eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌 💗 حرم‌خانه‌ی دل 🌙 رهبر انقلاب اسلامی: ♥️«در غیاب جلسات عمومی ماه رمضان، از عبادت و تضرّع و خشوع در تنهایی غفلت نشود؛ ما می‌توانیم در اتاق خودمان، در خلوت خودمان، در میان خانواده و فرزندان خودمان، همین توجّه را به وجود بیاوریم.» ⇨ ۱۳۹۹/۰۱/۲۱ ‌
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان جدید 😍 از نویسنده محبوب و مشهور رمان آنلاین لبام رو محکم روی هم فشردم که هومن از درون کیفش کتابی درآورد و گفت : _خب قبل از درس ، از یکی از عزیزان سئوال و پرسشی داشته باشیم تا خلاصه ی مباحث بیان بشه . بعد به لیست کلاس نگاهی انداخت و همراه با گفتن " اِی " کشیده ای گفت : _خانم نسیم افراز . باورم نمی شد ...عمدا اسم مرا گفت تا بعد از شوک ورودش به کلاس ما ، باز مرا غافلگیر کند. - من!! -بله بفرمایید لطفا اینجا . بالای سکوی کلاس !!! بین اینهمه دانشجو ؟! چرا من ؟! قطعا می خواست تلافی تشکربابت رساندنش را سرم خالی کند . به ناچار از جا برخاستم و با تامل رفتم سمت سکوی کلاس . روبه روی بچه ها ایستادم که پرسید : _شما قطعاً هر روز مطالعه دارید ، درسته ؟ نمی دونم این کنایه ای بود به من ، که برمی گشت به سکوتم در ماشین و سرخم شده ام روی خطوط کتاب یا سئوالی برای دانستن آمادگی ام بود . جواب ندادم که گفت : _لطفا مراحل مختلف آدرس دهی در سیستم قطعه بندی رو برای ما توضیح بدید ؟ چشمام از حدقه بیرون زد : _بله ؟! دوباره خونسرد پرسید : _مراحل مختلف آدرس دهی درسیستم قطعه بندی رو توضیح بدهید ؟ همان یه جرعه آبی که در گلویم بود رو به زحمت قورت دادم و زیر لب زمزمه کردم : _مراحل مختلف آدرس دهی در سیستم قطعه بندی ؟! -سه بار باید سئوال تکرار بشه تا شما درس براتون تداعی بشه ؟ سکوتم باعث سر و صدا بین بچه ها شد ، یکی گفت : -حالا بی خیال استاد ...این طفلکی دستش شکسته . هومن اخمی کرد و بلند و جدی مثل برج زهرمار جواب داد: -دستش شکسته ، سرش که نشکسته ، امتحان کتبی که نگرفتم ازش ، شفاهی جواب بده . بعد رو به من ، با همان جدیت گفت : _نکنه با سرخوردی زمین ، سرتم یه تکونی خورده ؟ بچه ها باز خندیدند و من آب شدم از خجالت . بهتره بگم ذوب شدم . سرم رو اونقدر پایین گرفتم که فکر کنم گردنم شکست که دوباره صدایش را شنیدم . مثل وصل کردن برق سه فاز به تنی خیس از عرق شرم من بود: -مدیریت حافظه به چه روش هایی صورت می گیره ؟ اگر تا دیروز همین سئوالات ساده رو بلد بودم در اون لحظات پر استرس ، همه چی از سرم پرید . نه فقط برای همون لحظه ، بلکه تا آخر عمر پرید . 🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| رئیسی رئیس‌جمهور شد😌✨ 🌸❤️تبریک به ملت بزرگ ایران❤️🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان جدید 😍 از نویسنده محبوب و مشهور رمان آنلاین انگار وارد خلسه شده بودم . داشتم در جَوی پر ، از آشوب و اضطراب درونی خفه می شدم .انگار کُل اکسیژن کلاس بلعیده شده بود و من نیازمند هوای تازه . نمی تونم دقیق بگویم که چند جفت چشم داشتند مرا مثل شمع زیر گرمای نگاه دقیقشان آب می کردند .اما به هرحال ، گردنم را مثل گردن شکسته ها خم کردم تا نبینم نگاه تحقیر آمیز دیگران را . - خوبه ... پس خلاصه ی درس حتما دستتون اومده . کنایه ای زد که صدای خنده ی بچه ها را بلند کرد و بعد از مکثی با تامل گفت: _بفرمایید خانم افراز . چه تاکیدی کرد روی " افراز " یعنی سر افراز کلاس ، نابغه .... برو بشین . سرخ شده بودم .سرخ که هیچ ، لبوی پخته شدم . با پاهایی سست از سکو پایین آمدم . طوری که یک لحظه نزدیک بود با سر بخورم زمین ، صدای خنده ی بچه ها بلند شد و فریاد بلند هومن همراهش : - ساکت ...خانم افراز با این طرز راه رفتن تا آخر ترم سر تا پا گچ گرفته میشی ... رسماً نابود شدم. حس کردم تمام وجودم شمع شد و در یک لحظه از حرارت شرم و خجالت آب. به زحمت تا صندلیم رفتم . تا نشستم فریبا زیر گوشم گفت : - چت شده تو ... تو همه ی اون سئوالا رو بلد بودی که ! هیچ حوصله ی توضیح نداشتم . هومن بلافاصله درس جدید رو شروع کرد و من تمام مدت با مداد نوکی ام گوشه ی کتابم دو کلمه رو مدام می نوشتم و می نوشتم . "پسرک بیشعور". - خانم افراز! سرم یکباره بلند شد . نگاهم با همان شدت تُن صدای توبیخی ، به چشمان روشنش گره خورد: _حواستون کجاست ؟ چی دارید مدام می نویسید توی کتابتون ؟ دهانم هنوز آنقدر خشک بود که نتونم لااقل بگم "هیچی " . و او چند قدمی به سمتم آمد و سرش را از بالای کتاب من ، کمی خم کرد.حتی وقت نکردم زیر نگاه کنجکاوش کتابم را ورق بزنم تا نوشته ام را نخواند. -" پسرک بیشعور! " ... دنبال همچین کتابی هستید ؟ فکر کنم شما بهتره برید کتاب های درسی بخونید تا کتاب های فلسفی و طنز . بچه ها ریز می خندیدند و هومن دست بردار نبود: _جلسه ی بعد هم از خود شما دوباره سئوال و پرسش میشه . ابروانم به حالت غم و ناراحتی پایین آمد که لبخند پیروزمندانه ای زد و باز با یه "خب " کشیده ،رفت برای ادامه ی درس . دندان هایم را محکم به هم فشردم . اینطوری نمی شد ....اگر قرار بود او استاد باشد و من شاگرد ، باید لااقل برای حفظ آبروی خودم هم که شده بود ، کاری می کردم . همان روز بعد از زنگ اول و در تایم خالی ساعت دوم ، وقتی قضیه ی هومن را برای فریبا گفتم ، از تعجب دهانش به اندازه ی غار علیصدر باز ماند و بعد در کمال ناباوری خندید ، خندید و خندید . آنقدر خندید که مجبور شدم برای خاموش کردن موتور خنده اش ، بطری آبم را توی صورتش بریزم . که یکدفعه موتور خنده اش خاموش شد و چشمانش به من خیره و پرسید : _حالا میخوای چکار کنی ؟! 🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
♥️⁸ ریل‌ها‌همہ‌بہ‌توختم‌مےشوند⛓✨ تنهاایستگاه‌زمینے ڪہ‌بہ‌آسمان‌هامسافر‌داری🕊💫 |°•♡امام‌رِضایےها♡♡•°|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی صبح امروزت زغم دور☀️ دلت ازحسرت هر بیش و کم دور خدا یارت، نگهدارت، به هرجا🌸🍃 از اقبالت، دو چشم پر زِ نَم دور نصیبت حال خوش، شادی و لبخند😊 لبت از ناله های دم به دم دور 🌸🍃🌸 -------------------
♥️⁸ ریل‌ها‌همہ‌بہ‌توختم‌مےشوند⛓✨ تنهاایستگاه‌زمینے ڪہ‌بہ‌آسمان‌هامسافر‌داری🕊💫 |°•♡امام‌رِضایےها♡♡•°| 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
. . یك‌پنجره‌فولاد،•🪟💛• دلم‌تنگ‌توآقاست:) اي‌کاش... که‌زوارخراسان‌توبودم[👣🕌]... 🖐🏻|... 🌻...💜•| 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان جدید 😍 از نویسنده محبوب و مشهور رمان آنلاین انگار وارد خلسه شده بودم . داشتم در جَوی پر ، از آشوب و اضطراب درونی خفه می شدم .انگار کُل اکسیژن کلاس بلعیده شده بود و من نیازمند هوای تازه . نمی تونم دقیق بگویم که چند جفت چشم داشتند مرا مثل شمع زیر گرمای نگاه دقیقشان آب می کردند .اما به هرحال ، گردنم را مثل گردن شکسته ها خم کردم تا نبینم نگاه تحقیر آمیز دیگران را . - خوبه ... پس خلاصه ی درس حتما دستتون اومده . کنایه ای زد که صدای خنده ی بچه ها را بلند کرد و بعد از مکثی با تامل گفت: _بفرمایید خانم افراز . چه تاکیدی کرد روی " افراز " یعنی سر افراز کلاس ، نابغه .... برو بشین . سرخ شده بودم .سرخ که هیچ ، لبوی پخته شدم . با پاهایی سست از سکو پایین آمدم . طوری که یک لحظه نزدیک بود با سر بخورم زمین ، صدای خنده ی بچه ها بلند شد و فریاد بلند هومن همراهش : - ساکت ...خانم افراز با این طرز راه رفتن تا آخر ترم سر تا پا گچ گرفته میشی ... رسماً نابود شدم. حس کردم تمام وجودم شمع شد و در یک لحظه از حرارت شرم و خجالت آب. به زحمت تا صندلیم رفتم . تا نشستم فریبا زیر گوشم گفت : - چت شده تو ... تو همه ی اون سئوالا رو بلد بودی که ! هیچ حوصله ی توضیح نداشتم . هومن بلافاصله درس جدید رو شروع کرد و من تمام مدت با مداد نوکی ام گوشه ی کتابم دو کلمه رو مدام می نوشتم و می نوشتم . "پسرک بیشعور". - خانم افراز! سرم یکباره بلند شد . نگاهم با همان شدت تُن صدای توبیخی ، به چشمان روشنش گره خورد: _حواستون کجاست ؟ چی دارید مدام می نویسید توی کتابتون ؟ دهانم هنوز آنقدر خشک بود که نتونم لااقل بگم "هیچی " . و او چند قدمی به سمتم آمد و سرش را از بالای کتاب من ، کمی خم کرد.حتی وقت نکردم زیر نگاه کنجکاوش کتابم را ورق بزنم تا نوشته ام را نخواند. -" پسرک بیشعور! " ... دنبال همچین کتابی هستید ؟ فکر کنم شما بهتره برید کتاب های درسی بخونید تا کتاب های فلسفی و طنز . بچه ها ریز می خندیدند و هومن دست بردار نبود: _جلسه ی بعد هم از خود شما دوباره سئوال و پرسش میشه . ابروانم به حالت غم و ناراحتی پایین آمد که لبخند پیروزمندانه ای زد و باز با یه "خب " کشیده ،رفت برای ادامه ی درس . دندان هایم را محکم به هم فشردم . اینطوری نمی شد ....اگر قرار بود او استاد باشد و من شاگرد ، باید لااقل برای حفظ آبروی خودم هم که شده بود ، کاری می کردم . همان روز بعد از زنگ اول و در تایم خالی ساعت دوم ، وقتی قضیه ی هومن را برای فریبا گفتم ، از تعجب دهانش به اندازه ی غار علیصدر باز ماند و بعد در کمال ناباوری خندید ، خندید و خندید . آنقدر خندید که مجبور شدم برای خاموش کردن موتور خنده اش ، بطری آبم را توی صورتش بریزم . که یکدفعه موتور خنده اش خاموش شد و چشمانش به من خیره و پرسید : _حالا میخوای چکار کنی ؟! 🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ یا امام رضا سلام تویے سایہ‌ے سرم تویے کَسِ بے کسیام یا امام رضا سلام غیر تو کدوم رفیق سنگ تموم گذاشت برام💔 ❤ . 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○° همه میگن تبریک و تحیّت به علی و به حضرت زهرا 🦋♥️ آقا جانم تولد تان مبارڪ💕✨ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸یک ســلام 🌾پراز احسـاس عالی 🌸یک سلام پرازمحبت 🌾یک سلام پراز 🌸انرژی به دوستان گلم 🌸امروزتـون شـاد شـاد ╰══•🎭•══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[°💖°] ..❥ تندیــــس بہترین رفیـــ❤️ـــق تعلـــــــق میگیره بـــہ......... حسـ♡ـــیــݩ ؏...😍 ڪہ هیچوقت تنهــات نمےزآره🦋⛓ ܔ صـداش∞ݕزݩ ܔ جــون بگیــري:)♥️ ..✌️🙃 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
دلت یه تنوع عالی و کم هزینه میخواد... از دکور تکراری اتاقت خسته شدی؟ دلت یه تغییر میخواد؟😍😍😍 🎉🎉انواع دست سازه های نمدی🎉🎉 هرچیزی که دوست داری رو اینجا پیدا میکنی...😍😍 یه سر به این کانال بزن ... پشیمون نمیشی😉 👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3063742530Cced0d61fb1 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
به دنیای زیبا و جذاب نمد خوش آمدید ♥اینجاست که عشق با هنر ترکیب میشود♥ 💝ایده از تو ، کار از من💝 💎 دست سازه های ریحانه بانو 💎 https://eitaa.com/joinchat/3063742530Cced0d61fb1
از کنارِ تو گدا با دست‌ِ خالی رد نشد، نیست‌ عاقل‌ هرکسی دیوانه‌یِ مشهد نشد :) 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
『🥀』 سلطـان‌قلبم♥️🌱 یاد‌حرم‌هواییم‌میکنه! دورت‌بگردم... بالاخره‌یه‌روز‌خدا‌ امام‌رضاییم‌میکنه(: 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان جدید 😍 از نویسنده محبوب و مشهور رمان آنلاین بعد از اتفاقات افتاده هیچ دلم نمی خواست که باز با هومن برگردم ، اما نشد . تو ساعت زنگ دوم که وقت آزادم بود ، منو احضار کرد به دفتر دانشگاه . همه ی اساتید رفته بودند و اتاق خالی بود . جز خودش که لم داده بود روی مبل و چایی می نوشید و من که از ترس همون کنار در ایستاده بودم . با خیالی راحت یا شایدم بهتره که بگویم خوشحال از انتقامی که گرفته بود ، یک پا رو پای دیگر انداخته بود و حلقه های نگاهش را به چای درون فنجان دوخته . -بیا جلوتر ...نترس دیگه نمی خوام ازت درس بپرسم . چند قدمی جلو رفتم . هنوز میخ نگاهش توی تصویر فرضی نشسته توی فنجان بود که گفت : -تمام راه خونه تا دانشگاه رو داشتی درس می خوندی که اونطوری جواب سئوالات ساده ی منو دادی ؟ هیچ جوابی برای گفتن نداشتم که ادامه داد: -موش کوچولو ، بد جوری توی تله افتادی ...تلافی 15سال دوری از مادر و پدرم رو سرت خالی می کنم ، اگه توی خونه ، دور ، دور توئه ، توی دانشگاه نوبت منه . سرش بالا آمد و از گوشه ی چشم نگاهم کرد. حتی یک ذره هم درحرفش شک نکردم .فنجان چایش را سر کشید و باز با یک نگاه جدی ، پایه های دلم را لرزاند : _خب ...حالا نگفتم بیای که اینجا لال بودنتو به من نشون بدی ، اونکه توی کلاس بهم ثابت شد ...خواستم بگم ، ساعت 2 که کلاست تموم شد بیا سر چهار راه اصلی ، اونجا منتظرتم ....در ضمن بهتره به جای رفتن به بوفه ی دانشگاه و خوردن چای و قهوه ، یه کم کتاب های درسی ات رو مرور کنی که جلسه ی بعد جلوی دوستات خیط نشی . بی هیچ حرفی رد سنگ فرش های روی زمین را گرفتم و به حیاط دانشگاه برگشتم . یعنی نمی دانستم خودم را خوش شانس فرض کنم یا بد شانس . گیر آدم کینه ای افتاده بودم که از بد روزگار از بچگی از من متنفر بود. تکه های پازل زندگی من پر بود از ابهام . هنوز دقیق نمی دانستم که هومن چرا اینقدر از من متنفر است . اما خوب می فهمیدم که می تواند تلافی کند . هرچه درخانه ، مورد احترام و ادب پدر و مادر بودم ، در دانشگاه با رفتارهای هومن داشتم پیش همه ی دوستانم خار می شدم . حتی وقتی جلسه ی دوم کلاسش ، تمام فصل اول را کامل ودقیق ، مو به مو مطالعه کردم ، از من یک کنفرانس خواست . دلم می خواست همون موقع جلوی چشم همه ی بچه ها ی کلاس زار می زدم و می گفتم : -دست از سر من بردار عقده ای . اما در عوض سکوت کردم و او خونسرد مقابل نگاه همه گفت : _نه ؟! به نظر شما حالا که فصل اول رو کامل توضیح دادید لطف کنید سری بعد کل فصل دوم رو به صورت کنفرانس برامون ارائه بدید ... به نظر شما خوب توضیح نمی داد؟ همه بچه ها با خنده گفتند : _چرا خیلی . انگار بدشان نمی اومد که یکی مثل من هر جلسه مضحکه ی دست استاد بشه و وقت کلاس تلف. 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝