فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸درود بر شما آدینه تون بخیر
🌺خــدایـا دفتر امروز را با
🌼نام و یادت می گشایم
🌸یــاریــم کـــن تـــا
🌺دلـــی را شـــاد کنــم
🌼به پاس شکرانه بیداریم
🌸دستم را رها مکن ، تا به امید تو
🌺دست افتاده ای رابگیرم
🌼روزتون پر از لطف خــ❤️ــدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
اوضاع منطقه، خصوصاً یمن، حساسیتهای زمان کنونی را بیشتر مشخص میکند!
امروز، زمانِ هر تصمیم و برنامهای نیست!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
مـادرت را ببوس،
دستـش را بوسه بزن،
پایش را ببوس تا به گریه بیفتد،
وقتـی گریه افتاد،
خودت هم به گریه میافتی،
آنوقت کارت روی غلتک میافتد
و خـدا همهی درهایی که به
روی خود بستهای ، باز میکند..!
#حاجاسماعیلدولابی🪴
•••━━━━━━━━━
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خدابخوادکسیروبالاببرهمیزندشزمین👌🏻
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر؛
کسی که حمل میکنه تورو
نُه ماه در شکمش
سه سال در بغلش
و برای همیشه در قلبش...!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_294
حالم آن روز ها خیلی بد بود.... داشتم مرگ تدریجی خودم را تجربه می کردم انگار.
خاله اقدس و خاله طیبه هم که انگار می دانستند چقدر حالم بد است ترتیب یک شام دعوتی را دادند.
خاله طیبه یکی از آن غذاهای خوشمزهای که حرف نداشت را درست کرد و خاله اقدس را مهمان.
خسته از بیمارستان به خانه برگشتم که با دیدن خاله اقدس و یوسف، کمی متعجب شدم.
با یک سلام همه پی به خستگی ام بردند.
خاله طیبه مرا نشاند و گفت :
_بشین برات یه چایی بریزم خستگیت بره.
نشستم که خاله اقدس نگاهم کرد. لبخندی به لبش بود.
_خسته نباشی دخترم.
_ممنون... زنده باشید.
_خدا رو شکر ما توی همسایه ها یه خانم دکتر هم داریم.
_منو می گید؟!
_آره دیگه دخترم.
لبخندی زدم از این اغراق خاله اقدس!
_البته من دکتر نیستم خاله.... پرستارم....
و این بار یوسف گفت :
_ البته توی قرارگاه ما، به پرستارها هم دکتر می گن..... آخه ما یه درمونگاه تو قرارگاهمون داریم که مجروحان جنگی رو میارن اونجا و اونایی که نیازمند عمل جراحی نباشند، و با یه پانسمان و یه سِرُم کارشون درست می شه رو همونجا درمان می کنند.
نگاهم سمت یوسف رفت.
_شما کی می خواید برگردید؟
آنقدر سوالم بی ربط بود که حتی خود یوسف هم شوکه شد.
_من!!.... فعلا هستم.... به خاطر حال مادر، زیاد نخواستم بمونم.
با جدیت نگاهش کردم و گفتم :
_غیبتتون نباشه من خودم همینو به خاله طیبه گفتم.... گفتم شما حال و روز مادرتون رو دیدید و گذاشتید رفتید؟!
نگاهش را به گل های قالی دوخت و مکثی کرد که خاله اقدس به جای او جواب داد :
_نگو فرشته جان.... به خدا یوسف به فکر منم هست... اومد ازم اجازه گرفت.... گفت نیرو می خوان ولی اگه اجازه می دی من می رم.... منم گفتم برو مادر..... ولی زود برگرد که..... که من طاقت چشم انتظاری دیگه ندارم بعد از یونس.
و با رسیدن به نام « یونس » بغضش ترکید.
همان موقع خاله طیبه با سینی چای وارد اتاق شد.
_ای وای اقدس جان.... به خدا خود یونس هم اگه بفهمه داری این جوری خودتو عذاب می دی..... ازت دلخور می شه.
_چاره چیه طیبه جان..... دارم دق می کنم تو خونه..... اصلا یه بارم خوابشو ندیدم..... میگم مادر آخه چرا به خوابم نمیای تا ازت بپرسم چه بلایی سرت آوردن آخه.
_خب همینه دیگه.... واسه اینکه اینقدر بی تابی می کنی به خوابت نمیاد.
خاله طیبه این را گفت و یوسف ادامه ی حرف خاله را گرفت.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#سخنبزرگان
برای فتح خرمشهرهای پیشِ رو،
مردانےمیخواهیم از جنس جهان آرا
که ابتدا فاتح شهرِدلِ خویش باشند!
👤 #حاجحسینیکتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
پسران مؤمن
به دنبال زیباترین دختر دنیا نیستند
آنها به دنبال دختری هستند که
آخرتشان را بسازد
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬#ڪلیپ🎬
💠استاد رائفی پور🎤
📝 مراقب حرف زدنامون هستیم؟؟
#خودسازے
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_295
_هر کی یه جوری آروم می شه خاله..... من از وقتی رفتم قرارگاه آروم شدم.... احساس می کنم اصلا یونس با منه.
و بغض مردانه ی او هم نمایان شد.
لحظه ای همه سکوت کردیم.
حتی نام یونس هم آنقدر سنگین بود که باز یادمان بیاورد که چه مصیبتی دیدیم.
اما بعد از چند دقیقه سکوت، خاله طیبه سر صحبت را باز کرد.
_شما تو قرارگاهتون درمونگاه دارید؟
و یوسف فوری سر بلند کرد.
_بله خاله.... اتفاقا روز اولی که خودم رفتم گرمازده شده بودم، کارم به درمونگاه کشید.
_مگه اونجا هنوزم هوا گرمه؟
_اوه اونقدر گرمه که تابستون تهرونه.... تازه بچه ها می گن تابستونا اینجا خیلی گرمه و الان خنکه.... ولی من عادت نداشتم حالم بد شد.
_عجب!.... تو درمونگاهتون دکتر و پرستار هم دارید؟
_بله.... درمونگاه ما خیلی مجهزه..... از خیلی از قرارگاه ها، مجروحان رو میارن اینجا..... دو تا دکتر هم داریم.... یه اتاق عمل سرپایی داریم.... یه داروخونه.... اما....
_اما چی خاله؟
_نیروی پرستار کم داریم.... درخواست داده بودن که لااقل یه 5 یا 6 تا پرستار بفرستن.
نگاهم سمت یوسف رفت. نمی دانم چرا از شنیدن آن حرفش در فکر فرو رفتم.
بعد از شام وقتی خاله اقدس و یوسف برخاستند که به خانه برگردند گفتم :
_آقا یوسف.... به نظرتون.... من می تونم بیام تو درمونگاه قرارگاهتون کار کنم؟
تا این حرف را زدم خاله طیبه فوری گفت :
_نه فرشته.... نرو.
_چرا ؟!
_تو الان شرایط روحیت خوب نیست حالت بد می شه اونجا مجروحان جنگی رو می بینی.
_من الانشم تو بیمارستان روزی چند تا مجروح جنگی می بینم.
خاله اقدس در تایید حرف خاله طیبه گفت :
_نرو فرشته جان..... همین چند شب پیش یوسف برام تعریف کرد چطور جلوی در خونه ی ما حالت بد شده....
نگاهم زیر چشمی سمت یوسف رفت.
سر به زیر انداخته بود که خاله طیبه کنجکاوانه پرسید :
_چی شده بود؟
و خاله اقدس تعريف کرد.
_یوسف تازه از جبهه برگشته بود، فرشته هم از بیمارستان می اومده خونه، تو تاریکی شب کوچه، یه لحظه فرشته، یوسف رو با یونس اشتباه می گیره و یونس صداش می زنه.... وقتی یوسف جلوی در خونه بر می گرده و فرشته اونو می بینه حالش بد می شه.
_آخ می دونم کدوم شب.... با یه رنگ و رویی فرشته اومد خونه که قلبم واستاد.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸درود بر شما آدینه تون بخیر
🌺خــدایـا دفتر امروز را با
🌼نام و یادت می گشایم
🌸یــاریــم کـــن تـــا
🌺دلـــی را شـــاد کنــم
🌼به پاس شکرانه بیداریم
🌸دستم را رها مکن ، تا به امید تو
🌺دست افتاده ای رابگیرم
🌼روزتون پر از لطف خــ❤️ــدا
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_296
سر به زیر بودم که باز خاله طیبه گفت :
_تو طاقت اونجا رو نداری فرشته.... از پا در میای.
و این بار دیگر نوبت من بود که حرف بزنم.
_شاید سخت باشه.... شاید طاقتش رو نداشته باشم.... شاید اوایل یه کم اذیت بشم.... ولی دلم می خواد برم.... اینجا هم بمونم از غصه ی یونس.... می میرم.
و اشکانم باز جاری شد.
نگاه خاله اقدس سمتم آمد.
_الهی بمیرم برات مادر.... می دونم چقدر سخته..... لباس عروست رو تن نکرده، رَخت عزا پوشیدی.
آرام آرام می گریستم که خاله اقدس جلو آمد و مرا در آغوشش جای داد.
و بعد رو به خاله طیبه کرد.
_طیبه جان بذار بره... لااقل امتحانی.... این دختر داره اینجا تلف می شه.... هر روز گریه هر روز اشک..... اگه اونجا نتونست... برمی گرده... به یوسف هم می سپرم که هوای فرشته رو داشته باشه....
_مادر من، من خودم اونجا کلی کار دارم.... من نمی تونم هوای کسی رو داشته باشم.....
سر بلند کردم و بعد از این حرف یوسف، با اخم نگاهش. آنقدر که مجبور شد، نگاهم کند و جواب این عدم حمایتش را بیان.
_ببخشید فرشته خانم.... منظور بدی ندارم ولی کلا می خوام بگم اونجا جایی نیست که کسی بتونه هوای یکی دیگه رو داشته باشه.... با اینکه قرارگاه ما خط مقدم نیست و خیلی از خط مقدم فاصله داریم اما به خدا از صبح تا شب اونقدر کار سرمون می ریزن که خیلی خیلی وقت کنیم بتونیم یه نماز بخونیم و یه ناهار بخوریم..... گاهی وقتا نشسته خوابم می بره از خستگی.... چون حتی وقت نیست که استراحت کنیم.
از اینکه حتی یوسف نخواست یک چشم ضمنی بگوید، خیلی خیلی از او دلخور شدم.
_البته آقا یوسف.... من نیازی به کمک شما ندارم.... خودم سر پا هستم خدا رو شکر..... ولی کاش لااقل واسه خاطر دل خاله طیبه هم که شده، یه چشم ضمنی می گفتید.
سرش را کج کرد کمی و لبخند بی رنگی زد.
_خب آخه شوخی که نیست.... بالاخره جنگه.... خط مقدم نیست ولی ما چه می دونیم فردا چه اتفاقی میافته.... یه وقت دیدید همین جا رو هم عراق زد..... هر چی بگی از اینا بر میاد.
خاله طیبه هم با این حرف یوسف گفت :
_راست می گه خب فرشته.... جنگه... شوخی که نیست... همون داغ یونس برامون بسه.... شما همین جا، تو بیمارستان همین شهر کار کن..... چی میشه؟
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امیدانه🪄
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
سلام دوست عزیزم😊🌸
من کارشناس طراحی و دوخت هستم و با عشق دارم علم خودم رو با شما به اشتراک میزارم❤️
توی کانال آموزشگاه گل ناز انواع آموزش های هنری رو میتونی تجربه کنی جوری که خودت استاد بشی🥰🥰
آموزش های ما شامل، تمامی دوره های خیاطی، جواهردوزی، گلدوزی، نقاشی روی پارچه و..... کلی آموزش های جذاب دیگه 🌺
میتونی با یاد گیری این هنر ها کلی در آمد کسب کنی🤩
تازه کلی هدیه و جایزه های متنوع هم برای شما در نظر داریم پس مارو با انرژی دنبال کن😊😊
آموزشگاه خیاطی گل ناز
https://eitaa.com/joinchat/889061470C4324eac6c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا برای بقیه ..
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
💫💫اگه دنبال هدیه ای شیک و خاص برای عزیزانت میگردی😉😉😍😍
👼👼اینجا پر از کارهای هنری دست ساز خودمه 💪💪😍😍😍🎉🎉
تازه به خرید اولی ها هم ی اشانتیون میدیم😳😳😳😻😻
دیگه چی میخوای؟!!
🏃🏃🏃بدو بیا اینم لینک کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/1342505110C902418e078
enc_16295532240677274356303.mp3
3.88M
عزیز زهرا بقیة اللّه کجایی آقا❤️
🎤مجتبی رمضانی
#نماهنـگ🌱
#پیشنـهاددانلود✨
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
💛͜͡🌻
گرگفتمڪہخوشبختمدرعالم،عِلتےدارد..
ڪہدلباحُبِّآقا؎خراسانقیمتےدارد..!
💛¦⇠#السݪامعلیڪیاعلۍابنموسۍالرضا
•••━━━━━━━━━
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تلنگر🔔
حجتالاسلامقرائتی:
وقتی پلیـس به شما میگه لطفا گـواهینامه! شما اگه پاسپورت , شناسنامه, کارت ملی یا حتی کارت نمایندگی مجلس رو هم نشون بدی بازممیگه گواهینامه...!
وقتیاوندنیاگفتننماز؛
هرچی دم از انسانیت,معرفتو... بزنی
بهت میگن همه اینها خوبه شما اصلکاری
رو نشون بده...
نماز ...🌱👑
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بدونشࢪح
شماهایادتوننیستومنمیادمنیستچون
تواونزماننبودم...🤷🏻♂
ولےیهزمانیتوجبههیهفرماندهداشتیمبه
نامحاجاحمدمتوسلیانکہبخاطربکاربردن
یککلمهیفرانسوی"مرسی" توسطیک
رزمنده، توبیخشکرد
میدونینچــــــرا؟
چونمیگفتماانقلابکردیمکهفرهنگ طاغوتیوغربروازایرانخارجکنیم🇮🇷
فکرکردیمبگیم "مرسی"، "اوکی"!
دیگهکلاسمونمیره بالا؟
انقلاب!بسیجیواقعےمیخواد
نهبسیجےغربزده.. 🖐🏻
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#حرفحساب💡
یعنی یک نفر، یک سازمان و یک انقلابی پیدا نمیشود چادر با قیمت ارزان تولید کند؟!
در جمهوری اسلامی قیمت چادر از قیمت مانتو جلوباز گرانتر است. کجای راه را اشتباه رفتیم؟!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_297
و زد!
یوسف با دلایلی که آورد، رای خاله طیبه و خاله اقدس را هم، حتی زد.
هر دو قربان صدقه ام رفتند و گفتند :
_همین جا بمون فرشته جان.
و من با اخم و عصبانیت تنها به یوسف نگاهی کردم و با حرص گفتم:
_چشششششم.... می مونم..... ولی یادم نمی ره.
لحن عصبی ام، لحظه ای نگاه یوسف را سمتم بلند کرد و من فوری گفتم :
_ببخشید خاله خسته ام.... می رم بخوابم فردا صبح باید برم بیمارستان.
_برو قربونت برم.... برو.
و باز نگاه تندم به یوسف افتاد که قطعا علت دلخوری ام را فهمیده بود.
اما فکر رفتن به مناطق جنگی و کمک به مجروحان، حتی قبل تر از آن حرف ها، به سرم افتاده بود.
فردای آن روز در بیمارستان هم حتی حرفش بین دوستانم بود.
_شنیدی فرشته؟
_چی رو؟!
_داوطلب می خوان برای مناطق جنگی.... می گن یه بیمارستان صحرایی زدن که خیلی نیرو می خواد.
_واقعا!!.... بیمارستان صحرایی رو کجا زدن؟!
_من شنیدم یه کم دور از مناطق جنگیه واسه اینکه عراق موشک بارونش نکنه.... ولی مجهزه.... اما پرستار کم داره.... شنیدم حتی اتاق عمل داره.... کلی وسایل براش بردن که مجروحان جنگی که حالشون وخیمه اول اونجا درمان بشن بعد بفرستند تهران یا شهرهای دیگه.
کنجکاوانه باز پرسیدم :
_شرایطش چی هست حالا؟.... رضایت نامه ای چیزی می خواد؟!
_شنیدم اونایی که همسر دارن رضایت نامه از همسر مابقی از پدر و مادر.
لبخندی تلخ زدم و گفتم :
_خب من که هیچ کدومش رو ندارم چی؟!
نگاهش لحظه ای در چشمانم نشست.
و بعد فوری متوجه شد.
_الهی بمیرم برات عزیزم..... ببخشید حواسم نبود.
_خودتو اذیت نکن.... دیگه زندگی منم این شکلیه.... خب نگفتی من چی؟!.... من باید چکار کنم؟
_نمی دونم والا... چرا نمی ری بپرسی؟
_از کی؟!
_از دکتر شهامت..... خودش هم داره اعزام می شه.... اون همه ی شرایط رو می دونه.
_حتما می پرسم.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دلهای مهربونو رنگیتون
صبحتون شاد و پر انرژی🌈
🌺امروز براتون دو تا
🌹آرزوی قشنگ دارم
🌺اول سلامتی و کانونی
🌹گرم از عشق و محبت
🌺دوم آرامش و دل خوش
🌹امیدوارم خداوند هر دو را
🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
•
.
مقاممعظمرهبری:
"اگراهلِجهادباشیم
هرجاباشیمسنگراست"🎗
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝