eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _مادر و پدرت رو اعدام کردن... باآن‌که شاید انتظار هم‌چین خبری رو داشتم. آن‌هم بعد از رفتارهای مشکوک خاله طیبه، خاله اقدس، یونس و یوسف.... اما باز با شنیدن این خبر و نام " اعدام" حس کردم گوش‌هایم داغ شد و چشمانم سیاهی رفت و قلبم ضربانش را از دست داد! حالم آن‌قدر بد شد که دستانم از دور گردن خاله طیبه افتاد کنار تنم. صدای جیغ خاله طیبه را می‌شنیدم اما قدرت باز کردن چشمانم را نداشتم. همه در تکاپو افتادند. خاله اقدس با چادرش مرا باد می‌زد. کسی آب‌قند آورد. صدای ضربه‌های قاشق به جداره‌های لیوان در میان گریه‌های خاله طیبه و خاله اقدس گم شد. و من در آن حالت خلسه، دعا میکردم این خبر کذب باشد.... یعنی امکانش بود؟! سر چه جرمی اعدام شدند؟! فقط چند تا اعلامیه شاید!؟ نمیدانم چه مدارکی دست ساواک بود اما حتم داشتم هر چه که بود، برای اعدام مادر و پدر من کافی نبود! چشم گشودم و بی هدف نگاهم به سقف اتاق خیره ماند. صداهای اطرافم در مقابل داغ بزرگ پدر و مادر کمی بی ارزش به نظر میرسید. تصویر مادر در خیالم نقش بست و صدایش دوباره در گوشم زنده شد : _فرشته جان مراقب خودتون باشید.... طرف خونه نیایید... هر طوری که شد طرف خونه نیایید... باشه؟.... بهم قول میدی؟ حس کردم کسی قلبم را چنان میان پنجه های قوی اش فشرد که نفسم قطع شد و بیهوش شدم! گاهی خوب است که در دنیای خواب و بیهوشی باشیم.... دنیای آرامی دارد! سکوت هست.... آرامش هست.... دغدغه‌های زندگی نیست.... غم ها جایی ندارند... خلسه ای است، خالی از همه چیز. 🥀🎭 🥀🥀💕 🥀🥀🥀🎭 🥀🥀🥀🥀💕 🥀🥀🥀🥀🥀🎭 🥀🥀🥀🥀🥀🥀💕〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀🎭 🥀🥀🥀🥀💕 🥀🥀🥀🎭 🥀🥀💕 🥀🎭