eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷🕊🌷🕊 🖋📚 ارادت خاصی به حضرت معصومه (س) داشت اکثر مسافرت هایی که با آقا محمود می رفتیم🚕، سفرهای زیارتی 🕌بود، که خیلی برایم خاطره انگیز و جالب بود . خصوصاً حرم (س)که علاقه و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند👌 بیشتر به سفر می کردیم. گاهی بدون برنامه ریزی قبلی🗓 میخواست که به قم برویم، کافی بود من کنم میگفت: وقتی اسم خانم می آید در که باشید باید برویم✔️ حتی با این لفظ که "وقتی گفتم حرم حضرت معصومه حتما آماده باشید و کنار در🚪 منتظر باشید". اوایل این حرف ایشان برایم و البته کمی سخت بود و لی تقریبا بعد ازمدتی عادت کردم و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به و درک بیشتری دست پیدا کنم و آرامش را در زندگی بیشترحس کنم. ☘☘☘
🔸حسین ۲۷ سال👱‍♂ داشت و جمعاً "۲۵ بار" رفت. اولین سفرش را در ۲۰ سالگے رفت. در مناسبت‌هاے مختلف به‌ صورت جداے از سازمان حج و زیارت به ڪربلا میرفت 🔹اغلب با ماشین🚗 دوست‌هایش میرفت. وقتے هم خانمش را ڪرد، او را به ڪربلا برد. ڪربلا بود😍 حتے اگر چند روز مرخصے داشت، آن چند روز را به میرفت. 🔸یک بار، یک ڪربلاے روزه رفت. میخواست "شب جمعه" را ڪربلا باشد. وقتے عراقی‌ها گذرنامه‌اش📖 را دیده بودند، به او گفته بودند:❣أنتَ مجنون❣ 🌷
نجوای عاشقانه مادشهید بعدازشهادت فرزند عزیزش "مسعود جان اولين سحر ماه چقدر تحمل جاي خاليت برام سخته.😔 مسعود عزيزم ، امشب اولين شبه كه بعد از شهادتت دارم در فراغت اشك ميريزم . مسيحاي مادر كجايي ؟😥 اي تنها يار سحرهاي مادر كجايي؟😥 مسعود جان منتظرم از برگردي! هر سال موقع سحر زودتر بيدار ميشدم و شروع مي كردم به سحري درست كردن. هر كي مي شنيد مي گفت سر ِشب سحري درست كن تا بيشتر بخوابي. در جواب مي گفتم خونواده ما بد غذان ، غذاي مونده نمي خورن. غذاي تازه هم بايد التماس كنم تا بخورن .😌 ولي امشب غذاي سحرو زود آماده كردم . تا بخوابم و كمتر جاي خاليتو حس كنم.😔 تا توي اون زماني كه هر سال از مسجد ارك برمي گشتي و ميشدي يار سحرهام . موقع آماده كردن غذا كنارم بودي و با هم حرف مي زديم ❣ توي خواب باشم و كمتر جاي خاليتو حس كنم . ولي امشب هر كار كردم خواب به چشمم نيومد . و بجاي خواب اين اشك بود كه نمي تونستم جمش كنم.😭 مسعود جان از اول ماه رجب نگران اولين سحر ماه رمضان بودم .😥 امشب جات خيلي خالي بود .😭 اي شهيد من اي زنده ، اي پاينده كجايي؟ چرا نيومدي آرومم كني.😢 تو كي ،طاقت داشتي اشك ريختن منو ببيني. الان كجايي مادر؟ مسيحاي مادر ، الان وقتيه كه به دم مسيحايت سخت محتاجم😭 بيا عزيز دلم ، بيا مادر😭" 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
نماز های واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید. خواهید دید که چگونه درهای رحمت الهی رو به روی شما باز خواهند شد. 📿
🌷فرازی از وصیت نامه محمود مراد اسکندری🌷 🌷جنگ شلیک گلوله نیست! انجام وظیفه است. حالا هر کس به هر طریق که از دستش برمی آید. یکی جهاد می کند...🌷 🇮🇷
"مسعود جان اولين سحر ماه چقدر تحمل جاي خاليت برام سخته.😔 مسعود عزيزم ، امشب اولين شبه كه بعد از شهادتت دارم در فراغت اشك ميريزم . مسيحاي مادر كجايي ؟😥 اي تنها يار سحرهاي مادر كجايي؟😥 مسعود جان منتظرم از برگردي! هر سال موقع سحر زودتر بيدار ميشدم و شروع مي كردم به سحري درست كردن. هر كي مي شنيد مي گفت سر ِشب سحري درست كن تا بيشتر بخوابي. در جواب مي گفتم خونواده ما بد غذان ، غذاي مونده نمي خورن. غذاي تازه هم بايد التماس كنم تا بخورن .😌 ولي امشب غذاي سحرو زود آماده كردم . تا بخوابم و كمتر جاي خاليتو حس كنم.😔 تا توي اون زماني كه هر سال از مسجد ارك برمي گشتي و ميشدي يار سحرهام . موقع آماده كردن غذا كنارم بودي و با هم حرف مي زديم ❣ توي خواب باشم و كمتر جاي خاليتو حس كنم . ولي امشب هر كار كردم خواب به چشمم نيومد . و بجاي خواب اين اشك بود كه نمي تونستم جمش كنم.😭 مسعود جان از اول ماه رجب نگران اولين سحر ماه رمضان بودم .😥 امشب جات خيلي خالي بود .😭 اي شهيد من اي زنده ، اي پاينده كجايي؟ چرا نيومدي آرومم كني.😢 تو كي ،طاقت داشتي اشك ريختن منو ببيني. الان كجايي مادر؟ مسيحاي مادر ، الان وقتيه كه به دم مسيحايت سخت محتاجم😭 بيا عزيز دلم ، بيا مادر😭" 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
نماز های واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید. خواهید دید که چگونه درهای رحمت الهی رو به روی شما باز خواهند شد. 📿 ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌱قرنهـاست زمین انتظار مردانی این چنین را میکشد تا بیایند و عاشقانه زمینہ ساز ظهـــــور باشند . . . ۲۴مرداد 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃🌺 🌺🍃 تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار می‌گشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد. خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد. بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟ چرا دیگه نمیری؟ لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم! بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟ کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و بچه اش باشه... خاطره ای از زبان خواهر شهید. 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
📜 💢یه تیڪہ ڪلام داشت؛ وقتی ڪسی می‌خواست غیبت ڪنہ با خنده می‌گفت : «ڪمتر بگو» طرف می‌فهمید ڪہ دیگه نباید ادامه بده ... 💠 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 .شهید سجاد زبرجدی محل ولادت: تهران تاریخ ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت:حلب سوریه تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۷/۷ مزار:گلزار شهدا تهران 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
آرزومان کربلا بود و نجف جان و سر دادیم در راه هدف چفیه هایمان رنگ و بوی یاس داشت رنگ و بوی بیرق عباس داشت 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝