11.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درود بر دلهای مهربونتون😍
💐منتظر نباشید تا کسی
🌺به شما انرژی مثبت بدهد
💐خودتان شروع كننده باشيد
🌼و امروز با يک لبخند
💐احساس خوبتان را
🌸به ديگران انتقال دهید
💐امروزتون پراز انرژی مثبت
[وَمَنْيَعْمَلْمِثْقَالَذَرَّةٍشَرًّايَرَهُ]
"وهرکسهمونذرهاۍبدۍکند،
آنرامۍبیند..]
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
«🌸🍃»
نردباندلمراآسمانۍڪن
چہزیبافرمودند(شھیدچمراݧ)
دلتنهانردبانیاستکہآدمیرا
بہآسمانمیرساند...و
تنهاوسیلہاستکہخــدارادرمیابد
پلّههاےترَّقیدلتونوصݪبشہبهعرشخدا...
🌸¦↫#تلنگرانہ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_378
یعنی دلم می خواست از دست خاله طیبه بلند بلند بخندم.
اینقدر وسواس آخه !
حالا خوب بود با خاله اقدس این حرفها را نداشت.
_نمی دونم....
_اَه تو هم یه تکونی به خودت بده دختر... ناسلامتی شب خواستگاریته.
شانه هایم را با بی تفاوتی بالا انداختم.
_یوسف شماست... به قول خودتون پسر شماست... من کی باشم.
و خاله لب گشود تا حرفی بزند که صدای زنگ در نگذاشت.
_وای اومدن فرشته.... تا من میرم در رو باز کنم یه چادر سرت کن.
خاله دوید سمت حیاط. انگار اگر چند ثانیه دیرتر در حیاط را باز می کرد، آنها می رفتند.
و من تنها با ضربان قلبی که کمی هیجان داشت، آرام چادر سفیدی سر کردم که صدای خوشامد گویی خاله بلند شد.
_خوش آمدید.... به به آقا یوسف من... چه طوری پسرم؟.... رسیدنت بخیر.
_سلام خاله.... ممنون.
_بفرمایید.....
با یا الله یوسف صداها از خانه بلند شد.
_بفرمایید....
_پس فرشته کجاست؟
با این سوال خاله اقدس، پشت در اتاقم، خنده ام گرفت.
آنقدر بد سابقه بودم که دل خاله اقدس آن طور برایم می لرزید؟!
_بفرمایید تو اتاق پذیرایی الان فرشته هم میاد.... فرشته جان بیا که خاله اقدست تحمل نداره.
در اتاق را گشودم و با قدم هایی آهسته و چادر سفیدی به سر سمت اتاق پذیرایی رفتم.
_سلام....
نگاه هر سه سمت من آمد.
اما خاله اقدس فوری برخاست و با آن پاهای پر دردش سمتم دوید.
_الهی قربونت برم.... دورت بگردم مادر....
مرا محکم در آغوش کشید و صورتم را غرق بوسه کرد.
خاله طیبه باز برخاست و گفت :
_برم یه اسپندی دود کنم بیام.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
«💚✨ »
{مـٰااصابکمنحسنہفمناللّٰھ}
+دید؎وقتیپرازنـاامیدیمیشی
بعدیھویییهخوشحالےمیادتودلت؟!
اونخداست..:)
💚¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونتبرمخدا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
« 🌸📿»
اندازهسنجلطفخدابہما
کافۍاستبراۍ مردمدلسوزباشیم
وازخیرخواهۍبراۍاحدۍکمنگذاریم،
آنگاهمۍتوانیممطمئنباشیمخدااز
"خیرخواهۍولطفبراۍماکمنمۍگذارد"
📿¦↫#منبرمجازی
🌸¦↫#استادپناهیان
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
دࢪآرزوے شــهـــادت³¹³ - @SHOHADASHARMANDEH313.mp3
2.86M
«🖤🎙»
من چۍبودم اگه تومادرم نبودۍ؟!
🎙¦↫#سیدمجیدبنۍفاطمه
🖤¦↫#سلامبرفاطمیه
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
«🖤🍃»
مـَنمـَاندَموتـآبوتِتـووفِڪروخیـٰالـَت
یِڪچـٰادرآغـِشتہبـِہخونِپـَروبـٰالـَت…!
🖤¦↫#روزشمارفاطمیه²³
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🕊»
+و هیچ بعدِ "تو"
آرام بوده دنیا!؟
-نــه!
📲¦↫#استوری
♥️¦↫#حاجقاسم
‹›🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_379
خاله طیبه که رفت، خاله اقدس دستم را گرفت و مرا نشاند کنار خودش.
_خب چه خبر دخترم؟
_سلامتی.....
دستم را میان دستش گرفت و سکوت کرد که زیر چشمی به یوسف نگاه کردم.
با لبخندی به لب، سر به زیر بود.
اما همان لبخند ساده اش هم کلی حرف داشت.
خاله طیبه برگشت و چنان دود اسپندی به پا کرد که نگو و نپرس.
_بترکه چشم حسود و بخیل... الهی به پای هم پیر بشید.
دود اسپند خاله طیبه همان سَم ریه های ناقص شده ی من بود.
به سرفه افتادم که خاله طیبه تازه یادش آمد برای من دود غلیظ اسپند سَم است.
دوید و جا اسپندی را از اتاق بیرون برد اما دود اسپند چند دقیقه ای ماندگار بود.
وقتی برگشت نگران و دستپاچه بود.
_وای خاک به سرم..... پاک یادم رفت که اسپند رو جلوی فرشته دود نکنم.
نفسم میان سرفه ها گرفت که با دست به خاله، جای اسپری ها را نشان دادم.
روی طاقچه.
ولی به جای خاله، یوسف سریع برخاست و اسپری هایم را از روی طاقچه برداشت و آورد.
اسپری ها را زدم که نفس عمیقی کشیدم.
خاله اقدس در حالیکه شانه هایم را مالش می داد پرسید:
_خوبی دخترم؟
_خوبم.... ممنون.
خاله طیبه هم نشست و باز پرسید:
_بهتر شدی؟
با صدایی گرفته جواب دادم:
_بهتر می شم.... خاله شما برو چای بیار.
_آخ آخ ببخشید اصلا پاک یادم رفت پذیرایی کنم.... دیگه امشب عروس خانوم ما هم نفسش گرفت، من چایی میارم.
خاله محض شوخی گفت و رفت و لبخند را روی لب همه ی ما نشاند.
سینی چای خاله که آمد، خاله اقدس گفت :
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝