رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت194
-اون روسری قشنگه ... فکر کنم بهت میآد .
-چی ؟
دنبال دست حسام ، چشمام تا خود روسری رفت و برگشت . وقتی نگاهم دوباره به چشمای حسام رسید ، خیره به صورتم بود .
-خوبی الهه ؟ قیافه ات یه جوریه ... رنگت هم انگار پریده .
آب دهانم رو قورت دادم و نگاهم رو از صورتش پایین انداختم .
-یه بسته استامینوفن با یه بطری آب برام میگیری ؟
-آره ...حتما ... بیا بریم بیرون بازار ، صندلی داره ، بشینیم .
از بازار بیرون اومدیم . توی محوطه ی سنگ فرش شده ی بیرون ، هرچند مغازه ، یه صندلی سنگی جلوی خودش داشت . توی سایه ی یک از درختا ، روی یکی از صندلی ها نشستم که حسام رفت برام یه بسته قرص و بطری آب بخره . دعا دعا میکردم نفهمه قرصو برای چه دردی میخوام.
محال بود بفهمه چه دردمه .نه حرفی زدم نه کاری کردم که متوجه بشه .حتما احتمال میداد سردرد دارم . همونجا روی صندلی نشستم که اومد . بسته ی قرص رو بهم داد . دو تا استامینوفن باهم دهانم گذاشتم و بطری آب رو سر کشیدم همین که قرص از گلوم پایین رفت ، حسام پرسید :
-چایی نبات نمیخوای ؟
حس کردم ، یه جرعه ی بزرگ آب ، وسط گلویم گیر کرد. هر کاری کردم نتونستم قورتش بدم . پرید وسط گلوم و نزدیک بود خفه ام کنه که مجبور شدم ، سر خم کنم و پسش بدم . حسام ضربه ای به کمرم زد و پرسید :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت194
_ چه چیزایی؟
بغضم رو فرو خوردم که خانم صامتی باز پرسید :
_ رابطهی زناشویی دارید ؟
سرم به علامت نفی بالا دادم که ادامه داد:
_ به من راستشو بگو..قرار نیست حرفی از حرفای تو به مادرت بزنم ،میخوام کمکت کنم ...عموما مردا با یه دلیل سراغ صیغه و این حرفا میرن ،شما باید علتشو پیدا کنی...به نظرم هومن آدم هیز و چشم چرونی نبود،توی همون یکی دو جلسهای که دیدمش کاملا مشخص بود..پس باید ببینی چی باعث این رفتار شده ...چند وقته با هم صیغه شدن .
_ اصلا نمیدونم ..نمیدونم هستند یا نه ولی اون دختره گفته که هومن بهش گفته همسرش توی همون هتله و نمیخواد در واقع من چیزی بفهمم و گفته دوستم داره و این حرفا .
_ خب پس دوستت داره .
_ دروغ میگه...میخواد حساب بانکیم رو خالی کنه ..خدای من چرا اینقدر من احمق شدم ...با اونکه میدونستم واسه حساب بانکیم داره بهم محبت میکنه اما عاشقش شدم .
خانم صامتی نفس عمیقی کشید و گفت :
_ خب چرا رابطهی زناشویی نداشتید ؟
شوکه شدم . خیره نگاهش کردم وگفتم :
_ من تازه چند ماهه که تازه باهاش خوب شدم اصلا تو فکر عقدمو این حرفا نیستم ...هنوز هیچ تصمیمی واسه این عقد هم نگرفتم .
پوزخند رو روی لبان خانم صامتی دیدم :
_ اصلا توجیه منطقی نیست ،نه تصمیم واسه عقد و آیندهات داری نه رابطهی خوبی با همسرت! پس چرا ازش جدا نمیشی ؟!
سکوت کردم و سرم را پایین انداختم که ادامه داد:
_ تا حالا ازش پرسیدی که راضیه از هم جدا بشید یا نه ؟
_ نه ...
_ خب ازش بپرس .
_ خب اگر عاقل باشه بخاطر حساب بانکیم هم که شده میگه نه ...
_ ولی من فکر میکنم تا همین حالاشم لااقل توی این رابطه هومن بیشتر از تو ضرر کرده .
_ چطور؟!
از پشت میزش برخاست و اومد سمتم و رو به رویم نشست :
_ کدوم مردی رو دیدی که 15 سال پای یه زن بمونه و هیچی نگه!
جوابم سکوت بود که ادامه داد:
_اونطوری که از مادرت توی قضیهی سکوتت شنیدم ،هومن بعد از عقد با تو از ایران میره ،وقتی هم که برمیگرده بهش میگن که حرفی به تو نزنه ،حرف نزنه ،رابطهای باهات نداشته باشه ،ولی عقد هم باشید ! خب این چه عقدیه !؟ یه مرد سی ساله تا کی میتونه صبر کنه واسه یه زن ؟! بالاخره نیاز یک مرد چطور باید تامین بشه ؟!
عصبی گفتم :
_ یعنی من باید خودمو فدای نیاز هومن کنم ؟
_ چرا فکر میکنی این فقط نیاز هومنه !؟ این نیاز برای هر دو جنسه ...اگه هومن عاقل بود، خودشو توی منگنه نمیذاشت که واسه خاطر یه حساب بانکی اینقدر صبر کنه .
کلافه گفتم :
_ حساب بانکی که تازه حرفش پیش اومده . بعد از فوت پدر .
خانم صامتی به سمتم به جلو خم شد و گفت :
_ نسیم جان ...من با دیدن هومن و حرف زدن باهاش متوجه شدم که خیلی بیشتر از تو به محبت نیاز داره..محبتی که 15 سال ازش محروم بوده و حالا همسرش هم ازش دریغ میکنه ... لااقل بهش محبت کن ..بودون میگه :
با زنی ازدواج کنید که اگر مرد بود بهترین دوست شما میشد. یا لامارتین میگه؛ زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمیشود یا حتی شکسپیر میگه چیزی که زن داره و مرد را تسخیر میکنه ، زیبایی او نیست ، مهربانی اوست .. تو اگه هتل رو میخوای یا حتی میخوای حساب بانکی تو حفظ کنی باید بهش محبت کنی ...مردی که نمکگیر محبت همسرش بشه ،بهش خیانت نمیکنه جز مرد هوسباز که مطمئنا همسر تو نیست .
_ یعنی واقعا همه چی درست میشه ؟
_ نمیدونم این بستگی به دُز محبت تو داره.
آهی کشیدم و حس کردم کمی آرام شدم که خانم صامتی گفت :
_ تو اینهمه مدت از عشق پدر و مادری که پدر و مادر واقعیات نبودند، محبت دیدی پس مطمئنا میتونی نیاز محبت هومن رو که 15 سال بخاطر تو از مادر و پدرش دور بوده تامین کنی .
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام_است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝