آمد زیاد است. یک نکته ی دیگری هم بگویم. اینگونه کتابها را عادت کنیم توأم با نگاه محتوایی با نگاه ساختاری و همینطور فلسفی و طرز نگاه درجه دوّم و بیرونی هم مطالعه کنیم. بسیاری وقتی یک کتاب را مطالعه میکنند فقط به شکل درونی مطالعه میکنند. ولی گاهی مهمتر از مطالعه ی درونی کتاب «مطالعه ی بیرونی کتاب» است.
✔یکی از نکات مهمی که در مطالعه ی کتاب نفحات آلوسی بیشتر برایم برجسته شد این است که واقعا باید بپذیریم تقریر ما از مذهب امامیه ضعفهایی داشته است. از همان قدیم برخی مباحث طوری تقریر شده که واقعا قابل نقد است. خیلی میتوان تقریرهای قوی تری از مدّعای امامیه ارائه کرد. باید یک نهضتی در اصلاح و ارتقای تقریرمان از مدّعای امامیه ایجاد کنیم و واقعا برخی از اشکالاتی که به ما میگیرند وارد است. تقریر واضحتر، قوی تر و منصفانه تری از موضع شیعه ارائه کنیم. وقتی اینگونه کتابها را میخوانم متوجّه میشوم بسیاری از تشنیعات به نوع تقریر ضعیف ما از برهان قوی شیعه و آنچه در تاریخ رخ داده برمیگردد. ولی این امر اصلا به معنای اشکال به مذهب اصیل نیست بلکه اشکال به خود ماست. این بحث مفصّل است. ولی وقتی درست آن را رعایت نمیکنیم همین باعث میشود اهل غوایت در غوایتشان مصمم تر شوند.
👈گاهی انسان شاید مقداری خجالت هم بکشد که مثلا این چه حرفی است که عالم ما زده و اینطور باعث شده آبروی ما برود. جایی آلوسی اینطور میگوید:
📖«فالتمسّک بالاحادیث الموضوعة الّتی أخرجها اهل السنة عن حیّز الاحتجاج و التمسّک بها فی مقام الزامهم دلیل صریح علی قلّة فقه الشیعة»
👈در هر حال نقد کمی نیست. یا مثلا متأسّفانه جایی با توهین به علامه ی حلّی ما میگوید: «الحلّی خوّان فی النقل» البته قطعا شأن علامه ی ما بری از این تهمت است ولی باید آن نکته ی حرف را گرفت. همین اشکالات، خودش فتنه ی بزرگ آنانی است که میخواهند به مذهب حق بپیوندند. اگر جنبه ی لازم را نداشته باشند دیدن همین اشکالات کافی است که در عقیده ی باطلشان راسختر شوند.
🔹باز نکته ی دیگری که نظرم را جلب کرد دیدن جلوه ای تاریک از بحث و نظر بود. اینکه شیطان واقعا در این وادی چقدر سیطره و حکومت و کَرّ و فَرّ دارد. آلوسی هم مثل ما صرف و نحو و ادبیّات خوانده و بلکه بهتر خوانده و قرآن خوانده و بر منابع سنّی مسلّط و با منابع و فرهنگ شیعی آشنایی دارد و کاملا با طرق بحث و نظر آشناست و دقیقا با همان فرهنگ و ادبیّات علمی خود ما و با زبان خود ما دارد کلّا نتایج دیگری را درو میکند! حرفهای دیگری میزند! ولی با همان ابزار! تکان دهنده نیست؟! اگر انسان به عقیده ای تعصّب داشته باشد چطور میتواند غوغایی از استدلال و بحث به پا کرده و بشوراند و خود را قانع کند.
✔اینجا بود که به یاد نظریّات برون گرایی مخصوصا برون گرایی فضیلت محور در معرفت شناسی افتادم که اخیرا رایج شده است. اینکه چطور اگر یک سری شرایط بیرونی و غیر معرفتی مانند تفکّر نقدی، ذهنیّت باز و روشن، انصاف و بی غرضی، وجدان، توجّه به قرائن، مشاهده هوشیارانه و موشکافانه، شجاعت عقلانی، مسئولیّت پذیری و تقوای معرفتی، استدلال آشکار و قاطع و...لحاظ نشود ادّعای وصول به معرفت صحیح و موجّه در اینگونه مباحث خیال خامی است. مهارت و لیاقت در چنین فضیلتهایی است که شخص به واسطه آنها میتواند تا اندازه ای معرفتهایش را موجه تر کند. در حکمت قدیم و مراتب علوم از همین جهت بود که علم اخلاق را قبل از علم منطق قرار داده بودند.
👈حالا به نظرم آلوسی حتّی انسان غیر منصفی هم نیامد. یک شخصی نبود که بخواهد عامدانه انکار کند. بلکه برایم واضح بود که به مذهب خودش قطع داشته و از روی صدق به آن معتقد است. همین است که مدام نصیحت و موعظه اخلاقی هم میکند! واقعا خودش را واصل به حقیقت دانسته و شیعه را ضال میداند. مثلا جایی بعد از بحثی میگوید:
📖«فانظر أیّها المنصف الرشید و الفطن اللوذعی المجید الی حال هؤلاء جند الأهواء قد نسجت غشاوة التعصّب علی أبصارهم فهم عَمون و حلّت غوایة الشیطان فی قلوبهم فهم فی بیداء الضلالة یُهرَعون استدلّوا بما استدلّوا و لم یعقلوا و حلّوا عقال التثبت إذ حلّوا بلاقع الزیغ و لم یعقلوا فدونک أدلة سموم البطلان یهب من أرجائها و رسموها و خلب البرق تلوح فی خلال غمومها و غیومها مع أنّها أقوی دلائلهم فی هذا المقام و أعلی و أغلی تحریراتهم فی صنوف الکلام و قد کفیت شرّها و أمنت حرّها و الحمد لله علی ما أولاه»
⬇⬇⬇
🔹از همینجا منتقل شدم به بحث ساختارها و مفهومی مهم به نام «استضعاف ساختاری»؛ اینکه چطور ساختارها ظرفیّت عظیمی برای مستضعف کردن اتباع خودشان دارند. گاهی علمایشان از عوامشان مستضعفتر میشوند. واقعا به گمانم حتّی شخصی مثل آلوسی جاهل قاصر و مستضعف است. اینطور نیست که هر کسی به محض اینکه اختلاف بین مذاهب را دانست دیگر مستضعف نباشد بلکه گاهی بعد از این توجّه و مقداری نظر باز به دلیل اختاپوس ساختار به اسارت اندیشه ی آباء و اجدادش برمیگردد. به تعبیر محمد بن مسلم در برابر اندیشه ی هشامی و ابو الخطّابی اینها را هم نمیتوان مغرض و کافر و به دور از درجه ای از نجات دانست :«سُبْحَانَ اللَّهِ! مَا لَهُ إِذَا لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يَجْحَدْ يَكْفُرُ؟! لَيْسَ بِكَافِرٍ إِذَا لَمْ يَجْحَد». اندیشه ای که مورد امضاء امام صادق علیه السلام قرار گرفت.
👈از اینجا بود که منتقل شدم به مفهومی به نام «هدایت ساختاری»؛ به نظرتان واقعا برای اینکه شخصی را از ساختاری کلان بیرون آورده و به ساختار و دنیای دیگری وارد کنیم باید چگونه بحث کنیم؟! این موضوع خوبی است. با اینگونه مجادلات کلامی هیچ وقت مسأله حل نمیشود. باید از کجا شروع کنیم؟
✔️اجمالا باید بدانیم به تدبّر در چیزی از سنخ همان ساختار انقلابهای علمی که کوهن در کتاب مشهورش در باب نظریه ی پارادایم بیان کرده نیاز داریم. ولی دشواری در اینجا این است که برخلاف ساختار انقلابهای علمی کوهن در اینجا معمولا به سادگی، برتری ساختارها بر یکدیگر عیان نمیشود. در هر حال شخص میتواند تا آخر عمر در قالب ساختاری مثل یهودیت یا مسیحیت یا اسلام سنّی یا شیعی زندگی کند و نیازهای عاطفی و عقیدتی و معنوی و... خود را هم نسبتا ارضا کند. نیازی برای تحوّل ساختاری در خود نمیبیند. اینطور نیست که مثلا فیزیک کوانتومی ظهور کند که به وضوح و با آشکار کردن آثارش فیزیک نیوتونی را کنار بزند. در اینجا مگر مثلا حضرت حجّت عجّل الله تعالی فرجه الشریف ظهور کند و اثر ملموس یک ساختار آنقدر خیره کننده شود تا بقیه را به تردید جدّی و انقلاب ساختاری بکشاند یا عنایت الهی شامل حال کسی شود و یا خیلی در مباحث اجتهاد ساختاری و اخلاقهای فضیلتی پخته شده باشد. البته امروزه با ظهور عصر پست مدرن بشر وارد دوره ای از بی غیرتی ساختاری شده است. خلاصه آنکه بحث از جوانب هدایت ساختاری در اینجا موضوع جالبی است.
🔹ولی اگر اینطور است واقعا فرق یک عالم شیعه با یک عالم سنّی در این وانفسای مجادلات کلامی چیست؟! انسان وقتی دقّت میکند میبیند یک عالم شیعی هم دقیقا مانند یک عالم سنّی گاهی با همان روحیه و با همان نوع بحث دارد نتیجه ی متفاوتی میگیرد. امتیازشان در چیست؟! پرسش مهمی است. اگر بپذیریم که شکاکیتی در کار نیست و اینها واقعا قابل بحث است و بحث میتواند منتِج به نتیجه ی صحیح شود در هر حال فوقش بگوییم یکی از این دو تصادفا میل و تعصّبشان منطبق بر واقعیّت اصلی شده است. ولی اینجا میخواهم چیز دیگری بگویم. آن هم این است که:
✔️انسان میتواند اوج گرفته و در موضع و افقی بایستد که ورای اختلاف یک دانشمند متعارف شیعی یا عامّی بار دیگر به بحث نگاه کند و حقیقت را بهتر و واضحتر ببیند و به آن بگرود. در این افق، یک عالِم شیعی دیگری متولّد میشود که هر چند مانند همان عالم شیعی در افق پایینتر است ولی او نیست. یک بصیرت و یک انصاف و یک سطح والاتری دارد. در این موضع یک عالم شیعی میتواند شاهد مباحثه ی دو عالم بزرگ شیعه و عامّی باشد و هر دو را تقبیح کرده و هر دو را متّهم به تعصّب کند ولو اینکه در نهایت طرفدار مثلا عالم شیعی شود. شیعه تر از او هم باشد و عقیدهمندتر از او! چنین تشیعی را «تشیّع اَعرافی» مینامم که: «عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُم»؛ این نوع تشیّع میانه ای با تعصّب نداشته و عالَم خودش را دارد. از طرفی بسیار انتقاد پذیر است از تاریخ مذهبش و از طرفی بسیار عقیدهمند است نسبت به اصول مذهبش.
✋بحث زیاد است دیگر در همین حد هم از میزان این بذل الخاطرها خارج شدیم.
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۸)
«یادی از رئیسی عزیز»
«تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا کنان بستانیم»
🔹رانندگی میکردم و همینطور در هیاهوی کارها و هیاهوی شهر تصاویر رئیس جمهور فقیدمان را در گوشه و کنار میدیدم. حسرتی بر دلم مینشست که چطور در میانه ی این هیاهوها و غوغاها یکباره سعادتمندانه از این قفس پر کشید و رفت...
🔸ما ماندیم و ظلمت این قفس! دلمان خوش است که زندگی میکنیم! مُردگی میکنیم! راستی فاصله ی میان غیب و شهادت چه نزدیک بود و غافل بودیم! ای جانها به فدایت مولا جان که برایمان گفته بودی:
📖«اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا»
🔹یادت بخیر رئیسی عزیز! نمونه ای از یک مؤمن پر کار و خستگی ناپذیر بود. از آنهایی که فهمیده بود دنیا مزرعه ای است که باید در آن تا میتوان مخلصانه کِشت و رفت. استراحتگاه نیست. از آنهایی بود که: «بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَة» بیش از آنکه قوّال باشد فعّال بود. هر وقت یادم می آید که چطور میگفت دنبال دو تا رأی حلال است دلم میلرزد!
💭منِ کور باطن و کور دل کجا و درک بندگان خوب خدا کجا! ولی یکبار استثناءا احساس مرموزی پیدا کرده بودم که به یادم مانده. خاطره اش را حیفم میاید نگویم. سالها پیش که تازه قم مشرّف شدم روزی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بودم.
💭همینطور به گمانم نزدیک مقبرهی آیت الله بروجردی بود که سرم پایین بود و راه میرفتم که یک دفعه احساس کردم شخصی نورانی که عبورش متأثّرم کرد از کنارم رد میشود. دیدم همین آقای رئیسی بود که با یکی دو نفر داشت میرفت. واقعا سیمای نورانی اش جذبم کرد. آن وقت نه من چندان ایشان را میشناختم و نه ایشان چندان مشهور بود. هنوز این عناوین رئیس قوه عدلیه و رئیس جمهور و خادم الرضایی را نداشت.
💭در همان وقت چیزی که به ذهنم آمد را صادقانه میگویم. با خود گفتم این انقلاب ما عجب مریدان پاکی دارد. واقعا میخواستم به نظام اسلامی تبریک بگویم برای داشتن چنین پیروانی! من که مسئولان این نظام را از نزدیک ندیده بودم و نمیشناختم. ولی همان موقع با خود گفتم اگر بقیه هم مانند ایشان اینطور نورانی و جذّاب باشند واقعا باید تبریک گفت.
💭همان زمان نگاهم به لایه های کلان مسئولان در نظام اسلامی بهتر شد. دیگر نمیدانستم این رئیسی نورانی همان است که بعدا قرار است رئیس جمهور عزیز و مجاهد شهیدمان باشد. رضوان خدا بر او.
🔹اینبار که به یاد ایشان افتادم به یاد این ابیات سعدی شیرازی افتادم که:
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا کنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
🌴🌲به جای این بنده ی صالح به آن بوستانی بنگر که او و امثال او میوه های شیرین آن بوستان اند! سرمست از حضور در میان این بوستان باش! و به آن باغبان بزرگ بشریّت و آن رسول ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر پرورش چنین شاگردان و ناصحان بزرگی تبریک بگو!
🍀رفقا متواضعانه گوشه ای در این بوستان زیبا ایستاده و به تماشا نشسته و خطاب به آن انوار پاک بگوییم:
از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۹)
«تحلیل سیاست علوی علیه السلام از منظر قاعده ی ترتّب»
«فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إلَى الظِّلِّ»
💡به ذهنم خطور کرد مواجهه سیاسی امیر المؤمنین علی علیه السلام را بعد از ماجراهای غصب خلافت میتوان تا حدودی با ظرفیّت مفهوم ترتّب که اخیرا در اصول فقه شیعه مطرح شده توضیح داد.
👈ظاهرا اوّلین بار محقق کرکی در مقام استدلال بر تصحیح عباداتی که در ظرف زمانی تکلیف اهمّ انجام میشوند این معنا را کشف کرد هر چند روی آن اسم نگذاشت. بعد از ایشان مخصوصا به دست مرحوم کاشف الغطا برجسته شد و سپس مورد بحث قرار گرفت. عامّه در اصول فقه خودشان چنین مفهومی را هنوز ندارند.
👈ترتّب در اصطلاح اصولیون به معنای فعلیت یافتن واجب مهم در ظرف ترک واجب اهمّ در فرض تزاحم میان اهمّ و مهم است. البته نمیخواهم بگویم این مفهوم دقیقا با همان ظرایفی که در اصول فقه دارد و البته مورد اختلاف و نقض و ابرام هم هست اینجا به کارمان می آید. میشود فارقهایی بیان کرد، ولی میتوان از آن معنایی مهم را الهام گرفت که به درد بحث فعلی ما میخورد. خلاصه اشکال حاشیه کفایه ای نکنید😀
👈در مسأله ی خلافت ما دو واجب داریم. یکی وجوب شرعی خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. دیگری نیز لااقل وجوب عقلی اِمارت بر مردم در دنیای اسلام است که لا بدّ للنّاس من امیرٍ بَرٍّ أو فاجر. این دو بر امّت واجب است. حال اگر امّت مخدوعه نسبت به وجوب اهمّ که همان خلافت امیر المؤمنین است دچار معصیت شد آیا تکلیف دوّمی بر امّت در ظرف عصیان اهمّ واجب نمیشود؟! آیا گمان میکنیم منطق حق این است که: «دیگی که واسه من نجوشه سر سگ توش بجوشه»؟!
⬇️
👈به همین قیاس واجب اهم عقیده ی تشیع است ولی اگر امت به آن تن نداد دیگر بروند به جهنم یا تقریر آنها بر معالم اسلام عامی مصلحت و رجحان دارد؟!
🔹تدبّر در تاریخ نشانگر آن است که وقتی خلافت غصب شد و امیر المؤمنین اعتراض تاریخی خودش را اعلان کرد پس از اندک مدّتی گویا ما اساسا با یک امیر المؤمنین دیگری مواجه هستیم. گویا صحنه ی دیگری باز شده است که تکالیف دیگری بر ایشان واجب میکند؛ تکالیفی در ظرف عصیان امّت که ایشان هم در این فضا دیگر یکی از آحاد مسلمین است. باید وظایف متناسب با این ظرف را انجام دهد.
👈از جمله وظایف چنین ظرفی سکوت برای آرامش جامعه است، کمک و نصح به جریان حکومت، مشورت دادن، فرمان برداری و بیعت با نظم نوین جامعه، زیر بار قواعد سیاسی جدید مثل شورا و ... رفتن. حتّی شاید گاهی تأیید و تشویق برخی کارهای خلفا و یا تقیه در این زمینه.
👈دیگر ورق برگشته و نباید انتظار داشت امیر المؤمنین وظایف آن ظرفی را انجام دهد که در آن قرار بود امیر باشد. نه! دیگر امّت از آن امیر المؤمنین محروم شد. اگر واجب اهمّ روشنگری و اعتراض بود و فوت شد، واجب مهم دیگر سکوت و کتمان برای رعایت حال جامعه ی اسلامی و تأسیس امارت اسلامی است.
👈لذا همین سیره ی جدید امیر المؤمنین در فضای ترتّب میتوانست فتنه ای برای عامّه باشد و گمان کنند حضرت هم دیگر به این جریان خلافت راضی شده است. طوری که وقتی تنها یکبار در خطبه ی شقشقیه به شکل عمومی گوشه ای از واقعیّات را حضرت بیان میکند، ابن عبّاس آنطور تأسّف میخورد که چرا صحبت ایشان قطع شد.
👈اینها یعنی واقعا دیگر اینها را نمیفرموده. گویا در نقش جدیدی حضرت فرو رفته است. همان چیزی که باورش برای بسیاری از شیعیان دشوار است که واقع شده و حضرت به آن تن داده باشد، و باز همان چیزی که باورش برای اهل سنّت دشوار است که بدانند حضرت خلاف میلش با آنها رفتار میکرده است. یعنی هم شیعه راست میگوید و هم سنی! هم ما با نسخه ی شیعه ی علی مواجهیم و هم با نسخه ی سنی آن. هم امام شیعیان شد و هم امام سنیان. شیعه اظهار اولیه را دید و سنی کتمان ثانویه را! فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إلَى الظِّلِّ.
👈این را نباید لزوما تقیه گرفت. این امر ماهیّتش به نوعی ترتّب در فضای سیاسی شاید برگردد. حالا آثار این نوع نگاه به تاریخ امیر المؤمنین بسیار است. آنهایی که با معضلات این قسمت از تاریخ کار میکنند بهتر درک میکنند از چه دارم سخن میگویم. در هر حال مسأله ی قابل تأمّلی است.
🔹یک روایتی را مرحوم کلینی با سند خود در کافی از زراره نقل کرده که روایت مهمی است. زراره از امام باقر علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمودند وقتی مردم کردند آنچه کردند یعنی واجب اهمّ را عصیان کردند و با ابو بکر بیعت کردند دیگر امیر المؤمنین وظایفی مرتبط با ظرف جدید را انجام داد. یکی از این امور آن بود که حضرت دعوت عمومی برای قیام علیه خلفا نکرد.
👈چرا؟ چون به فکر همین مردم بود و میترسید همین اسلامی که دارند هم از دستشان گرفته شده و به بت پرستی برگردند. حضرت نگفت بروند به جهنّم! نه! اگر از تشیّع محروم شدند تسنّن هم نسبت به بت پرستی رجحان دارد. لذا به فرموده ی امام باقر علیه السلام حضرت مذهب اهل سنّت را در چنین ظرف حادثی تقریر و امضاء کرد: « كَانَ الْأَحَبَّ إِلَيْهِ أَنْ يُقِرَّهُمْ عَلَى مَا صَنَعُوا»
👈ولی چرا؟! چون عموم مردم جاهل قاصر بودند. درست نمیدانستند چه فتنه ی بزرگی در حال رخ دادن است. با کاری که حضرت کردند باعث شدند که مردم بر ظاهر اسلام باقی بمانند و اهل درجه ای از نجات باشند. و تنها آنهایی به هلاکت بیافتند که عامدانه و آگاهانه دست به غصب بزرگ خلافت زدند:
📖«فَأَمَّا مَنْ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ وَ دَخَلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَدَاوَةٍ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَإِنَّ ذَلِكَ لَا يُكْفِرُهُ وَ لَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ»
👈اساسا به خاطر همین مصلحت بود که حضرت امر خودش را کتمان کرد. آری امیر المؤمنین واقعا کتمان کردند. اینکه عامّه میگویند علی چیزی نگفت راست میگویند! علی علیه السلام دیگر در فضای ترتّب و فضای امتثال واجب مهم و تاسیس امارت اسلامی اهل کتمان شدند و بیعت نمودند:
📖«وَ لِذَلِكَ كَتَمَ عَلِيٌّ ع أَمْرَهُ وَ بَايَعَ مُكْرَهاً حَيْثُ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً»
✔️آری امیر المومنین میتوانست طوری رفتار کند که اساسا مسلمین به خاطر گناه بزرگشان به همان فضای کفر و بت پرستی برگردند ولی خود حضرت مذهب عامی را به شکلی تقریر کردند و از این جهت در فضای به شکلی ترتب، خود حضرت را میتوان به نوعی مؤسس مذهب عامه دانست. یعنی ایشان اجازه دادند این مذهب محقق شود و اهل سنت همین مقدار از اسلامشان را هم مدیون فداکاری امیر المؤمنین هستند و الا قرار بود با آن فتنه بزرگ به همان دوران جاهلیتشان برگردند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۰)
«شیطان و دامن زدن به معنویات کاذب»
«وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ»
«حجّیت معنویت»
🔹قرآن کریم در آیه ی ۱۱۹ سوره مبارکه نساء چند مورد از مکائد بزرگ شیطان را بر ملا کرده است. یکی از آنها این فراز است که: «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ» ابلیس از تصمیم قطعی خود خبر داده که به انسانها دستور دهد تا گوش چهارپایان را ببرند یا سوراخ کنند.
🐴در زمان جاهلیّت با سبک خاصی گوش برخی چهارپایان را میبریدند و به این شکل آن را بر خود حرام کرده و نذر بتها میکردند.
🔸با توجّه به سبک قرآن کریم و جریان دائمی آن به راحتی میفهمیم باید از این موضوع الغاء خصوصیّت کنیم یا آن را حمل بر مثال بارز زمانه نماییم. ولی منظور شیطان از این مثال مرموز چیست؟! معمولا مفسّرین این را مثالی برای تحریم حلال الهی گرفته اند.
💡به ذهنم خطور کرد از یک ویژگی خاص در این مثال نمیتوان به سادگی الغاء خصوصیت کرد. کید شیطانی در این فراز تنها این نیست. عمیقتر است.
🔻میخواهد با نوعی بدعت گذاری معنویتگرا، رسومات و معنویّات و عرفان کاذب را در برابر شریعت و معنویت الهی علَم کند! آن کشش مرموز فطرت انسان به سمت معنویّت اصیل را با دین و معنویّت کاذب به ضلالت بکشاند. بریدن گوش چهارپا و حرام کردن آن بر خود و پیدا کردن نوعی حسّ حرکت معنوی با این رفتار معنایش تأسیس رسوم معنوی کاذب است. به جای ارضا کردن نیازهای معنویشان از راه معنویّت مشروع که سر از خدا پرستی در می آورد کاری میکند تا با اخلاقیات و عرفانهای کاذب و ریاضتهای نفسانی مشغول شوند! در واقع نوعی شیطان پرستی کنند🔺
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۱)
«خودشناسی در مقتل انگاره افراطی رشد تدریجی»
«فرّی جوجه یومرتادا جوج جولدر»!
✔یکی از مغالطات رایج که بسیاری را به زمین زده و مبتلا به «يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِم» نموده آن است که به جای آنکه خود برترشان بشوند دوست دارند دیگران بشوند. این هم ریشه در نوعی جهل و حبّ نفس و حب مدح و ثنا دارد. مبتلای این پندار افراطی اند که انسانها صرفا بر اساس سیری تدریجی تبدیل به بزرگان علوم و فنون شده اند.
👈زمانی مانند ما هیچ نمیدانستند و کم کم تلاش کردند و رسیدند. این پندار تا حدودی درست است ولی تا حدود بیشتری غلط! آنچه از آن غفلت میشود استعداد و علاقه و قوّه های نزدیک به فعلیّتی است که در انسانها به شکل اسرار آمیزی مختلف به ودیعه نهاده شده است.
👈آدمی وقتی به فرزندان خودش مینگرد مثل روز برایش روشن است که اینها با هم فرق دارند. این یکی در فلان کار میتواند موفق باشد و آن دیگری در آن دیگری! مگر معجزه و بدایی رخ دهد که تغییر کند.
👈مرحوم نائینی در همان اوایل طلبگی هم تا حدودی نائینی بود و مرحوم امام در همان اوایل هم تا حدودی امام بود. به تعبیر حکیمانه ضرب المثل ترکی: جوجه ی با فراست از همان داخل تخمش جیک جیک میکند!
✋چه نیازی داریم که با وجود اینکه مثل روز روشن است که قطعا استعداد آن را نداریم که مانند شیخ انصاری باشیم طوری مشغول این عرصه شویم که هیچ تناسبی با استعداد و علاقه ی ما ندارد؟!
👈راه خود را از معدّل استعداد و علاقه و نیاز و حقیقت غایی کشف کنیم. خودمان باشیم و به خودمان احترام بگذاریم. به جای آنکه توانمان را صرف خودی کنیم که نیستیم صرف تعالی خودی کنیم که هستیم.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۲)
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الأَئِمَّةِ عليهم السلام»
🔹اگر ما ناسپاسان از توجّه به نعمت عظیم ولایت غافل نبودیم همیشه در یک آرامش و لذّت عمیقی خودمان را می یافتیم که دیگر لا خوف علیهم و لا هم یحزنون مشهودمان میشد. والله همین دارو و تریاق برای درمان همه ی امراض شیعه کافی است.
🔸چرا ناراحتی؟! از فقر؟! از مرض؟! از کم مهریها و مشکلات اطرافیان؟! از درس و تحصیل و جایگاه اجتماعی؟! از ... بریز دور این فانیات آفلات را! دنیا را با همه ی خوشی و ناخوشی هایش گاهی هم شده فراموش کن و با عشق و محبت به آن اصل خودت که از آن دور افتاده ای توجه کن و به او سلام کن:
📖«السَّلَامُ عَلَى أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ أَصْفِيَائِهِ السَّلَامُ عَلَى أُمَنَاءِ اللَّهِ وَ أَحِبَّائِهِ السَّلَامُ عَلَى أَنْصَارِ اللَّهِ وَ خُلَفَائِه ...»
🔹یکی از آنهایی که به گمان خودش فکر کرده بود دیگر از کفران نعمت ولایت این انوار پاک بیرون آمده با یک حالت شور و محبّتی به امام صادق علیه السلام عرض کرد مولا جان! نعمت ولایت شما برای من از تمام دنیا محبوبتر است!
🔸وقتی این را گفت مولایمان چهره اش تغییر کرده و غضبناک شد! فرمود فلانی! در حقّ ما ظلم کردی! قدرمان را ندانستی! آخر مگر دنیا و همه ی آنچه در آن است چه ارزشی دارد که آن را با نعمت ولایت ما قیاس کردی؟!
📖«قِسْتَنَا بِغَيْرِ قِيَاسٍ مَا الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا هَلْ هِيَ إِلَّا سَدُّ فَوْرَةٍ أَوْ سَتْرُ عَوْرَةٍ وَ أَنْتَ لَكَ بِمَحَبَّتِنَا الْحَيَاةُ الدَّائِمَةُ»
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۳)
«دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند»
🔹آدمی تا در بند تدبیر است و قدم در وادی توکّل نگذاشته روی آرامش را نخواهد دید. از همان لحظه های نخست که صادقانه با قدم تدبیر موحّدانه وارد بدایات راه توکّل میشود نسیمها و رایحه های خوش و آرامش های عمیق به سمت او روی می آورد. همانها که لَهُم الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا است. آدم میگوید خدایا اگر اوّلش اینقدر خوش است آخرش دیگر چیست؟!
🔸رفقا عمری عاقلی کردیم چه خیری دیدیم؟! جز اینکه سیل غم خود و دیگران بیشتر به قلبمان هجوم آورد! دمی هم دیوانگی کنیم تا غممان را عاقلان بخورند! ناکام از این دنیا نرویم. آسوده خاطر زندگی کنیم و آسوده خاطر بمیریم. خودشان ما را آورده اند خودشان هم پذیرایی کنند! بهتر نیست؟!
🔹اگر به دنبال آنیم که غممان را عاقلان بخورند و دیگر آسوده شویم چاره اش آن است که باورمان شود عالم بی صاحب نیست. عاقل و عاقلان دلسوز و توانایی دارد. باورمان شود که ما را برای هدف دیگری به اینجا آورده بودند. یادمان بیاید که به اسفل سافلین هبوط کرده ایم! بنده را چه به مالکیّت و تدبیر؟!
📖«وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ»
🔸اگر میخواهیم غممان را عاقلان بخورند چاره اش در حقیقت اسرار آمیزی به نام تقوا و توکّل است و بس:
📖«مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً»
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۴)
«ماجرای اف اف»
«باطن تاریک و شوم تعلّق»
🔹به سمت مسجد میرفتم. آپارتمان بزرگی در نزدیکی آن تازگی ساخته شده. دیدم اف اف را در یک سکویی بیرون خیلی چشم گیر و شیک کار گذاشته اند. یک موضوع شاید بی ربطی به ذهنم آمد. با خودم گفتم اینها که اینقدر خاص و چشم گیر این را بیرون به نمایش گذاشته اند از سرقت آن نمیترسند؟!
👈به ذهنم آمد شاید باورشان نمیشود کسی چنین خباثتی داشته باشد که به فکر سرقت و کندن چنین چیزی بیافتد! با خودم گفتم اگر این فکرشان آمده دچار یک اشتباه بزرگ شده اند. آن هم نوعی همسان پنداری و قیاس به نفس باطل است.
👈در شرایط عادی درست فکر میکنند. ولی اینها نمیدانند گاهی انسان به جایی میرسد که درکش برای انسان عرفی و عادی باور پذیر نیست. انسان معتاد و فقیر گاهی آنچنان عرصه بر او تنگ میشود که برای رسیدن به آنچه نیازش را برطرف کند دست به هر کاری میزند!
✋ او دیگر اف اف نمیبیند! جمال محبوبش را در آن میبیند و دیوانه وار اگر راهی داشته باشد برای سرقت آن بی رحمانه نقشه میکشد. دیگر عقل و وجدانی در میان نمی ماند.
🔹یکی از عزیزان از پدر مرحومش مطلبی را نقل میکرد که برایم جالب بود. پدرشان از علمای معروف گذشته است. میگفت پدر من آنقدر مناعت طبع داشت که اگر مدّتی هم گرسنه و تشنه میماند میگفت هرگز به کسی رو نمیزند! اعتیاد بدی به سیگار داشت. میگفت ولی اگر نیاز به سیگار داشته باشم حتما رو میزنم و سیگار پیدا میکنم!
باز میگفت ایشان در بیمارستان بستری بود و دکترها گفته بودند اگر سیگار بکشد میمیرد. او هم همین فرزندش را کشیک میگذاشت تا پرستار یا دکتر نیامده یک نخ بکشد! همین بود که این فرزندشان از سیگار و خاطرات آن متنفّر بود.
👈باز بنده خدایی از خانمی نقل میکرد که با همسرش برای زیارت مشهد رفته بودند. این همسر معتاد مواد را پنهانی در کیف همسرش جاسازی کرده بود تا از بازرسی ها خطرش برایش کمتر باشد. بعدا هم نقشه کشیده بود که اگر لو رفت آن را گردن پدر خانمش بیاندازد! برای چه؟! برای اینکه نمیتوانست این چند روز از این تعلّقش بگذرد. به خاطر احتمال امکان عبور مواد حاضر شده بود ناموسش را هم به خطر بیاندازد و پلیس هم این خانم را بازداشت کرده بود.
⛔️آنقدر خطرناک است که هر علم و شرافتی را تبدیل به جهل و رذیلت میکند. چه فضیلتهایی و استعدادهایی را که قربانی ظلمتهای متراکم خود نکرده! همین معتادها وقتی خوب کوک شوند معمولا انسانهای بی فضیلت و بی معرفتی نیستند. گاهی واقعا با شخصیت و فهمیده هم هستند. ولی چطور العیاذ بالله این تعلق آنها را ذلیل میکند.
📖«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»
💡این فکرها که همینطور به ذهنم می آمد یکباره گویا باطن سیاه و کریه تعلّقات برایم جلوه کرد. این تعلّقاتی که ما به آنها تن میدهیم اگر بخواهد از چهره ی زشتش رخ نمایی کند وحشتناک است.
⛔️حالا شاید ما باور نکنیم. ولی یک انسان معتاد اگر بفهمد قدرتش را دارد و تنها راه رفع نیازش بریدن سر همه ی بنی بشر است بعید ندانید تن به چنین کاری بدهد. این تعلّقات اینگونه انسان را میتواند از همه ی فضیلتها و کرامتها منع کند! راه خیر و سعادت را بر او ببندد! همین است که اینگونه اکید دستور زهد و مبارزه با تعلّقات غیر خدایی به ما داده اند.
👈میدانید چرا ما چندان از این تعلّقات مثل زن و فرزند و مال و مقام و عادات و... نمیترسیم؟! چرا اینهایی که در ظاهر شیرین است باطن تلخ زقومی اش را نمیچشیم؟! چون این تعلّقات ما معمولا به انتها نمیرسد. باطن کریهش را چندان نمیبینیم. معمولا با درجه ای از زهد هم همراه است. صفر و یکی نیست. ولی باید بدانیم تعلّق از آن جهت که تعلّق است تاریکی محض است. بی رحمی محض است.
👈چون از جنس محبّت و عشق و ذبح کردن دیگر امور برای فانی شدن در آن است. باید از تعلّق بترسیم. اگر رنگ خدایی نداشته باشد بدانیم زمانی دردش را خواهیم کشید. الحبّ فی الله و البغض فی الله خیلی عمیقتر از آن است که گمانش را میکنیم.
👈گاهی درس که میخوانم بچه ها می آیند نمیگذارند. سر و صدا میکنند. به شکل طبیعی گاهی ناراحت میشوم. در باطنِ این ناراحتی وقتی نگاه میکنم میبینم درست است که زمینه و قوّتِ دامن گرفتن و به انتها رسیدنش را ندارد ولی در دل آن میشود به شکلی هر نوع ظلم و تاریکی و جنایتی را دید. آدم گاهی واقعا میترسد.
👈این تعلّق اگر قوی شود حاضر است انسان همه چیز را در مقابلش فدا کند. میتواند حتّی انسانی را که مقداری اوج گرفته عجیب ساقط کند. اینقدر خطرناک ست.
📖«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»
👈همین تعلّقات است که ما را بیچاره کرده! همینهاست که نمیگذارد پرواز کنیم. غل و زنجیری بر پای کبوتر جان ما شده! تا میخواهیم اوج بگیریم ما را به سمت دیگری میکشد. این تعلّقات طوری است که انسان را از هر موجودی میتواند پست تر کند.
👈تعلّق داشتن جز به خداوند متعال و آنچه در طول این تعلّق است همه اش کساد و تباهی است. ولی تعلّق به خداوند و اولیاء اوست که عین رهایی و اتّصال به همه ی فضائل است. آری این تعلقات به قیمت جان انسان تمام میشود:
📖«إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِي لَا يَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا»
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۵)
«دستوری کلّی از طبّ زکریای رازی»
«در سه زمان رجاء محض باشیم و خوف را فراموش کنیم»
🔹مطلبی به نقل از طبیب معروف اسلامی محمد بن زکریای رازی دیدم که برایم جالب بود. مرحوم ملا احمد نراقی در خزائن از رازی نقل میکند که سزاوار است که طبیب یک قاعده ی کلّی را رعایت کند. حتّی اگر امیدی به خوب شدن مریض ندارد بشارت صحّت بدهد. چون نفس مزاج بدن تابع اغراض و بیم و امیدهای نفی است:
📖«ینبغی للطبیب أن یبشّر أبدا بالصحة و إن کان غیر واثق فإنّ مزاج البدن تابع لأغراض النفس»
🔸حکیم بزرگ اسلامی ملاصدرا نیز در مبدأ و معاد معتقد است که نفس انسانی بسی شریفتر از آن است که تابع بدن باشد. معمولا ما گمان میکنیم سیر نزولی انسان از زمان میان سالی تا پیری و مرگ طبیعی تابع اختلال بدن و مزاج آن است والّا نفس میخواهد تا ابد در دنیا زندگی کند. ولی ملاصدرا معتقد است حقیقت برعکس است.
👈این نفس است که به تدریج با اتّصال به عوامل بالاتر از بدن اعراض کرده و همین اعراض باعث پیری و مرگ طبیعی میشود. البته مراد وی در اجل طبیعی است نه اجل اتفاقی و اخترامی که مبتنی بر قدر است.
✔دیده اید که جنین وقتی مستقل میشود دیگر میخواهد از شکم مادر بیرون بیاید؟! اگر از نه ماه بیشتر شود و بیرون نیاید میمیرد؟! دیده اید بچه ها وقتی بزرگ میشوند کم کم حس استقلال از خانواده پیدا کرده و میخواهند با تمرد از سلطه ی والدین خارج شوند؟! از نگاه ملاصدرا حکایت نفس و بدن در دنیا هم همین است. این نفس است که به تدریج میخواهد مستقل شود.
📖«فكلما حصلت للنفس قوة وفعلية حصل للبدن وهن و دثور إلى أن يحيا النفس ويموت البدن»
⬇
💭حالا که نکته ای طبّی و فلسفی بیان شد یک نکته مرتبط اخلاقی هم در زمینه ی خوف و رجاء به یادم آمد. به فرموده ی امام باقر علیه السلام:
📖«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا»
👈از آنجا که خوف با رجا جمع میشود متوجّه میشویم که اساسا خوف ربطی با یأس و قنوط ندارد والّا با رجاء ضدیت داشته و محال بود با آن جمع شود. این خوف معنایی است که باعث نوعی حرکت شده و آسیبهای رجاء را از بین میبرد. دو بال حرکت هستند.
👈به تعبیر امام صادق علیه السلام نباید بین خوف با قنوط و بین رجاء با آمال و آرزوهای باطل اشتباه گرفت. از همینجاست که این دو باید با هم باشد: «إِنَّ مَنْ رَجَا شَيْئاً طَلَبَهُ وَ مَنْ خَافَ مِنْ شَيْءٍ هَرَبَ مِنْه»
🔹مرحوم ملّا محمّد تقی مجلسی در جلد نخست روضة المتّقین در بحث تلقین محتضر نکته ی مهمّی را بیان میکند. میفرماید مؤمن همیشه خوب است بین خوف و رجاء باشد هر چند گمان میکند همه ی اعمالش خوب است! ولی:
✔در سه جا هست که بهتر است مؤمن رجائش بیشتر باشد بلکه اصلا ذرّه ای به دلش خوف راه ندهد. واقعا مطلب مهمّی است. یکی در پیری و دیگر در زمان بیماری و سوّم که از همه مهمتر است در زمان احتضار و رحلت!
📖«ففي هذه الأحوال ينبغي أن يكون الرجاء أكثر من الخوف بل لا يخطر بباله الخوف أصلا و ينظر إلى سعة رحمته و فضله»
👈شاید بتوان گفت اساسا این خوف از فضائل عقلی نیست تا اینکه بعد از مرگ هم با انسان باقی بماند. بلکه ابزاری برای نفس در دنیاست تا با آن به مبارزه با تمایلات نفسانی و شیطانی پرداخته و برای آخرتش بکوشد. تا با آن به تعبیر امام صادق علیه السلام از اسارت دنیا بیرون بیاید: «مَنْ خَافَ اللَّهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْيَا»
👈این خوف به درد دار العمل میخورد. با آن ریشه ی رذائل زده میشود. به تعبیر امام صادق علیه السلام: «إِنَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَ الذِّكْرِ لَا يَكُونَانِ فِي قَلْبِ الْخَائِفِ الرَّاهِب». و شاید از همه واضحتر در زمینه ی نسبت خوف و عمل این روایت معروف باشد که: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَعْمَلُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ ...»
✔ولی وقتی که انسان دیگر چندان نمیتواند عملی بکند مانند زمان احتضار و پیری و مرض، دیگر این خوف فائده ای ندارد ولی رجاء همه اش فائده است. رجاء از آن فضائلی است که انسان با خودش به عالم آخرت هم میبرد و از برکات آن متنعّم میشود. هم او را از شرّ گناهانش به سمت فضل و رحمت الهی سوق میدهد و هم او را از رحمت الهی به سمت رحمت الهی بیشتر و بیشتر میکشاند.
🔹خلاصه اگر بر بالین مریضی روحی یا جسمی حاضر شدیم دو نکته را رعایت کنیم. هم از جهت دنیایی به او به تعبیر زکریای رازی بشارت صحّت و خوب شدن بدهیم و هم از جهت آخرتی به او به تعبیر مرحوم ملّا محمد تقی مجلسی بشارت رحمت و فضل الهی بدهیم. این زمانها خوف را فراموش کنیم.
✔اگر غرق گناه هم بودیم و حتّی العیاذ باللّه مرتکب به بزرگترین گناهان و قتل نفس هم بودیم باز رجائمان را از دست ندهیم. اینجا هم رجاء خیلی مهمتر از خوف میشود چون کار از کار گذشته! از لاک ظلمات خود بیرون آمده و به خدا با حسن ظنّ کامل توجّه کنیم و با امیدی قطعی و واقعی بگوییم: «إنّ الله یغفر الذنوب جمیعا»
👈آری رجاء و حسن ظنّ به خداوند متعال دستور العملی قطعی است که شیطان با تمام جنودش تلاش میکند انسان به آن پناهنده نشود. این کلام نورانی امام رضا علیه السلام را زیاد برای خود و دیگران یادآوری کنیم که:
📖«أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّا»
💭یکبار با یکی از پاکان و اهل دل بودم. من داشتم رانندگی میکردم که دیدم ایشان گویا در حال خودش فرو رفته و انگار اصلا من نیستم! شروع کرد با خودش آرام این فرازها را زمزمه کردن:
«إِلَهِي لَوْ قَرَنْتَنِي بِالْأَصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِي سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الْأَشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ أَمَرْتَ بِي إِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْأَبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِي مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأْمِيلِي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي أَنَا لا أَنْسَى أَيَادِيَكَ عِنْدِي وَ سِتْرَكَ عَلَيَّ فِي دَارِ الدُّنْيَا»
👈واقعا متأثر شدم. فهمیدم خود زمزمه کردن هم عالمی دارد. حالتی دیگر است. گاهی هم با خودمان زیر لب اینگونه زمزمه کنیم:
📖«فَأَمَّا أَنْتَ يَا إِلَهِي فَأَهْلٌ أَنْ لَا يَغْتَرَّ بِكَ الصِّدِّيقُونَ، وَ لَا يَيْأَسَ مِنْكَ الْمُجْرِمُونَ، لِأَنَّكَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِي لَا يَمْنَعُ أَحَداً فَضْلَهُ، وَ لَا يَسْتَقْصِي مِنْ أَحَدٍ حَقَّهُ»
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۶)
«ایّاکم و ما یشغل القلب» (۲)
«إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيم»
🌳در هوای خنک و نیمه ابری در حیاط منزلی روستایی واقع در سرسبزی های شمال نشسته و چایی میخوردم. درختان پرتغال و انبو و آلو با پس زمینه سبزه های فراوان و بالای آن آسمانی زیبا همراه با صدای دلنواز پرندگان و نسیمی دل انگیز احاطه ام کرده بود.
🌿گویا اینها صفحات پر معنایی از کتاب آفرینش است که جلوی دیدگانم باز شده و میخواهد با من حرف بزند.
🌷گاهی انسان باید گوشه ای بنشیند و آفرینش را شمرده شمرده تلاوت کند. ولی دیدم من توانش را ندارم! به حال خودم تأسّف خوردم.
✔با درک جدیدی فهمیدم ارتباط گرفتن و خواندن این زیبایی ها واقعا قلب سلیمی میخواهد. دلی که پیش از این خود را با کینه ها و تعلّقها و عقاید باطل و اخلاق ناشایست تاریک و شلوغ کرده و پر سر و صداست توان درک اینها را ندارد. فرصتی برای بیرون آمدن از خودش و توجّه به این زیبایی ها را ندارد. مشغول خودش و غل و زنجیرهایی است که به پای جانش نشانده!
✔انسانی که به این قلب جفا کرده و آن را سالم نگاه نداشته اینجاها چوبش را میخورد. میفهمد این صحنه ها حرفها دارد و در آن لذّتها موج میزند ولی میبیند خودش را در یک قفسی محبوس کرده و نمیتواند با آن ارتباط بگیرد.
💡به ذهنم خطور کرد آن عالم هم همین است. سرّ اینکه گفتند با خودتان قلب سلیم بیاورید همین است. آنجا دار، دار حقیقت است. اگر میخواهید با آن حقائق عظیم ارتباط بگیرید گیرنده ی سالم با خود بیاورید. والا اگر قرار باشد آنجا هم مشغول خودتان باشید وقتی باطن تاریک این مشغولیتها عیان شد کارتان خراب میشود
May 11
May 11
May 11
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۷)
«یک خبر بد ...»
«مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى»
🔹در زمین خاکی راه های روستایی شمال آرام آرام میرفتیم و از مناظر لذّت میبردیم. رسیدیم به شالیزار پدر خانم و جایی زیر اندازمان را انداختیم و بساط ناهار را پهن کردیم. آن طرف زمین برنج بود و کنارمان جوی آب و صدای قورباغه ها و همه جا سبز! آخر آدم در این دنیا برای شاد بودن دیگر چه میخواهد؟!
🔸بچّه ها خیلی خوشحال بودند. وسط شادی یکی از بچّه ها گفت: «کی قراره برگردیم قم؟!» گفتم فعلا هستیم. گفت: فردا برمیگردیم؟! گفتم نه! فکر کردم حالا اگر بگویم چند روزی اینجا هستیم خیلی خوشحال میشود! گفتم: سه بار شب بخوابیم برمیگردیم!
✋دیدم برخلاف انتظارم یک دفعه اخمش توی هم رفت و همه ی شادی اش رفت! گویا دیگر اینها را دوست نداشت و برایش حالت لا أحبّ الآفلین رخ داده بود. روی کرد به خواهرهایش و با ناراحتی گفت:
⏳«یه خبر بد! سه تا دیگه بخوابیم میریم قم!»
🔹با خودم گفتم ببین! این بچّه بهتر از تو میفهمد! آخر نعمتی که دوامی ندارد شادمانی دارد؟! «مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى» اصلا اگر از همان اوّل نبود بهتر بود! غم فراقش در همان هنگام داشتنش عیش آدم را خراب میکند. به گمانم آنهایی که شادمانند خود را به غفلت میکشانند و شادمانی میکنند: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَل»
💡به دلم افتاد اگر انسان دلش با یاد آن حیّ قیّوم ذاکر نباشد از این زیبایی های دنیا هم نمیتواند لذّت نابی را تجربه کند. همه اش مشوب به الم فراق و فقدان است. ولی وقتی با رؤیت وجه رب توأم شد دیگر باقی میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۸)
«تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نذیراً»
«خمینی، رسولِ رسول الله بود»
«مروری بر سوره مبارکه فرقان»
🔹بعد از نماز در صبح عروج ملکوتی رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی رضوان الله علیه مشغول تلاوت قرآن کریم بودم. سوره ی مبارکه ی فرقان بود. اینبار وقتی به آیه ی شریفه: «ٱنظُر كَیفَ ضَرَبُوا۟ لَكَ ٱلأَمثَـلَ فَضَلُّوا فَلَا یَستَطِیعُونَ سَبیلا» رسیدم نظرم به نوعی تلاوت بیرونی نسبت به این سوره مبارکه جلب شد.
👈ما معمولا قرآن را به شکل درونی تلاوت میکنیم. لذا چندان به مضمون کلّی سوره و سیر تحقّق این مضمون و اسرار اتّصالها و مانند آن کمتر توجّه میکنیم.
👈سخن از کفّار بود که در مواجهه با پدیده ای به نام رسول الله و کلام الله دچار گیجی بودند! آنها چون خدا را به شکلی انکار کرده بودند دیگر تحلیل واقعی برای رسول چنین خدایی هم دیگر نداشتند.
💡به ذهنم خطور کرد اگر مقداری از حجاب معاصرت و حجاب معاشرت و حجاب جهل و هواهای نفسانی بیرون بیاییم به وضوح میبینیم خمینی ما هم به گونه ای فرستاده ی فرستاده ی خدا بود. رسول رسول الله بود. در تحلیل جایگاه ایشان و پیام انقلاب ایشان هم بسیاری دچار گمراهی های عجیب شدند. هر چند عناوینی مثل دانشمند و پروفسور و حتّی متدیّن را یدک بکشند.
👈خمینی ما از منطقی پیروی میکرد که حقایق این سوره ی مبارکه در مورد آن هم جریان پیدا میکند. آیات الهی را باید زنده و تازه تلاوت کرد. حالا دیگر به خود آیات نگاهی مروری میکنم.
⬇
✔وقتی با نگاهی ماهواره ای به قرآن کریم نگاه کنیم سوره مبارکه فرقان در مورد تأکید بر رسالت رسول الله و حقّانیّت کلام الله و دفع شبهات پیرامون ایشان و مواجهه های کفّار با پدیده ای به نام رسول الله است. در دل این غرض کلّی گوشه هایی از خدا شناسی و بیان معاد و احوال برزخی و قیامت انسانها و در انتها نیز اوصاف عباد الرحمن را اضافه میکند. میخواهد بگوید وقتی انسان کافر شد همه جا اثر شوم این کفرش که ندیدن حقیقت بزرگ است کشیده میشود. مسأله این نیست که شما رسول الله را تکذیب میکنید. مسأله این است که شما مبدأ و معادتان را فراموش کردید. مسأله این است که شما از اوصاف آن بندگان شایسته ای که هر فطرتی آن را میپسندد فرسنگها به دور هستید.
🔹سوره مبارکه فرقان ابتدا با این خطاب آغاز میشود که همه ی عالم بداند که در قالب این قرآن با فرقانی از جانب آن خداوند تبارک و تعالی مواجه شده است. فرقان عظیمی که هیچ کسی توان دریافت و گیرندگی آن را جز آن بنده ی برگزیده ای که بنده ی محض و خاص آن اوی مطلق بود نداشت. آری فرستاده ای به سوی همه ی عوالم با فرقان به سمتتان آمده که فرستاده ی اوست! کدام او؟! همو که ملک آسمانها و زمین برای اوست. همو که بی همتا و بی شریک است و خالق و مقدّر همه است. همان اویی که شما جاهلان رعایت حریمش را نکردید و جز او را سزاوار پرستش دانستید. کدام جز اویی را؟! آن مخلوقاتی که نه خالق بودند و نه مالک نفع و ضرر و موت و حیات و نشوری بودند.
👈از اینجا به بعد دیگر بعد از آنکه کیفیّت مواجهه صحیح با این پدیده ی عظیم بیان میشود شروع به بیان و نقض مواجهه های عجیب کافران و کافر دلان با فرقان رسول ختمی میشود. اینجا را دیگر سریعتر مرور کنیم.
👈این کافران یکبار میگفتند که اینها همه دروغی است که او و یک جمع سرّی و پنهانی ساخته اند! «إِنۡ هَـٰذَاۤ إِلَّاۤ إِفۡكٌ ٱفۡتَرَىٰهُ وَأَعَانَهُۥ عَلَیۡهِ قَوۡمٌ ءَاخَرُونَۖ» یکبار دیگر گفتند نه خودش بافته و دروغ هم نمیگوید منتها از آن خیالاتی هایی است که به دنبال افسانه های قدیمی افتاده و از این و آن شنیده و به او یاد داده اند! «وَقَالُوۤا۟ أَسَـٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ ...»
👈یکبار دیگر میگفتند اگر او فرستاده ی خداست پس چرا مثل ماست؟! چرا مثل ما غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟! «مَالِ هَـٰذَا ٱلرَّسُولِ یَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَیَمۡشِی فِی ٱلۡأَسۡوَاقِ» چرا یک ویژگی محسوسی ندارد و مثلا فرشته ای با او ظاهر نمیشود؟! «لَوۡلَاۤ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَلَكࣱ فَیَكُونَ مَعَهُۥ نَذِیرًا»
👈حالا فرشته هم نه! اگر فرستاده ی خدا بود واضحترین قواعد سیاسی را رعایت میکرد! این بابا هیچی بلد نیست! اگر فرستاده ی خدا بود خداوند گنج و یا زمینهای زیبایی مثل بهشت به او میداد تا سروری او را نشان دهد! «أَوۡ یُلۡقَىٰۤ إِلَیۡهِ كَنزٌ أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةࣱ»
👈تحلیل دیگر آن دسته که با ظلم بیشتری تحلیل میکردند هم این بود که بابا این را کسی سحر کرده! «إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلࣰا مَّسۡحُورًا»
🔸اینجاست که خداوند متعال میگوید ببین این دیوانگان در مورد تو بزرگ فرستاده ی من چگونه می اندیشند! آنقدر پرت اند و در پرتی پیش رفته اند که دیگر نمیتوان آن را به جادّه ی اصلی درک واقعیّات راهنمایی کرد: «ٱنظُرۡ كَیۡفَ ضَرَبُوا۟ لَكَ ٱلۡأَمۡثَـٰلَ فَضَلُّوا۟ فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ سَبِیلࣰا» در نگاه فرقانی قرآن کریم مسأله اینها نیست. مسأله این است که آخرت را فراموش کردند و تکذیب نمودند. درمانشان هم بحث و نظر نیست. درمانشان آتش است.
👈اینهایی که میگویند چرا فرشته ها بر ما نازل نمیشوند و به ما وحی نمیشود و یا خودمان بی واسطه خداوند را نمیبینیم در واقع مستکبرینی بیش نیستیند که جایگاه خود را درک نمیکنند. اینها ظهور استکبار نفسانی آنان است. ولی زمانش هم که برسد فرشتگان عذاب را هم خواهند دید و اینبار میگویند ای کاش هیچ وقت شما را نمیدیدم! آن وقت است که آرزو میکنند ای کاش میتوانستند از راه رسول الله پیروی میکردند: «یَـٰلَیۡتَنِی ٱتَّخَذۡتُ مَعَ ٱلرَّسُولِ سَبِیلࣰا»
👈خود فرستاده ی پاک خدا هم شکایت میکند که این قوم من هم به قرآن بی توجّهی کردند. اینجاست که خداوند شروع به تسلّی به پیامبر خود کرده و اینها را نتیجه ی جرمها میداند. از اینجاست که آیاتی در یادآوری رسالت موسی و نوح و جریان عاد و ثمود و مانند آن ذکر میشود.
⬇⬇
🔹اینجاست که قرآن کریم صحنه ای دیگر از پستی و بی شرمی و ضلالت انسانها را باز میکند. آنانی که تا رسول الله را میبینند فقط به فکر تمسخر و استهزاء ایشان می افتند! با تحقیری بی شرمانه میگویند العیاذ باللّه این مردک همان است که میگوید رسول خداست؟! «وَإِذَا رَأَوۡكَ إِن یَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَـٰذَا ٱلَّذِی بَعَثَ ٱللَّهُ رَسُولًا»
✔قرآن کریم پرده ای دیگر از اسرار را باز میکند. میفرماید داستان اینها این است که خدایشان هوای نفسشان است: «أَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَـٰهَهُۥ» همانکه تو آن را کشته ای! آری تو فرستاده ی خدایی که قرار است هوای نفس باشد نیستی! اینها تا در وادی هوای نفس آنها بزرگی نکنی تو را بزرگ نمیدانند! تو در نگاه آنها حقیر و کوچکی چون باید هم در مقیاس آنها کوچک باشی. چون تو عبد خدایی نه عبد هوای نفس! همانگونه که آنها هم در نگاه مؤمنین کوچکند که: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِم»
✔گاهی انسان با کیفیت مواجهه ی دیگران ممکن است متأثّر شود. آن را قرینه ای همیشگی بر لااقل درجه ای از واقعیت بداند. غافل از آنکه مواجهه بسیاری چون بر اساس هوای نفس است اصلا هیچ اهمیت و واقعیتی میتواند نداشته باشد. نباید فریب رویکرد این حیوانات انسان نما را خورد. به تعبیر قرآن کریم اکثر اینها اصلا نه گوش میکنند و نه فکر میکنند. مانند حیوانات دیگر دارند میچرند و بلکه بدتر از آنها هم هستند: «أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ یَسۡمَعُونَ أَوۡ یَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَـٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِیلًا»
👈برای اینها در آیات بعدی فقط از احوال برزخ و قیامت سخن گفته میشود. شاید مقداری سرشان از آخورشان بالا بیاید و مقداری تکان بخورند! حقائق دیگری را هم ببینند.
🔹در ادامه هم قرآن کریم طوری با آیات متعدّد با تعبیر : «و هو الّذی ...» وارد توصیف خدا میشود که انسان احساس میکند که میخواهد بگوید ریشه ی کفر در این است که واقعا خدا شناسی فطری شکوفا نشده است. خدا در قلب و وجودشان بزرگ نیست. زنده نیست. ذکر الله ندارند! تو که از آنها اجری هم نمیخواهی و همه اش خیر خواهی هستی.
👈ولی بدان راه تو با اینها راهی آشتی ناپذیر است. هر چه جلوتر بروی «زادهم نفورا» میشود. چون اینها اسیر هوای نفس هستند و نمیخواهند در برابر خدایی سجده کنند که موافق هوای نفس آنها نباشد. اینجاست که دوباره سوره ی فرقان خدا شناسی را آغاز میکند و در انتها وارد بیان صفات عباد الرحمان میشود. بندگان چنین خدایی اوصافی دارند که باید نشانه هایشان برای همه گفته شود.
✋ولی بدانید این راه خدا و رسولش راه صبر است. عباد الرحمان راهی را طی میکنند و با آن شایسته ی پاداش غرفه های بهشتی میشوند که جز با قدم صبر و «بما صبروا» پیموده نمیشود. چون قرار است از باتلاق هواهای نفسانی و در دل جهاد با انگاره های کفر و نفاق به مقصد برسد.
✔ویژگی بارز و محسوس عباد الرحمان میدانید چیست؟! تا آن را دیدید آن را به فال نیک بگیرید. این است که وقتی در احوالشان مینگری تواضعی دارد که بوی خدا میدهد. بعد از آن صفات دیگری هم دارد. اگر صادق باشد اهل آن است که در دل شب اهل عبادت است. اینگونه از عالم هوای نفس فاصله گرفته و با عالم غیب و ملکوت مأنوس شده است.
👈دیگر توضیح این صفات برای جای دیگری است. اللّه اکبر از این آیات قرآن کریم. آدم را به وجد می آورد. ای کاش همه ی عمر از قرآن میگفتیم و میشنیدیم.