#بیوگرافے
بغض من گریـه شـد و رآهـ تمآشـآ را بست
از تـو جز منظـرهاے تـآر نـدآرم در یـآد....💔
#حسیــݩجاݩ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هر نفس درد بیاید برود
حرفی نیست ..
قاب عکست بشود ،
داروندارم
سخـت است...
آقامحمدجواد ،نازدانه
شهید محمدعلی خادمی🌷
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت145
واسه یکی قد حضرت نوحه واسه یکی قد شش ماهه ی حسینه .
پیمانه ی هر کسی قدری داره . اندازه ای داره ... تا فرصت داری فقط استفاده کن . اگه همین حالا به شما بگن پولاتو آماده کن چمدونت رو ببند بری آلمان زندگی کنی ، انگلیس زندگی کنی ، اصلا بری کانادا ، آمریکا ، چکارمی کنی ؟ اولین کاری که میکنی میری پول اون کشور رو تهیه میکنی که اونجا بدردت بخوره .
خانم ها پول سفر آخرتتون نمازه ، حجابه ، رضایت همسرتونه .... اینا رو میذاری توی کفه ی ترازوی الهی.
بهت خونه میدن . بهت ملک میدن ... پولتو چِنج کن تا وقت داری چمدونت رو ببنید ، یه وقت نرسه ، چشمامون رو باز کنيم ، ببینیم ملک الموت بالای سرمون اومده ، میگه وقت رفتنه ... دیگه اون زمان به من اجازه نمیدن که بارم رو ببندم ... هر چی تا حالا بستی همونه . الان که وقتشو داری ، چمدون آخرتت رو خودت ببند ، وسایل آخرتت رو آماده کن ، این سفر برگشتی نداره که بعدا بیای و برداری. "
یه وقتایی میشه که خدا در گوشت حرف میزنه .
اما نه با زبون خودش ، از زبون بنده هاش . اشک توی چشمام حلقه زد.سرم رو تکیه دادم به لبه ی صندلیم و چشمامو بستم . چرا ؟ چرا الان با این مریضی ، با این دردی که هنوز معلوم نبود که آخر و عاقبتش چیه ، باید از فایل صوتی حرف های خانم ربیعی ، در مورد مرگ و آخرت می شنیدم ؟! نکنه رفتنی بودم ؟ نکنه سرطان داشتم ؟
قطره اشکی از زیر پلکم روان شد روی صورتم که سر انگشتی گرم به گونه ام خورد. چشم باز کردم .حسام بود . لبخندی زد که دلم طاقت دیدنش رو نداشت . قلبم به تب وتاب افتاد که گفت :
_نبینم اشکاتو الهه ی من .
سرم رو از او برگرداندم سمت پنجره . سیم هندزفری رو از روی شالم کشیدم که افتاد روی پاهام و زیرلب گفتم :
_من میمیرم ... میدونم .
عصبی گفت :
_اِ اِ اِ ...نشنوم دیگه ها.
سکوت کردم .افتاده بودیم توی جاده ، پاکدشت رو هم رد کرده بودیم و اول جاده ی مشهد رضا بودیم که حسام باز گفت :
_الهه ... جان حسام ، مرگ حسام ... دیگه از این حرفا نزن .
جوابش رو ندادم که آهی کشید و ادامه داد:
_جوابمو نمیدی ؟ کاش برم زیر یه کامیون ، سر و صورتم ...
عصبی جیغ کشیدم :
_اِ ...
خندید :
_چرخ کامیون رو عوض کنم خب ، سرو صورتم سیاه میشه دیگه.
از شوخی بی مزه اش ، مشتی حواله ی بازویش کردم .
-آی چه دستت ضرب داره .
-تا تو باشی از این شوخی ها نکنی.
-توهم قول بده دیگه از اون حرفا نزنی ...آخ آخ آخ ....دیدی چی شد؟!
فوری چرخیدم سمتش :
_چی شد ؟!
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استـورے
سلام پناه خستگیم ....😭
#دلتنگم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
❣ #سلام_امام_زمانم❣
ای تجلی آبی ترین آسمان امید
دلــــها به یاد تو می تپد
و روشــــنی نگاه #منتظران
بہ افق #خورشید ظهـور توست
بیا و گــَرد #گامہـایت را
توتیاے چشــمانمان قرار ده.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰اقدام شهید صیاد شیرازی ،
در قبال دریافت زمین در شمال تهران
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت146
سری تکون داد و لبشو گزید :
_یادم رفت ، دیدی ؟
-چی ؟
یه لحظه نگاه شیطنت آمیزش رو به من دوخت و گفت :
_من یه بوسه طلب دارم ازت .
-مسخره ... فکر کردم چیزی یادت رفته .
-چی از این بهتر ... یادته شب قبل از عمل ، قرار شد یه بوسه ای که بهم طلب داشتی رو بدی .
-خب حالا وقت زیاده .
-نه اصلا این حرفو نزن ، آدم بایدطلب ها شو صاف کنه ، عمره دیگه ، بهتره بدهکار نباشی .
-خیلی خب الان بدهی ام رو صاف میکنم .
خواستم سرسری یه بوسه به صورتش بزنم که فوری راهنما زد و کشید سمت خاکی جاده
زد روی ترمز و سرشو جلوی صورتم گرفت :
_نه نه ، بوسه ات روحیف نکن .
باخنده گفتم :
_خیلی فرصت طلبی ها!
با انگشت اشاره اش به لب هایش که غنچه شده بودند ، اشاره کرد.
سرم رو جلو بردم و بوسه ای که بیشتر شبیه نوک زدن کلاغ بود به زمین ، روی لبهایش زدم که گفت :
من که چیزی نفهمیدم .
-خب قرار نیست تو بفهمی ...طلبت صاف شد .
اخمی کرد و گفت :
_الهه! من راضی نیستم ... بدهی ات رو صاف کن .
-باج گیر مزدور.
سرم جلو بردم که اینبار با دستانش محبوس آغوشش شدم .
-حالا عزیزم یه بوسه ی حسابی تقدیمم کن .
-خیلی پررویی !
ابرویی بالا انداخت و به حالت تهدید نگاهم کرد:
_برم زیر کامیون ؟ ولی اینبار لِه ...
-خیلی خب ... کشتار راه ننداز .
لبانم رو با احتیاط نزدیک صورتش کردم که یکدفعه چنان مرا با بوسه ی ممتدش غافلگیر کرد که اصلا یادم رفت من قرار بود او را ببوسم نه او مرا .
من مست جام لبانش شدم!
سرش رو بعد از مکثی از چشیدن طعم لبانم ، عقب کشید . شاید درست قبل از آنی که بخواهم اعتراض کنم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا ابن الحسن
شیعه ندارد جز تو کَس ...
#استورے
#امامزمان
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
برخیز
و بخند
و صبـــح را زیبا کن ...
🌷شهید محسن حججی🌷
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝