eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
9.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥با اولین شهید مدافع حرم همدان، استاد نینجوتسو، شهید مجید صانعی موفق بیشتر آشنا شوید +عکس و فیلم 🕊شهید مدافع حرم مجید صانعی، بنیانگذار و نماینده رسمی سبک نینجوتسو در استان همدان بود که در دفاع از حرم آل‌الله در سوریه براثر اصابت گلوله به پهلو به درجه عظیم شهادت نائل گردید ♦️همسر شهید مدافع حرم مجید صانعی می‌گوید: یک هفته مانده بود به رفتنش گفت من شهید می‌شوم تعدادی عکس نشانم داد و گفت این عکس‌ها را روی تابوتم بچسبانید. حرفش را جدی نگرفتم و سربه سرش گذاشتم اما جدی گفت: "خواب دیدم شهید می‌شوم در معرکه ای بودم که شهید همت و باکری بالای سرم آمدند یکی داشت با عجله به سمتم می‌آمد که شهید همت به او گفت نزدیک نشو او از ماست و من شهید شدم" من هم گفتم" مجید حسودیم شد... 💠گزارش کامل در لینک زیر: http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2685 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
آجیل امسال تان را درب منزل تحویل بگیرید!🚚 (جشنواره فروش آجیل ممتاز در بازار آنلاین باسلام - ویژه عید نوروز) تخفیف ویژه 35%🔥 🔴ارسال رایگان تا درب منزل 🔴تضمین کیفیت محصول فرصت خرید محدود (فقط تا جمعه 16 اسفند) آجیل شب عیدتان را از کف بازار کاربلدهای ایرانی بخرید👇👇 https://bslm.me/AlqO1 https://bslm.me/AlqO1
✳️ 🌙دعای هر روز ماه 🙏
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣1⃣ ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه ها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زن همسایه بچه ها را گرفت. دویدم سر خیابان. هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمی کرد. آن موقع خیابان هنرستان از خیابان های خلوت و کم رفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم. از آرامگاه تا خیابان خواجه رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی توانستم حتی یک قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب کشی و شب نخوابی و مریضی معصومه، و از آن طرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید می رفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمی آمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: «من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.» سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت. شماره گرفت و گفت: «آقای ابراهیمی! خانمتان جلوی در با شما کار دارند.» صمد آن قدر بلند حرف می زد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را می شنیدم. می گفت: «خانم من؟! اشتباه نمی کنید؟! من الان خانم و بچه ها را رساندم خانه.» ادامه دارد...✒️
🍃 عاشقانه مذهبی( واقعی) 👆ریپلای به داستان زندگی و 🌺 همسر داستانی فوق العاده و 👆حتمابخونید دوستان👆 🌀خصوصاااا متاهل ها🌀
🔸أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ و مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِكَ َ . از هر لذتى جز و از هر آسايشى جز و از هر شادمانى به غير و از هر شغلى جز پوزش مى جويم . 🔹سَرِ به سنگ خورده را در آغوش بِکش ... ارحم فی هذه الدنیا غربتی ... .
... . 🔸وَاَنـَا اَشْهَدُ يا اِلهى بِحَقيقَةِ ايمانى 🔹معبودا،من به حقيقت ايمانم . 🔸وَعَقْدِ عَزَماتِ يَقينى وَخالِصِ صَريحِ تَوْحيدى وَباطِنِ مَكْنُونِ ضَميرى وَعَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى 🔹و باور تصميمات يقينم،و يكتاپرستى بى شائبه صريحم و درون پوشيده نهادم،و آويزه هاى راههاى . 🔸وَاَساريرِ صَفْحَةِ جَبينى وَخُرْقِ مَسارِبِ نَفْسى وَخَذاريفِ مارِنِ عِرْنينى وَمَسارِبِ سِماخِ سَمْعى 🔹و ام،و ،و پرّه هاى نرمه تيغه بينى ام،و حفره هاى پرده شنوايى ام 🔸وَما ضُمَّتْ وَاَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتاىَ وَحَرَكاتِ لَفْظِ لِسانى وَمَغْرَزِ حَنَكِ فَمى وَفَكّی 🔹و آنچه كه ضميمه شده و بر ان بر هم نهاده دو لبم،و حركتهاى ،و جاى فرو رفتگى و آرواره ام،و محل روييدن دندانهايم 🔸وَمَنابِتِ اَضْراسى وَمَساغِ مَطْعَمى وَمَشْرَبى وَحِمالَةِ اُمِّ رَاءْسى وَبُلُوعِ فارِغِ حَباَّئِلِ عُنُقى 🔹و جاى گوارايى خوراك و آشاميدنى ام،و بار بر و 🔸وَمَا اشْتَمَلَ عَليْهِ تامُورُ صَدْرى وَحمائِلِ حَبْلِ وَتينى وَنِياطِ حِجابِ قَلْبى وَاءَفْلاذِ حَواشى كَبِدى 🔹و آنچه را در برگرفته،و ،و آويخته هاى ،و قطعات كناره هاى كبدم... 🔸وَما حَوَتْهُ شَراسيفُ اَضْلاعى وَحِقاقُ مَفاصِلى وَقَبضُ عَوامِلى وَاَطرافُِ اَنامِلى وَلَحْمى وَدَمى وَشَعْرى 🔹و آنچه را در برگرفته ،و جايگاههاى ،و ،و اطراف ،و ،و ، و ... 🔸وَبَشَرى وَعَصَبى وَقَصَبى وَعِظامى وَمُخّى وَعُرُوقى وَجَميعُِ جَوارِحى وَمَا انْتَسَجَ عَلى ذلِكَ اَيّامَ رِضاعى 🔹و پوستم،و عصبم،و ،و ،و ،و و ، و آنچه در ايام شيرخوارگى بر آنها بافته شد . . 🔻 خدایا من گواهی میدهم که حسین علیه السلام تمام داده هایت را به خودَت بازگرداند... ♦️ چقدر درد داشت این فرازهای مناجاتت یا اباعبدالله ... روضه خوانی ات را دوست دارم... دعا کن که ما هم امانت دارهای خوبی باشیم ... دعا کن که ما هم با پوست و گوشت و استخوانمان خدا را احساس کنیم... دعا کن همچون خودت آسمانی شویم... ... .
! ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- در فضایی که یک سری از به تاییدت می پردازند - و عقیده چندین ساله با چند خط تو تغییر پیدا نمی کند - و هایی که حوصله خواندن و دیدن و شنیدن پست هایت را ندارند! جهاد و کار فرهنگی سیاسی ! . ! یعنی ... . 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ(۱۰) آن روز انسان مى‏ گويد راه فرار كجاست كَلَّا لَا وَزَرَ(۱۱) هرگز چنين نيست راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ(۱۲) آن روز قرارگاه نهايى تنها بسوى پروردگار تو است ... سوره القیامة
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقاره‌های حرم مطهر رضوی میلاد فرزند علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را بشارت دادند 🏷 ·🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•~ أَنتَ الجواد و أَنا البَخيل و هَل يَرحمُ البخيلَ إِلا الجَوادَ ~• صحن انقلاب ازدحام حـــرم و صدای بال ملائک... و بزمی که؛ با قدوم دردانه ات ،کامل میشود...! خداوند تمام را همه ی سفره ی دلش را گشود جز بخشش ، هیچ در آن نبود...! تام و تمامش را در جان جوادِ تو ، ریخته است! تولدش مبارک ؛ يا ابالحسن....
خوشبختی یعنی تو کشورت امام رضا❤️داری غریبی ویه آشنا داری،خوشحالی خوشبختی یعنی وقتی که از زمونه دلگیری به سمت مشهدالرضا میری،خوشحالی 🍃🌺🍃🌺🍃🌺
- ناشناس.mp3
5.84M
🎤🎧🎤🎧🎤 مداحی ◀️خوشبختی یعنی تو کشورت امام رضا❤️داری غریبی ویه آشنا داری،خوشحالی خوشبختی یعنی وقتی که از زمونه دلگیری به سمت مشهدالرضا میری،خوشحالی
@Raheorooj ❣مہريہ ے حُسینـے عروس و دوماد بودن ،👰👱 جا اینکه عروسی بگیرن، اومده بودن عسل تو مسیرے شیرین‌تر از عسل... وقتی رفتم پیشش و باهاش هم کلام شدم، دیدم خیلی اهل دلہ میگفت: چن روز قبلِ محرم نامزد ڪرديم و 💍 قرارِ اولین سفرمشترڪمونمو? پیاده‌ روے گذاشتيم. جالب‌ترش این بود که... عروس خانوم شون این بود که⇩ آقا دوماد باید هر سال ایشونو سفر پیاده‌روی اربعین بیاره كربلا...😍❤️😋 تـــــا آخر عُمرش، حالا جالبترش اینجا بود كہ قید کرده بود: اگه بعد ِ١٢٠ سال پیر و ناتوان شد، آقا دوماد باید اگه توانش رو داشت، ایشون رو باز بیارن کربلا...!!! خدایے ،چه زندگی ای بشه😋 وقی عروس خانوم با صورتے که زیر آفتاب داغ کربلا سوخته و... با پاهای پُره آبله بره خونه ے بخت...🏡 ❤أَلَسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَاعَبْدِأَلْلّه...❤
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣1⃣ ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه ها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زن همسایه بچه ها را گرفت. دویدم سر خیابان. هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمی کرد. آن موقع خیابان هنرستان از خیابان های خلوت و کم رفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم. از آرامگاه تا خیابان خواجه رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی توانستم حتی یک قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب کشی و شب نخوابی و مریضی معصومه، و از آن طرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید می رفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمی آمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: «من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.» سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت. شماره گرفت و گفت: «آقای ابراهیمی! خانمتان جلوی در با شما کار دارند.» صمد آن قدر بلند حرف می زد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را می شنیدم. می گفت: «خانم من؟! اشتباه نمی کنید؟! من الان خانم و بچه ها را رساندم خانه.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
و من دارم به شدنِ مردم از یکدیگر در غبار این فتنه ها فکر می کنم... تا خالص نشویم ، او نمی آید... اینکه در انتها ، ما کجای این جبهه می ایستیم... حق یا باطل؟ ... @khodahafez_refigh
✍ بیدار می خوابم ؛ خدا رگهایم،پر است از رفت و آمد تو! و این راز بیداری روح من است. 🔻مبادا شبی که بی ملاقات تو خواب را سربکشم. که این آغاز سقوط فرداهایم خواهدبود. زندگی من @roooohoreyhan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌وقسم به صبح که تو؛سازش کارترین رفیق عالمی؛خدا آن روز را،که رفتم،یادت هست؟ گفتی؛ میدانم،برمي گردی...منتظرت میمانم. خدا،بی توسخت گذشت! وباز....یک حبه لبخندمهمانم میکنی. 🙂 @roooohoreyhan
❌ پوست و اندامم خیلی داغون بود😢 با هزار جور آرایش بازم درست نمیشد😣 😒 شب تا صبح دنبال یک جای با سابقه با #محصولات_تصمینی می گشتم 🙄 ⁉️#اول_فک_کردم_ایشون_عروسکه_با_اون_ پوستش🙃 ✔️فهمیدم نه بابا بااستفاده از #ابرقدرت_ترین_محصولات_گیاهی خودشوعین عروسک کرده😅 ✅کوچک_کردن_بینی✅کوچک کردن سینه ✅بزرگ کردن سینه✅برجسته کردن باسن😍اونم تضمینی 100%گیاهی 👌👌💢اگ هر چی زودتر عضو کانال شو فرصت رو از دست نده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2547122198C4f07c9476e چیزی نمونده تا #عیــــــــــد👆👆
‼️🔴‼️ شدن آسونه به شرطی که... از وقتی یادمه توی رژیم بودم ولی هیچ وقت بیشتر از یکی دو کیلو کم نمیکردم که اونم دوباره برمیگشت. هرچی بگی امتحان کردم. قرص، دمنوش، کمربند لاغری، پیاده روی و... ولی نتونستم وزن کم کنم. تا اینکه اتفاقی با این کانال آشنا شدم و توی ۳ماه لاغر شدم بدون اینکه پوستم شل بشه. 🌺 این کانال برام معجزه کرد. اگر میخوای تا عید شی بیا اینجا👇👌 http://eitaa.com/joinchat/2547122198C4f07c9476e چیزی نمونده تا 😍👆👆
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣1⃣1⃣ رفت روی لبه دیوار از آنجا پرید توی حیاط. کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت: «هیچ کس تو نیست. دزدها از پشت بام آمده اند و رفته اند.» خانه به هم ریخته بود. درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما این طور هم آشفته بازار نبود. لباس هایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخواب ها هر کدام یک طرف افتاده بود. ظرف و ظروف مختصری که داشتیم، وسط آشپزخانه پخش و پلا بود. چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود. صمد با نگرانی دنبال چیزی می گشت. صدایم زد و گفت: «قدم! اسلحه، اسلحه ام نیست. بیچاره شدیم.» اسلحه اش را خودم قایم کرده بودم. می دانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِ امن است. رفتم سراغش. حدسم درست بود. اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت: «فقط پول ها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچه ها.» با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیرخشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم. طلاها هم نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc