eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅عواقب سستی در نماز ✍حضرت زهرا(س) می فرماید : از پدرم رسول خدا(ص) درباره مردان و زنانی که در نمازشان سستی و سهل انگاری مکنند، پرسیدم. آن حضرت فرمودند: هر زن و مردی که در امر نماز سستی و سهل انگاری داشته باشد، خداوند او را به پانزده بلا مبتلا می گرداند: 1 خداوند برکت را از عمرش می گیرد. 2 خداوند برکت را از رزق و روزی اش می گیرد. 3 خداوند سیمای صالحین را از چهره اش محو می کند. 4 هر کاری که بکند بدون پاداش خواهد ماند. 5 دعایش مستجاب نخواهد شد. 6 برایش بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود. 7 ذلیل خواهد مرد. 8 گرسنه جان خواهد داد. 9 تشنه کام خواهد مرد به طوری که اگر با همه نهرهای دنیا آبش دهند, تشنگی اش برطرف نخواهد شد. 10 خداوند، فرشته ای را برمی گزیند تا او را در قبرش نا آرام سازد. 11 قبرش را تنگ گرداند. 12 قبرش تاریک باشد. 13 خداوند فرشته ای را بر می گزیند تا او را به صورتش به زمین کشد. در حالی که خلایق به او بنگرند. 14 به سختی مورد محاسبه قرار گیرد. 15 و خداوند به او ننگرد و او را پاکیزه نگرداند و او را عذابی دردناک باشد. 📚مسند حضرت فاطمه الزهراء (س)، ص۲۳۵ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🏴 چشمِ همه منتظرِ انتقام توست... ▪️اللهم عجّل فرجَ ولیکَ المُنتقم 🤲 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 خاتون دستاشو بالا برد وگفت : _خدا حفظش کنه چه پسر بامزه ایه. _بامزه ! دیونه است ! خندیدم و برای اذیت کردن حسام گفتم : _غیبت ! انگار تازه متوجه شد که گفت : _استغفرالله از دست این علیرضا. بعد نگاهش جَلد من شد: _تو که خوبی ؟ معده ات درد نمی کنه ؟ یه نگاه به خاتون کرد و بعد نگاهش رو به من دوخت. لباش غنچه شد و بوسه ای در هوای مرطوب حیاط فرستاد . لبانم کج شد به لبخندی نیمه که صدایی آشنا آمد . -آی خاتون جونم ... بیا ببین با دامادت چه کردند ! علیرضا بود . پیرهنش هنوز خیس بود .سر و صورتشم همینطور . با اون هوای مرطوب معلوم بود که خشک نمیشد. خاتون یکدفعه از جا پرید : _ای خاک برسرم .... حسام زیر لب گفت : _دوراز جونت . -چی شده ؟ علیرضا ایستاد مقابل ایوان و با دستش حسام رو نشونه رفت : _اون ....اون شاه پسرت ... اون گل پسرت ... منو انداخت توی آبشار . سر خاتون چرخید سمت حسام و با اون لحجه ی قشنگ شمالیش گفت : _اِ ...حسام جان ... قربان تو برم ... تو این بلا به سرش آوردی ؟! حسام باهمون ژست مقتدرانه اش سری تکون داد و گفت : -بله خاتون جون ...حقشه عزیز من ... خاتون دستشو سمت علیرضا دراز کرد: _بیا بالا ... چای بهار نارنج دم کردم ... هستی گفت : _نه خاتون جان ... بره یه دوش بگیره بعد . حسام بلند و جدی گفت : _دوش گرفته ... آب آبشار پاک پاکه . از حرف حسام خندیدم که با چشم غره ی علیرضا ، دستم رو جلوی دهانم گرفتم . علیرضا با حرص گفت : _باشه آجی الهه ... آدم با برادرش اینکارو نمیکنه . حسام باز لج کرد: _رضائی البته . گره ابروهای علیرضا محکم شد : -برادر برادر دیگه ... خونی و رضائی نداره . دیدم داره جنگ میشه گفتم : _حالا برو یه دوش بگیر بیا دیگه . علیرضا رفت .خاتون نشست و با یه نگاه خاص حسام رو زیر و رو کرد: _شیطون نبودی تو ... چکار کردی با پسر مردم ! -پسر مردم ... دامادمونه ... باید ادب بشه ... ازحرفش باز خنده ام گرفت. است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگرعالم‌شود‌انگشتر نـــــاب🌿 توبر‌انگشــتࢪعـــالم‌نگــینے💚 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۜ❤️ تجلےعشق‌ِ‌خدابہ‌بندگانش😌🌱 .↷♡ ┄•●❥ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ ✨بار الها🙏 ✨امشب درد های عزیزانم را ✨درمان باش ✨نور امید خود را ✨بر دل هاشان بتابان ✨و خانه هاشان را ✨سرشار از لبخند رضایت کن✨🙏 ✨آمین یا رَبَّ 🙏 شبی✨ رویایی✨ همراه با✨ آرامش و یاد خدا✨✨ براتون ✨ آرزومندم✨ شبتون به نور خدا روشن ✨ فرداتون پرامید✨ درپناه خدا باشیـد ✨🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر مثبت اندیشانِ کانال انرژی مثبت صبح‌بخیر شب‌بخیر😍 روز زیباتون بخیر و سلامتی ما حاصل افکار و انتخاب‌های خود هستیم. اگـر شما انتخاب کردید که افکار منفی داشته بـاشید ، احساسات ناخوشایند و بد به سراغ شما خواهند آمد. اگر انتخاب کنید افکار مثبتی نسبت به خودتـان داشته باشید ، قطعا احساسات مثبت به سمت شما خواهند آمد. پس مثبت فکر کنیم. 🌷زندگیتون سرشار از انرژی مثبت🌷
🌿 ویـ🦠ـروس کرونا ثابـ👊🏿ـت کرد: زنـ👩🏼ـی که زیر ماسـ😷ـک می‌تواند نفـس بکشد قادر است که زیر حجـ🧕🏻ـاب و نقاب نیز نفس بکشد🍃😉 و ثـــابـــت کــرد : کسی که مـ🏭ـغازه‌اش را بخاطر ویروســی، سـه ماه می‌بندد❌ می‌تواند آن را برای ادای نمـ🧎ـاز در مسجد، ۱۵ دقـ⏰ـیقه ببنـدد.✅ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝ ‎‌‌‎
•🌸🌿• 🌙🌱 مادرت‌را‌ببوس،دستش‌را‌بوسه‌بزن پایش‌را‌ببوس،تا‌به‌گریه‌بیفتد،وقتے‌گریه‌ افتادخودت‌هم‌به‌گریه‌می‌افتی... ڪارت‌روی‌غلطڪ‌می‌افتد‌ وخدا‌همه‌درهایی‌ڪه‌به‌روی‌خودت‌بسته‌اۍ را‌باز‌میڪند..! این‌ڪه‌فرمود‌بهشت‌زیر‌پاۍ‌مادر‌است یعنی‌تواضع‌ڪن! o࿐◌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 بانوی من📿 پارت 148 سفر چند روزه ی ما به یه هفته رسید . خیلی خوش گذشت اما... وقتی رسیدیم خونه ، حسام چمدونم رو تا بالای پله ها آورد. همین که چمدون رو گذاشت کنار در ، پدر جلوی در ظاهر شد . یه لبخند نیشدار روی لبش اومد : _خسته نباشید . این جمله اش خودش کلی حرف بود . حسام سلام و احوالپرسی کرد که پدر گفت : _سفر دو روزه تون این بود! نگاه پدر توی چشمای حسام بود.حسام سکوت کرد که من گفتم : _آخه رفتیم یه سر هم به خاتون... صدای پدر بالا رفت : _من بهت اجازه ندادم که بری یه سر به خاتون بزنی !...گفتی میری زیارت گفتم برو ... رفتی سر از شمال در آوروی ! -بابا! عصبی تر فریاد زد: _برو تو خونه . باز گفتم : _خب آخه علیرضا اومد ، ماشین علیرضا... صداش باز با فریاد سرم خالی شد: _بهت میگم بیا برو توخونه . یه نگاه به حسام انداختم .حالت چهره اش در مقابل پدر شرمنده نبود ولی ناراحتی رو به وضوح توی صورتش دیدم . با سر اشاره کرد که برم و من وارد خونه شدم . مادر هم بود . اماحتی از شدت عصبانیت پدر جرات نداشت حرفی بزنه . جلو رفتم و آروم زمزمه کردم : _حالا مگه چی شده ؟ مادر مچ دستمو گرفت و منو کشوند روی مبل . نشستم که آروم جواب داد: _عموت اومده بود اینجا . -خب . دلشوره گرفتم که مادرگفت : _گفت آرش تلفن زده که میخواد برگرده . یکدفعه با برق شنیدن این خبر خشکم زد : _چی ؟! مادر با حرص گفت : _هیس ... مثلا تو نمی دونی . نمی دونم پدر چی گفت که حسام رفت ولی ضرب بسته شدن در خونه نشون از شروع یه بحث رو داشت . پدر با همون چهره ی درهم و صورت اخم آلود جلو اومد و نشست روی مبل . نگاهش به من بود و من نگاهم به تلویزیون . گرچه گزینه ی خوبی نبود ولی بهتر از دیدن چهره ی عصبی پدر بود. نفسش رو محکم فوت کرد و گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
'^🌸✨ : برو‌‌گریہ‌ڪن ؛ اݪتماسِ‌‌خدا‌ڪن ؛ بگو‌نمیتونم‌از‌موقعیٺِ‌گناھ‌فرار‌‌ڪنم🍂 اونقد‌ر‌خدا‌‌ڪریمہ، ڪہ‌موقعیٺِ‌‌گناهو‌فرارے‌میدھ،🌱 تو‌‌فقط‌‌میونِ‌‌گریہ‌هات‌بگو؛ دیگہ‌نا‌ندارم‌‌پاشم؛ بگو‌‌میخوام‌گناھ‌نکنمااا، زورم‌نمیرسہ! معجزھ‌میڪنہ‌برات... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اهل بیت علیهم‌السلام، اهل قمار رو خوب می‌خرن! منبع؛ شرح دعای ندبه ۱۶ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
‍✨🌿 تو روضه‍ هات جورے نگام ڪن ڪه فقط مال تو باشمـ ...🙃💕 حسـیــــن؏! 🌙✨ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آخرین‌دعای‌حضرت‌فاطمه‌زهرا(س) 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 _خوش گذشت ؟ جوابی ندادم چون سئوال پدر ، یه پرسش معمولی نبود .کنایه بود . باز پرسید: _خب میگی میری زیارت و سر از شمال در میآری ؟! ایندفعه سرم چرخید سمت پدر و گفتم: _می شه دو دقیقه کنایه نزنید تا بگم . دست به سینه منتظر شنیدن حرف های رفع اتهامم شد: _علیرضا اومد چون علیرضا و هستی به ما اضافه شدند ... حرفمو ناتموم گذاشت و گفت : _علیرضا رو من فرستادم . -چی ؟! -چه معنی میده تو با حسام تنها بری ؟! مادر هم جا خورد .اونقدر که صداش بین حرف منو پدرنشست : -حمید ! -خوب گوش کن منیژه ... دیدی که چند شب پیش داداشم چی گفته ... آرش تا یکی دو ماهه ديگه میآد ... کار و بارشم گرفته ... میخواد سهم الهه رو بده. باحرص گفتم : _مرده شور خودشو ، سهمشو ببرن . پدر عصبی فریاد زد: _ها .... چی شد؟! حسام خوب شد؟ تو که نمی خواستیش ! تو که گفتی فقط هشت ماه! خب تا آرش بیاد میشه هشت ماه . حرصم گرفت و گفتم: _حالا هم حسامو نمیخوام اما آرشم نمیخوام . پدر چشماشو ریز کرد و گفت : _نه دیگه .... نمیشه که بزنی زندگی خودتو خراب کنی و آقاجون منو با غصه دق ، بعد بگی نمیخوامش ... هنوز ویلای آقاجون واسه فروشه ... تو سهمتو میگیری و ویلای آقاجونو میخری ... نمیخوام خونه ی آقا جونم از دست بره . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
5af56226bb18f698dab78d9f_-4412834913419428426.mp3
8.43M
⚡️ کمترین کاری که وظیفه‌ی واجب شیعه، در زمان غیبت امام زمان‌شان، بود؛ است ... 💥 که همه ما در آن کوتاهی کرده‌ایم و باید برای این کوتاهی پاسخگو باشیم. ـ نسل مهدوی یعنی چه؟ باید چگونه به این هدف رسید؟ 🎤 👌🏻🌼 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
کسانی که در تاریک ترین شب هایتان شما را تنها نمی گذارند همان افرادی هستند که سزاوار همنشینی در روشن ترین روزهایتان اند… شبتون زیبا و آرام💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این صبح زیبای زمستانی اميد و تندرستی مهمون وجودتون سفره تون رنگين وگسترده صبحانه تون سرشار از عشق روزيتون افزون ودلتون قرص به حضور خداوند در لحظه لحظه زندگی
Ꮺــــو ۺـده مـہدێ"عج" بہ ٺۅ ٻنْگـرد و لـذّټ ببــږد...؟! :) o࿐◌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
|👤●• . ۺــاگـرداڹِ مڪٺبِـ شــہٻدسلٻمانے🌿 اۅڶ اسٺخۅان آمرٻکایے‌ۿا را خُــرد خۅاۿند‌ڪرد ۏ بعد از مـــنطقہـ🗺 بٻرۅنشـــاڹ‌خۅاۿند ڪـرد(:✌️🏼🇮🇷 . دَمِ‌ۺُـما‌حٻدرۍ‌سَردار|🌙✋🏼 🙃♥️ o࿐◌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
┤🍃 ! ' • . می گفتــ یہ جورے زندگے ڪـــنــ ڪـــہ امامــ زمانتــ بگہ : غصہ نخور حداقلــ از تو راضیمــ :)❣️ o࿐◌🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 پوزخند زدم : _ازدست رفته ... خیلی وقته ... من یه قرون از پول کثیف آرشو نمیگیرم ... حالا خودتونو بکشید. بعد منتظرجواب پدر نشدم و رفتم سمت اتاقم . تا در اتاق رو بستم ، باچند نفس عمیق حالم بهتر شد و ذهنم مورد هجوم یه لشکر دلواپسی و فکر و آشوب قرار گرفت . نشستم روی تخت و موبایلمو نگاه کردم . چند تا عکس یادگاری از مسافرت شمال گرفته بودم که هنوز وقت نکرده بودم ، درست و حسابی نگاهشون کنم .انگشت اشاره ام رو روی جورچین قفل گوشی کشیدم و صفحه ی گوشیم باز شد . توی گالریم پر بود از عکس . عکس ازحرم امام رضا ، تکی و دسته جمعی و عکسی از خونه ی خاتون و شمال . یکی از عکس هام خیلی قسنگ شده بود. لبه ی ایوان خاتون پشت به نرده های چوبی ایوان ، روبه حسام ایستاده بودم و موهام رو باز کرده بودم تا روی شونه ام سرریز بشه . گوشی رو گذاشتم روی تخت و به دیوار رو به روم خیره شدم . حالا داشت آرش برمی گشت !! چهار ماه از نامزدی منو حسام میگذشت و هشت ماه از رفتن آرش . انگار دیگه حتی اسمش هم روی قلبم حسی رو زنده نمی کرد. یادم نمیآد وقتی پدر گفت آرش داره بر می گرده ، ضربان قلبم تند شده باشه . چرا؟ یادم رفته که چقدر عاشقش بودم ؟آهی کشیدم . برگشتن او فرقی برای من نداشت ، امادوست داشتم التماسشو ببینم . هنوز تشنه بودن برای دیدن پشیمونی که به زبون اظهار کنه .دوست داشتم حالا.. حالا که با کمک حسام ، قوت قلب گرفته بودم ، تکه تکه های خرد شده ی قلبم رو چنان محکم کنار هم بچینم که وقتی آرش منو دید ، حتی باور نکنه من همون الهه ای هستم که یه روز التماسش کردم که نره که کاش التماس نمی کردم . نفس بلندی کشیدم و با خودم زمزمه کردم: -بهت قول میدم وقتی برگردی هيچ ردی از الهه ی گذشته ها توی وجودم نباشه . اگر عاشقت باشم ، عشق رو تو خودم میکشم ، اگه خرده شیشه ها ی قلبم هنوز ریخته باشه ، سرهمش می کنم ... قرص و محکم میشم ... یه طوری که باور نکنی من الهه ام ... من مقابلت احساس شکست نمیکنم .... تو باختی و من بردم ... من بردم که تونستم دوباره زندگیم رو بدون تو ، بسازم و تو باختی که منو برای همیشه از دست دادی . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موانع دیدار با امام زمان عجل الله 🔊 💥ببینید و انتشار دهید 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
[🌺🌱] مُرده‌ایی بیش نبودم وسط صحڹ شما زنـگِ نقــارهِ تاڹ بود ڪه احـیایم ڪرد ☘🍃 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝