هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت اینکه چرا در برخی از شهرهای ایران برف شدید است و در برخی شهرها نیست هم مشخص شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود بر شما
🌹به چهارشنبه خوش آمدید
امروزتون مبارک🌺☀️
سرتـون سـبــز🌸🌼
لبــتون گـــل🌺☀
چشماتون نور🌸🌼
کامتون عسل🌺☀
لحنتون مهر🌸🌼
حرفاتون غزل🌺☀
حستون عشق🌸🌼
دلتــون گــرم🌺☀
لبتون خـندان🌸🌼
حالتون خـوب🌺☀
خوب، خوب🌸🌼
مادری بود بنام ننهعلی
آلونکی ساخته بود در بهشتزهرا بر قبر فرزند شهیدش
شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند
سنگ قبر پسرش بالشش بود و همونجا هم چشم از دنیا میبندد و کنار فرزندش خاک میشود
این داستان یک #مادر شهید است
خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_445
_ اصلا من قهر نکردم ولی از اینکه تو خواب هم امنیت ندارم ناراحتم.
_امنیت؟!
چنان زدم زیر خنده که خودش هم لبخند زد و از اخم هایش کوتاه آمد.
میان همان خنده هایی که نگاه یوسف را روی صورتم کشانده بود گفتم:
_یوسف!.... فقط یه آمپول تقویتی بود!.... امنیت؟!.... واسه یه آمپول تقویتی میگی امنیت نداری؟!
از خنده ی من، او هم، گره اخم هایش را باز کرد.
_فرشته..... من خواب بودم!.... وقتی توی خواب به یکی آمپول میزنی یعنی چی؟!
میخواست اخم کند اما با وجود خندههای من، نمی توانست.
لبخند روی لبش خیلی وقت بود که لو رفته بود.
_آخه دیدم ترست بی دلیله.... اگه آمپول رو نمیزدم ممکن بود حالا حالاها سرحال نشی.
از گوشه ی چشم نگاهم کرد.
_الان سر حالم به نظرت؟.... دو دقیقه اومدم بخوابم یکی اومد بهم یه آمپول زد!
_دو دقیقه نبود، از سر صبح بعد صبحانه خوابیدی تا الان!... چرا نمیخوای قبول کنی حالت خوب نبود؟!
نفس پُری کشید و یک قاشق از غذایش را برداشت که گفتم :
_تازه دیشب خود شما نبودی گفتی؛ الهی تب کنم پرستارم تو باشی؟..... خب من پرستارت بودم که بهت آمپول زدم دیگه.
این بار جدی شد و باز اخم کرد.
_دیگه اینکار رو نکن....
و من آهسته زیر لب گفتم :
_اگه لازم باشه... انجام میدم.
نگاهش را باز بالا آورد و جدی نگاهم کرد.
نخواستم نگاهش کنم با آنکه متوجه آن شدم.
سرم را پایین گرفتم و سوپم را خوردم.
گفته بود قهر نمیکند اما سر همان آمپولی که بی اجازه زدم، بعد از آن همه خنده، سر سنگین شد.
بعد از ناهار حال یوسف بهتر بود اما حال خودم نه....
عوارضی چون سردرد و دل درد و بی حالی، و کمردرد، عارضه ی یک بیماری ماهانه بود تا مریضی.
بی خیال شستن ظرفها شدم و به خاطر دل درد و کمر درد روی زمین دراز کشیدم.
یوسف اما خودش را با رادیو سرگرم کرد.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
|#امیردلبرے|🌿๛
.
حضرترسول<صلیاللهعلیهوآله>
فرمودند:علی جان!
مثلتودر میاناینمردممثلسوره
"قلهواللہاحد"♥️" است.
.
هر ڪسیکبار اینسورهرابخواند،
مثلآناسٺڪہیک/سوم قرآنرا
خواندهاست،هرکسدو باراینسوره
را تلاوت کند، مثلآناسٺڪہدو
/سومقرآنراخواندهاست،
هرڪسسهباراینسورهرا بخواند،
مثلڪسیاسٺڪہتمامقرآن
راخواندهاست،و توهم یاعلی !
.
اینطور هستی، اگرکسیتورا
فقطباقلبش بخواندقلباًمحبتوست
اینشخصیک/سومایمانرابهدست
آورده است.اگرکسیهم باقلبشو
همبازبانشتورا بخواند
.
و بهتو محبتورزد،دو/سومایمانرا
بهدستآوردهاست .
اگرکسیباقلبشتورا بخواندوبازبان
از تودفاع کندوبااعضاوجوارح ازتو
پیرویکند،تمامایمانرا داراست.»
.
❰ تاﻭﯾﻞﺍﻵﯾﺎﺕﺝ2،ﺹ860
ﯾﻨﺎﺑﯿﻊﺍﻟﻤﻮﺩﺓﺝ1،ﺹ376 ❱
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
📸با وجود سردی هوا دلهایم گرم است ب وجودت...
#لبیکیاخامنهای
#منفدایسیدعلی
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
╔═════ ೋღ
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
[وَاشکُروانِعمَتَاللهِ]
''ازخداکہنعمتهاۍزیادۍ
بہشماداده،تشکرکنید!👀🌱
•➜ ♡჻ᭂ࿐
هر چیزے ڪه تحت ڪنترل خدا باشد، هرگز از ڪنترل خارج نمیشود...
#حرفقشنگ
#انرژیمثبت
•➜ ♡჻ᭂ࿐
#تلنگرانه
رفیق!
یه وقت نگے
من که پروندم خیلی سیاهہ
ڪارم از توبه گذشتہ!
تـوبـہ،
مثل پاڪ ڪن مےمونہ
اشتبـاهـٰاتت رو پـاڪ مےڪنه
فقط بـه فـڪر جبـران بـٰاش...
برای ترک گناه، هنوز دیر_نشده
همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_446
هر قدر حال یوسف بهتر بود، حال من لحظه به لحظه بدتر می شد.
ناچار شدم حتی به او هم بگویم:
_یوسف....
_بله....
_حالم خوب نیست.
ابرویی بالا انداخت.
_بله... اینم عوارض عذاب وجدان اون آمپول ناخواسته است.
_عوارض چیه.... عذاب وجدان چی.... یه چایی نبات بهم میدی؟
نگاهش این بار سمتم چرخید.
_نکنه تو هم سرماخوردی!.... اگه تب داری، چای نبات برات خوب نیست.
_تب چی؟!.... سرمای چی؟!.... دل درد و کمردردم از چیز دیگهایه.
ناگهان دو ابرویش را بالا انداخت.
_عه.... پس.... الان برات میارم.
برخاست و رفت. کتری آب جوش روی علاءالدین بود و قوری چای رویش.
یک لیوان چای ریخت و تکهای نبات شکست و داخل لیوان انداخت.
_حالت خوبه فرشته؟
از شدت درد، چشم بسته بودم که گفتم :
_نه.... کمرم خیلی درد میکنه.... ظرفهای ناهار رو هم نشستم.
_ظرفهای ناهار رو ول کن... اونا با من.... الان بگو من چکار کنم؟
چشم گشودم و نگاهش. چقدر خوب بود که حتی در این موقعیت ساده که شاید طبیعت و روال هر ماه بود، او کمک من بود.
_من گاهی که خیلی کمردرد دارم یه آجر گرم میکنم میذارم روی کمرم.
_آجر!!.... الان آجر از کجا بیارم؟!
حق داشت.... آجر خامی که خاله طیبه برایم کنار گذاشته بود همیشه در همین مواقع به درد میخورد.
_یکی دارم اما خونهی خاله طیبه است.
رنگ نگاهش عوض شد.
میدانم که خجالت میکشید برود و بگوید؛ آجر فرشته را بدهید.
اما حال منم کم بد نبود! نمیدانم آن دفعه فرق داشت یا به خاطر وضعیت جسمانیام کمی دردم بیشتر بود.
بالاخره ناچار شد. رفت.
و کمی بعد برگشت. درست وقتی درد دلم بیشتر از حتی کمردردم شد.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀