eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت:شده‌دلتنگ‌جایۍبشۍ ڪه‌تاحالاندیدیش؟ گفتم‌:آره‌من‌هزاران‌روز براےدلتنگۍجایۍ گریہ‌کردم‌ڪه‌حتی‌ یڪ‌بارم‌ندیدم‌ونرفتم...🥺 🕊🤍 '
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 حق داشتم که یک دل سیر برای رفتنش گریه کنم. اول سال، روز اول عید، بچه یمان را از دست دادیم و این شروع سال جدیدمان شد! و حالا که یوسف، بی من داشت به پايگاه بر می گشت، من داشتم از غصه و تنهایی و شاید هم از عوارض سقط جنین، افسرده می شدم. یوسف رفت. با همه ی اشک هایی که ریختم. اما وقتی برای مرخصی و ماندن نداشت. تا لحظه ی آخر داشتم اشک می ریختم و او هم با نگاه غمدارش نگاهم می کرد. دلم خیلی خیلی پُر بود. بعد از رفتنش حتی خاله اقدس را همان پای در با کاسه ی آبی که هنوز نریخته بود و منتظر بود کمی یوسف از خانه فاصله بگیرد، تنها گذاشتم و به خانه ی خودمان برگشتم. دلم از خاطرات گرفته بود. خاطراتی که حالا داشتن زهر یادآوری شان را در جانم می ریختند. نشستم کنج اتاق و پیراهنی از پیراهن های یوسف را که گذاشته بودم بشورم در بغل گرفتم. چقدر دوستش داشتم آن اوایل و حالا.... عاشقش بودم.... زندگی مان خوب بود و من کنارش خوشبخت بودم. آن اتفاق، یعنی از دست دادن بچه یمان که دکتر به عوارض شیمیایی شدن من ربط داده بود، شروع سالمان را خراب کرد. بعد هم رفتن یوسف به پایگاه و ماندن من در خانه.... روزهای تعطیلات عید هم تمام شد و من از زور خستگی بابت بیکاری، به مسجد روی آوردم. همپای خانم ها شدم در کار بسته بندی مواد غذایی برای اعزام به جبهه. روزها از صبح تا بعد از ظهر در مسجد بودم و بعد از ظهر هم وقتی به خانه بر می گشتم خاله اقدس نمی گذاشت تنها باشم. اصرار که باید شام را با او باشم و این به نفع من بود. چند ماهی را همین طور سر کردم. یوسف هم بارها آمد مرخصی و باز رفت. و هر بار با آمدنش هزار بار التماسش را کردم که بگذارد به پایگاه برگردم و او نگذاشت. می گفت باید هنوز استراحت کنم و من متوجه نمی شدم این همه استراحت برای چی بود! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا «تو در حفاظت مایی❤️» انقدر قشنگ خود خدا گفته، پس واسه چی دلهره داری رفیق؟!
خودسازی و تهذیب نفس را سرلوحه کار هایتان قرار دهید میدان های جهادرا خالی نکنید از مرگ با آغوش باز استقبال کنید...! 🌱
ديديدهنَوزعِشق،لَشکردارد.. ديديدکه‌اين‌قـٰافلـه‌رَهبردارد.. اِی‌مـٰانده‌نھروانۍِعھدشِکن.. اين‌مُلک‌علۍمـٰالک‌اَشتردارد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍صبح است بیا کینه بشوییم از دل ❄️نیکو شود ار قصه بگوییم از دل 🤍باز آ که دوباره دل بهم بسپاریم ❄️بنشین که مراد هم بجوییم ازدل ✨الهی دراین روز و همه روز یه دل خوش، یه لب خندون ⛄️ ✨ یه دنیا آرزوی خوب براتون رقم بخوره و ثبت بشه 🤍 .
[🤍🕊] دنیا، رؤیاست؛ و دل‌بستن به آن، پشیمانی!... 🌱`
بهش‌گفتم:دایی‌جون! چراهمش‌میگی‌می‌خوام‌شهیدشم توهم‌مثل‌بقیه‌جوون‌هاتشکیل‌خانواده‌بده، حتماپدرخوبی‌میشی‌وبچه‌های‌خوبی تربیت‌می‌کنی،مثلِ‌خودت! بهم‌گفت:می‌دونی‌چیه‌دایی شهداچراغ‌اند!چراغِ‌راه‌درتاریکیِ‌امروز دایی‌من‌می‌خواهم‌چراغ‌باشم! 🌱
مولا علی علیه السلام؛ زیاد دعا کن تا از گزند شیطان محفوظ مانی🌱 بحارالانوار،ج۷۸،ص۸
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 روزهای بهار پشت سر هم می گذشت تا رسید به 3 خرداد سال 1361. روز دوشنبه بود و من مثل همیشه در مسجد کمک خانم های مسجد در حال بسته بندی نان های خشک برای اعزام به جبهه که رادیوی مسجد ناگهان اعلام کرد. _ « شنوندگان عزیز توجه فرمایید! شنوندگان عزیز توجه فرمایید! خرمشهر، شهر خون آزاد شد! سرانجام تندیس استقامت و ایمان، اسطوره مقاومت و پایمردی، شهر شهیدان شاهد؛ شهری که برگ برگ نخل هایش کتاب جاودان رزم پرشکوه پیکارگران نستوه ماست بر فاتحان غرورآفرین اسلام، آغوش گشود و گام های استوار سلحشوران سرافراز و پیروز را بر گستره خون رنگ خویش پذیرا شد. اینک، به نام نامی خدای شهیدان، طومار فتنه حرامیان تجاوزپیشه بعث را در خطه خونین خونین شهر فرو می بندیم و حدیث پایمردی و استقامت یاوران خمینی را بر تارک افتخارات این امت بیدار، به رنگ سرخ خون، رقم می زنیم. بی شک تاریخ اگر نه امروز، در فردایی که یقینا دیر نخواهد بود اسطوره جان فشانی و دلاوری فاتحان خونین شهر را به عنوان بزرگترین و پرشکوه ترین فراز شهامت و استوری انسان شهادت خواهد داد و بر رای استوار پویندگان صراط توحید و بر صلابت ایمان و نستوری اراده شان تا نهایت هستی درود خواهد فرستاد. سلام و درود بر شهر خون و شهادت، خونین شهر. سلام و درود بر فاتحان غرورآفرین اسلام، سلام و درود بی پایان بر امت شهیدپرور ایران.»   رادیو همچنان متن را بارها و بارها می خواند و در مسجد غوغایی به پا شد! عده ی زیادی گریه می کردند... عده ی زیادی تکبیر می گفتن و با اشک هایی که روی پهنای صورتشان جاری بود، می خندیدند! و من!.... مات و مبهوت از جا برخاستم و باز برای چندمین بار این سوال تکراری را از یکی از خانم ها پرسیدم : _چی شده؟.... یعنی.... یعنی واقعا... خرمشهر.... آزاد شد؟! متن رادیو... خوشحالی خانم ها، صدای تکبیری که حتی از پشت پرده، از قسمت آقايان می آمد، همه آزادی خرمشهر را اعلام می کرد و من نمی دانم چرا حالم بد شد. تصویری از یونس جلوی چشمانم آمد که حتی دیر بود برای پیدا کردن جنازه اش! و حتی خیلی های دیگری که جنازه هایشان در این یک سال و چند ماه در خرمشهر ماند و استخوان هایشان باقی! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
‌ 🔴 🤦‍♀ آخه چرا شبیه یهودی ها 😳پوشش بسیار بد نیکی کریمی در جشنواره برلین آبروی زن ایرانی رو برد 😔 👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13 🙏 پـوزش بـابـت انـتـشـار تـصـاویـر 👆
ثبت نام خودروهای وارداتی شروع شد جزئیات بیشتر در لینک زیر👇👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13