eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 دیگر خبری از فرهاد نشد. همین موضوع هم کمی ما را ناراحت کرد. خاله طیبه با آنکه حرف بدی به فرهاد نزده بود اما از اینکه بعد از حرف او، فرهاد دیگر به خانه ی خاله طیبه برنگشت ، بسیار ناراحت شد. با آنکه من و فهیمه حرفی یا اعتراضی نکردیم اما خاله طیبه مدام، میان حرفهایش همراه با یک نفس عمیق می گفت؛ کاش اون شب باهاش حرفم نمی شد. به خاطر همین حرفها و افسوس های خاله طیبه بود که من و فهیمه هیچ حرفی از فرهاد جلوی خاله طیبه نزدیم. اما حقیقتا دلمان می خواست که فرهاد برگردد. روزهای گرم شهریور سال 1357 می‌گذشت. تا روز جمعه 17 شهریور سال 1357 فرا رسید. روزی که نه تنها در ذهن و خاطر کوچک من، به رنگ سیاه باقی ماند، بلکه حتی در تاریخ هم به همین نام ثبت شد. درست شب قبل، خاله اقدس ما را شام مهمان خانه اش کرد. باز از همان آبگوشت های معرکه ای که دست و پنجه ات را می خوردی، درست کرده بود. سفره ی شام که پهن شد، خاله اول از همه برای من و فهیمه، آبگوشت کشید، که خاله طیبه به شوخی گفت : _ای زمونه.... به من عروسم ندادی که لااقل براش سنگ تموم بذارم.... ببین اقدس چقدر عروساشو تحويل می گیره؟! اقدس خانم خندید و یونس در حالیکه در کاسه ی خالی از آبگوشتش، نان ریز می کرد گفت : _ای خاله جان.... مادر ما عروساشو بیشتر از پسراش دوست داره.... دل ما هم خونه. یوسف با جدیت از این حرف یونس، اخمی کرد و بعد رو به خاله . _یونس شوخی می کنه خاله.... خیلی هم خوبه که مادر ما هوای عروساشو بیشتر از پسراش داره. و یونس باز کوتاه نیامد. _کی گفته من شوخی می کنم؟!.... فرشته خانم.... مگه مادرم هوای شما رو بیشتر از من نداره؟ نگاهم لحظه ای در چشمان یونس خشک شد. _خب.... از بس خاله اقدس مهربونه. تا یونس خواست حرفی بزند، خاله اقدس دستش را سمت کاسه ی یونس دراز کرد. _بده به من کاسه ی آبگوشتت رو.... وقتی هرچی نخود و لوبیاست ریختم واست و بهت گوشت و سیب زمینی ندادم، حالت جا میاد. همه خندیدند جز یونس. من هم ریز می خندیدم که یونس نگاهم کرد. لبخندم زیر نگاه ماتش، پاک شد. _مگه من چی گفتم؟!! آن شب کنار آن سفره ی شام و خنده ها و شوخی های یونس، کلی خندیدیم و شام را با لذت خوردیم. اما قدیمی ها می گویند؛ کنار هر خنده ای گریه است! و بود.... فردای آن روز ،روز گریه بود! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀🌷 🥀🥀 🥀🥀🥀🌷 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🌷 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀🌷 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🌷 🥀🥀 🥀🌷
〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ چنددقیقه‌ای از موقعی که شروع کردیم به کوهنوردی گذشته، یه محوطه‌ای اینجا بود که تونستیم قشنگ قرقش کنیم، بعضیا روی سنگ‌ها نشستن و دارن از منظره روبروشون لذت می‌برن، بعضیای دیگه‌ام دارن تا می‌تونن عکس می‌گیرن و استوری می‌کنن... گیسو می‌آد جلو و از نقشه‌ی دوبارش واسم حرف می‌زنه، یعنی هرکی ببینه ما رو، متوجه این رفتارمون می‌شه، مگر اینکه خیلی آی‌کیوش پایین باشه! اینجور که گیسو با من پچ پچ می‌کنه از صدکیلومتری داد می‌زنه داره واسه یه بدبختی نقشه می‌کشه... مهیار و کیان و پیمان هم جوری چفت همن و هرازگاهی یه نگاهی به ما می‌کنن، که کم کم می‌فهمم اونا هم رفتارشون کم از ما نداره، حتمـــــا اونا هم دارن واسه ما نقشه می‌کشن، عجب اردوی پرباری شه این اردو! پر از نقشه کشی! بعد از ده بیست دقیقه‌ای که گذشت تصمیم گرفتیم عزممون و جزم کنیم تا ادامه‌ی راه و یه نفس بریم! هوا خیلی سردتر شده و بادهایی که می‌آد کم مونده همه‌مون و شترق... پرت کنه پایین کوه! اینجوری که نمی‌شه... یکنواخت و خشک، آدم خسته می‌شه... هنزفری و می‌ذارم تو گوشم و آهنگ و تا تهش زیاد می‌کنم. میخواستم هوا رو با تمام وجودم به درون ریه‌هام بکشم، تاحالا همچین ترکیبی و امتحان نکرده بودم. اونقدر یه آهنگ و گوش دادم که ازش زده شدم، هنزفری و از گوشم درمی‌آرم، نگاهی به دور و برم می‌کنم، هیچکس نیست! آب دهانم و با استرس قورت می‌دم، ای خدا لعنت کنه هرچی آهنگه! چجوری از دور و اطرافم غافل شدم، پس بقیه کجان؟ یه کم دیگه مونده برسم روی قله‌ی کوه! یااا پیغمبر! من می‌ترسم! نه از ارتفاع، بلکه از این همه بادی که اینجا می‌آد و اکسیژنی که کمتر شده... از تنهایی، بیشتر از همه اینا می‌ترسم. پس گیسو کجا موند؟ حتما بخاطر اون هنزفری لعنتی، صداهای همشون و نشنیده گرفتم. نقشمون چی می‌شه پس؟ می‌خوام برگردم، نگاهی به جاده‌ای که ازش اومدم بالا می‌کنم. از تعجب دهانم باز می‌مونه، من این همه راه اومدم؟ یه نفس؟ باورش واسم خیلی عجیبه... حتی یک نفر هم تو جاده‌ای که می‌خوام ازش برگردم نیست. ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/be_sharteasheghi ☁️💖☁️💖☁️💖☁️