eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 با اصرار خاله اقدس آن شب میهمان سفره‌ی او شدیم. گرچه حال‌وهوای خوبی نداشتیم اما واقعاً ماندن در خانه ی خاله طیبه هم، بیشتر باعث ناراحتی و دلواپسی ما شده بود. شب شده بود و سفره ی شام خاله اقدس حاضر. سفره شام را چیدم و پسرهای خاله اقدس هم آمدند. آن‌ها هم می‌خواستند به‌ نحوی من و فهیمه را دل‌داری بدهند. آقا یونس مدام می‌گفت: _ نگران نباشید من خودم چند ماهی زندان بودم.... اون‌طوری هم که فکرش را می‌کنید نیست وقتی مدرکی نداشته باشند آزادش می‌کنن.... نمی‌تونن بدون مدرک نگهش دارند. با این حرف بود که شاید من و فهیمه کمی آرام گرفتیم. خاله اقدس هم برای امید دادن به من و فهیمه، درحالی‌که لیوان‌های کنار دست ما را پر از دوغ می‌کرد گفت: _ آره عزیزم.... آره درست می‌شه.... من خودم اصلا یه شله‌زرد نذر می‌کنم ان‌شاءالله، که زودتر مادرتون آزاد بشه... شله زردای من خوب حاجت می‌ده.... ان‌شاءالله درست می‌شه نگران نباشید.... همین پسرم یونس، خدا می‌دونه چند بار دل من رو این‌طوری خون کرده.... چندین‌بار دستگیر شده.... چند ماه تو زندان بوده.... اما ببینید خدا رو شکر سُر و مُر و گنده جلوی ما نشسته. نگاهم بی‌اختیار رفت سمت آقا یونس که با خنده کوتاهی سرش را کمی کج کرد و رو به مادرش گفت : _دستت درد نکنه مادرجان... خوب مارو شستی و انداختی روی بند رخت! با این حرف آقا یونس، هم بلند زدند زیر خنده و فهیمه پرسید : _واقعاً شما چندین‌بار توسط ساواک دستگیر شدید؟!.... سخت نبود؟! 🥀💥 🥀🥀💕 🥀🥀🥀💥 🥀🥀🥀🥀💕 🥀🥀🥀🥀🥀💥 🥀🥀🥀🥀🥀🥀💕〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀💥 🥀🥀🥀🥀💕 🥀🥀🥀💥 🥀🥀💕 🥀💥