eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 با آن که با حرف‌های آقا یونس کمی آرام گرفتم، اما هنوز دغدغه‌های زیادی داشتم. یکی برای مادر.... دیگری برای خانه‌ی خاله طیبه که به خاطر ساواک مجبور بودیم در آن زندگی نکنیم.... و دیگری برای ماندن در خانه خاله اقدس. خاله اقدس برای راحتی ما زیرزمین کوچکی که تنها یک اتاق بیشتر نداشت را برایمان خالی کرد و تمام اسباب و اثاثیه آن را به اتاق طبقه بالا منتقل کرد. یونس و یوسف همراه خاله طیبه، مقداری از اسباب و اثاثیه ضروری ما را از راه پشت‌بام، به خانه خاله اقدس آوردند. خیلی جالب بود که ما با خاله اقدس همسایه دیوار به دیوار هم بودیم و آن‌ها هم این قدر هوای خاله طیبه و ما را در آن زمان بحرانی داشتند. اما زندگی در خانه خاله اقدس مشکلات خودش را داشت. یکی از آن‌ها، بودن همان یوسف و یونس بود که برای من و فهیمه کمی سخت می‌شد . چراکه برای رفتن به حیاط حتما باید چادر سر می‌کردیم. گوشه حیاط یک سرویس بهداشتی بود که خاله اقدس آن را برای ما شسته بود تا ما از آن استفاده کنیم. اما ظرف‌شویی و آشپزخانه نداشتیم. خاله طیبه گاهی ظرف های ما را درون حیاط می‌شست، البته بیشتر اوقات به اصرار خاله اقدس میهمان سفره‌ی آن‌ها می‌شدیم. گاهی هم من و فهیمه با هم ظرف ها را می شستیم. خاله اقدس بارها گفته بود که ظرفها را بالا ببریم و درون آشپزخانه ی خانه ی خاله اقدس، بشوریم اما نه من و نه فهیمه، رویمان نمیشد روزی سه مرتبه‌ به خانه ی خاله اقدس برویم. با آوردن وسایل خیاطی من، به خانه‌ی خاله اقدس، با کمک آقا یوسف و یونس، من هم کارم را در خانه خاله اقدس از سر گرفتم. 🥀🕊 🥀🥀💕 🥀🥀🥀🕊 🥀🥀🥀🥀💕 🥀🥀🥀🥀🥀🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀💕〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀🕊 🥀🥀🥀🥀💕 🥀🥀🥀🕊 🥀🥀💕 🥀🕊