ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگرعالمشودانگشتر نـــــاب🌿
توبرانگشــتࢪعـــالمنگــینے💚
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روزمادر✨
#میلادحضرتفاطمهزهرا ۜ❤️
#مادر تجلےعشقِخدابہبندگانش😌🌱
.↷♡
┄•●❥
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
✨بار الها🙏
✨امشب درد های عزیزانم را
✨درمان باش
✨نور امید خود را
✨بر دل هاشان بتابان
✨و خانه هاشان را
✨سرشار از لبخند رضایت کن✨🙏
✨آمین یا رَبَّ 🙏
شبی✨
رویایی✨
همراه با✨
آرامش و یاد خدا✨✨
براتون ✨
آرزومندم✨
شبتون به نور خدا روشن ✨
فرداتون پرامید✨
درپناه خدا باشیـد ✨🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر مثبت اندیشانِ کانال
انرژی مثبت صبحبخیر شببخیر😍
روز زیباتون بخیر و سلامتی
ما حاصل افکار و انتخابهای خود هستیم.
اگـر شما انتخاب کردید که افکار منفی داشته بـاشید ، احساسات ناخوشایند و بد به سراغ شما خواهند آمد. اگر انتخاب کنید افکار مثبتی نسبت به خودتـان داشته باشید ، قطعا احساسات مثبت به سمت شما خواهند آمد. پس مثبت فکر کنیم.
🌷زندگیتون سرشار از انرژی مثبت🌷
#تلنگرانهـ🌿
ویـ🦠ـروس کرونا ثابـ👊🏿ـت کرد:
زنـ👩🏼ـی که زیر ماسـ😷ـک میتواند نفـس بکشد
قادر است که زیر حجـ🧕🏻ـاب و نقاب نیز نفس بکشد🍃😉
و ثـــابـــت کــرد :
کسی که مـ🏭ـغازهاش را بخاطر ویروســی، سـه ماه میبندد❌
میتواند آن را برای ادای نمـ🧎ـاز در مسجد، ۱۵ دقـ⏰ـیقه ببنـدد.✅
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•🌸🌿•
#رزقمعنــوۍ🌙🌱
مادرتراببوس،دستشرابوسهبزن
پایشراببوس،تابهگریهبیفتد،وقتےگریه
افتادخودتهمبهگریهمیافتی...
ڪارترویغلطڪمیافتد
وخداهمهدرهاییڪهبهرویخودتبستهاۍ
رابازمیڪند..!
اینڪهفرمودبهشتزیرپاۍمادراست
یعنیتواضعڪن!
#میرزااسماعیلدوݪابۍ
o࿐◌
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت170
بانوی من📿
پارت 148
سفر چند روزه ی ما به یه هفته رسید . خیلی خوش گذشت اما...
وقتی رسیدیم خونه ، حسام چمدونم رو تا بالای پله ها آورد.
همین که چمدون رو گذاشت کنار در ، پدر جلوی در ظاهر شد . یه لبخند نیشدار روی لبش اومد :
_خسته نباشید .
این جمله اش خودش کلی حرف بود . حسام سلام و احوالپرسی کرد که پدر گفت :
_سفر دو روزه تون این بود!
نگاه پدر توی چشمای حسام بود.حسام سکوت کرد که من گفتم :
_آخه رفتیم یه سر هم به خاتون...
صدای پدر بالا رفت :
_من بهت اجازه ندادم که بری یه سر به خاتون بزنی !...گفتی میری زیارت گفتم برو ... رفتی سر از شمال در آوروی !
-بابا!
عصبی تر فریاد زد:
_برو تو خونه .
باز گفتم :
_خب آخه علیرضا اومد ، ماشین علیرضا...
صداش باز با فریاد سرم خالی شد:
_بهت میگم بیا برو توخونه .
یه نگاه به حسام انداختم .حالت چهره اش در مقابل پدر شرمنده نبود ولی ناراحتی رو به وضوح توی صورتش دیدم .
با سر اشاره کرد که برم و من وارد خونه شدم . مادر هم بود . اماحتی از شدت عصبانیت پدر جرات نداشت حرفی بزنه . جلو رفتم و آروم زمزمه کردم :
_حالا مگه چی شده ؟
مادر مچ دستمو گرفت و منو کشوند روی مبل . نشستم که آروم جواب داد:
_عموت اومده بود اینجا .
-خب .
دلشوره گرفتم که مادرگفت :
_گفت آرش تلفن زده که میخواد برگرده .
یکدفعه با برق شنیدن این خبر خشکم زد :
_چی ؟!
مادر با حرص گفت :
_هیس ... مثلا تو نمی دونی .
نمی دونم پدر چی گفت که حسام رفت ولی ضرب بسته شدن در خونه نشون از شروع یه بحث رو داشت .
پدر با همون چهره ی درهم و صورت اخم آلود جلو اومد و نشست روی مبل . نگاهش به من بود و من نگاهم به تلویزیون . گرچه گزینه ی خوبی نبود ولی بهتر از دیدن چهره ی عصبی پدر بود.
نفسش رو محکم فوت کرد و گفت :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
'^🌸✨
#استادپناهیان:
بروگریہڪن ؛
اݪتماسِخداڪن ؛
بگونمیتونمازموقعیٺِگناھفرارڪنم🍂
اونقدرخداڪریمہ،
ڪہموقعیٺِگناهوفرارےمیدھ،🌱
توفقطمیونِگریہهاتبگو؛
دیگہناندارمپاشم؛
بگومیخوامگناھنکنمااا، زورمنمیرسہ!
معجزھمیڪنہبرات...
#متنزیبا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
💥اهل بیت علیهمالسلام، اهل قمار رو خوب میخرن!
منبع؛ شرح دعای ندبه ۱۶
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#نوردودیده✨🌿
تو روضه هات جورے نگام ڪن
ڪه فقط
مال تو باشمـ ...🙃💕
حسـیــــن؏! 🌙✨
#شهیدانه
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آخریندعایحضرتفاطمهزهرا(س)
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت171
_خوش گذشت ؟
جوابی ندادم چون سئوال پدر ، یه پرسش معمولی نبود .کنایه بود . باز پرسید:
_خب میگی میری زیارت و سر از شمال در میآری ؟!
ایندفعه سرم چرخید سمت پدر و گفتم:
_می شه دو دقیقه کنایه نزنید تا بگم .
دست به سینه منتظر شنیدن حرف های رفع اتهامم شد:
_علیرضا اومد چون علیرضا و هستی به ما اضافه شدند ...
حرفمو ناتموم گذاشت و گفت :
_علیرضا رو من فرستادم .
-چی ؟!
-چه معنی میده تو با حسام تنها بری ؟!
مادر هم جا خورد .اونقدر که صداش بین حرف منو پدرنشست :
-حمید !
-خوب گوش کن منیژه ... دیدی که چند شب پیش داداشم چی گفته ... آرش تا یکی دو ماهه ديگه میآد ... کار و بارشم گرفته ... میخواد سهم الهه رو بده.
باحرص گفتم :
_مرده شور خودشو ، سهمشو ببرن .
پدر عصبی فریاد زد:
_ها .... چی شد؟! حسام خوب شد؟
تو که نمی خواستیش ! تو که گفتی فقط هشت ماه! خب تا آرش بیاد میشه هشت ماه .
حرصم گرفت و گفتم:
_حالا هم حسامو نمیخوام اما آرشم نمیخوام .
پدر چشماشو ریز کرد و گفت :
_نه دیگه .... نمیشه که بزنی زندگی خودتو خراب کنی و آقاجون منو با غصه دق ، بعد بگی نمیخوامش ... هنوز ویلای آقاجون واسه فروشه ... تو سهمتو میگیری و ویلای آقاجونو میخری ... نمیخوام خونه ی آقا جونم از دست بره .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
5af56226bb18f698dab78d9f_-4412834913419428426.mp3
8.43M
#تلنگری ⚡️
کمترین کاری که وظیفهی واجب شیعه، در زمان غیبت امام زمانشان، بود؛ #تربیتنسلمهدوی است ...
💥 که همه ما در آن کوتاهی کردهایم و باید برای این کوتاهی پاسخگو باشیم.
ـ نسل مهدوی یعنی چه؟
باید چگونه به این هدف رسید؟
#استادرائفیپور 🎤
#استادشجاعی
#پیشنهاددانلود👌🏻🌼
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این صبح زیبای زمستانی
اميد و تندرستی مهمون وجودتون
سفره تون رنگين وگسترده
صبحانه تون سرشار از عشق
روزيتون افزون
ودلتون قرص به حضور خداوند
در لحظه لحظه زندگی
#بیـــــــᏪــــو
ۺـده مـہدێ"عج" بہ ٺۅ ٻنْگـرد و لـذّټ ببــږد...؟! :)
o࿐◌
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#سـردارقاآنے|👤●•
.
ۺــاگـرداڹِ مڪٺبِـ
شــہٻدسلٻمانے🌿
اۅڶ اسٺخۅان آمرٻکایےۿا را
خُــرد خۅاۿندڪرد
ۏ
بعد از مـــنطقہـ🗺
بٻرۅنشـــاڹخۅاۿند ڪـرد(:✌️🏼🇮🇷
.
دَمِۺُـماحٻدرۍسَردار|🌙✋🏼
🙃♥️ #حـاجقاسم
o࿐◌
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
┤🍃 ! '
•
.
می گفتــ یہ جورے زندگے ڪـــنــ
ڪـــہ امامــ زمانتــ بگہ : غصہ
نخور حداقلــ از تو راضیمــ :)❣️
o࿐◌🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بیوگرافے
#امامزمانم
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت172
پوزخند زدم :
_ازدست رفته ... خیلی وقته ... من یه قرون از پول کثیف آرشو نمیگیرم ... حالا خودتونو بکشید.
بعد منتظرجواب پدر نشدم و رفتم سمت اتاقم . تا در اتاق رو بستم ، باچند نفس عمیق حالم بهتر شد و ذهنم مورد هجوم
یه لشکر دلواپسی و فکر و آشوب قرار گرفت .
نشستم روی تخت و موبایلمو نگاه کردم . چند تا عکس یادگاری از مسافرت شمال گرفته بودم که هنوز وقت نکرده بودم ، درست و حسابی نگاهشون کنم .انگشت اشاره ام رو روی جورچین قفل گوشی کشیدم و صفحه ی گوشیم باز شد .
توی گالریم پر بود از عکس . عکس ازحرم امام رضا ، تکی و دسته جمعی و عکسی از خونه ی خاتون و شمال .
یکی از عکس هام خیلی قسنگ شده بود. لبه ی ایوان خاتون پشت به نرده های چوبی ایوان ، روبه حسام ایستاده بودم و موهام رو باز کرده بودم تا روی شونه ام سرریز بشه .
گوشی رو گذاشتم روی تخت و به دیوار رو به روم خیره شدم .
حالا داشت آرش برمی گشت !! چهار ماه از نامزدی منو حسام میگذشت و هشت ماه از رفتن آرش .
انگار دیگه حتی اسمش هم روی قلبم حسی رو زنده نمی کرد.
یادم نمیآد وقتی پدر گفت آرش داره بر می گرده ، ضربان قلبم تند شده باشه . چرا؟ یادم رفته که چقدر عاشقش بودم ؟آهی کشیدم . برگشتن او فرقی برای من نداشت ، امادوست داشتم التماسشو ببینم .
هنوز تشنه بودن برای دیدن پشیمونی که به زبون اظهار کنه .دوست داشتم حالا.. حالا که با کمک حسام ، قوت قلب گرفته بودم ، تکه تکه های خرد شده ی قلبم رو چنان محکم کنار هم بچینم که وقتی آرش منو دید ، حتی باور نکنه من همون الهه ای هستم که یه روز التماسش کردم که نره که کاش التماس نمی کردم .
نفس بلندی کشیدم و با خودم زمزمه کردم:
-بهت قول میدم وقتی برگردی هيچ ردی از الهه ی گذشته ها توی وجودم نباشه .
اگر عاشقت باشم ، عشق رو تو خودم میکشم ، اگه خرده شیشه ها ی قلبم هنوز ریخته باشه ، سرهمش می کنم ... قرص و محکم میشم ... یه طوری که باور نکنی من الهه ام ... من مقابلت احساس شکست نمیکنم .... تو باختی و من بردم ... من بردم که تونستم دوباره زندگیم رو بدون تو ، بسازم و تو باختی که منو برای همیشه از دست دادی .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موانع دیدار با امام زمان عجل الله
🔊 #آیتاللهناصری
💥ببینید و انتشار دهید
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
[#امـــامرضــــاییهـــــا🌺🌱]
مُردهایی بیش نبودم وسط صحڹ شما
زنـگِ نقــارهِ تاڹ بود ڪه احـیایم ڪرد
#السلام_علیڪ_یاامام_رئوف☘🍃
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
#استوری
•من سرم گرم گناه است
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت173
ماه رمضان رسید و همزمان با ماه رمضان جواب پاتولوژی من ، که منفی بود . پدر یه گوسفند نذر کرده بود که شب میلاد امام حسن مجتبی ، قربونی کرد.دایی و زن دایی هم اون شب مهمون افطاری خونه ی ما بودند .گوشت ها رو قسمت بندی کردیم و حالا حسام مامور پخشش شد . همراهش رفتم . دیگه از موتور سواری نمی ترسیدم .حسام هم دیگه اونقدر ویراج نمی داد. دستام روی شونه های مردونه اش بود که بلند فریاد زد:
_نمی ترسی ؟
-نه دیگه .
خندید :
_پس یه دنده پنج برم ؟
زدم روی شونه اش و گفتم :
_نخیر.
-برم دیگه .
شیطنتش گل کرده بود که گفتم :
_میگم نه .
-آخه اذیت کردنت لذت داره .
یکدفعه وسوسه شدم . شیطونک وجودم پر و بال گرفت و زبونم باز شد :
_به زودی از شرت خلاص میشم .
-نخیر هنوز سه ماه نیم دیگه مونده .
خبری از اومدن آرش نداشت که گفتم :
_نخیر ... آرش داره برمیگرده .
دیگه صداشو نشنیدم .سرمو کنار گوشش بردم و باز گفتم :
_شنیدی ؟
سکوتش انگار قصد شکستن نداشت که لجم بیشتر شد .مجبور شدم یه ذره بیشتر اذیتش کنم :
_خب از اولم قرارمون همین بود ....
نبود؟ نگفتم دل نبند؟ نگفتم آرش بیاد، من ...
بلند و عصبی گفت :
_بسه .
همین ! یه بسه ! انگار اونطوری که میخواستم اذیتش کنم ، نشد .
رسیدیم خونه ی عمو مجید . من قسمت گوشت عمو رو بردم .
و زن عمو درو باز کرد تا منو دید، بی اونکه نگاهی به گوشت قربونی میون دستم کنه ، منو توی آغوشش کشید و گفت :
-سلام الهه جان ... خوبی عزیزجان .
سرد جوابشو دادم :
_سلام ...ممنون ...
و فوری برای اینکه بحث احوالپرسی مون ادامه پیدا نکنه گفتم :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تلنگرانہ
بداخلاقـی باخانـواده🤯😓
#عکسبازشود
آیتاللّهسعادتپرور
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝